< فهرست دروس

درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی

کفایه

99/06/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: المقدمة: الأمر الأول/مسائل العلم /تعریف المسائل

«هو نفسُ موضوعات مسائله عيناً ...» [1]

خلاصه درس گذشته

قبل از اینکه وارد بحث امروز شروع کنیم مختصری از جلسه گذشته را خدمتتان عرض می کنم، محقق خراسانی فرمودند:

«اِنَّ موضوع كل علم هو الذي يبحث فيه عن عوارضه الذاتية»، گفتیم اصل «عوارضه الذاتیة»، اعراضه الذاتیة صحیح است، و ذاتی یعنی: «بلا واسطه في العروض».

مرحوم مصنف، در ابتدا به بیان موضوع مطلق علوم ‌پرداخته و موضوع علم را اینگونه تعریف کردند:

تعریف موضوع علم، آن چیزی است که ما در آن علم از عوارض ذاتی موضوعش بحث می کنیم.

بعد درباره تعریف عرض و توضیحاتی را ارائه دادیم و گفتیم که عرض در اصطلاح فلسفه یک تعریف داره و در اصطلاح منطقی تعریفی دیگر.

در اصطلاح فلسفه: عرض در مقابل جوهر است و گفته شده که: وجود یا جوهر است یا عرض.

تعریف جوهر: «كل ماهيه اذا وُجدت في الخارج لا في موضوع فهی جوهر» هر ماهیتی که هنگامی که ما آنرا در خارج پیدا کنیم آن جوهر است مثل انسان.

اما اصطلاح منطقی: عرض در مقابل ذاتی است، بعبارة اخری؛ عرض در منطق در مقابل چیزی هست که نه نوع باشد، نه جنس و نه فصل، بعد خود این عرض یا عرض عام است، یا عرض خاص.

تعریف عرض: عبارت است از آن کلی که اولا از حقیقت و ماهیت موضوع خارج است، ثانیاً بر موضوع خودش قابل حمل است، مثل الانسان ضاحک.

ذاتی -گفته شد- که دارای معانی مختلف است: مرحوم مظفر برایش چند تا معانی را بیان کرده که از نظر مشهور می شود ذاتی در مقابل قریب

جناب محقق خراسانی، این ذاتی را مقابل حمل دانستند لذا ذاتی بر دو نوع شد: ذاتی باب ایساغوجی (ذاتی کلیات خمس)، ذاتی باب برهان بعد به این مسئله پرداختیم.

تفسیر مصنف: ایشان در واقع «اَی تفسیریه» آورد، یعنی درواقع ایشان عرض ذاتی را با این اَی، تفسیر و تعریف کرده وفرمودند: عرض ذاتی چیزی هست که واسطه در عروض ندارد. مصنف از آوردن این «اَی» و تعریف خود می‌خواهند رد برقدمای منطقیین داشته باشند. چرا که مصنف اصولی است و قبول ندارد که اعراض، غریب باشند بلکه می گوید: اعراض ذاتی اند و فقط یک موردش عرض غریب می شود و آن هم جایی است که واسطه در عروض باشد.

لذا ایشان با این تفسیر، یک ضابطه و قاعده کلی برای عرض ذاتی ارائه فرمودند، که ملاک و معیار در عرض ذاتی -عند المصنف-آن است که واسطه در عروض نباشد، اما اگر واسطه در عروض باشد این عرض غریب محسوب می‌شود.

 

تقسیم منطقی ها - قبل از محقّق خراسانی- برای أعراض

 

1- بدون واسط 1 - نسبت بین عارض و معروض تساوی است. الإنسان متعجب.

2- عارض اعمّ از معروض. الناطق حیوان.

3- معروض اعمّ از عارض. الحیوان ناطق.

عرض

2- با واسطه 4- واسطه داخلیّه مساوی، الإنسان متکلّم.

    1. واسطه داخلیه

5- واسطه داخلیّه اعمّ، الإنسان حساس.

 

    2. واسطه خارجیه 6- واسطه مساوی با معروض، الحیوان ضاحک.

7- واسطه أخص از معروض، الإنسان ضاحک.

8- واسطه اعمّ از معروض، البیاض متحیّز.

9- واسطه مباین با معروض، الماء حارّ.

10- همان شماره 9، جالس السفینة متحرّک.

فرق شماره 9 با 10 در این است که شماره نه واسطه در ثبوت است، ولی شماره ده، واسطه در عروض می باشد.

 

الف: عرض ذاتی نزد مشهور: عرض ذاتی آن است که بین عارض و معروض نسبت تساوی باشد.

آنگاه به این مسئله پرداختیم که تقسیم منطقی ها با تقسیم مصنف فرق دارد.

ب: عرض ذاتی نزد قدمای منطقیین: که قبل از محقق خراسانی بودند عرض را این گونه تقسیم کردند: که ما یک نموداری را برای شما ترسیم کردیم و تذکر دادیم حتما این نمودار را بنویسید و یادداشت کنید وآن نمودار این بود که:

عرض یا با واسطه است یا بدون واسطه،

1- عرض بدون واسطه: بدون واسطه گفتیم سه قسم می شود:

    1. نسبت بین عارض و معروض تساوی است، مثل الانسان متعجب

    2. نسبت بین عارض و معروض، عارض اعم از معروض است، مثل الناطق حیوانٌ

    3. نسبت بین عارض و معروض، که معروض اعم از عارض باشد، مثل الحیوان ناطق.

2- عرض با واسطه: در جایی که عرض با واسطه باشد، این جا نیز واسطه، یا واسطه داخلیه است یا واسطه خارجیه

الف: واسطه داخلیه: اگر واسطه داخلیه باشد خودش دو صورت می‌شود که با آن سه تا می‌شود ۵ صورت

    1. واسطه داخلیه، مساوی باشد مثل الانسان متکلم

    2. واسطه داخلیه، اعم باشد مثل الانسان حساس.

ب: واسطه خارجیه: واسطه خارجیه است که ۵ صورت است که مجموع می شدند: ده صورت

صورت ششم واسطه، مساوی با معروض، الانسان ضاحک

    1. واسطه اخص از معروض، مثل الحیوان ضاحک.

    2. واسطه اعم از معروض باشد، مثل البیاض متحیز.

    3. واسطه با معروض مباین است، مثل الماء حار

    4. صورت آخر اینکه واسطه در عروض باشد.

ج: عرض ذاتی نزد محقق خراسانی: عرض ذاتی جایی است که واسطه در عروض نباشد، حالا که واسطه در عروض نباشد: یا اصلاً واسطه ای نیست، یا اگر واسطه هست، واسطه درثبوت دارد.

آنگاه عرض غریب در جایی هست که واسطه در عروض باشد.

اجزاء علوم

مطلب دیگر این بود که گفتیم هر علمی مرکب از سه جز است:

اجزا علوم نزد عاقل     موضوع، مبادی و مسائل

این سه تا جز در همه علوم یافته می شود، بنابراین دأب بزرگان، و محقق خراسانی هم مطلب آغازین کتاب خودشان را با موضوع العلم شروع کردند، بعد جناب مصنف به مسائل می پردازند، اما مبادی را بیان نفرموده اند.

 

درس جدید

اِنَّ موضوع كل علم هوالنفس موضوعات مسائله عينا وما يتحد معها خارجا وان كان يُغايرها مفهوما تَغايرَ الكلي ومصاديقه والطبيعي و افراده.در اینجا محقق خراسانی به بیان نسبت بین موضوع کلی علم ،با موضوعات مسائل می‌پردازند در بحث قبل گفته شد که جناب محقق خراسانی اَی تفسیریه که آوردند در واقع ردیه بود برقدمای منطقیین، در اینجا هم یک ردیه دیگه است در واقع.

توضیح ذلک: جناب خراسانی الان که به بیان رابطه بین موضوع علم و مسائل علم می‌پردازند میخواهند کلام منطقیین را رد کنند چرا؟ به این علت که در علم منطق بیان شده که موضوع هر علم ممکن است که با موضوعات مسائل خودش تغایر داشته باشد. اما محقق خراسانی این حرف را قبول ندارند لذا در اینجا فرموده «اِنّ موضوع كل علم هو نفس موضوعات مسائله» یعنی نسبت بین موضوع علم با موضوعات مسائلش اتحاد است نه تغایر، خوب دلیل مصنف چی هست؟

دلیلش بر عدم تغایر این است که اگر موضوع علمی با موضوعات مسائل تغایر داشته باشد در این صورت محمول هایی که در مسائل بر موضوعات حمل می شوند با موضوع علم هم تغایر پیدا خواهند کرد. الان مثالی بزنیم، برای اینکه گفتیم موضوع هر علمی، چیزی است که با موضوع مسائلش متحد است مثلا الفاعلُ مرفوعٌ، المفعول منصوبٌ، المضاف الیه مجرور. این مثالها موضوعش کلمه نیست، موضوعش چیه؟ الفاعل ،المفعول، المضاف الیه، اما اینها با کلمه متحد هستند.

چون ما می گوییم کلمه یا اسم است یا فعل است یا حرف است، اینها هم خب اسم هستند، بنابراین، این مصادیقی که گفته شد الفاعل، المفعول، المضاف الیه، با کلمه متحد هستند مثال دیگر زید فاعل، زیدغیر از کلمه است، اما با کلمه اتحاد دارد، مثل انسان و زید، انسان کلی است الکلی ما یصدق علی الکثیرین. کلی دارای افراد زیادی است، نسبت بین انسان که کلی است و زید که یکی از افرادش است میشه از قبیل نسبت طبیعی و فرد، یعنی کلی انسان شامل تمام افراد خواهد شد که از جمله آنها آقای زید است، بنابراین نسبت موضوع هر علمی با موضوع مسائلش میشه نسبت کلی و فرد، پس بین موضوع و مسائلش اتحاد است.

اگر تغایری هم هست، تغایر مفهومی است که از قبیل تغایر بین کلی طبیعی و افرادش هست، یعنی زید و انسان از لحاظ مفهوم متغایرندمفهوم انسان، یک چیز است مفهوم زید، یک چیز دیگر، اما از لحاظ مصداق و در خارج اینها با هم اتحاد دارند زید، همان انسان است و انسان، همان زید است پس نسبت بین علی فاطمه حسن زید، با انسان، متفاوت و متغایر شد به خاطر اینکه وقتی که بنده به عنوان متکلم علی،زید، فاطمه، هیچ موقع با شنیدن این ها ذهن شما به طرف انسان نخواهد رفت.

همین طور در مورد موضوع انسان هم همینطور است، وقتی که بنده می گویم انسان و شما از منِ متکلم این کلمه را می شنوید مفهوم انسان به ذهن مخاطب خطور نمی کند پس از افراد یک کلی مثل زید علی فاطمه با خود آن کلی، تو مثال ما انسان، تغایر مفهومی دارند چون که فرد، بهش میگه چی؟ اون ماهیتی که همراه با خصوصیات فردیه است، که ماهیت انسان با آن خصوصیت متغایرند، در نتیجه نسبت بین این دو تا، کلی با افرادش میشه تباین ماهیتی.

از جهت مصداق و خارج: مثل زید، علی، فاطمه همان انسان است و انسان هم، همان فاطمه و علی و زید است. پس در خارج بین اینها، ارتباط و اتحاد برقرار است. بعباره اخری، نسبت بین کلی و افراد به حمل شایع اولی تغایر محسوب می‌شود.

از جهت حمل شایع صناعی اتحاد است. این ها را ما الان چند جور بیان کردیم که حالا در جایی مطالعه فرمودید، با اینها یا اگر این بیان روشن نشد، بیان دیگر روشن شده باشد.

نکته: در اینجا لازم است که یک نکته را هم خدمت شما عرض کنیم این نکته برمیگرده روی متن کتاب و عبارت ما.

جناب خراسانی فرمودند: «اِنّ موضوعَ كل علم هوالنفس موضوعاتِ مسائله عينا و ما يتحد معها خارجا» نکته ما روی کلمه واو است در بعضی از نسخه ها به جای واو، اَو آمده، فرق آنها در این می‌شود:

الف: اگر واو آمد یعنی «و ما يتحد معها خارجا»

این واو، عطف تفسیری برای ما قبل است بنابراین یک مثال هم کافیست. اون موقع موضوع علم، با موضوع مسئله خودش متحد خواهد بود. مثلا موضوع علم نحو گفتیم کلمه است و موضوع این مسئله، فاعل است. الفاعل مرفوع، المفعول منصوب. موضوع اینها الآن می بینیم کلمه نیست، اما چیزی است که در خارج با هم متحدند.

ب: اگر به جای واو ،اَو باشد

یعنی «هو نفسُ موضوعات مسائله عینا او مايتحد معها خارجا»

اگر اَو باشد، ما دو مثال نیاز داریم

مثال اول: الکلمه، اِمّا اسم او فعل، در مثال موضوع مسئله، «الکلمه» است و «اما اسم او فعل» این میشه کلمه، در مثال، «کلمه» موضوع مسئله است و این «الکلمه اِما اسم او فعل» یک مسئله نحوی است بنابراین در مثال «کلمه» موضوع مسئله استدر این مثال موضوع مسئله ،با موضوع علم، عین همدیگرند.

یعنی الکلمه، با اِما اسم او فعل یک چیزند، در خارج اینها یک چیزند. وکلمه، شامل اسم فعل حرف است.

در این مثال: المفعول منصوب، المفعول، موضوع است و منصوب،کلمه است و این دو، عین همدیگر نیستند بلکه مفهوم شان با همدیگر متغایر است. مفعول، یک چیز است و منصوب یک مفهوم دیگری، اما وقتی که در خارج، المفعول منصوب باشد اینها مصداقا با هم اتحاد دارند.

 

تطبیق متن.

«اِنَّ موضوعَ كل علم هو النفس موضوعات مسائله عينا». بدرستی که موضوع هر علمی خود موضوعات مسائل آن علم است عیناً (مثال گفتیم: الکلمهُ اِما اسم او فعل او حرف، این خودش یک مسئله نحوی است و یک مسئله نحوی محسوب می شود. بعد، این موضوعش الکلمةاست وعین موضوع علم نحو می باشد کلمه و کلام در کتاب «صمدیه»[2] اگه یادتون باشه گفت: «و موضوعُه الکلمة و الکلام» موضوع علم نحو، کلمه و کلام است البته این بنابر قول مشهور در علم نحو می باشد.) «و ما یتحد معها خارجا» و آنچه که متحد می‌باشد با آن موضوعات مسائل در خارج.

توضیحش هم دادیم در قالب نکته،که گفتیم: بعضی از محشین گفته اند به جای واو، او باشد آن موقع اگر واو باشد یک مثال و اگر اَو باشد دو مثال می خواهیم، «و ان كان يُغايِرُها مفهوما» فرمود:

که اینها در خارج یک چیزند اما مفهوم اینها با هم فرق داره ضمیر «کان» به «ما یتحد» بر می گردد «و ان کان یغایرها مفهوما» این ضمیر «کان» به «موضوع کل علم» و «یغایرها» ضمیرش به موضوعات مسائل بر می گرد.

و اگرچه موضوع هر علمی با موضوعات مسائلش از جهت مفهوم با همدیگر متغایرند.

«تغایرَ الکلی و مصادیقِه و الطبیعی و افرادِه» (این تغایر را حتماً باید به نصب بخوانید چون مفعول مطلق نوعی برای یغایرها هست) و اما تغایری که بین این دو تا موضوعات علم و مسائلش است از باب تغایر کلی و مصادیقش است، کلی طبیعی و افرادش. كلي، مثل انسان و مصادیقه، مثل همان زید و طبیعی باز همان انسان که کلی طبیعی است و افراد انسان که میشد زید.

«مسائلٌ» دومین مورد از اجزا علوم می باشد، «مبادی» سومین جزء از مسائل است که حالا مصنف به مبادی نپرداختند فعلاً ما هم ازش انصراف میدهیم.

مصنف در ابتدا به تعریف موضوع مطلق علم و نسبتی که بین آن و مسائلش هست اشاره فرموده و گفت: نسبتی که بین موضوع هر علمی و موضوعات مسائل آن علم است از قبیل کلی طبیعی و افرادش هست.

حالا این سوال مطرح است که آن مسائل چه می باشند؟ مصنف، حالا، مسائل را ابتدائاً تعریف می‌کنند.

مسائل: عبارت است از پاره ای از مسائل و قضایای مختلف و پراکنده،که مجموعه آنها در آن غرضی که علم به خاطرش تدوین شده همه با هم دخالت دارند مثل الفاعل مرفوع ،المفعول منصوب و المضاف الیه مجرور، این سه تا مثال شد، که هرکدام از این سه مسئله یک مسئله نحوی به حساب می‌آیند و هیچ کدام از موضوعات آنها، فاعل، مفعول و مضاف الیه است.

همینطور محمولاتشان مرفوع، منصوب و مجروراست که اشتراکی ندارند، یعنی مشترک نیستند بلکه با هم تغایر دارند و مختلف اند چگونه قضایایی که مختلفند،موضوعاً و محمولاً مسئله یک علمی قرار گرفتند.

سؤال: پس سؤال این ‌شد که: این مسائل مختلفه نحوی از جهت موضوع و از جهت محمول باهم مختلفند، اما همشون مسئله یک علمند به نام علم نحو.

پاسخ: مصنف در پاسخ فرموده‌اند: که همه این مسائل -این سه تا مثالی که زدیم و امثال اینها و حتی در علوم دیگر- دارای قدر جامعه مشترکی هستند که آن مسائل، در تحصیل یک هدف با همدیگر اشتراک دارند و در به دست آوردن یک غرض و یک هدف با همدیگه مشترک هستند، مثلاً غرض از علم نحو: «حفظُ اللسان عن الخطا في المقال»[3] است برای اینکه وقتی ما می‌خواهیم عبارات را بخوانیم درست بخوانیم، مثلا جاءنی زیدٌ، نگوئیم: جاءنی زیدٍ رأیت زیدا،ً نگوئیم: رایت زیدٌ. هدف، «حفظُ اللسان عن الخطا في المقال».

غرض هم همان هدفی است که علم نحو و سایر علوم دیگر برای آن تدوین شده اندمثال دیگر غرض علم منطق حفظ زبان انسان از خطای در گفتار است .

خب این علم، از قضایای مختلفی تشکل یافته،که همه آنها در این غرض حفظ زبان از خطای در گفتار با هم مشترک هستند.

مثال سوم، غرض علم اصول این است که ما قدرت و توانایی بر استنباط احکام شرعی از روی ادله آن پیدا کنیم خب این علم، مسائل مختلف و زیادی دارد اما همه این مسائل علم اصول، در این غرض، قدرت بر استنباط احکام شرعی با هم مشترک هستند.

مطلب دیگر اینکه، قدر جامع عند المصنف واحد است

یعنی مصنف قدر جامع را غرض واحد دانسته، اما مشهور به وحدت موضوع دانستند.

 

تطبیق متن

«والمسائلُ عبارهٌ عن جملهٍ من قضايا متشتتة جمَعُها اشتراكها في الدخل في الغرض الذي لاجله دُوِّن هذا العلم»

مسائل هر علم عبارت است از پاره‌ای از قضایای متشتته و مختلف اند، یعنی موضوع، یا محمول در آنها، الفاعل مرفوع، المفعول منصوب ،در آنها، یا در هر دوتای آنها، موضوع و محمول باهم مختلف هستند یا مثال های دیگر هم بزنیم، زیدٌ قائم، علیٌ ضرب عمرواً ، بعد «جمعُها اشتراکها فی الدخل» که مجموع این قضایا در غرضی که برای این علم تدوین شده اند دخالت دارند.

متشتته: به معنای پراکنده، مختلف، مثال الفاعل مرفوع، المفعول منصوب، المضاف الیه مجرور.

گاهی مواقع موضوع با موضوع دیگر مختلف است،گاهی وقتها محمول با محمول دیگر مختلف، گاهی وقت ها همه آنها با هم مختلف هستند: «جمعُها اشتراكُها في الدخل في الغرض الذي لاجله دُوِّن هذ العلم». ضمیر «جمعُها» به قضایا بر می گردد.

مصنف فرمود: که قدر جامع به غرض واحد است، ولی مشهور می گویند: که قدر جامع وحدت موضوع است.

ولی مصنف گفت: قدر جامع، غرض واحد است ، لذا این «جمعها» ردّ بر مشهور است یکی از این ردیه ها، اَی بلا واسطه فی العروض است. باز ردّ بر قدمای منطق است «هو نفسُ موضوعات مسائله».

مشهور ‌گفتند: قدر جامع، وحدت موضوع است، ولی مصنف فرمود: غرض واحد «اشتراکها»، و ضمیر «اشتراکها» به قضایا بر می گردد. «فی الدخل فی الغرض الذی» این غرض هم، منظورغرض واحد است، مثلاً‌گفتیم: علم نحو، غرضش حفظ اللسان عن الخطا في المقال است، یک غرضی داشتند که بخاطر آن غرض این علم تدوین شده است .


[1] کفایه الأصول: ج1، ص21.
[2] جامع المقدمات: ج2، ص436.
[3] - همان.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo