درس خارج اصول استاد مهدی احدی‌

1401/08/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: (مشتق - دلائل قائلین به بساطت مشتق - اشکالات بحث - اشکال استاد)

 

دلایل قائلین به بساطت مشتق:

دلیل اول از محقق شریف: اگر مشتق مرکب باشد به معنای این است که در مشتق ذات اخذ بشود و دو حالت پیدا می کند

حالت اول: مفهوم ذات اراده شده باشد که لازم می آید دخول عرض عام در فصل که محال است و حالت دوم مصداق ذات اراده شده باشد که لازم می آید انقلاب قضیه ممکنه به ضروریه پس باید قبول کرد که مشتق بسیط است و ذات در آن اخذ نشده است، اما اینکه دخول عرض عام در فصل چه اشکالی دارد این است که عرض عام هرگز نمی تواند مقوم نوع باشد بلکه مقوم نوع، فصل است چون مقوم ذاتی شیی اجزای ذات شیی است و عرض عام خارج از ذات شیی است و اجزای ذات نیست مثلا انسان که اجزای ذات آن جنس و فصل است و مقوم آن جنس و فصل است اما راه رفتن عرض عام است که این مقوم نیست و خارج از جوهر انسان است

و اما مشکل انقلاب قضیه ممکنه به ضروریه، مثلا الضاحک یعنی ذات ثبت له الضحک که ثبوت ضحک برای انسان ضروری نیست بلکه ثبوت آن برای انسان ممکن است و اگر کلمه ذات در انسان اخذ بشود ذات به معنای انسان است و نتیجه اش این است که الانسان انسان له الضحک و حمل انسان بر خودش ضروری است پس اگر ضاحک مرکب باشد انقلاب قضیه ممکنه به ضروریه می شود لذا نباید در ضاحک ذات گذاشت

اشکال مرحوم آخوند به ایشان: ناطق فصل مشهوری است نه فصل حقیقی و آنچه مقوم برای جوهر است فصل حقیقی است لذا دلیل شما تام نیست چون دخول عرض عام در فصل مشهوری مانعی ندارد بلکه دخول عرض عام در فصل حقیقی محال است و ما در اثر اینکه از شناخت فصل حقیقی عاجزیم یکی از لوازم فصل خاص نوع را فصل قرار دادیم تا بین جنس و فصل امتیازی حاصل شود و میان نوع و جنس فرقی پیدا کنیم اگر به ناطق فصل می گوییم فصل حقیقی نیست بلکه مشهور شده است و این از لوازم خاص انسان است و ما لازم خاص انسان را فصل گفتیم چون خواستیم بین انسان و حیوان مایز بگذاریم و این ناطق را به‌عنوان فصل اوردیم

سوال: به چه دلیل ناطق فصل حقیقی نیست بلکه لازم خاص انسان است؟ چون نطق دو قسم است یا ظاهری است و یا باطنی و نطق ظاهری همین الفاظی است که تلفظ می شود و از مقوله کیف مسموع است و کیف مسموع هم عرض است و عرض هم که مقوم نمی تواند باشد پس ناطق از این حیث نمی تواند فصل حقیقی باشد و اگر نطق باطنی یعنی ادراک درونی باشد به اعتبار اینکه بشر کلیات را درک می کند از این جهت او را ناطق می گویند در این فرض کیف نفسانی است و باز هم شده عرضی از اعراض انسان و عرض نمی تواند مقوم باشد چون عرض وقتی بر شیی عارض می شود بواسطه اجزای ذاتش تحصل یپدا می کند لذا عرض برای تحصل شیی نخواهد بود چون خود عرض تحصل و واسطه می خواهد و آن فصل است

اشکال مرحوم آقای خویی ره: ایشان این توجیه را قبول نکردند چون انسان که نوع است و قطعا نفس ناطقه انسان باعث می شود که انسان فصل حقیقی خودش را پیدا کند لذا ناطق یعنی نفس ناطقه و انسان یعنی صاحب نفس ناطقه و مرحوم محقق نائینی و اصفهانی همین بیان را دارند لذا آنها از نظر تحلیل عقلی ناطق را سه معنا کردند: یکی نطق لفظی و دوم ادراک کلیات و سوم ناطق یعنی ذو نفس ناطقه یعنی صاحب نفس ناطقه لذا در مقام حمل اگر می گویی الانسان ناطق یعنی الانسان ذو نفس ناطقه لذا می شود فصل حقیقی

اشکال استاد به اقای خویی: انسان نوع است و نمی توان در تعریف انسان گفت ذو‌ نفس ناطقه چون از نوع بودن خارج می شود و جنس می شود و انقلاب نوع به جنس لازم می آید چون نوعیت نوع به صورتش است و صورتش باید حفظ شود

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo