درس خارج اصول استاد مهدی احدی
1401/10/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: (واجب تعبدی و توصلی - در مشکوک التعبدی و التوصلی کدام مقدم است؟ - مبانی علماء و علت اختلاف مبانی - اشکال به مبنای آقای خویی ره)
تا اینجا مقام اول بحث درباره شناخت واجب تعبدی و توصلی بود که آیا در این دو واجب قصد قربت و امر به دلالت لفظی است و یا به حکم عقل است؟ ثابت شد که وجوب قصد قربت عقلی است و آیه و روایتی نداریم که بگوید واجب است.
مقام دوم (مشکوک التعبدی و التوصلی): مثلاً مولا امر کرد برای کفاره روزه ماه رمضان یک بنده آزاد کن حال نمیدانیم این امر به عتق رقبه توصلی است که قصد قربت نخواهد و یا تعبدی است که قصد قربت میخواهد؟ در اینجا بحث است که آیا اصالة الإطلاق جاری میشود یا نه؟ چون اگر جاری بشود توصلی بودن اعتق رقبه ثابت میشود چون اگر عمل به عتق رقبه برای کفاره افطار عمدی روزه ماه رمضان مقید به قصد امر یا قصد قربت بود مولا در مقام بیان بود و قطعاً بیان میکرد که مثلاً «اعتق رقبة قربة الی الله» و چون مولا بیان نکرد و مطلق فرمود اعتق رقبة ثابت میشود که اعتق توصلی است و رفع شک میشود، و در اینجا همه علمای اصول بالاتفاق قائلند که اصاله الإطلاق جاری نمیشود اما مبانی آنها مختلف است:
مبنای اول: اگر تقید محال شد اطلاق هم محال میشود یعنی اگر مقید کردن اعتق رقبة به قصد امتثال و قصد قربت مستحیل است پس اطلاق رقبه هم مستحیل است و بین آنها تلازم است.
مبنای دوم: اگر تقیید محال شد اطلاق محال نیست.
علت اختلاف این دو مبنا: علت این است که آیا تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل ملکه و عدم ملکه است که نتیجهاش این است که اگر ملکه -که اطلاق است- محال بود عدم ملکه -که تقید است- هم محال است یا اینکه بین آن دو تقابل تضاد است لذا اگر تقیید محال شد اطلاق محال نمیشود.
مبنای سوم مرحوم آقای خویی: اگر ملکه مستحیل شد عدم ملکه مستحیل نمیشود چون حدی که در ملکه معتبر است قابلیت شخصی نیست بلکه نوعی است لذا اگر در جایی ملکه محال بشود دلیل بر اینکه قابلیت ملکه از بین رفته باشد نمیشود چون قابلیت آن نوعیه است و ممکن است قابلیت شخصی از بین برود اما قابلیت نوعی باقی باشد.
مبنای مرحوم نائینی ره: ایشان به مبنای اول پرداختهاند که تقابل بین اطلاق و تقیید ملکه و عدم ملکه است یعنی اطلاق، عدم تقیید است درحالیکه قابلیت تقیید را دارد و اگر جایی قابل تقیید نبود اطلاق معنایی ندارد مثلاً به دیوار نمیتوان نسبت اعمی داد لذا دیوار قابلیت تقیید به بینایی ندارد پس اعمی بودن دیوار هم مستحیل است در اینجا هم متعلق امر اعتق وجوب عتق است و قابلیت تقیید به قصد امر را ندارد یعنی شارع نمیتواند حکم کند به اینکه عتق رقبه به قصد امر واجب است و وقتی قابلیت تقیید را نداشت اطلاق هم محال میشود لذا اگر شک کردید اعتق رقبه توصلی است یا تعبدی تمسک به اصاله الإطلاق نمیشود کرد و شما میخواهید با این اصل ثابت کنید که وجوب عتق توصلی است درحالیکه تمسک به اطلاق محال است چون تقیید محال شد و وقتی تقیید محال بشود اطلاق هم محال میشود.
آقای خویی در محاضرات ج ۲ ص ۱۷۶ مثالهایی ذکر میکنند که تقیید محال است درحالیکه اطلاق محال نمیشود یعنی اگر در جایی عدم محال شد ملکه محال نمیشود چون تقابل بین عدم و ملکه شخصی نیست بلکه نوعی است.
مثال اول: اگر طلبهای تمام مجلدات کتاب بحارالانوار را قدرت مطالعه ندارد باعث نمیشود که قابلیت نوعیهاش محال بشود و شخص این طلبه قدرت مطالعه را ندارد اما نوعاً طلاب میتوانند مطالعه کنند لذا قابلیت نوعیه قدرت طلاب هرگز محال نمیشود اما قابلیت شخصیه محال میشود.
مثال دوم: انسان، عاجز از پرواز به آسمان است که بین قدرت و عجز عدم ملکه است و سلب طیران به آسمان سلب قابلیت شخصی است نه نوعی پس اگر فردی از انسان قادر به پرواز نیست نمیتوان ملکه طیران را از نوع انسان محال بدانیم چون قابلیت نوعیه غیر از قابلیت شخصیه است که ممکن است قابلیت شخصیه نباشد اما نوعیه باشد (نوع خارجی نیست بلکه ذهنی است).
مثال سوم: نسبت بین علم و جهل تقابل ملکه و عدم ملکه است که جاهل ملکه عالم شدن را دارد اما الآن عالم نیست حال اگر شخصی نسبت به یک علمی محال شد مثل علم به خدا اما دلیل نمیشود که جهل به خدا همهجا واجب بشود بلکه جهل به خدا هم نسبت به این شخص واجب میشود چون قابلیت علم به خدا شخصی نیست بلکه نوعی است که نوع مردم ملکه و استعداد شناخت و علم به خدا را دارند لذا بین اَعدام و ملکات هیچگونه ملازمهای در امکان و استحاله نیست.
تحقیق دو مطلب:
مطلب اول: در فلسفه و منطق تقابل ملکه و عدم آن سه قسم است:
قسم اول: قابلیت شخصی است مثل قابلیتی که در شخص کور است که استعداد بینایی را دارد اما الآن نابینا است یا قابلیت شخص بیریش که قابلیت ریشدار شدن را دارد اما الآن ندارد.
قسم دوم: قابلیت نوعی است که مثلاً نوعاً عقرب کور است.
قسم سوم: قابلیت جنسی است مثل ظلمت که جنس ظلمت فاقد روشنایی است لذا بین روشنایی و ظلمت ملکه و عدم ملکه است که ظلمت عدم روشنایی است در عین اینکه استعداد روشنایی را دارد.
مطلب دوم: فلاسفه و منطقیون به قابلیت شخصی قائلند نه نوعی و جنسی که از آن به عدم و ملکه مشهوری نام میبرند لذا اثبات نظریه آقای خویی مشکل است چون بین عدم و ملکه زمان و وقت دخیل است وقتی زمان و وقت برداشته شود عدم و ملکه از بین میرود مثلاً این شخص وقتی به دنیا آمد کور بود پس ملکه بینایی هم داشت یا فلان رزمنده وقتی به جنگ رفت کور شد.
مرحوم حاجی سبزواری ره و ملاصدرا قائل به ملکه و عدم ملکه مشهوریاند و آن دو قسم را مجازی میدانند اما مثال به علم و جهل مثال درستی نیست چون تقابل بین آنها سلب و ایجاب است و مثال به پرواز هم درست نیست چون استحاله طیران انسان استحاله ذاتی است و نباید باب عدم و ملکه را به باب محال ذاتی ببرید چون عدم و ملکه مال استحاله بالغرض و بالغیر است نه استحاله امتناع بالذات.