درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی
کفایه
1400/12/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقصد الثالث/ فی المفاهیم/مقدمة /بودن مفهوم از صفات مدلول
«کما لایهمنا بیان أنّه من صفات المدلول أوِ الدلالة ...»[1]
خلاصه درس گذشته
قبل از پرداختن به درس امروز، مختصری از بحث جلسهی گذشته را خدمتتان عرض میکنم در جلسهی گذشته بحث ما دربارهی «المقصد الثالث: فی المفاهیم» بود و آغازین بحث را اینطور شروع کردیم که مفاهیم پنج مورد هستند:
1- شرط 2- وصف 3- حصر 4- لقب 5- عدد.
تعریف منطوق: در ابتدا به بیان تعریف منطوق پرداختیم وگفتیم: منطوق عبارتِ از حکمی هست که در لفظ ذکر شده است، همان معنایی که در لفظ آمده؛ به تعبیر جناب مصنف همان «قضیهی لفظیه» هست.
تعریف مفهوم: و امّا در تعریف مفهوم فرمود: مفهوم عبارت است از قضیهای که در بردارندهی حکم انشایی یا اخباری هست، اگر منطوق انشایی باشد حکم انشایی، و اگر منطوق اخباری باشد حکم هم اخباری خواهد بود.
دو مثال زدیم:
یک: «إن جاء زید فأکرمه»، برای منطوق انشایی و مفهومش اینطور شد که «إن لم یجئ زید فلا تکرمه» میشود مفهوم انشایی. در واقع گفتیم این مفهوم از جهت انشاء و اخبار تابع منطوق خودش هست.
دو: «إن أکرمتَ أکرمتُه» که منطوق و جملهی خبری هست و مفهوم آن: «إن لم تضرب فلا أضرب» اگر منو نزنی به شما کاری ندارم.
نکته: در ادامه یک نکتهای را بیان کردیم که جملهی شرطیه اینطور نیست همواره مفهوم داشته باشد؛ بلکه آن جملهی شرطیهای مفهوم خواهد داشت که دارای خصوصیتی در منطوق باشد و با توجه به آن خصوصیت موجودهی در منطوق، مفهوم را از بطن منطوق استخراج میکنیم، آن خصوصیت چی بود؟ لزوم علّی ترتبی انحصاری، باید این در منطوق لحاظ شده باشد؛ وقتی این خصوصیت در منطوق بود با توجه به آن ما می گوییم جملهی شرطیه دارای مفهوم هست.
راه بدست آوردن خصوصیت: بعد گفتیم حالا این خصوصیتی را که شما بیان کردید چطور میتوان آن را بدست بیاوریم؟ فرمود از دو راه:
راه اول: از طریق وضع، یعنی خود شخص واضع آمده و تصریح کرده که «أیها الناس فعلموا إنی وضعت لفظ مجی للعلة المحنصرظ».
راه دوم: از طریق مقدمات حکمت، چون که مولا در مقام بیان است؛ وقتی که در مقام بیان باشد تمام خصوصیات و شرایط را بیان خواهدکرد مثلاً «إن جاء زید فأکرمه»، از این که مولا در مقام بیان هست و قیدی را هم در این جمله نیاورده است برای ما روشن میشود که علت إکرام «مَجئ» هست، اگر چیز دیگری بود باید مولا آنرا بیان میکرد.
خلاصهی سخن: این جملهی شرطیه «علیت منحصره» از آن استفاده میشود، سواءکانت بالوضع أو بقرینة الحکمه، و چنین جملهای -یعنی جملهی شرطیه- دارای مفهوم خواهد بود، اما اگر یک جملهی شرطیهی منطوقیه دارای این خصوصیت «لزوم علّی ترتبی انحصاری» نباشد، در این هنگام این مفهوم نخواهد داشت.
«فصحّ أن یقال ...»: بیان دو تعریف برای مفهوم
در اینجا ایشان آمد دو تعریف را برای مفهوم بیان کرد: تعریف اول: تعریف عَضُدی بود، تعریف دوم: تعریف جناب مصنف.
تعریف اول: تعریف عضدی،آقای عضدی در تعریف مفهوم گفته «إنه حکم لغیر مذکور» یعنی مفهوم عبارت است از یک حکمی برای موضوعی که در کلام ما ذکر نشده است.
اشکال بر تعریف عضدی: در اینجا جناب مصنف اشکال وارد کرد و فرمود :که اولاً این تعریف، تعریف خیلی دقیق و جامعای نیست؛ چون بزرگان ضمن بیان این تعریف اشکالاتی را بر آن وارد کردند.
یکی از آن اشکالات این است که موضوع در قضیهی شرطیهی ما موجود هست، آن زید، موضوع ما هست؛ در حالیکه تعریف میگوید مفهوم عبارت است از حکمی که برای موضوعی که در کلام نیامده هست؛ در حالیکه موضوع که زید است در مفهوم و منطوق ذکر شده، خلاصهی سخن تعریف عضدی جامعِ افراد و مانع اغیار نیست.
تعریف دوم: تعریف مصنّف
و اما تعریف دوم که تعریف جناب مصنف «أعلی الله مقامه الشریف» هست که فرمود: «هو حکم غیر مفهوم؛ مفهوم عبارت است از حکمی که در کلام بیان نشده است»، بر این اساس تعریفی که جناب مصنف مطرح کرده جامعِ افراد هست و آن اشکلاتی را که اعلام به تعریف عضدی واردکردهاند دیگر در تعریف جناب مصنف وارد نمیشود.
و اما از آن جایی که اشکالات وارده بخاطر اینکه این تعریف، تعریف شرح الإسمی است نه حقیقی، دیگر ما از آن اشکالات (گفتیم) چشم پوشی میکنیم.
البته در بیان جناب عضدی که گفتند مفهوم «حکم لغیر مذکور» مفهوم را اینطور تعریف کرد، عبارت است از حکم برای موضوعی که در کلام نیامده، اشکالاتی را اعلام وارد کردند. امّا بعضیها آمدند این را توجیه کرده و گفتند: که موضوعِ قضیه زیدِ تنها نیست که شما بخواهید اشکال وارد کنید؛ بلکه موضوع مقید هست یعنی موضوع «زید الجائی» است نه زید تنها، بعد موضوع میشود چی؟ ‹زید غیر الجائی›.
بعضیها هم در جواب این توجیه گفتند: بزرگواری که میخواهید کلامِ عضدی را توجیه کنید و از طریق «مجئ و عدم مجئ» وارد میشوید این دو تا یعنی مجئ و غیر مجئ از حالات محسوب میشوند نه از قیود.[2]
درس جدید
و اما درس امروز «کما لایهمنا بیان أنّه من صفات المدلول أوِ الدلالة ...»
مصنف میفرماید بحث از اینکه منطوق و مفهوم از صفات مدلول است یا دلالت؟ این ثمرهای ندارد. مصنف در اینجا دو مطلب را بیان میکند،
مطلب اول: بحث در این است که آیا منطوق و مفهوم صفت مدلول هست یا صفت دلالت؟
مفهوم، صفت دلالت
بعضی از بزرگان در کلماتشان مشاهده می شود که فرمودهاند: «بالدلالة المنطوقیة» یا «بالدلالة المفهومیّة» خب این خیلی واضح است، الان منطوقیت و مفهومیت صفت شده برای دلالت، «بالدلالة المنطوقیة» با دلالتی که این صفت دارد منطوق است، «بالدلالة المفهومیهة» دلالتی که این صفت دارد با مفهوم است.
2- مفهوم، صفت مدلول
یا اینکه مفهومیت و منطوقیت صفت مدلول و معنا هست نه صفت دلالت، همانطوری که بعضی از اعلام آمدند این را تعریف کرده و گفتند: «المنطوق ما دلّ علیه لفظ فی محل نطق؛ منطوق آن چیزی است که لفظ در محل نطق بر آن دلالت میکند. خب بر اساس این تعریف منطوق صفت است برای معنا و مدلول گرفته شده نه آنطوری که بعضیها فرمودهاند.
مطلب دوم: در بحث مفهوم، بحث از صغروی و کبروی بودن هست.
در بحث صغروی ما به دنبال این مطلب هستیم که آیا جملهی شرطیه و جملهی وصفیه مفهوم دارد یا ندارد؟ لذا سخن را بردیم روی مفهوم داشتن و روی مفهوم نداشتن.
در بحث کبروی اول مفهوم برایمان ثابت هست، یعنی بعد از ثبوت مفهوم، ما به دنبال این هستیم که آیا این مفهوم حجت هست یا نه؟ یعنی آیا می توانیم بوسیلهی این مفهوم استدلال کنیم یا نه؟
خلاصهی سخن اینطور شد که در بحث مفهوم، بحث از صغروی، بحث از کبروی. در بحث از صغری بدنبال مفهوم داشتن یا نداشتن جملهی شرطیه هستیم؛ پس در اینجا در بحث صغری بحث میشود از ثبوت و عدم ثبوت؛ اما در کبری، مفهوم برای ما ابتدائاً ثابت شده، بعد از اینکه مفهوم ثابت هست ما میرویم بدنبال حجیت و عدم حجیت، خیلی با هم فرق میکنند؛ در صغری بحث از ثبوت و عدم ثبوت مفهوم است، در کبری بحث از حجیت و عدم حجیت مفهوم هست.
نظریه مصنف: در اینجا جناب مصنف میفرماید که بحثمان باید صغروی باشد، بحث کبروی را بزاریم کنار، که حجیت و عدم حجیت مفهوم هست؛ زیرا وقتیکه یک مفهوم برای جملهای ثابت شد این جمله ظهور در مفهوم داشته باشد و ظهور هم حجیت دارد، خب وقتیکه حجیت داشت دیگر جایی برای بحث از مفهوم، که آیا حجت هست یا نه؟ باقی نمیماند.
تطبیق متن
«کما لایهمنا بیان أنّه من صفات المدلول أوِ الدلالة و إن کان بصفات المدلوله أشبه» همچنان که بیان این نکته برای ما مهم نمیباشد «أنه» که این مفهوم «من صفات المدلول» آیا از صفات مدلول محسوب میشود (بخاطر چی هست؟ بخاطر اینکه مفهوم یک حکمی هست که ملتزم و همراه خصوصیت معنا قرار دارد؛ پس باید که صفت معنا و مدلول باشد).
«أوِ الدلالة» یا اینکه مفهوم از صفات دلالت هست، مصنف می فرماید: «و إن کان بصفات المدلول أشبه» و اگرچه این مفهوم را از صفات مدلول بدانیم نزدیکتر به نظر هست. (چرا حالا این أشبه است؟ یعنی اگر ما مفهوم را از صفات مدلول و معنا قرار بدهیم أشبه هست؟ بخاطر اینکه ما گفتیم مفهوم حکم انشائی هست که ملازمه با معناست؛ پس مفهوم از صفات مدلول و معنا شد، یعنی این معنا هست که این صفت را دارد).
«وتوصیف الدلالة به أحیاناً کان من باب التوصیف بحال المتعلّق» اما اینکه مفهوم را برخی اوقات صفت دلالت قرار دادهاند این بخاطر این است که از باب صفت بحال متعلقِ موصوف است (یعنی درست است که مفهوم را صفت دلالت قرار دادهاند، اما در واقع موصوف حقیقیش متعلق دلالت هست یعنی مدلول).
«وتوصیف الدلالة به» این را میتوانیم در غالب پاسخ مثلاً از اشکال مقدر قرار بدهیم که معنا واضحتر و روشنتر باشد، سؤال مقدر چی باشد؟ اینکه شما گفتید: مفهوم از صفات مدلول هست؛ پس چرا ما میبینیم در برخی از اطلاقات و عبارات تصریح شده است که مفهوم صفت دلالت است؟ این را چی پاسخ میدهید؟ حالا جناب مصنف جواب میدهد، «وتوصیف الدلالة به» ضمیرش بر میگردد به مفهوم، «کان من باب توصیف بحال المتعلق» مثل زید قائم أبوه، پاسخ داد:
که این از باب صفت بحال متعلقِ موصوف هست؛ وقتی ما می گوییم: زید قائم أبوه، در اینجا فرقش با زید قائم چی هست؟ فرق در این است که در زید قائم این کسی که الان در حال قیام هست، سر پا هست در واقع شخص زید است اما در مثال زید قائم أبوه صفت بحال متعلقِ موصوف و در واقع این پدر زید است که قائم هست نه خود زید.
«و قد انقدح من ذلک» این را از خارج توضیح بدهم
اینجا به این مطلب میپردازد که محل نزاع در حجیت مفهوم صغروی هست، به این بیان که در قضیهی شرطیه در باب مفاهیم مثل إن جاءک زید فأکرمه، در اینجا نزاع در اصل ثبوت مفهوم است نه در حجیت مفهوم، پس در باب مفاهیم نزاع در اصل وجود مفهوم است، آیا مفهوم هست یا مفهوم نیست؟ مفهوم ثابت هست یا مفهوم ثابت نیست؟ آن موقع قائلین به ثبوت مفهوم در قضیهی شرطیه، فرمودند که «لها مفهوم» یعنی قضیهی شرطیه مفهوم دارد.
اما آن بزرگوارانی که گفتند: نه مفهوم ندارد یا قائل به عدم بودند میگفتند قضیهی شرطیه «لا مفهوم لها» مفهومی ندارد؛ اما اینها صحبت از حجیت نمیکنند، یعنی این کسانی که میگویند: قضیهی شرطیه «لا مفهوم لها» مفهوم ندارد حرفشان این نیست که این مفهوم آن قضیهی شرطیه حجیت ندارد؛ چون همانطوری که گذشت نزاع اصلی در قضیهی شرطیه در این است که آیا این قضیهی شرطیه دارای خصوصیتی هست که آن خصوصیت (لزوم ترتبی علّی انحصاری) بدنبالش یک قضیهی تابعی باشد یا نه؟
حالا به یک بیان دیگر، دوباره این را توضیح بدهیم خدمتتان: پس نزاع ما در این است که:
آیا قضایای شرطیه، وصفیه و أمثالهما دلالت بر آن خصوصیتی که مستتبعِ قضیهی مفهومیه هست با کمک مقدمات حکمت یا وضع میکند یا نه؟ بطوریکه اگر گفتیم این دلالت هست مفهوم الان محقق شده، بوجود آمده؛ اما اگر گفتیم نه دلالت نیست اینجا دیگر مفهوم محقق نشده؛ وقتیکه اینطور شد نزاع ما الان برگشته به ثبوت مفهوم و عدم ثبوت مفهوم، یعنی آیا مفهوم ثابت است یا مفهوم ثابت نیست؟ که این نزاع صغرویست نه بدنبال حجیت مفهوم و عدم حجیتش که بحث کبروی هست.
تطبیق متن
«و قد قدح من ذلک» به تحقیق که روشن شد «من ذالک» از این که گفتیم مفهوم ناشی از جملهی شرطیهای هست که باید در بردارندهی آن خصوصیتِ لزوم علّی ترتبی انحصاری باشد «أن النزاع فی الثبوت المفهوم و عدمه فی الحقیقة» بدرستیکه این نزاع در اینکه آیا مفهوم ثابت هست یا نه؟ که این گفتیم بحث صغرویست.
«إنّما یکون فی أن القضیة الشرطیة أوِ الوصفیة أو غیر هما» همانا میباشد این نزاع در صغری، (صغری گفتیم کدام هست؟ ثبوت مفهوم و عدم ثبوت مفهوم)در این که قضیهی شرطیه یا قضیهی وصفیه «أو غیرهما» یا غیر قضیهی شرطیه یا وصفیه «هل تدلّ بالوضع أو بالقرینة العامّة» آیا این قضیهی شرطیه به وضع واضع (یعنی آیا واضع این حرف را زده، یعنی واضع گفته است که من جملهی شرطیه را برای علتِ منحصره وضع کردهام) یا اینکه نه بوسیلهی قرینهی عامه هست (آن قرینهی عامه همان منظور مقدمات حکمت هست، «إن جاءک زید فأکرمه» خب وقتی که شخص متکلم در مقام بیان هست اگر قیود و شروطیکه در آن کلامش لازم هست را باید بیاورد، همین که این قیود و شروط را نیاورده است دلیل بر این است که این مجئ علت منحصره هست «علی تلک الخصوصیة المستتبع» برآن خصوصیتی که که گفتیم مستلزم هست، آن خصوصیتی که مستلزم «لتلک القضیة الاخری» برای قضیهی دیگر (زیر قضیهی دیگر بنویسید مفهوم) «أم لا» یا اینکه دلالت ندارد.
خلاصه «و قد قدح» که در آن به چند مطلب اشاره کرد:
مطلب اول: فرمود که نزاع در اینجا صغرویست؛ یعنی بحث پیرامون ثبوت مفهوم و عدم ثبوت مفهوم است، نه در مورد حجیت و عدم حجیت که بشود کبروی.
مطلب دوم: قبلاً گفتیم که اگر بخواهیم آن خصوصیتی که در منطوق هست (لزوم علّی ترتبی انحصاری) ما زیاد تکرار میکنم که در ذهنتان بماند، اگر این خصوصیت را بخواهیم بدست بیاوریم از چه راهی باید بدست بیاوریم؟ گفتیم که از دو راه، یا از طریق وضعِ واضع یا از طریق مقدمات حکمت. و وقتیکه ما از این راه آن را بدست آوردیم این خصوصیت را، بعد خواهیم گفت که این قضیهی شرطیه منطوقیه «المستتبع لتلک القضیة الاخری» یعنی قضیهی شرطیهی منطوقیه، الان مفهوم دارد؛ یا اینکه نه این دلالت وجود ندارد، ما چون میبایست عبارت را میخواندیم یک مقدار، بعضی وقتا از کفایه یک مقدارگیجکننده است؛ ولی از خارج در آخر بعد از توضیح و تطبیق هم میگوییم که یک مقداری واضحتر و روشنتر باشد.