درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی
کفایه
99/06/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقدمة: الامر الأول/ موضوع العلم و ... / عدم نیاز موضوع به اسم معین
«ثم انه رُبما لایکون لموضوع العلم ...»[1]
خلاصه درس گذشته
بحث ما به اینجا رسید که: آیا موضوع علم باید اسم مخصوصی داشته باشد یا نه؟
در جلسه گذشته به بیان و بررسی تمایز علوم پرداختیم،گفته شد: که وقتی که اطراف خودمان را نگاه میکنیم میبینیم رشتهها و علوم مختلفی وجود دارند، شاید اولین سؤال که به ذهن بعضیها خطور می کند، این مسئله است که:
چه چیزی باعث شده این علمها از همدیگر جدا بشوند؟ مثلا الان من رفتم داخل یک کتابخانه یک دور که میزنم داخل کتابخانه میبینم قفسههای زیادی چیده شده و روی مثلا یک قفسه یا چند قفسه اسم و عنوان مخصوصی نوشته شده است مثلا نوشته فلسفه، قفسه دیگری را نگاه میکنم نوشته است ادبیات، قفسه دیگر فقه و هکذا اینطور. خب چه چیزی باعث شده است که آقای مدوّن بیاید مجموعهای از مسائل و قضایا را انتخاب کند و کنار همدیگر بگذارد و یک اسم خاصی روی آنها بگذارد، و همینطور چه چیزی باعث شده تا مجموعهای از مسائل و قضایای دیگری را انتخاب کرده و کنار هم گذاشته است و اسمش را مثلا مهندسی مکانیک و همینطور ... بگذارد.
اقوال در تمایز علوم
ما به دنبال این تمایز و اختلاف هستیم، و در این باره اقوال مختلفی بیان شده است ولی مؤلف محترم به سه مورد از آنها بیشتر اشاره نکرده که عبارتند از:
قول اول: تمایز علوم به اختلاف اغراض
اولین قولی که مطرح شده -که نظر مصنف هم همین است- این که اختلاف و تمایز علوم به اختلاف اغراض است، یعنی مدون آمده مجموعهای از مسائل و قضایا را کنار هم گذاشته و اسمش را مثلا علم ادبیات یا علم نحو گذاشته است، و این به خاطر این است که همه این مسائل و قضایا ما را به یک غرض و هدف واحد میرساند. وآن غرض در علم نحوچیست؟ «حفظ السان عن الخط فی المقال»، هکذا مجموعهای از مسائل یا قضایا را کنار هم چیده و انتخاب کرده و اسمش را گذاشته علم اصول است، به خاطر اینکه ما را به یک غرض و هدف واحدی که آن توانایی و قدرت بر استنباط حکم شرعی است میرساند.
قول دوم: تمایز به اختلاف موضوعات مسائل
دومین قول این است که تمایز به اختلاف موضوعات مسائل است و در واقع،گفته شد که موضوعات مسائل یک مجموعهای مثلا علم نحو با موضوعات مسائل مجموعهای دیگری مثل علم فقه اینها با هم متفاوتاند، این تفاوت و اختلاف باعث شد تا اینها دوتا علم بشوند.
خلاصه این که چون موضوعات مسائل یک مجموعهای به نام ادبیات با موضوعات مسائل مجموعه دیگر به نام فقه باهم مختلفاند و غیریّت بینشان است، این اختلاف موجب تمایز علوم شده است.
نکتهای را هم عرض کردیم کسانیکه معتقدند تمایز علوم به تمایز موضوعات است، توجهشان به موضوع کلی علم است نه به موضوعات مسائل.
یک مثالی بزنیم ما یک علم داریم به نام علم نحو، موضوع علم نحو، کلمه و قولی هم گفته است کلمه و کلام. در اینجا پس موضوع علم نحو شد کلمه، این علم نحو خودش دارای مسائل بسیار زیادی است مثلا الفاعلُ مرفوعٌ یک مسأله نحوی است. المفعولُ منصوبٌ، الان این دو تا مسأله نحوی دو تا موضوع دارند، موضوع الفاعل مرفوع میشود فاعل، المفعول منصوب میشود مفعول، خب میگوید: در اینجا مراد و توجه به موضوع کلی علم است موضوع علم نحو کلمه و کلام نه اینکه بیایند سراغ موضوعات مسائلش، این را هم با یک بیان دیگر خدمتتان عرض کردیم.
مصنف در آغازین بحث کتاب فرمودند: «ان موضوع کل علم هوالذی یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه. بعد ان موضوع علم هو نفس موضوعات مسائله عینا» یعنی مصنف نسبت بین موضوع علم را مسائل کلی طبیعی و افرادش دانستهاند، لذا نکته قابل توجه این قسمت است که قائلین به تمایز علوم به تمایز موضوعات، توجهشان به کلمه و کلام است نه به مصادیق و افراد، کلمه و کلام میشود موضوع علم نحو، اما مصادیق و افرادش میشد فاعل و مفعول و امثالهما که اینها یکی از مصادیق و افراد کلمه هستند، المفعولُ منصوبٌ، الفاعل مرغوعٌ.
قول سوّم: تمایز علوم به اختلاف محمولات
قول سوم این بود که تمایز علوم به اختلاف محمولات باشد چونکه محمولات مسائل یک مجموعه مثلا ادبیات، فقه با محمولات مسائل یک مجموعه دیگری مثل علم پزشکی، علم مهندسی اینها باهمدیگر اختلاف دارند متفاوتاند؛ لذا این اختلاف باعث شد که علوم از همدیگر جدا باشند.
در ادامه آمدیم این را بررسی کردیم و قول دوم و سوم را که تمایز علوم به اختلاف موضوعات مسائل و اختلاف محمولات مسائل باشد،گفتیم اگر قرار باشد اختلاف و تمایز علوم به این دوتا باشد لازم میآید که هر بابی بلکه یک مسألهای از هر علمی بخواهد خودش به عنوان یک علم جداگانه و مستقل محسوب بشود، مثلا علم نحو بابهایی زیادی در آن میبینیم، باب الفاعل، باب المجرورات، باب المفعولات و امثالها.
و اگر ما قائل شدیم که تمایز و اختلاف علوم به این دوتا است آن موقع لازمه این کلام یک تالیتلو فاسدی است وآن کدام است؟ این که باب فاعل بشود یک علم مستقل و جداگانه، باب مفعول، باب مضاف الیه و... اینها هرکدام بشوند یک علم مستقل و جداگانه، اگر چه محمولاتشان با همدیگر متحد باشند، خب الفاعل مرفوع، المبتدأ مرفوع، خب اگر بخواهیم اختلاف و تمایز موضوعات در مسائل باشد آن موقع لازم میآید المبتدأ مرفوعٌ یک علم، الفاعل مرفوع یک علم و هکذا، و همچنین در منصوبات و در دیگران.
درس جدید
«ثم انه رُبما لایکون لموضوع العلم ...»: عدم احتیاج علوم به اسم مشخص و معیّن
درس امروز ما این است که موضوع علم نیازمند به اسم مخصوصی آیا است یا نه؟ موضوع علم را ما چه گفتیم؟ گفتیم که عبارت است از کلیای که متحد با موضوعات مسائلش است هو الکلیُ متحد مع موضوعات مسائلش. خوب این را مثال بزنیم. موضع علم نحو میشود کلمه این کلی است. یک کلی به نام کلمه. مسائل متعددی این علم نحو دارد، الفاعل مرفوعٌ الان این الفاعل میشود موضوع این مسأله. در اینجا کلمه که موضوع علم نحو بود و کلی بود با الفاعل که موضوع یک مسأله نحوی است اینها با همدیگر در خارج اتحاد دارند یعنی آن کلمه همان فاعل است فاعل هم همان کلمه است.
موضوع دو صورت دارد،گاهی وقتها موضوع در بعضی از علوم دارای اسم و عنوان مشخصی است مثل علم نحو، موضوعش چی است؟ کلمه یک قولی هم گفتهاند مثلا کلمه و کلام. در هرحال موضوع الان چیست؟ عنوان و اسمش برای ما معلوم و مشخص است.
اما بعضی دیگر از علوم هستند که موضوعشان مشخص نیست. در این صورت چه میگویند؟ میگویند که موضوع این علم میشود کلیای که با موضوعات مسائل خودش متحدند مثل علم اصول البته طبق نظر مرحوم مصنف.
یک نکتهای را هم در اینجا خدمتتان عرض کنیم. در مورد اینکه موضوع علم اصول چی هست، جناب مصنف میفرمایند:
که موضوع علم اصول کلیای است که با موضوعات مسائل خودش با همدیگر اتحاد دارند. اما همین بزرگوار در جلد دوم فرموده که «کلّ مایقع فی طریق استنباط احکام شرعیة» فرموده که هرچیزی که در به دست آوردن احکام شرعی یاور ما بشود این میشود موضوع علم اصول. حالا اگر جلد دوم را مطالعه انشاءالله فرمودید این در ذهنتان باشد یا در هنگام تدریس به مخاطبین و شاگردان خودتان این را یادآوری کنید.
چرایی عدم نیاز به عنوان خاص ؟
مطلب دیگر این است که چرا ما نیازی به عنوان خاص نداریم؟ بداهۀ عدم الدخل. جناب مصنف میفرمایند که ما در هر علمی بحث از عوارض ذات موضوع میکنیم درحالیکه از آن موضوع بحث و سخنی به میان نیامده است نیازی هم به مشخص و معین بودن عنوان موضوع نیست. پس یکبار دیگر این را به یک بیان واضحتری عرض کنیم خدمتتان. آیا هرچیزی که وقتی موضوع یک علم قرار گرفت باید دارای عنوان، اسم مشخصی باشد؟ ما هم باید آن عنوان خاص را بدانیم یا نه؟! جناب خراسانی فرمودهاند
اولا: چیزی که به عنوان عنوان موضوع یک علم قرار میگیرد دلیلی نداریم که باید اسمش هم مشخص و معین باشد. گفتیم که نسبت بین موضوع یک علم با موضوعات مسائلش از قبیل کلیِ طبیعی و افرادش است. این اولا. پس چیزی که موضوع یک علم قرار میگیرد لازم نیست که اسم مشخصی داشته باشد. ثانیا: حالااگر یک چیز موضوع یک علم قرار گرفت یعنی دارای یک عنوان و اسم خاصی بود هیچ لزومی ندارد که ما بخواهیم اسم آن علم را هم بدانیم، بخواهد برای ما دو عنوان هم مشخص و معین باشد. حتی اگر واقعا این دارای یک عنوان و اسم مشخصی باشد اما اسمش برای ما نامعلوم است مجهول است ما میتوانیم با هر تعبیری از آن موضوع علم یاد کنیم. البته مشروط بر آنکه هر تعبیری که بهکار میبریم باید مفهم الکلی باشد مثلا در علم اصول گفت هو الکلی المتحد من الموضوعات المسائل. ما هر تعبیری که به کار میبریم باید مفهم این کلی باشد.
تطبیق متن
حالا با متن تطبیق کنیم تا بعد برویم سراغ اقوال پیرامون علم اصول.
«ثم انّه ربّما لا یکون لموضوع العلم -و هو الکلّی المتّحد مع موضوعات المسائل- عنوانٌ خاص و اسمٌ مخصوص» به درستی که موضوع علم لازم نیست که یک اسم مشخص و معینی داشته باشد (چه بسا برای موضوع مطلق علم، آن موضوع چیست؟)
عبارت است از یک عنوان کلیای که با موضوعات مسائل خودش در خارج متحد است (خب این یک جمله معترضه بود)
«فیصحّ ان یعبّر عنه بکلّ ما دلّ علیه» (پس در چنین هنگامی که موضوع علم لازم نیست بخواهد اسمش مشخص و معین باشد) پس در چنین موقعی صحیح است که از آن موضوع علم و هرچیزی که بر آن موضوع دلالت دارد، تعبیر کنیم «فیصحّ» صحیح میباشد «ان یعبّرعنه» (ضمیرها را بزنید، عنه از آن موضوع علم به کل ما دل علیه، به هر چیزی که دلالت میکند علیه، بر آن موضوع). «بداهۀ عدم دخل ذلک فی موضوعیته اصلاً» دلیل این مسئله چی است؟
به خاطر اینکه این عنوان و اسم خاص در موضوعیت نقش و دخالتی ندارد «بداهۀ عدم دخل ذلک» به علت اینکه دخالتی ندارد، مشارالیه «ذلک» عنوان خاص و اسم مخصوص «فی موضوعیته» در موضوعیت این موضوع اصلا.
اقوال درباره موضوع علم اصول
حالا میپردازیم به اقوال درباره موضوع علم اصول، در این باره سه قول در کتاب بیان شده است سه نظریه آمده است: یکی نظریه مصنف محترم کتاب جناب خراسانی (اعلی الله مقامه الشریف)، یکی هم نظریه صاحب فصول، دیگری نظریه میرزای قمی.
حالا اینها بررسی کنیم جناب مصنف میفرمایند:
قول اول: نظریه مصنف
موضوع علم اصول میشود یک کلیای که با موضوعات مسائل خودش متحد است، همان مثال قبلی را میزنیم الان علم نحو موضوعش چی است؟ کلیای به نام کلمه است، این کلمه بر موضوعات مسائل خودش از قبیل فاعل و مفعول قابل انطباق است ما گفتیم چه؟ گفتیم که موضوع علم نحو کلمه هست، البته حالا قولی هم میگوید کلمه و کلام، بعد این علم نحو که خودش موضوعش کلمه است مسائل زیادی دارد یکی از آن مسائلش، الفاعل مرفوع، المفعول منصوب، این مسائل هم حضور دارند فاعل و مفعول، بعد موضوع علم نحو کلیای به نام کلمه است که بر موضوعات مسائل خودش که فاعل و مفعول و امثال اینها باشد قابل انطباق است.
فرق موضوع علم اصول با سائر علوم دیگر
اما حالا یک فرقی هم بین علم اصول -حالا اینجا مثال که زدیم به علم نحو- با سائر علوم وجود دارد، موضوع علم نحو، کلمه است در حالی که این یک اسم و عنوان خاصی دارد، اما موضوع علم اصول چیست؟ اسم و عنوان خاصی ندارد، بلکه کلّی بینام است.
دو قول دیگر: میرزای قمی میفرماید: که موضوع علم اصول ادله اربعه بما هی ادله و وصف، حجیت است؛ لذا این اختلاف باعث طرح یک سوالی میشود که آیا موضوع علم اصول، ادله اربعه بما هی هی -که میشود نفس کتاب، سنت و اجماع هست- یا اینکه، نه «ادله اربعه مع کون وصفه حجة» هست، یعنی الکتاب مع کَون وصفه حجة یا الکتاب بقید الحجیة و دلیلیه، این میشود موضوع علم اصول.
همینطور هم سنت، اجماع و عقل مع کَون وصفها حجة بشود موضوع علم اصول. پس نظر میرزای قمی چی شد؟ موضوع علم اصول ادله اربعه بما هی ادله با قید دلیلیت و وصف، حجت است.
قول سوم: ادله اربعه بما هی هی
که برای جناب صاحب فصول است ایشان میفرمایند: موضوع علم اصول، ادله اربعه بما هی هی است، همان ذات ادله اربعه است، به طوریکه وقتیکه ما بحث از حجیت آن ادله میکنیم این بحث از مسائل اصولی و بحث از عوارض ذاتی موضوع به حساب میآید.
حالا جناب مصنف بر این دوقول اشکال وارد میکند. یک اشکال عمومی ویک اشکال اختصاصی.
تطبیق متن
«وقد انقدح بذلک» و به تحقیق که روشن شد از بیانی که گذشت وگفتیم: که علم اصول اسم و عنوان خاصی ندارد، بذلک مشار الیهاش را بزنید به اینکه گفتیم علم اصول دارای اسم و عنوان خاصی نیست.
از اینجا روشن میشود که «انّ موضوع علم الأصول هو الکلی المنطبق علی موضوعات مسائله المتشتّة» در اینجا یک کلمهای است که در بالا هم بود، من این را یادم رفت از خارج خدمتتان تذکر بدهم، ببینید در بالا خواندیم که «ثم انه ربما لا یکون لموضوع العلم و هو الکلی المتحد» در اینجا میفرماید «ان موضوع علم الاصول هو الکلی المنطبق» این دوتا کلمه «متحد و منطبق» یک معنا دارند، بنابراین اگر یک بار حالا در کلاس تشریف داشتید ازتون سوال کردند چطور در بالا گفت که «لا یکون لموضوع العلم هو الکلی المتحد» اما در علم اصول که میرسد میگوید «الکلی المنطبق»؟ اینها فرق ندارند بلکه هردویشان یکی است چه در موضوع علم و چه در موضوع علم اصول، میگوید آن کلیای که منطبق است، متحد است با موضوعات مسائلش، خب این هم یک تذکر است.
«ان موضوع علم الاصول» موضوع علم اصول آن کلیای است که (هو؛ ضمیر هو برمیگردد به موضوع علم» کلیای است که منطبق بر موضوعات مسائلش است که مختلفاند، (ضمیر مسائله را بزنید به علم اصول) یعنی چی؟ ما گفتیم که علم اصول یک موضوعی دارد، هر علمی اینطوری است و در کنار این هر علمی مسائل بسیار زیادی دارد صدها مسأله دارد، این مسائلی که بسیار مختلف هستند صدها مسأله هستند در کنار هم مدوِّن اینها را جمع کرده است.
بنابراین میفرمایند: که هر علمی یک موضوعی دارد و مسائل فراوانی؛ اما نکته قابل توجه این است که این موضوع بر تمام موضوعات مسائلش که مختلفاند منطبق هست.
«لاخصوص الأدلة الأربعة بما هی ادلة»: قول مشهور
قول مشهور از جمله میرزای قمی بود که میگفتند: موضوع علم اصول ادلهی اربعه با قید دلیلت و وصف حجت است، مثلا الکتاب بقید الحجیة و الدلیلیة یا مثلا الکتاب مع کَون وصفه حجة، آنگاه میشود موضوع علم اصول و همینطور سنت، اجماع و عقل مع کَون وصفها حجّة اینها میشود موضوع علم اصول.
«ولا بما هی هی»: قول صاحب فصول
یعنی باز هم موضوع علم اصول ادله اربعه بما هی هی همان ذات ادله اربعه نیست این قول هم گفتیم قول صاحب فصول است که معتقد بود موضوع علم اصول لفظ ادله اربعه هست، به طوریکه هر موقع بحث میکنیم از حجیت این ادله (کتاب، سنت، اجماع و عقل) این بحث از مسائل اصولی و بحث از عوارض ذاتی عرض می شود که موضوع خواهد بود.
«ضرورة انّ البحث فی غیر واحد من مسائله المهمّة لیس عن عوارضها» این دیگر انشاءالله بماند برای جلسه بعد که جناب مصنف در این قسمت و این عبارات به این مسئله میپردازد که قول جناب فصول و همینطور صاحب قوانین باطل است و قابل قبول نمی باشد.