درس خارج اصول استاد مهدی احدی
1401/09/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جبر و اختیار/ اقوال در مورد پیدایش آن/ حقیقت جبر - منشأ پیدایش آن
امر پنجم (مسئله جبر و اختیار): در مورد تاریخچه آن چند نظریه است:
نظر اول: اول کسی که مذهب جبر را آورد شخصی بنام جهم بن صفوان بوده که ابن حزم اندلسی این مطلب را دارد که ایشان مینویسد طایفهای قائل هستند که انسانها مجبور هستند و آن قول جهم بن صفوان است.[1]
نظر دوم: از شهرستانی است، خودش اشعری است. و درباره گروه جبریون باید معتقد باشیم که شعب زیادی هستند ولی جبری خالص و بنیانگذار این مکتب طرفداران جهم بن صفوان اند که معروف به جبریون هستند، زمان آخر خلافت بنی امیه بود که جهم بن صفوان به دست سالم به اَهوزمازنی در مرو کشته شد، نوعاً در کلام متکلمین و غیر متکلمین، این است که اشاعره جبری هستند و معتزله عدلی هستند.[2]
نظر سوم (علامه حسن زاده آملی ره): ابوالاسود دوئلی که یکی از شبها وارد منزل بنی قشیر شدند که آنها جبری بودند و با سنگ به ابوالاسود میزنند چون ایشان به دوستی با پیامبر و امیرالمؤمنین علیهماالسلام معروف بود وقتی صبح شد ابو الاسود مردم آن منطقه را توبیخ کرد و چون عقیده آنها جبری بود گفتند ما سنگ پرتاب نکردیم ابوالاسود جواب داد چرا به خدا افتراء میبندید اگر خدا سنگ میزد در نشانه خطا نمیکرد و من امروز زنده نبودم.
برخی نوشتهاند اول کسی که به جبر قائل شد معاویه بود، ابوعلی محمد بن علی جبّائی متوفای ۳۰۳ هجری قمری این عقیده را دارد مرحوم علامه حسن زاده نتیجه میگیرند که مسئله جبر ربطی به جهم بن صفوان ندارد و قبل از ایشان بوده است و برای تأیید این نظریه ایشان چند شاهد ذکر میشود:
اول: در عصر اموی شخصی بنام غیلان در دمشق و جُبنی در بصره و جهم بن صفوان در کوفه زندگی میکردند که غیلان و جبنی قائل به اختیار بودند و جهم بن صفوان قائل به جبر بوده است.
دوم: راغب اصفهانی در مفرادت میگوید خَطَبَ معاویه یوما، معاویه سؤال کرد که چرا ما بنی امیه را ملامت میکنید درحالیکه ما هر چه میکنیم از خزائن خداست اشاره به آیه ﴿و إن من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم﴾ کرد و گفت ربطی به ما ندارد و قدرت و اختیار ما نیست و تمام این ظلمها را منتسب به خدا کرد، شخصی به معاویه جواب داد ما خزائن خدا را میدانیم ولی کار خدا نبود تو خزائن خدا را تصرف کردی و در آن را بر ما بستی و ما برای همین تو را سرزنش میکنیم.[3]
مطلب دوم (حقیقت جبر): جبریون میگویند بشر در فعل و اراده و قدرت و اختیارش مجبور است هر قدرتی که انسان دارد ربطی به انسان ندارد و هر کاری که به انسان نسبت داده میشود از بابت مجاز است و انسان مثل آتش است که بیاختیار میسوزد و اگر حرارت را به آتش نسبت میدهند مجاز است و خالق آن خدا است و در جهان همهچیز افعال خداست و بشر مثل جمادات است که از خود قدرت و اختیاری ندارد و نتیجهاش همان اشکالی است که در ثواب و عقاب وارد میکنند که ثواب و عقاب برای احکام شرعیه بیمعنا است چون کلیه تکالیف بندگان از اختیار بندگان خارج است.
ابن خلّکان مینویسد که بین ابوالحسن اشعری و استادش ابوعلی جبّائی مناظره شد که ابوالحسن از استاد پرسید که سه تا برادر هستند یکی مؤمن و دیگری کافر و سوم خردسال حال بعد از مردن، هر سه در برزخ و قیامت چه وضعی دارند؟ استادش گفت برادر مؤمن در درجات بالای بهشت و برادر کافر در عذاب و خردسال در سلامت است نه در درجات بالا و نه در جهنم است. ابوالحسن پرسید اگر این کودک بخواهد به بهشت برود آیا اجازه میدهند یا نه؟ استادش گفت نه چون به او گفته میشود برادر تو به سبب طاعات زیاد به درجات بالا رسید اما این ندارد. اشعری گفت کودک میتواند بگوید که من مقصر نبودم و خدا زود جان من را گرفت استاد گفت خدا میگوید که من میدانستم که اگر زنده باشی کافر میشوی و عذاب میشوی و من مرگ تو را جلو انداختم و من به مصلحت تو آگاه بودم. اشعری گفت کافر میگوید چرا رعایت حال من را به مصلحت نکردی یعنی زندگی من را به ایمان سوق میدادی. استاد گفت اشعری تو دیوانهای اشعری گفت من دیوانه نیستم بلکه حمار شیخ در گردنه ماند یعنی من که خر تو هستم من را نتوانستی بالا ببری و من در گردنه جبر ماندم، خود این مناظره دلیل بر این است که ابوالحسن قائل به ثواب و عقاب نیست.
مطلب سوم (منشأ پیدایش جبر): منشأ آن، انکار علیت و معلولیت است که اشعریها منکر علت و معلول در سلسله وجودات اند و میگویند «لا تأثیر للقدرة الحادثة فی الاحداث لان جعل الحدوث قضیة واحدة لاتختلف بالنسبة الی الجوهر و العرض» که قدرت حادث است و قدرت حادث نمیتواند مؤثر باشد چون حدوث یک جهت است که هرگز جوهر و عرض آن فرق نمیکند و خدا اگر قدرتی به بشر داد و بشر کاری بخواهد بکند هم بشر و هم قدرت آفریده خدا است لذا تمامی افعال مستند به خداست و ثواب و عقاب معنایی ندارد. فعل بنده مخلوق خدا است و مکسوب اوست یعنی در اثر اینکه کار و کسب او مقارن با اراده و قدرتش است بدون اینکه خودش در آن کار دخالتی داشته باشد به اعتبار این ثواب و عقاب دارد چون فعل مکسوب اوست و گرنه ثواب و عقاب معنایی ندارد.[4]
مرحوم محقق سبزواری مثال به حمال و بار میزند که اگر اجرتی را به حمال میدادند نه اینکه مالک بار است بلکه به خاطر به دوش کشیدن است اما قدرت مال خدا است اینجا اگر به شما ثواب و عقاب میدهند چون کارکردهاید.
مثال در شرح تجرید: فلانی روزه گرفت و نماز خواند مثلاینکه بگویند فلانی قد کشید و ثروتمند شد پس همه قدرت پدیده مال خداست و فقط ثروتمند شده است.
مثال در هدایه الطالبین: بنده به منزله آستین و خدا به منزله دست که آستین محل ظهور حرکت است و از خودش حرکتی ندارد.