درس خارج اصول استاد مهدی احدی
1401/07/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: (مشتق - معناي بسيط و مرکب در مشتق - اقوال - نظر استاد)
يکي از مباحثي که در مسئله بساطت و ترکيب مشتق مبناي اختلاف قرار گرفته معناي بسيط و مرکب است که سه نظريه وجود دارد:
نظر اول از مرحوم آخوند ره: ايشان در ذيل کلمه ارشاد ميفرمايد که مقصود ما از بسيط به حسب تصور و لحاظ است و از مرکب به حسب تحليل و تأمل و دقت عقلي است يعني وقتيکه لفظ مشتق به ذهن ميآيد يک معنا تصور ميشود اما وقتي بهدقت عقلي قرار ميگيرد معناي مرکبي تشکيل ميشود مثلاً شجر عند التصور يک معنا بنام درخت دارد اما وقتي تحليل ميشود ميگوييد «الشجر شيء له الشجرية» و نظير آن در بحث حد و محدود است مثلاً در منطق ميگويند «الانسان حيوان ناطق» که محدود انسان است و حد تام حيوان ناطق است و فارق بين محدود و حد اجمال و تفصيل است که الانسان مجمل و حيوان ناطق تفصيل است در اينجا هم در مقام ادراک و تصور و لحاظ ناطق يک معنا بيشتر ندارد اما در مقام دقت عقلي گفته ميشود که «الناطق ذات ثبت له النطق» پس بسيط و مرکب مثل حد و محدود فارقشان به لحاظ و مقام تحليل است.
نظر دوم از آقاي خويي[1] : که مشتق يک معنايي دارد که به هيچ عنوان منحل به دو معنا يا بيشتر نميشود حتي با تحليل عقلي و مشتق بسيط است اما اگر منحل به دو معنا شد مرکب ميشود مثلاً هم در لحاظ و تحليل عقل ضارب همان ضرب است اما اگر کسي ضارب را به معناي ذات ثبت له الضرب گرفت نشان ميدهد که مرکب لحاظ کرده است پس بسيط در مرحله ادراک و تصور و تحليل عقلي نبايد منحل به دو معنا شود اما مرکب در هر دو منحل به دو معنا ميشود اما دو دليل آوردند:
دليل اول: اگر لفظي بهصورت مفرد تلفظ شود مثل ضارب يا بهصورت مطلق باشد و مقيد نباشد و مثل غلام زيد نباشد، يک معنا از اين لفظ در ذهن همه ما حاضر ميشود چه آن لفظ مشتق باشد يا نباشد و همين حضور يک معنا و فهم ما از آن لفظ به يک معنا نشان ميدهد که اين لفظ همين يک معنا را بيشتر ندارد و قابل انحلال به دو معنا يا بيشتر را ندارد چون اگر قابل انحلال به دو معنا و بيشتر بود بيشتر به ذهن ميآمد.
دليل دوم: عرف است که عرف کاري به تحليل عقلي ندارد و عرف تابع ظهور است آنچه از ظاهر ضارب ميفهمد همان ضرْب است لذا چه عقل آن را به دو معنا تحليل کند يا نکند براي عرف اهميتي ندارد لذا مثل محقق شريف گفته بود که اگر در مفهوم مشتق مفهوم شيء اخذ شود دخول عرض عام در فصل لازم و اگر مصداق شيء اخذ شود انقلاب قضيه ممکنه به ضروريه ميشود و اين برهان دليل خوبي است بر اينکه لحاظ و تصور کارهاي نيست و مهم تبادر عرفي است که آيا عرف از الناطق «شيء ثبت له النطق» را ميفهمد که اگر بفهمد مرکب ميشود و اگر هيچکدام را نفهد و فقط نطق را بفهمد بسيط ميشود چون اگر عرف کاري به مفهوم يا مصداق شيء ميداشت و مسئله تأمل عقلي را دقت ميکرد آنوقت همان استحالاتي که محقق شريف ميفرمود عرف را گرفتار اين مباحث انقلاب و داخل شدن در عرض عام و ... ميکرد.
نظر سوم از آقاي حکيم[2] : مفهوم مشتق در صورتي بسيط است که کلمه ذات نباشد و اگر اخذ شود مرکب ميشود و از نظر ايشان هم بسيط و هم مرکب عند التعقل و تحليل عقلي است.
نظر چهارم از استاد: بسيط و مرکب به اعتبار ماده و هيئت است يقيناً ماده هر مشتقي بسيط است چون از مصدر گرفته شده است عادل از عدل يا ضارب از ضرب، در علم صرف صيغههاي مزيد مرکب است از ثلاثي مجرد و مزيد مثلاً افتعال از فَعَلَ و آن ماده افتعالي است اما مشتق به اعتبار هيئت است چون هيئت هر مشتقي حاکي از نسبت است لذا هيئت آن ذات تعلق است و دو طرف ميخواهد که يک طرف هئيت، ذات است و طرف ديگر نسبت است و لذا گفتهاند هيئت معناي حرفي است پس به حسب معنا هر مشتقي را اگر بخواهيد ملاحظه کنيد بايد مرکب ملاحظه شود چون يک دلالت التزامي دارد و دلالت التزامي آن اين است که اين حدث از ذاتي برخواسته و بر ذاتي واقع شده است اينجاست ارتکاز عرفي ميگويد که ضارب به خود ضرب گفته نميشود بلکه به ذاتي که زدن از آن ذات حادث شده است گفته ميشود.