درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی

کفایه

1401/01/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقصد الثالث: فی المفاهیم/مفهوم الغایة /مفهوم نداشتن غایت هنگام موضوع بودن

«و اما اذا کانت بحسبها قیداً للموضوع ...»[1]

قبل از اینکه ادامه ی بحث غایت را در این جلسه بدهیم مختصری از درس جلسه ی گذشته را خدمتتان عرض می کنم.

در جلسه ی گذشته بحث و درس ما درباره ی مفهوم غایت بود، در ابتدا غایت را تعریف کردیم وگفتیم: غایت چیزهایی هستند که بعد از ادات غایتی مثل «الی و حتی» واقع می شوند. سه مثال زدیم: قرآنی، روایی و عرفی اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ﴿فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق﴾[2]

و قوله علیه السلام «کلّ شیء طاهر حتّی تعلم انّه قذر»[3] .

«سِر من اراک الی قم» این سه مثال را مطرح کردیم بعد گفتیم: که قبل از ورود به اصل بحث باید محل نزاع برای ما روشن شود و آنجا دو صورت مطرح شد:

اول: اینکه اگر غایت داخل در مغیا باشد. صورت دوم: اگر غایت داخل در مغیا نباشد.

اما صورت اول: که غایت داخل در مغیا باشد این محل نزاع است و نزاع در باب مفهوم را نسبت به ما بعد غایت مطرح می کنیم چرا به خاطر اینکه غایت داخل در حریم منطوق است لذا مشمول حکم مغیا هم خواهد بود مثلا درآیه ی شریفه ﴿فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق﴾ گفتیم غایت، مرافق است و ادات غایت، الی و مغیا غسل وجوه و ایدی است حکم مغیا، وجوب غسل است بعد در اینجا:

اگر غایت ما که مرافق است داخل باشد درمغیا ایدیکم مشمول حکم مغیا وجوب غسل خواهد شد تنها بحث در اینجا ما بعد غایت است یعنی آیا این غایت ما دلالت می کند که حکم وجوب غسل یا درآن مثال عرفی وجوب سیر نسبت به ما بعد غایت غایت در آیه ی قرآن مرافق بود مابعدش بالای مرفق مثال عرفی امان آن مابعدش که مثلا تهران باشد آیا این غایت دلالت می کند که حکم ما نسبت به مابعد غایت منتفی است یا منتفی نمیباشد

صورت دوم: که غایت داخل در مغیا نباشد آن موقع ما این بحث را مطرح می کردیم که آیا غایت دلالت می کند بر منتفی شدن حکم مغیا نسبت به خود غایت و ما بعد غایت؟ یعنی در واقع وقتی غایت داخل در مغیا نباشد محل بحث ما دو چیز است: یکی خود غایت و مابعد غایت، در حالی که اگر غایت داخل در مغیا باشد، محل بحث و نزاع فقط ما بعد غایت است.

در اینجا اقوال زیادی است حدود شش قول: جناب مصنف سه قول را مطرح کرده است:

قول اول: مفهوم برای غایت نیست قائلین جناب سید مرتضی و شیخ طوسی) اعلی الله مقامهما( است

قول دوم: از نسب الی مشهور مشهور هستند قائل اند غایت مفهوم دارد.

قول سوم: تفصیل است که قائلش جناب محقق خراسانی مصنف محترم هستند.

بعد خود همین محققق خراسانی دو تفصیل داده اند، تفصیل اولشان الی و حتی است، تفصیل دومشان در این است که غایت اگر جنس مغیا باشد یا نباشد.

«و التّحقیق ...» نظریه ی جناب خراسانی است ما به توضیح این دو قسم پرداختیم وگفتیم: که غایت بر حسب قواعد زبان عربی.

1- گاهی اوقات قید نفس حکم است مثل اینکه ما یک حکم وضعی ای داریم مقید شده است به غایت مثل «کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر»[4] الان حکم وضعی ما چی است؟ طهارت است موضوع ما چی است؟ شیء است، کل شیء غایت کدام است؟ «حتی تعلم انه قذر» یا این روایت «کلّ شیء حلال حتّی تعرف انّه حرام»[5] که این حتی در اولی مربوط می شود به طهارت دومی به حلیت، بعدگفتیم که این گونه قضایای غائیه که قید حکم هستند دلالت بر مفهوم دارند.

دلیل هم عرف بود، گفتیم عرف وقتی که این قضایا را برایشان عرضه کنیم از آن ها استفاده می کنند که حکم به حلیت و حکم به طهارت استمرار دارد تازمانی که ما علم پیدا کنیم به حرمت، علم پیدا کنیم به نجاست.

درس جدید

«و اما اذا کانت بحسبها قیداً للموضوع ...»

2-اما گاهی اوقات، غایت قید موضوع است، این را جلسه ی گذشته هم توضیح دادیم ولی تطبیق متنش ماند که باید امروز بخوانیم یکبار دیگر من آن درس گذشته را آن قسمت هم تکرار می کنم بعد متن را می خوانیم، وقتی که غایت قید موضوع باشد مثل همین مثال «سِر من اراک الی قم» این مفهوم ندارد و در مفهوم نداشتن همانند وصف است، چون مصنف فرمود: وصف مفهوم ندارد و دخالت آن فقط در ثبوت حکم است در قضایای غائیه مثل همین سر من اراک الی قم مثل این می ماند که مولا از ابتداء گفته که از «السیر المتصف بکون مبدئه اراک و منتهاه قم واجب» این قضیه دیگر دلالت نمی کند که سیر و حرکتی که آخر شهر قم نباشد این سیر وجوب ندارد.

«و اما اذا کانت بحسبها قیدا للموضوع» فرض و صورت دوم را بیان می کند هنگامی که آن غایت به حسب آن قواعد عربی قید برای موضوع باشد مثل سر من البصره الی الکوفه «فحالها حال الوصف فی عدم الدّلالة» پس وضعیت این غایت مثل وضعیت وصف است، وجه شبهشان در چی است؟ «فی عدم الدلالة» در دلالت نکردن غایت و وصف بر مفهوم، یعنی این غایت دیگر دلالت نمی کند که حکم نسبت به غایت در این مثالی که الان خواندیم کوفه و ما بعد کوفه، فرض بگیرید یک شهر دیگر منتفی است یا نه؟ «و ان کان تحدیده بها به ملاحظة حکمه وتعلّق الطلب به» و اگر چه محدوده ی آن موضوع به وسیله ی این غایت به خاطر ملاحظه کردن حکم این موضوع است و تعلق گرفتن طلب به موضوع آن است، اینجا در واقع اشاره می کند به این مطلب که علت اینکه موضوع به غایت محدود شده،تحدید شده همان حکمی است که به موضوع تعلق گرفته است.

«و قضیته لیس الاّ عدم الحکم فیها الا بالمغیّا» و مقتضای آن (ضمیر «ه» و قضیته) برمیگردد به آن تحدید موضوع بالغایة، آن هم به ملاحظه حکمش یعنی این موضوع فقط دلالتش بر این است که حکم برای مغیا است نه اینکه غایت برای انتفای سنخ حکم از غیر غایت باشد، و مقتضای این تحدید موضوع بالغایه آن هم به ملاحظته ی حکمه (لیس و الا) این دو را بگذارید کنار، نفی در نفی میشود مثبت، مقتضای این حکم نکردن در این قضیه است مگر به مغیا.

«من دون دلالة لها اصلا علی انتفاء سنخه عن غیره» بدون اینکه اصلا دلالتی باشد برای این غایت اصلاً، اصلایعنی نه دلالت تطابقی، نه دلالت تضمنی و نه دلالت التزامی بر منتفی شدن سنخ آن حکم از غیر این مغیا «لعدم» این لام، لام تعلیلیه است برای بیان دلیل بر مفهوم نداشتن غایت است، چرا؟ غایت مفهوم ندارد «لعدم ثبوت وضع لذلک» بخاطر اینکه ثابت نشده است وضع غایت برای اینکه دلالت کند بر انتفاء آن سنخ حکم.

«لعدم ثبوت وضع لذلک» یعنی الان معلوم نیست که غایت برای دلالت کردن بر منتفی شدن حکم نسبت به ما بعد از آن غایت وضع شده باشد این یک، و دو: «و عدم قرینة ملازمة لها» دلیل دوم بخاطر نبودن قرینه ی عامه که ملازم باشد با آن غایت.

«ولو غالباً دلّت علی اختصاص الحکم به» و اگر چه غالبا اینطوری است که دلالت می کند آن قرینه و اختصاص داشتن حکم به آن مقدمات «و فائدة التحدید بها کسائر أنحاء التقیید» این عبارت در واقع جواب از سوال مقدر است ابتدا سوال را مطرح کنیم تا پاسخش را مصنف برای ما بیان کند.

سؤال: شما گفتیدکه اگر غایت قید موضوع باشد مفهوم نخواهد داشت حالا اگر مفهوم ندارد ثمره فایده و نتیجه تحدید به غایت برای چه می باشد؟

پاسخ مصنّف: حالا مصنف جواب می دهد و فایده ی محدودکردن و تحدید به آن غایت مثل سایر انواع تقییدات که منحصر نمی باشد برای افاده ی آن مفهوم، بلکه برای یک فایده ی دیگری است مثل اینکه می خواهد اشاره کند که این مسئله داری اهتمام و توجه زیاد است همانطوری که در بحث مفاهیم هم این را داشتیم.

«کما مرّ فی الوصف» همانطوری که در بحث وصف هم به این مطلب اشاره کردیم که گفتیم: وصف ممکن است برای فایده های دیگری بیاید.

«ثمّ انّه فی الغایة خلاف آخر» بحث اینجا در این باره است که آیا غایت داخل در مغیا است یا نه؟ آیا غایت هم نسبت به آن حکمی که ثابت برای مغیا است مثل مغیا می ماند؟ از اینجا آن موقع برای ما معلوم می شود که مصنف غایت را قید موضوع قرار داده نه قید حکم، به خاطر اینکه اگر ایشان غایت را قید حکم قرار داده بودند دیگر این تعبیر ، تعبیر صحیحی نبود که مثلا بگوید آیا غایت داخل در مغیا است یا نه؟ سوالی الان مطرح می شود و آن سوال این است که اگر غایت قید موضوع قرار بگیرد مثل قضیه «سر من اراک الی قم» اینجا وجوب سیر برای قم هم است.

جناب مصنف در اینجا پاسخ می دهند «و الاظهر خروجها» اظهر این است که غایت از مغیا خارج است، چرا؟ می فرماید: اگر ما اینگونه قضایا را عرضه بر عرف کنیم عرف از این قضایا یک استفاده ای می کند و آن این است که مثلا در این مثال قم را از حدود موضوع می داند.

ولی خودش داخل در موضوع نیست یعنی اینکه این حرکت و طی کردن مسافتی که بنده از اراک شروع کردم و مبدا اراک است و انتهایش شهر قم باشد، این واجب است الان قم چه نقشی دارد به عنوان حد موضوع بیان شده و خودش وجود سیر نخواهد داشت.

خلاصه و نتیجه بحث اینکه، اگر غایت قید موضوع باشد اظهر آن است که غایت از مغیا خارج و حکم آن را در بر نمیگیرد، و اگر گفتیم که قضایای غائیه ما مفهوم دارند دلالت بر الانتفاء عند الانتفاء می کنند، در این هنگام موضوع در مفهوم فقط در ما بعد غایت دیگر نیست بلکه شامل غایت و ما بعد غایت خواهد بود، یعنی در واقع غایت ما که قم است و ما بعدش این ها هر دو محل نزاع باب مفهوم هستند.

اما اگر غایت داخل در مغیا باشد، در اینحا حکم سیر تا قم خود منطوق آن را بیان می کند نزاع را در باب مفهوم ما باید نسبت به مابعد قم مطرح کنیم، که آیا در این قضیه ی غائیه سر من اراک الی قم این دلالت می کند بر عدم وجوب سیر در ما بعد قم؟ یعنی دیگر از آنجا به بعد نروم یا اینکه نه؟

در اینجا اگر کسی قائل به مفهوم شد خب می گوید: این دیگر دلالت بر عدم وجوب سیر دارد، اما اگر قائل به مفهوم نشد، می گوید: این دلالت را ندارم.

«ثم لایخفی» می فرماید: که اگر ما قائل شدیم که غایت قید حکم است نه موضوع، دیگر این تعبیر را نباید مطرح کرد که آیا غایت داخل مغیا است یا نه؟ خب پس چه باید گفت؟ می گوید: باید بگوییم که اگر یک غایتی قید حکم قرار گرفت آیا آن حکم به محض اینکه غایت محقق شد منقطع می شود یا اینکه نه استمرار و ادامه دارد؟

«ثم انه فی الغایة خلاف آخر - اشرنا الیه- و هو أنّها هل هی داخلة فی المغیّا بحسب الحکم او خارجة عنه؟» جناب مصنف در اینجا اشاره به یک نکته ی ادبی دارد که البته ارتباطی هم به مفهوم ندارد سپس شأن چنین است که در غایت یک خلاف دیگری است همانطور که ما اشاره کردیم آن «خلاف آخر» چی است؟ که این غایت آیا غایت داخل در مغیا است به حسب حکم یا نه؟ غایت خارج از آن حکم است؟ مثلا در همین مثال ما «سر من اراک الی قم» غایت شهر قم است حکم مغیا چی است؟ وجوب سیر و حرکت بعد، این بحث مطرح می شود که آیا غایت ما که قم باشد خودش مشمول حکم هم است حکم چه بود وجوب سیر، خب اگر مشمول این حکم شود در اینجا آن وجوب سیر تا قم یعنی شخص باید داخل شهر هم بشود یا اینکه نه مشمول حکم نمی شود؟

در اینجا دو نظر است:

یک عده میفرمایند: غایت مطلقا داخل در حکم مغیا است

یک عده می گویند نه مطلقا داخل در حکم مغیا نمی باشد.

«و الاظهر خروجها» خروج آن غایت یعنی جناب مصنف معتقد اند که غایت در حکم مغیا داخل نیست، چرا داخل نیست؟ «لکونها من حدوده» بخاطر این که این غایت از حدود آن مغیا است

«فلا تکون محکومة بحکمه و دخوله فیه فی بعض الموارد انّما یکون بالقرینة» این را من از خارج توضیح ندادم خدمتتان این هم خودش جواب سوال مقدر است.

سوال چی است؟ اگر غایت از حکم مغیا خارج است ما می بینیم در مواردی که غایت داخل در حکم مغیا است پاسخ چی است؟ «و دخوله» البته بعضی از نسخه ها «دخولها» دارند که صحیح هم این است که با ضمیر مؤنث بیاید، یعنی دخولها بگوییم بخاطر اینکه این «دخولها» برمیگردد به آن قرینه و داخل شدن آن غایت در این حکم مغیا در بعضی از مواقع، این دخول بخاطر این است که ما در اینجا قرینه ی خاصه داریم تا اینکه غایت داخل در حکم مغیا شود.

«وعلیه تکون کما بعدها بالنسبة الی الخلاف» اول این ضمیر «علیه» را بزنید بنا براینکه اظهر خروج غایت از حکم مغیا است، یعنی نظر مصنف را بیان می کند، و بنابراین نظریه مصنف که فرمود: «الاظهر خروجها تکون» بنابراین غایت «کما بعدها بالنسبة الی الخلاف الاول» نسبت به آن خلاف اول، خلاف اول کدام است؟

اختلافی است که اصولی ها در مفهوم غایت دارند که غایت مثل بعد از غایت است ،که اینطوری این را مطرح و بحث می کنند که آیا، غایت دلالت می کند بر منتفی شدن حکم از غایت، دلالت بر ارتفاع حکم از غایت و مابعدش دارد یا ندارد؟

«کما انّه علی القول الاخر تکون محکومة بالحکم منطوقاً» همان طوری که شأن چنین بنا بر قول دیگری که غایت داخل در مغیا است آن غایت محکوم شده به حکم منطوق، این یعنی چه می خواهد بفرماید؟ که طبق مبنای دیگر که می گفت: غایت داخل در حکم مغیا است در اینجا غایت منطوقا محکوم می شود به حکم مغیای خودش، چون مغیا منطوق است وقتی که غایت آمد جزء این مغیا شد منطوقا مشمول حکم مغیا است یعنی همان حکمی که مغیا دارد شامل این حکم غایت هم خواهد شد. وقنی که اینطور است حالا بحث اینگونه می شود: که آیا غایت دلالت می کند بر ارتفاع حکم نسبت به بعد از غایت یا نه؟

«ثمّ لایخفی انّ هذا الخلاف لایکاد یعقل جریانه فی ما اذا کانت قیداً للحکم» می فرماید: که فراموش نمی شود به درستی که این اختلاف معقول نیست که جریان پیدا کند این اختلاف در آنجایی که آن غایت قید برای حکم باشد. خلاصه کلامش در این «ثم لایخفی» این است که وقتی که غایت قید حکم قرار گرفت دیگر این نزاع معقول نیست ،کدام که، آیا غایت داخل در حکم مغیا است یا نه؟ «فلا تغفل» از این مطلب غافل نشو.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo