< فهرست دروس

درس خارج فقه ابوالقاسم علیدوست

98/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه القضا/شروط قاضی/ عدالت/ نقد و بررسی

 

نقد و بررسی وجوه

امروز نوبت این است که وجوهی که دیروز بیان کردیم را نقد و بررسی کنیم. به نظر شما این که علما بر روی عدالت دست گذاشته اند وجهش چه بوده است؟ پیدا کردن این وجه به ما کمک می کند. انگشت گذاشتن بر روی عدالت برای این بوده است که قاضی واجباتش را انجام دهد و محرمات را مرتکب نشود، البته نمی خواهم بگویم عدالت الزاما در نظر آن ها به معنای اتیان واجبات و ترک محرمات است؛ عدالت داستان درازی دارد و چون یک بحث هزار ساله دارد ادبیات تولید شده هم زیاد دارد؛ اما این را نباید شک کنیم که علمایی که دنبال اشتراط عدالت بوده اند برای این بوده است که بگویند قاضی باید واجبات را انجام دهد و محرمات را ترک کند. یک مرتبه کسی می گوید علما به دنبال این بوده اند که بگویند قاضی دروغ نمی گوید، رشوه نمی گیرد، گناهانی که در قضاوت پیش می آید را مرتکب نمی شود در حالی که ما می خواهیم بگوییم نه، آن ها به دنبال چیزی فراتر از این مقدار بوده اند و می خواستند بگویند قاضی باید واجبات را انجام دهد و محرمات را ترک کند و این است که برای ما زمینه را آماده می کند که با این ها ما حرف زیاد داشته باشیم.

پس آقایان فقها اگر به دنبال اشتراط عدالت بوده اند به دنبال این قید بوده اند که قاضی باید واجبات را انجام دهد و محرمات را ترک کند هر چند نمی گویم الزما عدالت نزد همه ی آن ها به این معنا بوده است.

مطلب دوم: گزارشی کوتاه از تفسیر عدالت در فقه و نصوص

عدالت در متون فقیهان

تفسیر اول: العدالة کیفیة (یعنی کیفیت نفسانی نه کیفیت ظاهری، اگر بخواهی می توانی بگویی حالة، هیئة یا بگو صفة یا ملکة ولی به همه این قید را اضافه کن) نفسانیة، مرحوم آقای اردبیلی تتبع و تحقیق خوبی انجام داده و من هم از تتبعات ایشان استفاده می کنم که دیگر نخواهیم خودمان وقت صرف کنیم ایشان به اعتبار این که هر کسی یک تعبیری بیان کرده، همه را آورده است. شاید ملکه از همه معروف تر هم باشد. گویا کم کم تعابیر دقیق تر هم شده است چون در تعابیری مانند کیفیت، حالت، صفت دوام وجود ندارد ولی در تعبیر ملکه دوام هم خوابیده است. صفت وقتی مقداری استمرار پیدا کند می شود عادت (یا عرف اگر چه عرف را معمولا در مورد شخص به کار نمی برند) عادت اگر نوعی رسوخ پیدا کند در انسان می شود ملکه لذا ملکه را حالت راسخه می نامند لذا تخلفش از اقتضائش کم است ولی اگر این ملکه بشود شخصیت انسان بشود هو هو دیگر تخلف بردار نیست این افراد می رسند به مرز عصمت قرآن می فرماید: ﴿و لکن البر من آمن﴾ می خواهد بگوید «بر» شده است جز وجود ﴿من آمن﴾، در اخلاق می گویند انسان باید از رفتار بیاید به صفت، عادت، ملکه، هوهو که می شود جزء وجودش و به مرز عصمت می رسد؛ تبعث الانسان علی ملازمة التقوی تقوی یعنی ترس از خدا یا به مصادیق معنا کنیم و بگوییم تقوی یعنی انجام واجبات و ترک محرمات البته مع حفظ المروءة یعنی همانی که در فارسی از آن به مروت تعبیر می کنیم. ما مروت را در فارسی به معنای مردانگی معنا می کنیم ولی مروءة در عربی فراتر از این معنا را دارد و به معنای رعایت هنجارهای عرفی است. ممکن است یک کسی در پوشیدن لباس مراعات هنجارهای عرفی را نکند. و هذا التعریف نسب الی مذهب من العلماء و الفقهاء امامیین و غیر امامیین.

تفسیر دوم: و قال بعض آخر العدالة عبارة عن مجرد ترک المعاصی مطلقا او ترک الکبائر. برخی گفته اند صرف ترک گناهان اعم از صغیره و کبیره و برخی هم گفته اند فقط کبائر و انجام صغائر لطمه به عدالت نمی زند و گفته اند این تعریف منسوب به ابن ادریس است و بعدا از صاحب عروه هم می آید. منتهی چه شده که انجام واجب را نگفته است؟ مگر این که بگوییم ترک واجب هم معصیت است. البته شما می دانید که ترک واجب را نمی توان گفت حرام است بله ترک واجب استحقاق عقاب دارد و حرام به انجام محرمات است. اگر منظور از حرام ترک واجب هم باشد و اعم از کبیره و صغیره باشد می رسد به عصمت و یک چیزی بالاتر از عدالت می شود بله اگر بگوییم خصوص کبائر را نباید انجام دهد و عدالت با انجام گناه صغیره جمع می شود عدالت با عصمت متفاوت می شود. نکته ی دیگر این شخص عدالت را به خود عمل معنا کرده است نه به ملکه، گاهی عدالت را می گوییم حالت نفسانی است که خروجی اش می شود ترک معصیت اما گاهی می گوییم خود این خروجی عدالت است. این مطلب ممکن است در بحث های فقهی اثر گزار نباشد ولی در تعبیر و ادبیات تأثیر دارد و تعابیر باید دقیق باشد ضمن این که اثر هم دارد و نتیجه اش یکی نیست چون اگر گفتیم عدالت مجرد ترک کبیره است ممکن است انسان گناه کبیره نکند چون دوست ندارد می توانیم به او اطلاق عادل کنیم یا باید ترک کبائر به خاطر ملکه و آن هم به خاطر ترس از خدا باشد؟

تفسیر سوم: العدالة عبارة عن الاستقامة فی الفعل الناشئة عن الملکة. ایشان گفته است عدالت همان مجرد استقامت در فعل است. عادل کسی است که مستقیم و معتدل است (این بیشتر ناظر به لغت است، ما هم بعدا روی این تعریف تأکیداتی داریم)، فعل منظور فقط فعل ایجابی نیست و ترک الفعل (محرمات) را هم شامل می شود منتهی باید از روی ملکه باشد نه صرف ترک معاصی یعنی به این خروجی باید عدالت گفت نه به آن منشأ. از این تعریف عدول شده است ولی ای کاش از این تعریف عدول نکرده بودند چون این تعریف منسوب به پدر صدوق، شیخ مفید است این تعریف عمرش از هزار سال هم بیشتر است.

تفسیر چهارم: عدالت اسلام است؛ البته ظهور فسق هم از او نباشد باطن را هم که ما خبر نداریم. این ها مسلمانی را بدون این که فسقی از او دیده شود مساوی با عدالت می دانند.

تفسیر پنجم: عدالت حسن ظاهر است. نگفته راه کشفش حسن ظاهر است بلکه می گوید هر کسی که حسن ظاهر دارد واقعا عادل است (نه این که ظاهرا عادل باشد) و حسن ظاهر یعنی چه؟ حسن الحال یا حسن الفعل؟ بعضی ها گفته اند این دو تفسیر آخر اصلا تفاسیر خوبی نیست بلکه این ها ابزارهای کشف عدالت است نه تعریف عدالت. مرحوم آشتیانی و خیلی های دیگر این مطلب را گفته اند. بعد گفته اند سه تای اول هم به یک چیز بر می گردد و آن هم ملکه ی رادعه است. البته ما این مطلب را از آقای آشتیانی نمی پذیریم چون به یک چیز برنمی گردد. کسی که عدالت را به فعل معنا می کند با کسی که عدالت را به ملکه معنا می کند فرق می کند. تفسیر عدالت تفسیر سختی است گاهی یک فقیه در یک کتاب دو تعبیر دارد. صاحب عروه در اول عروه صفحه ی ده و در آخر همین جلد اول صفحه هشتصد دو تعریف از صاحب عروه می بینید.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo