درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی

کفایه

1401/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقصد الثالث: فی المفاهیم/مفهوم الشرط /دلیل چهارم قائلین به وصف

«ولا ینافی ذلک ما قیل من ان الاصل ...»[1]

خلاصه درس گذشته

قبل از این که درس امروز را با یاری خدای تعالی شروع کنیم کما فی السابق مختصری از درس جلسه ی گذشته را خدمتتان عرض می کنم. جلسه ی گذشته درس ما از مفهوم الوصف شروع شد و گفتیم: قبل از آغازین بحث ما باید تکلیف دو چیز را مشخص کنیم :

یک: اینکه منظور از وصف چه است؟ دو: آیا وصف مفهوم دارد یانه? واما مفهوم وصف در آنجا دو معنا ارائه شد:

مراد از وصف: یک: گفتیم منظور از وصف مشتقاتی هستند که بر اسم ذات جاری می شوند مثل اسم فاعل، صفت شبهه، اسم زمان و مکان و امثالها همین سخن را با یک بیان دیگر مطرح کردیم گفتیم: منظور از وصف همان صفت نحوی است اما در نحو این بحث مطرح است که لازم نیست همواره موصوف درکلام آمده باشد، در اصطلاح نحاة سواد اعتمد الوصف علی الموصوف ام لا، چه می خواهد موصوف در کلام آمده باشد مثل « فی الغنم السائمه زکاه»[2] که در اینجا از السائمه صفت است و الغنم موصوف است و یا اینکه در کلام ذکر نشده باشد و خودش موضوع حکم است مثل شریفه ی ﴿السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما﴾[3] که الان ما در اینجا دو تا صفت داریم یکی السارق و السارقة که اینها عطف بر هم هستند اما اولی وصف برای رجل یعنی الرجل السارق و الثانی برای زن یعنی امرأة السارقة.

دو: یا آن چیزهایی منظور هستند که دلالت برمعنای وصفی دارند اما از نظر ادبی به آن ها صفت گفته نمی شود مثل حال، تمییز، بدل و امثالها که مرحوم محقق خراسانی از این ها تعبیر به «ما بحکمه» فرمودند. و اما اینکه آیا وصف مفهوم دارد یا ندارد یا وصف دلالت بر الانتفاء عند الانتفاء می کند یا خیر؟ اینجا بحث می کنیم دو قول مطرح شد:

1- بیشتر محققین معتقدند که وصف مفهوم ندارد

2- بعضی های دیگر قائل به مفهوم داشتن برای وصف هستند و می فرمایند: جمله ی وصفیه دلالت بر انتفاء سنخ حکم دارد زمانی که آن صفت منتفی شود.

نظریه محقق خراسانی: مولف محترم کتاب نظرشان براین است که وصف مفهوم ندارد .

خب هر کدام از قائلین و نافی برای خودشان ادله ای دارند جناب محقق خراسانی ادله ی قائلین به مفهوم را بیان می کنند سپس آن ها را رد می کنند جلسه ی گذشته چند مورد از آن ها را خواندیم

دلیل اول: وضع

اول دلیل قائلین بر مفهوم داشتن وصف ،وضع بود یعنی جمله ی وصفیه که مفهوم دارد دلالت وضعیه بر مفهوم دارد، انتفاء سنخ حکم باانتفاء وصف.

رد دلیل اول: بعد مصنف این را رد کرد و فرمود: این مدعای شما بدون دلیل است، چرا چون ما برایمان ثابت نشده که بخواهد جمله ی وصفیه دلالت وضعیه ی بر مفهوم داشته باشد.

دلیل دوم: لزوم لغویت

دلیل دوم قائلین، لزوم لغویت است و فرمودند: که اگر وصف بخواهد مفهوم نداشته باشد آوردن وصف لغو و بیهوده است مثل اکرم زید العالم، ما عالم را برای چه آوردیم می خواهیم ازآن یک مفهومی بگیریم یک معنایی بگیریم یک چیزی اضافه بر این اکرم زید به ما بفهماند،پس اگر غیر از این باشد آوردن آن لغو خواهد بود.

رد دلیل دوم: سپس مصنف این را هم رد کردند فرمودند: خیر لغویتی لازم نخواهد آمد دلیلش هم این بود که فرمودند آوردن وصف در کلام همیشه به خاطر مفهوم نیست بلکه به خاطر علت ها و فوائد دیگری است مثل شدت اهتمامی که نسبت به آن دارد.

دلیل سوم: قرینه عامه

دلیل سوم قائلین قرینه ی عامه بود یعنی این ها می گفتند که همراه وصف ما قرینه ی عامه وجود دارد که این قرینه ی عامه سبب ایجاد مفهوم خواهد شد، قرینه ی عامه ی ما کدام است؟ همان انصراف مفهوم به وصف است. حالا کسی شاید سؤال کند بعضی جاها وصف مفهوم ندارد، ایشان می فرماید: به خاطر اینکه آنجا قرینه ی عامه وجود ندارد.

رد دلیل سوّم: مصنف این را هم رد کرده و فرموده اند: جمله ی وصفیه نه انصراف به مفهوم دارد و نه همراه با مقدمات حکمت دلالت بر مفهوم دارد، بله بعضی جاها است که همراه با قرائن خاصه میتوانیم این مفهوم داشتن را استفاده کنیم بعد از این یک ردیه ای جناب مصنف بر تفسیر علامه ی حلی اعلام کردند.

فرمایش علامه ی حلی: تفسیرشان این بود که یا وصف علت است یا علت نیست:

1- اگر وصف ما علت باشد مثل اکرم زیداً لعلمه، اینجا مفهوم دارد یعنی در واقع آن وجوب اکرام زید فقط و فقط لعلمه و به خاطر آن علمش است.

2- اما اگر نه علت نباشد مفهوم نخواهد داشت جناب مصنف این را هم رد کرد و فرمودند:

مجرد علیت وصف آن هم در جایی که همراه با قرائن خاصه باشد این نمیتواند به عنوان یک دلیلی باشد که ما به وسیله ی آن ثابت کنیم که وصف مفهوم دارد. به خاطر اینکه ممکن است که علت های دیگری هم وجود داشته باش.

در اول بحث مفاهیم مطرح شد آنچه که سبب مفهوم داشتن است، علیت انحصاری است یعنی باید وضع علت مستقله و منحصره باشد تا دلالت بر مفهوم کند والا فلا.

درس جدید

«ولا ینافی ذلک ما قیل من ان الاصل ...»

دلیل چهارم: «ولاینافی ذلک» اصل در قیود احترازی

ادرس امروز از اینجا شروع می شود ابتدا دلیل چهارم را ما ذکر کنیم دلیل چهارم : این است که قائلین به مفهوم داشتن وضع می گویند که اصل، قید احترازی بودن است، قیود بر دو دسته هستند: احترازی و تو ضیحی

قید احترازی: اینکه از آن حکم ماقبل احتراز بشود مثلا مولا خطاب کرده است: اکرم زیداً العالم، اگر این وصف ما العالم مفهوم داشته باشد اکرام جاهل واجب نخواهد بود، یعنی در واقع با آوردن این وصف العالم، احتراز از جاهل شده است. رد دلیل چهارم: مصنف این دلیل چهارم را هم رد کرده و می فرمایند: اینکه شما به وسیله ی احترازی آمدید مفهوم را برای وصف ثابت کردید، خیر اینطور نیست بلکه احترازی بودن، کارآیی اش این است که دایره ی موضوع حکم را در قضیه تنگ و محدود می کند مثلا همین اکرم زید العالم، اگر مولا گفته بود: اکرم زیداً، دایره ی موضوع حکم ما که زید باشد خیلی توسعه داشت وسیع بود مثلا فرض بگیرید اگر در این شهر هزار تا زید بود هزارتا را باید اکرام می کرد سواء کان عالما او جاهلا اما وقتی که همراه با وصف بیان کرده گفته است زید العالم، اینجا الان این وصف العالم آمده دایره و محدوده موضوع خودش که زید باشد را تنگ کرده است، یعنی گفته است: وجوب اکرام فقط و فقط برای عالم بودن است.

دلیل پنجم: حمل مطلق بر مقید

اما دلیل پنجم حمل مطلق بر مقید است و این قائلین می گویند: هر موقع ما در کلام یک مطلق و مقیدی داشته باشیم، مطلق را حمل بر مقید می کنیم مثلا مولا در یک خطاب فرموده اعتق رقبة، الان این رقبه مطلق است چه می خواهد مؤمنه باشد چه غیر مومنه

در خطاب دیگرش فرموده: اعتق رقبة مومنة، الان این رقبه مقید شده است همراه با یک وصفی آمده است، دلیلشان این است که می آیند مطلق را بر مقید حمل می کنند به خاطر مفهوم داشتن این وصف مؤمنه است، بنا براین اگر این قضیه وصفیه ی ما رقبة مؤمنه، مفهوم نداشته باشد نمی توانیم ما مطلق را حمل برآن مقید کنیم رقبه ی مؤمنة.

رد دلیل پنجم: جناب مصنف دلیل پنجم را هم رد کرده و می فرمایند: شما باید در ابتدا سِرّ حمل مطلق بر مقید را مشخص کنید ما به چه خاطری مطلق را بر مقید حمل می کنیم؟ از نظر مصنف اگر مطلق را بر مقید حمل می کنیم سرّ آن به خاطر وجود یک شرایطی است که اگر موجود باشند مطلق بر مقید حمل می شود، یکی از آن شرایط، احراز وحدت مطلوب است سابقاً این بحث مطرح شد وحدت مطلوب و تعدد مطلوب، آنجا گفته شده است مثلا اگر مولا گفته است اعتق رقبة، در خطاب دیگر اعتق رقبة مؤمنة، مطلوب مولا یک چیز است و همان رقبه ی مومنه است مثل این است که از ابتدا همین رقبه ی مومنه منظور است.

توضیح بیشتر دلیل پنجم: در این مثالی ما زدیم اعتق رقبة و اعتق رقبة مؤمنة، چونکه مومنه دارای مفهوم است و دلالت دارد بر اینکه این اعتاق زمانی که قید مومنه منتفی شود اعتاق هم از بین خواهد رفت، یعنی زمانی می شود عِتق رقبه کرد رقبه را آزاد کرد که همراه با قید مومنه باشد.

و اگر مؤمنه نباشد اعتاق دیگز معنایی ندارد و منظورم هم از خود رقبه در آن خطاب مطلق اعتق رقبة می فرماید: همان رقبه ی مومنه است این فرمایش قائلین است.

ولی مصنف این را نپذیرفت سر حمل مطلق بر مقید به خاطر مفهوم داشتن وصفی که در دلیل مقید هست همان طوری که بعضی ها این خیال را و این فکر را دارند، نمی باشد.

«بل ربما قیل» این بل، بل ترقی است و جناب مصنف از فرمایش قبلیشان می خواهند ترقی کنند و اشاره ای به فرمایش شیخ اعظم دارند شیخ می فرماید:[4] که اگر ما مطلق را بر مقید حمل می کنیم سر آن مفهوم داشتن وصف است، نه احراز وحدت مطلوب، وجهی ندارد که ما بخواهیم ظهور اطلاقی را به خاطر ظهور عرفی کنار بگذاریم، به این علت که اگر ظهور اطلاقی، ظهور مفهومی اقوا نباشد یقینا کمتر نخواهد بود، لذا در مثل اعتق رقبة، ظهور اطلاقی به ما می گوید که شما همین که مطلق رقبه را آزار کنید کفایت می کند پس عتق مطلق رقبه کفایت می کند. اما ظهور مفهومی چیز دیگری می گوید: زمانی عتق رقبه کفایت می کند که مؤمنه باشد ولی مطلق عتق رقبه کفایت نخواهد کردکه آنجا رقبه ی کافره باشد منظور یعنی اگر شما عتق رقبه ی کافره کنید اینجا کفایت نخواهد کرد.

تطبیق متن «ولا ینافی ذلک» مشار الیه ذلک را بزنید به عدم مفهوم برای وصف، و منافاتی ندارد این که گفتیم وصف مفهوم ندارد «ما قیل» آنچه که گفته شده است «من ان الاصل فی القید ان یکون احترازیاً» اصل در وصف و قیود احترازی بودن است، اما این دلالتی بر مفهوم ندارد چرا اصل در قیود احترازی است «لأن احترازیة لا توجب الا تضییق دائرة الحکم فی القضیة» به خاطر اینکه قید احترازی (لا و الا) را بگذارید کنار چون نفی در نفی می شود مثبت، حالا معنا می کنیم: به خاطر اینکه قید احترازی موجب تنگ شدن دائره ی موضوع حکم در قضیه می شود مثالی که زدیم اکرم زیدا العالم گفتیم العالم وصف و قید احترازی است که محدوده ی موضوع خودش که زید است را تنگ کرده است یعنی اگر در ابتدا خطاب اول اینطوربود که اکرم زیدا خب الان زید توسعه دارد شمول دارد اگر هزار نفر در این شهر باشد این شامل هزار نفر خواهد شد، اما وقتی که این قید العالم می آید این دائره ی موضوع حکم را محدود می کند. فرض بگیرید اگر در شهر سیصد تا زید عالم است از آن هزار نفر که قبلا موضوع حکم ما بودند الان دائره تنگ تر می شود کوچک تر می شود و فقط شامل آن سیصد نفر خواهد شد

«مثل ما اذا کان هذا الضیق بلفظ واحد» مثل آن جایی که موضوع حکم «کان» ضمیرش برمیگردد به آن موضوع حکم « فلا فرق ان یقال» فرقی نیست که گفته بشود: جئی بانسان او بحیوان ناطق، الان در خطاب اولی گفته شده است که یک انسانی را برای من بیاور، خطاب دومی بجای انسان، حیوان ناطق را گذاشته است یعنی در واقع گفته است برای من یک حیوان ناطقی بیاور، خود حیوان به تنهایی جنس است و توسعه دارد، اما همراه با فصل که باشد همراه با قید ناطق که باشد این هم ضیق و تنگ می شود. در هر حال این انسان و حیوان ناطق هردو یکی هستند جئنی بانسان، جئنی بحیوان ناطق «کما انه لا یلزم» دلیل پنجم همانطور که توضیح دادیم در دلیل پنجم فرمود: اگر ما یک مطلق و یک مقیدی داشته باشیم باید مطلق را حمل بر مقید کنیم اعتق رقبة مومنة، حالا جناب مصنف این دلیل پنجم را هم رد می کنند.

«لا یلزم فی حمل المطلق علی المقید» همانطوری لازم نمی آید در حمل مطلق بر مقید که در واقع اینجا هم آن دایره ی موضوع در قضیه در حمل مقید می شود همانطوری که وصف مقید می شد یعنی وقتی که می گفت اکرم زیدا توسعه داشت وقتی که می گفت اکرم زید العالم تضییق محدود می شد، در ما نحن فیه هم وقتی که بصورت مطلق خطابی آمده اعتق رقبة عمومیت و توسعه دارد، اما وقتی که می فرماید: اعتق رقبة مومنة، اینجا تضییق و محدود می شود.

«فی ما وجد شرائطه» در آن جایی که شرایط این حمل موجود باشد ضمیر شرایطه را بزنید به حمل الا ذلک یعنی آن دایره ی موضع حکم در قضیه ی حملیه ما محدود شده است ضیق شده پس اگر بخواهیم .

خلاصه از «کما انه تا ذلک» میفرماید: که در حمل مطلق بر مقید آن دایره ی موضوع حکم محدود وضیق می شود همانطوری که در وصف بود.

«من دونه حاجةٍ فیه الی دلالته علی المفهوم» بدون نیاز در این حمل بر این که دلالت داشته باشد آن وصف، دلالت آن وصف بر مفهوم «فان من المعلوم ان قضیة الحمل لیس الا ان المراد بالمطلق هوالمقید» به خاطر اینکه شان چنین است واضح و بدیهی است که مقتضای حمل لیس و الا را بگذارید کنار می شود مثبت، مقتضای حمل آن است که منظور از مطلق «هو المقید» اعتق رقبة مؤمنة یعنی منظور از این حمل مطلق بر مقید یعنی اینکه بگویم منظور همان عتق رقبه ی مومنه است

«وکانه لا یکون فی البین غیره » و گویا نمی باشد در بین غیر مقید یعنی اعتق رقبة، اعتق رقبة مؤمنة که حمل می شود ما در اینجا یک خطاب بیشتر نداریم و آن اعتق رقبة مؤمنة است

«بل ربما قیل» این بحث ها گفته شده است در اینجا که توضیح از خارج دادیم گفتیم این بل ترقی است اشاره می کند به فرمایش شیخ اعظم (رضوان الله تعالی علیه)«انه لا وجه للحمل لو کان بلحاط المفهوم» وجهی برای حمل مطلق بر مقید نمی باشد اگر آن حمل به لحاط مفهوم باشد «فان ظهوره فیه لیس باقوی من ظهور المطلق فی الإطلاق کی یحمل علیه» به خاطراینکه ظهور وصف در این مفهوم نمی باشد قوی تر از ظهور مطلق در اطلاق تا اینکه حمل بشود این مطلق بر این مقید

«لو نقل بأنه الأقوی لکونه بالمنطوق کما لا یخفی» اگر ما نگوییم به این که اطلاقش قویتر است چرا به خاطر این ظهور مطلق در اطلاقش منطوق است همانطوری که این پوشیده نمی باشد.

«اما الاستدلال علی ذلک» در اینجا جناب مصنف اشاره می کند به ادله ی منکرین، تا اینجا پنج دلیل قائلین به مفهوم داشتن و صف را بیان کرد و آن ها را رد کرد، حالا می پردازد به ادله ی منکرین مفهوم داشتن وصف، دلیل منکرین مفهوم وصف، استدلال به آیه ی ﴿و ربا ئبکم الاتی فی حجودکم ﴾[5] یعنی حرام شده بر شما مادرانتان، دختران همسرانتان که در دامان شما پرورش یافته اند از همسرانی که با آن ها آمیزش جنسی شده است.

حرمت ربیبه همانطوری که مستحضرید مشروط بر این است که زوجه مدخوله باشد این التی فی حجورکم قیداست و صفت است، منکرین آمدند استدلال کرده اند که اگر صفت مفهوم داشته باشد معنای آیه این خواهد بود : دختران همسران شما که در منزل شما زندگی نمی کنند این دختران بر شما حرام نیستند یعنی می شود با آن ها ازدواج کرد، در حالی که ما می دانیم ربیبه مطلقا حرام است چه در خانه باشد یا در خانه نباشد.

«ففیه» این جا جناب مصنف (اعلی الله مقامه الشریف) اشکال می کند بر این استدلالی که نافین مفهوم دارد دو اشکال وارد کرده است اشکال اول اینکه ما هر جا قرینه داشته باشیم باید به قرینه عمل کنیم حالا در ما نحن فیه اگر قرینه به اثبات مفهوم داشتیم تعمل به اگر قرینه بر نفی مفهوم داشتیم تعمل به و این از محل بحث خارج است ما روایات داریم اجماع داریم بر اینکه حرمت ربیبه مشروط بر زندگی کردن در خانه ی شوهر مادر این دختر نیست.

جناب خراسانی خلاصه ی فرمایش این است که ما هم قبول داریم وصف مفهوم ندارد اما در این آیه ی شریفه قرینه ی خاصه است شما نمیتوانید به این استدلال کنید.

اشکال دوم می فرماید: اگر وصف بخواهد دارای مفهوم باشد دو چیز باید لحاظ شود،

اولا: وصف دائمی نباید باشد یعنی همیشه همراه موصوف خودش نباید باشد مثل ضاحک ناطق این ها دو صفت برای انسان اند همواره با انسان هستند و اگر ناطقیت و ضاحکیت از بین برود انسان هم از بین خواهد رفت. نتیجه اینکه اصلا حکمی وجود ندارد.

دوم: وصف غالبی نباشد به تعبیر مصنف وصف وارد در مورد غالب نباشد مورد در غالب نباشد یعنی چه یعنی وصفی که بیشتر وقت ها با موصوف است این هم نباید باشد.

بعد ادامه می دهد که این آیه ی شریفه که خوانده شد از این قسم دوم است یعنی وصف غالبی یعنی غالبا اینطور است اگر یک خانمی دختری داشته باشد و ازدواج کند غالبا اینطور است که این مادر این دختر را هم با خودش می برد و با او زندگی می کند لذا التی فی حجورکم وصف غالبی است

«و وجه الاعتبار» خلاصه مصنف، دلیل عدم ثبوت مفهوم را بیان کرده است و همین که ادله ی قائلین به ثبوت مفهوم ناتمام است این بر عدم دلالت قضیه ی وصفیه کفایت می کند.

تطبیق متن

«و اما الاستدلال علی ذلک» و اما استدلال بر عدم دلالت بر مفهوم «ای عدم الدلالة علی المفهوم» تفسیر این ذلک، مشارالیه این ذلک عدم دلالت وصف بر مفهوم است خب این منکرین مفهوم استدلالشان به آیه است آن استدلال استدلال کردن به آیه ی ﴿ربائبکم التی فی حجورکم ففیه﴾ اشکال مصنف در این استدلال نافین «ان الاستعمال فی غیره احیانا مع القرینة مما لا یکاد ینکر» اولا استعمال وصف در غیر مفهوم احیانا بعضی اوقات همراه قرینه از آن چیزهایی است که نشاید انکار شود کما فی الآیه قطعا همانطوری که درایه است. ا خلاصه این است که می فرماید: هر جا قرینه باشد ما باید به قرینه عمل کنیم در مانحن فیه یعنی در این آیه ی شریفه قرینه وجود دارد و لذا از محل بحث خارج خواهد شد.

«مع انه» اشکال دوم یا جواب دوم از حرف دوم آن ها یا اشکال دوم بر کلام نافی فرق نمی کند مع انه علاوه بر این اشکال اول «یعتبر فی دلالته علیه» معتبر می باشد در دلالت آن وصف بر آن مفهوم «عند القائل بالدلالة» نزد کسانی که قائل به دلالت وصف بر مفهوم هستند چون ایشان این قید را آورد به خاطر اینکه خودشان قبول ندارند «ان لا یکون وارداً مورد الغالب» این که آن وصف وارد نباشد مورد غالب یعنی وصف غالبی نباشد، وصف غالبی را عرض کردم آن وصفی است که بیشتر وقت ها همراه با موصوف خودش است «کما فی الآیة» مثل این آیه شریفه در آیه ی شریفه که اشاره می کند به آن ربیبه، ربیبه غالبا در خانه ی آن مادر خودش است غالبا اینجور است که خانمی که دختری دارد و ازدواج می کند آن را هم با خودش میبرد.

«و وجه الاعتبار واضح» و وجه اعتباراعتبار و آن شرط کدام این که وصف غالبی نباشد خوب دقت بفرمایید و وجه الاعتبار و شرط وجه اعتبار و شرطی که بیان شد «ان لا یکون واردا مورد الغالب» که ما گفتیم وصف غالبی است این واضح و روشن است چرا «لعدم دلالته معه علی الاختصاص» به خاطر اینکه دلالت نمی کند این وصف با ورودش مورد غالب یا به عبارت الاخری آن وصف غالبی بودن خودش «علی الاختصاص و بدونها لا یکاد یتوهم دلالته علی المفهوم» و بدون این دلالت بر اختصاص داشتن این وصف نشاید که توهم بشود دلالت می کند آن وصف بر مفهوم «فافهم» شاید منظور جناب خراسانی این باشد که ماهم ادله ی قائلین به مفهوم هم ادله ی منکرین به مفهوم را بیان کردیم و بر آن ها اشکال وارد کردیم حالا دیگر مسئله الان مردد می ماند و در اینجا جناب محقق اصفهانی فرموده : «یمکن ان یکون اشاره الی ان المجرد دلالة قید علی الخصوصیة».[6]

 


[1] - کفایة الأصول: ج1، ص284.
[4] - مطارح الانظار: ج2، ص83.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo