درس خارج فقه استاد مهدی احدی
1401/02/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: (فصل فی افعال الوضوء - حد مرفق در وضو - منشأ اختلاف در بین علما در حد مرفق - ثمره عملیه از این اختلاف فقها)
امر پنجم (درباره حد مرفق): مرحوم سید در عروه در تعریف مرفق فرمودند: مرفق مرکب از مقداری از ذراع (انتهای ساعد) و عضد (بازو) است. در میان اهل لغت در تعریف مرفق اختلافات زیادی است همچنین بین اصحاب امامیه اختلافات کثیری است و این اختلافات ثمره عملیه مهمی ندارد مگر در برخی جاها که اشاره میشود؛ چون همه فقها شستن به تمام اطراف مرفق و قدری بالاتر را واجب میدانند لذا بحث کردن درباره مرفق با این اختلافات ثمره مهمی ندارد وقتی به ما اجازه دادند اصل مرفق را از باب وجوب ذاتی و نفسی شسته شود و مقدار بالاتر از آن را از باب مقدمه علمیه شسته شود دیگر نیاز به بحث درباره مرفق نیست؛ درعینحال اختلاف لغوی درباره حد مرفق نقل میشود: یکی از مرحوم طریحی در مجمع البحرین[1] که مرفق محل وصل بین ساعد و بازو است، دوم در المنجد[2] که محل وصل بین ساعد و عضد است و تعدادی هم از لغویین گفتهاند مرفق همان محل تکیه دادن است و در فرهنگ عمید گفته که همان آرنج است.
منشأ اختلاف بین اهل لغت و علما چیست؟ منشأ بین اهل لغت مشخص نیست اما منشأ اختلاف بین علما این است که آیا مرفق حد مشترک بین ساعد و عضد است؟ و یا اینکه مرفق انتهای ساعد است که داخل در عضد میشود؟ اکثر فقها میگویند مرفق از سه استخوان تشکیل میشود یکی استخوان ذراع و دوتای دیگر از بازو گرفتهشده است و یکی از استخوانها مستقیم از بازو است و یکی دیگر احاطه دارد بین ساعد و عضد، با این تعریف نظر سید در عروه روشن میشود که مقداری از ذراع و عضد شسته شود چون مرفق را سه تا استخوان تشکیل داده است.
مرحوم محقق قمی در غنائم الایام این تعریف را عرفی و هم از محاورات شارع و فقها گرفت مثلاً مرحوم علامه در تذکره و شهید ثانی در شرح لمعه نوشتهاند: محل جمع استخوان ذراع و عضد را مرفق میگویند و متفاهم عرفی همین است اما محل اتصال استخوان ذراع به بازو را مفصَل میگویند لذا رأس دو استخوان ساعد را مرفق نمیگویند چون رأس آن دو استخوان مفصل است و مرفق را به سمت عضد در نظر بگیرید آنجایی که تکیهگاه است و قدرت بدن روی بازو مینشیند و مثل کتاب لسان العرب و کنزاللغات مرفق را به معنای اتکا گرفتهاند.
سؤال: آیا برای این بحث ثمره عملیهای وجود دارد؟ مرحوم آقای حکیم فرموده وجود ندارد اما به نظر ما وجود دارد مثل کسی که دست او از مرفق قطعشده اگر مفصل باقی باشد ولی سر استخوان بازو منعدم شده باشد شستن آن باقیمانده واجب نیست چون نه وجوب اصلی و نه مقدمی وجود دارد وجوب مقدمی در صورتی بود که ذو المقدمه باشد وقتی ذو المقدمه زایل شد وجوب مقدمه از بین میرود اما اگر رأس استخوان بازو باقی باشد شستن آن مقدار باقیمانده واجب است چون مقدار میسور از حد واجب باید شسته شود، این ثمره از مرحوم علامه در منتهی المطلب ج ۲ ص ۳۲ است. مرحوم علامه در المنتهی[3] میگویند اگر دست پایینتر از مرفق قطعشده باشد باید باقیمانده را بشوید و این قول اهل علم یعنی علمای عامه است و دلیل ما دلیلی است که مرحوم شیخ طوسی در تهذیب آورده که عن رفاعه عن ابی عبدالله علیه السلام قال سألته عن الأقطع الید و الرّجل کیف یتوضأ؟ قال علیه السلام یغسل ذلک المکان الذی قطع منه، آنوقت از شافعی دو نظریه میآورد و بعد نظریه امامیه را تقویت میکند که هر مقداری که از طرف بازو باقیمانده شستن آن واجب است حال اگر دست کسی از بالای مرفق قطع شود اجماع فقها این است که وجوب شستن از او برداشتهشده است و صحیحه علی ابن جعفر عن اخیه علیه السلام دلالت بر همین مطلب است که: عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ قُطِعَتْ يَدُهُ مِنَ الْمِرْفَقِ كَيْفَ يَتَوَضَّأُ قَالَ يَغْسِلُ مَا بَقِيَ مِنْ عَضُدِهِ.[4]
فتحصل: همه فقها اتفاق دارند که تمامی آن پوستی که احاطه بر روی ساعد و بازو است و مقداری بالاتر از بازو از باب مقدمه علمیه باید شسته شود چون هدف شستن مَفصَل نیست بلکه هدف، شستن مجمع دو استخوان و محل اتکا است حال هر اسمی به آن بگویند و همین اندازه که عرف بگوید مرفق است باید شسته شود.