درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی

کفایه

1401/01/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقصد الثالث: فی المفاهیم/مفهوم الغایة /اختلاف ثبوت مفهوم برای غایت

«فصل: هل الغایة فی القضیة تدلّ علی ارتفاع الحکم ...»[1]

قبل از اینکه درس امروز را با یاری خدای تعالی شروع کنیم مختصری از درس جلسه ی گذشته را خدمتتان عرض می کنم.

در جلسه ی گذشته جناب مصنف به بیان تعیین مورد نزاع پرداختند و گفتیم: الف: گاهی اوقات وصف ما اخص مطلق از موصوف است (عموم خصوص مطلق) بنابراین در بعضی از وقت ها موصوف همراه صفت است.

1-گاهی اوقات موصوف دارای صفت است مثلا اکرم رجلا عالما، این عالم وصف است که رجل موصوفش است.

2- گاهی اوقات هم این موصوف (رجل) فاقد این وصف است اکرم رجلا، در اینجا کسانی که قائل هستند وصف مفهوم دارد می گویند: که «یجب اکرام رجل غیرالعالم» یعنی شخص جاهل اکرامش واجب نیست.

و از جمله شرایط داشتن مفهوم این است که اگر وصف از بین رفت موضوع همچنان باقی باشد در ما نحن فیه که مثال زدیم به اکرم رجل عالماً، الان وصف ما عالم است اگر این عالم نباشد رجل باقی است. بعبارت اخری؛ چه می خواهد این علم باشد یا نباشد، موصوف ما رجل پا برجاست.

ب: اما گاهی اوقات نسبت بین صفت و موصوف، عموم و خصوص من وجه است، لذا یک ماده ی اشتراک و دو ماده افتراق دارند: یک دلیل فرموده: «فی الغنم السّائمة زکات»[2] یعنی این گوسفند هایی که می روند در بیابان می چرند و از علوفه هایی که در طبیعت است استفاده می کنند این ها زکات برایشان واجب است، و بین غنم که موصف است و سائمه که صفت است، عموم و خصوص من وجه است به خاطر اینکه گاهی اوقات یک سری غنم ها هستند سائمه و یک سری دیگر معلوفه هستند.

و لذا ماده ی اجتماعشان همان منطوق است و ذو الغنم سائمه، و اما ماده ی افتراقشان از طرق موصوف که غنم است این است که عنوان غنم الان است.

اما به جای اینکه سائمه باشد، معلوفه است پس موصوف باقی است و صفت منتفی شده است صفت السائمه شده است: الغنم المعلوفه، بنا براین«بعض الغنم لیس بسائمة بل تکونوا معلوفة» این فرض داخل در نزاع است.

اما از طرف صفت در موردی که صفت ما الان باقی است اما موصوف منتفی شده است «بعض السائمه لیس بغنم بل یکونوا مثلا ابلا ، بقراً». بعد از این اشاره کرد که در غیر مورد افتراق موصوف بخواهیم اینجا را هم جزء محل نزاع به حساب بیاوریم، مشکل است.

مصنف جریان نزاع را در غیر این مورد افتراق موصوف یعنی جایی که صفت و موصوف با همدیگر از بین بروند مثل ابل معروفه می گوید: نزاع اینجا مشکل است.

«ان کان یظهر ...» در اینجا یک فرض چهارمی است یعنی تصور می شود که در محل نزاع هم داخل می شود، ارتباطی هم گفتیم به ماده ی اجتماع و افتراق -حالا این افتراق می خواهد از ناحیه ی وصف باشد یا از ناحیه ی موصوف -ندارد.

بعضی از شافعه آمدند وگفتند: که اگر ما یک دلیلی داشتیم که گفت «فی الغنم السائمة زکاة» ما از طریق مفهوم می آییم استفاده می کنیم که ابل معلوفه زکات ندارد، چرا ؟دلیل قول شافعیه به خاطر برداشتی است که این ها از دلیل دارند، که معتقدند: از قضیه ی وصفیه علت منحصره استفاده می شود.

«و علیه فیجری فیما کانت ...» دو فرض داخل در محل نزاع هستند؛ یک: جایی که نسبت بین موصوف و صفت ما تساوی باشد، گاهی اوقات نسبت بین صفت و موصوف مثل اکرم انسانا متعجبا، تساوی است.

دو: وصف ما نسبت به موصوف اعم مطلق باشد اکرم انسانا متحرکا، الان این متحرک وصف است برای انسان که اعم هم هستند یعنی هم شامل انسان می شود و هم غیر انسان این تحرک. بعد سوالی مطرح شد: در این فرض مسئله ی مفهوم را می توانیم داخل کنیم یا نه؟ فرمود: اگر چه بین این دو تا صفت و موصوف مثل انسان و متعجب، نسبت تساوی است اما اگر عنوان متعجب از بین برود، آیا حکم وجوب اکرام انسان هم منتفی می شود یا نه؟ و هکذا جایی که وصف اعم باشد جناب شیخ اعظم ( اعلی الله مقامه الشریف) می فرمایند:

در این دو فصل ما نمی توانیم باب مفهوم را داخل در نزاع کنیم، دلیل ایشان این است که بحث ما در جایی است که هرگاه صفت از بین رفت موضوع باقی باشد که وصف است مثل اکرم رجلا عالما، الان این عالم اگر از بین برود رجل پا برجاست، اما در ما نحن فیه چه؟ یعنی جایی که بین صفت و موصوف نسبت تساوی باشد.

و هکذا صفت اعم از موصوف باشد، خب اینجا با منتفی شدن وصف، موصوف هم منتفی خواهد شد، یعنی با از بین رفتن اعم که وصف است اخص ما انسان هم از بین خواهد رفت.

 

درس جدید

«فصل: هل الغایة فی القضیة تدل علی ارتفاع الحکم ...»

اما درس امروز ما، در ابتداء غایت را تعریف کنیم، منظور از غایت: چیز هایی هستند که بعد از ادات غایت مثل الی و حتی واقع می شوند مثل اعوذبالله من الشیطان الرجیم ﴿فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق﴾[3] ما چهار چیز را باید مشخص کنیم: خب توجه بفرمایید این مثال را یاد داشت کنید، مطالبی را هم که توضیح داده می شوند بر آن تطبیق کنید اگر این دو تا مطلب را کنار هم بگذارید مسئله خیلی واضح خواهد شد پس مثال ما این آیه ی شریفه بود:

﴿فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق﴾ یک: مغیا دو: غایت سه: ادات غایت چهار: حکم مغیا غایت را عرض کردیم که آن چیزی است که بعد از ادات غایت می آیند ،ادات غایت «الی» است زیرش ینویسید ادات غایت، المرافق بعد از الی آمده میشود غایت، مغیا قبل از ادات غایت است و وجوهکم و ایدکم، حکم مغیا می شود وجوب غسل .

مثال دوم «کلّ شئ طاهرٌ حتّی تعلم انّه قذر»[4] ببینید اینجا به جای الی از حتی استفاده شده اولی مثال قرآانی، دوم مثال روایی و سوم که مثال می زنم یک مثال عرفی است «سِر من اراک الی قم» الان الی از ادات غایت، قم غایت، اراک مغیا، وجوب سیر حکم مغیا، حالا که این مطالب را دانستید برویم و محل نزاع را در غایت مشخص کنیم یک :اگر غایت داخل در مغیا باشد دو: اگر غایت داخل در مغیا نباشد.

صورت اول: که غایت داخل در مغیا باشد، از آنجایی که غایت داخل در حریم منطوق است لذا مشمول حکم مغیا -که وجوب غسل است- خواهد شد.

بحث و نزاع در ما بعد غایت است، یعنی آیا غایت - آن مرافق- در قضیه ی غائیه دلالت می کند بر اینکه حکم نسبت به مابعد غایت- المرافق- منتفی است یانه؟ آن حکم ،وجوب غسل است.

صورت دوم: اما اگر غایت داخل در مغیا نباشد، یعنی غایت منطوقا از حکم مغیا خارج باشد آن موقع بحث می شود که آیا غایت دلالت می کند بر انتفاء حکم مغیا نسبت به خود غایت و ما بعدش؟ دو: یا اینکه دلالت ندارد؟

توضیح ذلک: ما سه مثال زدیم یک مثال قرآنی روایی و عرفی «سر من اراک الی قم» مغیا سیر می شود از شهر اراک به قم، غایت قم است ،حکم مغیا وجوب سیر است، بعد از غایت شهر بعد از قم است.

بنابراینکه غایت داخل در مغیا باشد یعنی این سیر و حرکت از شهر اراک که شروع می شود باید تا قم ادامه پیدا کند و داخل شهر قم شود ،اینجا بحث ما این است آیا این غایت- که قم است- در مثال ما دلالت می کند بر ارتفاع حکم که وجوب سیر باشد از شهر اراک نسبت به ما بعد از غایت قم ما بعد قم گفتیم کجا است تهران یعنی می گوید سیر تا شهر قم دیگر ما بعد از قم که شهر تهران باشد واجب نیست ،یکبار دیگر عرض کنم خدمتتان.

آیا غایت ما -که قم است- دلالت می کند بر مرتفع شدن حکم -که وجود سیر است- نسبت به ما بعد غایت -که میشود شهر تهران- تا در این هنگام این غایت مفهوم داشته باشد یا اینکه نه چنین دلالتی ندارد؟ اگر دلالتی نداشته باشد ،سیر تا بعد از شهر قم هم واجب است، در این جا دیگر آن موقع مفهوم نخواهد داشت.

صوردت دوم اما اگر غایت داخل در مغیا نباشد، یعنی وقتی که من از شهر اراک حرکت کردم این وجوب تا اول شهر قم است دیگر لازم نیست که بنده بخواهم داخل در شهر قم بشوم یعنی دخول در شهر دیگر بر من واجب نیست تا همین شاه جمال بر من واجب است.

آن موقع بحث می شود آیا این غایت- قم- دلالت می کند بر مرتفع شدن حکم وجوب سیر از شهر اراک نسبت به خود غایت -که قم باشد- و ما بعدش -که تهران است- تا بگوییم که مفهوم دارد یا اینکه نه؟ این دلالت را ندارد که بگوییم غایت مفهوم ندارد.

خلاصه محل نزاع کجا است؟

صورت یک: اگر گفتیم غایت داخل در مغیا است، نزاع در باب مفهوم نسبت به ما بعدالغایه مطرح می شود، غایت ما کجا بود؟ در مثال، قم بود یعنی آیا این وجوب سیر تا قم که واجب است مابعد قم هم واجب است یانه؟ در آن مثال قرآنی ﴿فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق﴾ آیا این وجوب غسل که تا مرافق است آیا شستن ما بعد مرافق هم واجب است یا نه؟

صورت دوم: که غایت داخل در مغیا نباشد، نزاع می شود نفس غایت- شهر قم- و ما بعد غایت -که شهر تهران است- هر دوتایش محل بحث است که آیا این قضیه ی غائیه بر غایت حکم یا غایت موضوع، دلالتی بر مفهوم می کند یا نمی کند؟

فیه خلاف: در اینجا شش قول مطرح است که چند مورد آن ها را جناب مصنف (اعلی الله مقامه الشریف) مطرح فرموده است:

اقوال در مسئله

قول اول: که سید مرتضی و شیخ طوسی هستند که میفرمایند مفهوم ندارد «و الی جماعته منهم السید عدم دلالت علیه».

قول دوم: مشهور و قدمثل الی المشهور که غایت مفهوم دارد.

قول سوم: که تفصیل برای جناب مصنف است، مرحوم محقق خراسانی دو نوع تفصیل دادند: یک تفصیل بین الی و حتی، و یک تفصیل در اینکه غایت اگر از جنس مغیا باشد یک حکم دارد و اگر از جنس مغیا نباشد حکمش فرق می کند؟

 

تطبیق متن

«فصل: هل الغایة قضیة تدلّ علی ارتفاع الحکم عمّا بعد الغایة بناء علی دخول الغایة فی المغیّا او عنها و بعدها بنا علی خروجها او لا؟»

این فصل درباره ی مفهوم غایت است غایت را در ابتداء تعریف کردیم گفتیم چیزهایی هستند که بعد از ادات غایت مثل الی و حتی می آیند ، آیا غایت در قضیه ی غائیه دلالت می کند این غایت بر مرتفع شدن حکم مغیا- این الف و لام الحکم نیابت از مضاف الیه محذوف کرده است یعنی- «علی ارتفاع الحکم عمّا بعد الغایة» از آنچه که بعد از غایه است حالا این را روی مثال معنا می کنیم آیا غایت مثال قرآنی را معنا می کنیم آیا غایت- مرافق- بر قضیه ی غائیه- فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق- دلالت می کند این غایت مرافق بر مرتفع شدن حکم مغیا وجوب غسل از آنچه که بعد از غایت مرافق است یانه؟

حالا روی مثال عرفی معنا کنیم، آیا غایت- قم- در قضیه ی غائیه ی ما -سر من اراک الی قم- دلالت می کند، این غایت- قم- بر مرتفع شدن حکم مغیا- وجوب سیر از اراک- اما بعد الغایه از آنچه که بعد از غایت قم است منظور تهران «بناء علی دخول الغایة فی المغیا» اشاره می کند به آن صورت اولی که ما گفتیم بنا براینکه غایت داخل در حکم مغیا باشد «او عنها» این عطف می شود بر این «اما بعد الغایة» یعنی درواقع آن «تدل علی ارتفاع الحکم» هم اینجا می آید او تدل علی ارتفاع الحکم عنها از آن غایت و بعد غایت آن موقع این را معنا می کنیم: آیا غایت دلالت بر مرتفع شدن حکم مغیا از غایت و ما بعد غایت بنابر خروج آن غایت از مغیا دارد؟

اگر خاطر شریفتان باشد، وقتی که ما خلاصه کردیم گفتیم که اگر غایت داخل در مغیا باشد نزاع می رود روی مابعد غایت، و اگر غایت داخل در مغیا نباشد خود غایت و ما بعد غایت هر دو محل بحث اند.

«او لا؟ هل الغایة فی القضیة تدل علی ...» یا اینکه نه اصلا این دلالت ندارد اما بعد الغایه «او عنها و بعدها فیه خلاف» جناب مصنف می فرماید: در اینجا اختلاف نظر است یعنی شش قول است که جناب مصنف سه قول را مطرح کرده است.

قول یکم: «و قد مثل علی المشهور» قول مشهور مشهور می گویند چه «الدلالة علی الارتفاع» یعنی غایت دلالت می کند بر منتفی شدن حکم نسبت به مابعدش، بنا براین که خود غایت داخل در مغیا باشد یا نسبت به غایت و ما بعد غایت، بنا براین که غایت خارج از مغیا باشد.

قول دوم: «و الی جماعة منهم السید والشیخ» نسبت داده شده به برخی از بزرگان که برخی از آن ها عبارتند از سید مرتضی و شیخ طوسی، چی فرموده اند: «عدم الدلالة علیه» ضمیر علیه را بزنید به آن ارتفاع، می فرمایند: غایت مفهوم ندارد.

قول سوم: «و التحقیق ...» و نظریه ی جناب مصنف است، جناب مصنف ( اعلی الله مقامه الشریف) قائل به تفصیل شده اند و فرموده اند: که قضایای غائیه بر دو قسم اند:

1-گاهی غایت قید خود حکم است، مثل اینکه ما یک حکم وضعی داریم که مقید به غایت شده مثلا قوله علیه السلام «کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر» یا «کل شیء حلال حتی تعرف انه حرام»[5] اینجا موضوع ما در هر دو حدیث «شیء» است غایت در کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر این «تعلم انه قذر» است، در دومی «تعرف انه حرام» این می شود غایت، مغیا و حکم مغیا الان در کل شیء طاهر حکم مغیا همان طهارت است، در دومی کل شیء حلال حکم مغیا ،حلیت است و این حتی ای که در اینجا است مربوط می شود به این طهارت و حلیت.

و این می خواهد بگوید :که این حلیتی که است «کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر» یک حکم الهی است حلیت حکم وضعی است و استمرار دارد تا چه موقع؟ حتی تعلم انه قذر، حتی تعرف انه حرام .پس این حلیت و طهارت هردو مستمرند ادامه دارند منتهی حلیت ادامه دارد انسان علم پیدا کند به حرمت، حتی تعرف انه حرام و طهارت در اولی کل شیء طاهر ادامه و استمرار دارد تا علم پیدا کنیم به نجاست و قذاره، حالا این قضایایی که در آن ها غایت قید حکم است این دلالت بر مفهوم دارد، چرا دلالت می کند که این حکم بعد از عایت وجود ندارد ؟یعنی غایت مفهوم دارد دلیل چی است؟

عرف است، عرف وقتی که اینگونه قضایا را بر او عرضه کنی از آنها این استفاده را می کند که باید حکم به حلیت کرد تا زمانی که انسان حکم به حرام دارد باید حکم به طهارت کرد تا زمانی که انسان حکم به نجاست داشته باشد

لذا وقتی که انسان علم پیدا کرد به نجاست، علم پیدا کرد به حرمت، این حلیت و طهارت منتفی می شود.

اما گاهی اوقات، غایت قید موضوع است نه حکم مثلا «سِر من اراک الی قم» یا «السیرالمتصف بقم مبدئه من اراک و منتهاه قم واجب» در اینگونه موارد که قضایای غائیه ی ما غایت قید موضوع است مفهوم ندارد، و همانطور که سابقا جناب مصنف فرمود: وصف مفهوم ندارد غایت هم مثل آن است.

نظریه ی محفق خراسانی: 1- در وصف این بود که مفهوم ندارد و فقط در ثبوت حکم دخالت دارد.

2- همچنین در قضایای غائیه هم که غایت قید موضوع باشد اوضاع از این قرار است، یعنی کأنّ مولا در این «سر من اراک الی قم» از ابتدا اینطوری گفته گفته السیرالمتصف به کون مبداه اراک و منتهاه قم واجب، این حرکت و سیری که متصل شده به اینکه مبدأش از اراک باشد و پایانش قم باشد، این واجب است، الان این قضیه دلالت نمی کند که حرکت و سیری که آخرش قم نباشد واجب نیست موضوع حکم، مقید است قیدش هم دلالت بر علت منحصره ندارد.

خلاصه ی سخن: قضایای غائیه بر دو قسم اند؛ یک: قسم مفهوم دارد، یک قسم دیگر: مفهوم ندارد.

نظریه سوم جناب محقق خراسانی «و التحقیق انه اذا کانت الغایه حسب القواعد العربیه قیدا للحکم کما فی قوله ی علیه السلام کل شیء حلال حتی تعرف انه حرام و کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر کانت دالت علی ارتفاعه عند حصولها» شان چنین است هنگامی که غایت به حسب قواعد عربی قید برای حکم باشد همانطور که در این قول معصوم( علیه السلام) است که:

هر چیزی در این عالم است حلال است تا اینکه شما بدانید علم پیدا کنید که انه آن شیء حرام است .

توضیح را و تطبیق را از خارج انجام داده بودیم دیگر توضیح زیاد نمی دهیم.

«و کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر» هر چیزی پاک و طاهر است مگر اینکه شما علم پیدا کنید که آن شیء ،نجس و قذر است «کانت» پس وقتی که غایت قید حکم باشد این غایت دلالت می کند بر مرتفع شدن این حکم هنگامی که این غایت حاصل می شود، چرا؟

«لانسباق ذلک منها» دلیل اینکه غایت در جایی که قید حکم باشد ،مفهوم دارد

یک: به خاطر تبادر است یعنی وقتی که غایت قید حکم بشود انتفاع حکم نسبت به ما بعد غایت این به ذهن انسان تبادر می کند کما لا یخفی همانطوری که مخفی و پنهان نمی باشد

دلیل دوم: «وکونه قضیة تقیده بها» یعنی وقتی که غایت قید حکم بشود اقتضاء می کند که با آمدن غایت ،حکم منتفی خواهد شد، این «و کونه» عطف می شود به آن «انسباق» یعنی بخاطر اینکه منتفی شدن حکم هنگامی که غایت حاصل می این حکم به خاطر این غایت است .

«والاّ لما کان ما جعل غایة له بغایة و هو واضح الی النهایة» و الاّ یعنی و ان لم یرتفع الحکم بعد حصول الغایت، و نمی باشد آنچه که قرار داده شده غایت برای آن حکم و این هم واضح و روشن است، یعنی اگر آن حکمی که بعد از حصول غایت منتفی نمی شد آنچه که بعنوان غایت حکم آمده و بیان شده غایت نمی بود .


[1] کفایة الأصول، ج1، ص286.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo