درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی
کفایه
1401/01/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقصد الثالث: فی المفاهیم/مفهوم الشرط /عدم ثبوت مفهوم برای وصف
«فصلٌ: الظاهرُ انّه لا مفهومَ للوصف ...»[1]
درس جدید
اما درس امروز، قبل از اینکه وارد اصل بحث و مطلب بشویم لازم است که دو مطلب و دو چیز را مشخص کنیم.
مطلب اول: ببینیم در ما نحن فیه منظور از این وصف چه میباشد؟
مشتقات جاری بر اسم
یعنی منظور از وصف در مانحن فیه آن مشتقاتی هستند که بر اسم ذات جاری میشوند مثل اسم فاعل ضاربٌ، اسم مفعول مضروبٌ، صفت مشبه، صیغه مبالغه، اسم زمان، اسم مکان و حتی منصوبات مثل اراکی، قمی اینها را هم شامل میشود. بعبارة أخری؛ اینکه منظور از وصف همان وصف نحوی است لکن لازم نیست که حتما بخواهد موصوفش در کلام آمده باشد، به اصطلاح نحویها الف: «سواء اعتمد الوصف علی الموصوف» خواه موصوف در کلام ذکر شده باشد مثل «فی الغنم السائمة زکاتٌ»[2] که الغنم، موصوف ما است و السائمَ، صفت است آن الان شاهد مثال میشود روی این کلمه «السائمة» که صفت است و موصوفش هم که القلم است در کلام آمده.
مثال دیگر، مثل «اَکرِم رجل عالما» که رجل موصوف و عالم صفت ما است.
یا اینکه ب: «لم یعتمد علی الموصوف» خواه موصوف در کلام دکر نشده باشد و خود این صفت، موضوع حکم ما است مثل اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ﴿السّارق و السّارقه فاقطعوا ایدیهم﴾[3] الان این السارق و السارقه دو تا صفت هستند السارق صفت برای الرجل یعنی الرجل السارق و السارقه صفت برای الامراه است یعنی الامراه السارقه، موصوف کدام است؟ موصوف این رجل و مراأه بود که در کلام ذکر نشده است. یا مثال دیگری مثل اَکرِم عالما، که در اینجا موصوف ما -مثلا فرض بگیرید- رجل باشد یا هرچیز دیگر در کلام نیامده است.
«وما بحکمه»
پس ما در اینجا به دنبال این هستیم ابتداء مشخص کنیم منظور از وصف چه است؟
اول: گفتیم مشتقاتی که جاری بر اسم ذات میشوند.
دوم: و ما بحکمه آن چیزهایی که دلالت بر معنای وصفی دارند، اما از لحاظ ادبی وصف به حساب نمیآیند مثل حال، تمییز، بدل و امثالها مثلا جاءنی زید راکبا، این راکبا الان حال است معنای وصفی دارد به خاطر اینکه از ماده «رَکِبَ» اخذ شده، در حالیکه از لحاظ ادبیات و نحو به این «راکبا» صفت گفته نمیشود، بنابراین جناب محقق خراسانی از این موارد تعبیر به ما بحکمه کرده است. «مطلقا» منظور از این کلمه مطلقا همان دو صورت است که بیان شد یعنی چه موصوف میخواهد در کلام ذکر شده باشد یا ذکر نشده باشد.
مطلب دوم: مفهوم داشتن و نداشتن وصف است، یعنی آیا وصف بر مفهوم که الانتفاء عند الانتفاء است دلالت میکند یا نمیکند؟ مثلا اکرم زیدا العالم، الان این زید موصوف ما است العالم صفت است، وجوب اکرام حکم ما است. ما الان به دنبال این مطلب هستیم که آیا وصف، در مثال ما العالم، دلالت میکند که وقتی صفت ما از بین رفت یعنی آن علم، سنخ حکم هم که وجوب اکرام است از بین خواهد رفت یا نه؟
اقوال در مسئله: در اینجا دو قول مطرح است: قول اول: مفهوم نداشتن وصف بیشتر محققین میگویند: که وصف بما هو وصف مفهومی ندارد.
قول دوم: مفهوم داشتن وصف گروه دیگری هستند از اصولیها که اینها قائل به مفهوم داشتن وصف هستند، میگویند:که جمله وصفیه دلالت میکند بر انتفاء سنخ حکم زمانیکه وصف منتفی شود، از بین برود.
نظریه مصنف: وصف فاقد مفهوم
ببینیم حالا نظریه جناب مصنف چه است. ایشان نظریهشان همین آغازین کتاب است:
«الظاهر انه لامفهوم للوصف و ما بحکمه مطلقا» میفرمایند: وصف مفهوم ندارد، در مثال اکرم زیدا العالم، مطلوب مولای ما چه است؟ مطلوب مولا این است که زید عالم باید اکرام شود اما حالات دیگر چه؟ ما کاری به حالات دیگر نداریم و بلکه باید گفت این آقای زید نسبت به حالات دیگری که علم به آن ندارد ساکت است.
ادلّه قائلین به مفهوم برای وصف و پاسخ مصنف
حالا میپردازیم به ادله قائلین به مفهوم و ادله مخالفین. اگرچه جناب مصنف (اعلی الله مقامه الشریف) ادله قائلین را بیان نکرده است ادله قائلین خیلی راحت است از خود عبارت به دست میآید. دلیل اول قائلین به مفهوم، ثبوت الوضع است چون جناب مصنف دارد ادله قائلین را رد میکند مثلا دلیل اولش بر رد همین قول اول «لعدم الثبوت الوضع» است.
ادله مصنف بر رد این اقوال
دلیل اول قائلین: ثبوت الوضع
ما در اینجا این عدم را از عبارت «لعدم الثبوت الوضع» برمیداریم، میشود «ثبوت الوضع»، یعنی ادله قائلین، این را هم عرض کردیم که اگر از خارج توضیح دادیم بدانیم که این ادله قائلین را ما از کجای عبارت کفایه درآوردیم، پس دلیل اول قائلین به مفهوم ثبوت الوضع است، یعنی جمله وصفیه دارای مفهوم است و جمله وصفیه ما دلالت وضعیه بر مفهوم دارد.
ردّ دلیل اول: «لعدم ثبوت الوضع»
حالا جناب مصنف این را رد میکند میفرماید: «لعدم ثبوت الوضع»، میفرماید: که جمله وصفیه اگر بخواهد دلالت وضعیه بر مفهوم داشته باشد این یک ادعای بدون دلیل است، چرا؟ چون در اینجا وضعی ثابت نشده است، یعنی جمله وصفیه بالوضع دلالت بر مفهوم ندارد
دلیل دوم: لزوم لغویت
قائلین میگویند: که اگر وصف بخواهدکه مفهوم نداشته باشد لازمه آن، لغویت است مثلا در مثال اکرم زیدا العالم، اگر وصف ما که عالم است مفهوم نداشته باشد یعنی دلالت نکند که اگر العالم نبود اکرام نشود، آوردن کلمه االعالم -که وصف است- مفهوم نداشته باشد.
ردّ دلیل دوم: «عدم لزوم اللغویة بدونه»
جناب مصنف میگوید: که لغویتی لازم نخواهد آمد، چرا؟ به خاطر اینکه فایده آمدن وصف فقط منحصر در مفهوم نیست بلکه این وصفی که آمده ممکن است دارای فایدههای دیگری باشد مثلا ممکن است که آمدن وصف به خاطر شدت اهتمام باشد یعنی آن موردی که دارای وصف است یک توجه بیشتری نسبت به حکم آن میشود نه اینکه میخواهد بگوید در غیر این مورد حکمی وجود ندارد یا حکم اصلا نباشد مثلا وقتیکه مولا فرموده اکرم زیدا العالم، زید عالم را اکرام کن الان این وصفی که در اینجا آمده (العالم) دلالت میکند بر اینکه شخص مخاطب که میخواهد این زید را اکرام کند این زیدی که با وصف علم است اکرام کردن در اینجا مورد توجه و اهتمام بیشتر قرار گرفته است نه اینکه بخواهد بگوید در غیر مورد علم حکم وجوب اکرام نخواهد بود و همینطور به خاطر علتهای دیگر فایدههای دیگر وصف ممکن است بیاید.
دلیل سوم: قرینه عامه
دلیل سوم قرینه عامه است و منظور از قرینه عامه، انصراف وصف به مفهوم است، قائلین میگویند که همراه این وصف ما یک قرینه عامهای وجود دارد که باعث میشود مفهوم پیدایش یابد و این قرینه عامه -همانطور که گفتیم- همان انصراف مفهوم به وصف است، اما اگر ما میبینیم در بعضی از جاها وصف دارای مفهوم نیست این به خاطر آن است که در آنجا قرینه عامه همراه آن وصف نمیباشد.
ردّ دلیل سوم: «و عدم قرینه الأخری»
و اما نظریه جناب مصنف «و عدم قرینة الاخری» جناب مصنف این دلیل سوم را هم رد میکند میفرماید: که جمله وصفیه نه انصراف به مفهوم دارد و نه به کمک مقدمات حکمت دلالت بر مفهوم دارد، اما در بعضی از جاها ما به وسیله قرائن خاصه میتوانیم استفاده کنیم که وصف علت منحصره است «کما لایخفی» همانطور که گفته شد قبلا ما بیان کردیم که باید علت منحصره باشد تا مفهوم داشته باشد و در غیر این صورت مفهومی ما نخواهیم داشت
تطبیق متن
«فصل: مفهوم الوصف، الظاهر انه لا مفهوم للوصف و ما بحکمه مطلقا» ظاهر این است که برای وصف و آنچه که در حکم وصف است مثل حال، بدل، تمییز مفهوم نمیباشد مطلقا -همان دو صورتی که در صفت نحوی بیان شد یعنی- چه موصوف میخواهد در کلام آمده باشد یا نیامده باشد البته در اینجا بعض از بزرگان دیگر با ایشان مخالفت کردهاند از جمله مرحوم نائینی (رضوان الله تعالی علیه) در ابتدا ایشان فرموده: «ان الحق هو اختصاص النزاع بالوصف المعتمد دون غیره ...»[4]
یعنی نزاع مربوط به آن جایی است که موصوف در کلام ذکر شده باشد.
«لعدم ثبوت الوضع» همانطور که از خارج توضیح دادیم خدمتتان گفتیم: درباره مفهوم وصف دو قول وجود دارد: یک قول به ثبوت مفهوم، یک قول به عدم ثبوت مفهوم و خود این قائلین به ثبوت مفهوم برای وصف ادلهای برای خود دارند که گفتیم جناب مصنف بیان نکرده ولی ما آن را از عبارت درمیآوریم این «لعدم ...» رد دلیل اول قائلین به ثبوت مفهوم است لعدم ثبوت الوضع،گفتیم دلیل اول قائلین ثبوت وضع است ایشان میفرماید اینکه ما میگوییم «وضع و ما بحکمه مطلقا» مفهوم ندارد به خاطر این است که وضع برای آنها ثابت نشده است یعنی ثابت نشده که وصف وضع شده برای اینکه دلالت کند بر علیت منحصره که ما گفتیم ملاک مفهوم همان لزوم علی ترتبی انحصاری است که بخواهد مفهوم داشته باشد الانتفاء عند الانتفاء، انتفاء حکم عند انتفاء الوصف.
«و عدم لزوم اللغویة» به کسر (عدمِ) بخوانید چون عطف میشود بر این اولی «لعدم ثبوت الوضع» لام درآمده روی عدم اینجا هم تکرار میشود. دلیل دوم قائلین این بود که اگر وصف بخواهد مفهوم نداشته باشد لغویت لازم میآید با توضیحاتی که بیان کردیم.
جناب مصنف این دلیل دوم را هم رد کرده و میفرمانید: «و عدم لزوم اللغویة بدونه» و لازم نمیآید لغویت وصف، اللغویة، یعنی لغویت الوصف، الف و لام نیابت از مضاف الیه محذوف کرده است «بدونه» بدون مفهوم. پس لازم نمیآید وصف بدون مفهوم داشتن لغویت را، چرا لغویت لازم نمیآید؟ به علت اینکه «لعدم انحصار الفائدة بِه» به خاطر اینکه منحصر نمیباشد فائده وصف به آن مفهوم، بلکه همانطور که بیان شد وصف فایدههای زیادی دارد که گفتیم مثلا اهتمام یا اینکه شخص بین افراد زیادی با این وصف مشهور و معروف شده است.
«و عدم قرینة اخری ملازمة له» این رد دلیل سوم است و اما خود دلیل سوم، قرینه عامه بود، قائلین میگفتند: همراه وصف ما قرینه است که این قرینه باعث پیدایش مفهوم میشود، خب در بعضی از جاها که وصف مفهوم ندارد اینجا را چه کار میکنیم میگفتند: به خاطر اینکه آنجا وصف ما همراه با قرینه نیست اگر قرینه همراهش باشد آن وصف مفهوم خواهد داشت، جناب مصنف حالا آن را رد میکند میفرمایند: که جمله وصفیه انصراف به مفهوم ندارد هیچ، و با مقدمات حکمت هم بر مفهوم دلالت نخواهد کرد، بله قرائن خاصه آن بحثش جدا است. «و عدم قرینه الاخری» و نبودن قرینه عامه ملازمت له که همراه له آن مفهوم باشد.
«و علّیته فی ما اذا استفیدت» در اینجا جناب مصنف به رد تفصیل علامه حلی میپردازند.
مرحوم علامه در اینجا قائل به تفصیل شده و فرموده است: که اگر وصف علت باشد این مفهوم دارد مثل اکرم زیداً لعلمه، الان حکم ما وجوب اکرام است و این به خاطر چه است؟ آن علمی هست که زید دارد، اما اگر وصف علت نباشد میفرماید: دارای مفهوم نخواهد بود این فرمایش علامه.
حالا جناب مصنف این را رد میکند میفرماید: مجرد علیت برای وصف، آن هم همراه با یک قرائن خاصه دلیل نمیشود تا ما بگوییم وصف مفهوم داشته باشد، به علت اینکه ممکن است علاوه بر این علتهای دیگری هم باشد و آنچه که در واقع سبب مفهوم داشتن است، علیت انحصاری است یعنی اگر وصف ما علت مستقله و منحصره باشد در اینجا دلالت بر مفهوم دارد و در غیر این صورت، وصف به تنهایی دلالتی بر مفهوم نخواهد داشت.
«و علّیته فی ما اذا استفیدت غیر مقتضیة له، کما لایخفی» گفتیم که این رد جناب علامه است و علیت آن وصف در آنجایی که وقتی استفاده میشود (علیة استفیدة) ضمیرش برمیگردد به آن علیت مثال هم زدیم به اکرم زیدا لعلمه، اینها را یادداشت کنید که این عبارت برای ما واضحتر باشد. «و علیته فی ما اذا استفیدت غیر مقتضیة له»، اقتضای برای آن مفهوم را ندارد یعنی اگر وصف گفتیم که علت است این دلیل بر مفهوم داشتن نخواهد بود. «کما لایخفی» همانطوری که پنهان نمیباشد چهطور پنهان نمیباشد؟ چون ما سابق عرض کردیم که علت تا زمانیکه منحصره نباشد دلالت بر مفهوم نخواهد داشت.
«ومع کونها بنحو الانحصار و ان کانت مقتضیة له» و با بودن آن علت به صورت منحصر و اگر چه این علت مقتضای برای آن مفهوم است، مگر اینکه این مفهوم، دیگر مفهوم وصف نخواهد بود چرا؟ «ضرورة انه قضیة العلة الکذائیة المستفادة من القرینة علیها فی خصوص مقام» به این علت که مقتضای علت منحصره استفاده میشود از قرینهای که بر آن علت است در خصوص آن مقام یعنی این علیت وصفی که همراه با قرینه خاصه است این دلیل نمیشود که ما قائل به مفهوم داشتم وصف باشیم
«و هو ممّا لا اشکال فیه و لا کلام، فلا وجه لجعله تفصیلا فی محل النزاع و موردا للنقض و الابرام» و این سخن از آن چیزهایی است که اشکالی در آن وجود ندارد وجهی هم وجود ندارد تا اینکه قرار بدهیم آن وصفی که علت منحصره است، تفصیلش در محل نزاع و مورد نقض و الابرام است .