درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی

کفایه

1401/01/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقصد الثالث: فی المفاهیم/استثناء /استدراک از کلام قبل

«نعم لو کانت الدلالة فی طرفه بنفس الإستثناء ...»[1]

خلاصه درس گذشته

قبل از این که وارد درس امروز بشویم با حول و قوه ی الهی مختصری از درس جلسه ی گذشته را خدمت شما عرض می کنم.

در جلسه ی گذشته به بیان بطلان استدلال شیخ انصاری پرداخته شد که جناب شیخ، قول مشهور را پذیرفتند که حکم اختصاص به مستثتی منه دارد و به دنبال این بودند که دلیلی مطرح کنند وکردند که به نفع مشهور باشد.

مصنف این استدلال را نمی پذیرد و جناب شیخ اعظم از کلمه ی توحید «لا اله الا الله» وارد شد و فرمود: درصدر اسلام وقتی که مشترکین قصد اسلام آوردن داشتند به محضر مبارک رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می آمدند و «لا اله الا الله» می گفتند، پیامبر هم این سخن آن ها را قبول می کرد.

بعد جناب شیخ اعظم از اینجا این نتیجه را گرفتند که کلمه ی طیبه ی لا اله الا الله دلالت بر انحصار دارد و این خودش دلیل می شود که این کلمه توحید، دلالت می کند بر اینکه این حکم اختصاص به سائر الهان دارند، یعنی الهان دیگر و نفی عموم مال سائرآلهه است و شامل الله تبارک و تعالی که مستثنی ما است، نخواهد شد. و کلام شیخ اعظم را نیز آوردیم.[2]

«والاشکال فی دلالتها علیه» اینجا نسبت به کلمه ی توحید (لا اله الاالله) اشکال شده است و آن اشکال این بود: کلمه ی لا برای نفی جنس است، و «اله» می شود اسمش و خبر، مقدر است حالا این خبری که در تقدیر است در آن دو احتمال می رود:

یا اینکه بگوییم:

    1. «موجود» است یعنی «لا اله موجود الا الله»

    2. و احتمال دیگر اینکه «ممکن» باشد، یعنی «لا اله ممکن الا الله»

و هرکدام از این ها را ما در تقدیر بگیریم مشکل حل نخواهد شد و در توضیح گفتیم: که توحید دارای دو جزء است:

یکی اثبات وجود برای خدای تعالی، و دیگری نفی امکان سایر الهان دیگر.

و اما «الاشکال ...»:

الف: اگر «ممکن» در تقدیر باشد یعنی خبر ممکن باشد «لا اله ممکن الا الله» دارای یک نقطه ی قوت و آن این است که، به وسیله ی این ممکن، نفی امکان از سایر الهان خواهیم کرد، یعنی می گوییم که امکان ندارد که غیر از خدای تعالی خدایان دیگری هم بوده باشد. و اما در مقابل، هم یک ضعف و اشکالی دارد وآن این است که، امکان وجود خدا را ثابت می کند در حالی که باید وجود خدا را ثابت کند.

ب: و اما اگر خبر مقدر ما «موجود» باشد «لا اله موجود الا الله» این هم دارای یک نقطه ی قوت و آن این است که هیچ اله و خدایی بغیر از الله تبارک و تعالی وجود ندارد، و همچنین یک نقطه ی ضعف و اشکال و آن این است که می گوید: خدایان دیگر موجود نیست یعنی سایر خدایان امکان دارد، یعنی نفی امکان نکرد.

به هر حال این خبر مقدر، سواء کان الممکن او الموجود، بدرد ما نمیخورد.

و اما «مندفع ...» جواب اشکال

بنا بر یک احتمال گفتید: خبر مقدر، موجود است پاسخی هم که مستشکل داد مبنی بر اینکه در این هنگام که خبر مقدر، موجود باشد یک نقطه ی ضعفی دارد و آن این است که نفی امکان غیر نمی کند، حالا جناب مصنف پاسخ می دهد که:

«بأنّ المراد من الاله» می فرماید منظور از اله به معنای واجب الوجود است نه معبود، یعنی اینکه واجب الوجودی غیر از خدای تعالی نیست. و هم چنین خبر محذوف، موجود است نه ممکن، در این موقع که نفی طبیعت واجب الوجود شده، لا اله موجود یعنی طبیعت هر الهی غیر از الله نفی شده است و فقط یک فرد از آن طبیعت از آن اله که الله باشد اثبات شده است و این نشانگر آن است که واجب دیگری امکان ندارد به خاطر اینکه اگر امکان داشت باید الان موجود می شد.

دلیل: به خاطر اینکه گفتیم فرق است بین امکان واجب الوجود با امکان ممکنات، این ها با هم فرق می کنند نسبتی که ممکنات به وجود و عدم دارند، مساوی اند و آن ها نیاز به علت دارند. در حالیکه واجب الوجود این گونه نیست.

«ثمّ انّ الظاهر» جناب مصنف در ادامه ی فرمایش خودشان می فرمایند:

اولاً: دلالتی که استثناء بر حکم در طرف مستثنی دارد این به واسطه ی مفهوم است، به این بیان که قبلا هم گذشت، اگر مستثنی ما حکمش نفی باشد حکم مستثنی اثبات است، و اگر حکم مستثنی منه اثبات است حکم استثناء نفی است.

خلاصه: گفتیم این ها باهم جمع نمی شوند باهم درنفی و اثبات مخالف اند.

ثانیاً: آن حکمی که در طرف مستثنی است لازمه ی خصوصیت حکم در طرف مستثنی منه است و آن حکمی که در طرف مستثنی منه است، حصر و اختصاص بود و این حصر و اختصاص را هم از طریق جمله ی استثنائیه می فهمیدیم، مثلا «ماجاء القوم الا زیداً» الآن حکم ما عدم مجئ است نیامدن است برا ی قوم، یعنی این عدم مجئ مختص به قوم است و مجئ باید به زید اختصاص داده باشد.

 

درس امروز

«نعم لوکانت الدلالة فی طرفه بنفس الاستثناء ...»

و اما درس امروز، جناب مصنف در اینجا از حرفی که فرمود، استدراک کرده است و می فرماید: اگر در جمله ی استثنائیه «ما جاء القوم الا زیداً» این دلالت در طرف مستثنی ما «زیداً» به واسطه ی خود استثناء یعنی الا باشد نه بخاطر جمله و خصوصیتی که دارد در اینجا دلالت بر مستثنی از باب منطوق خواهد نه اینکه از باب مفهوم.

«و ما هو لیس ببعید» مصنف می فرماید: اینکه خود این استثناء «الا» بخواهد دلالت کند بر حکم مستثنای ما که زید است زید، مستثنی است وحکم هم، مجئ زید و این از باب منطوق اگر باشد حرف بعیدی نیست، اما می فرماید: حالا ما مشخص کنیم که این حکمی که در طرف مستثنی است به سبب منطوق است یا مفهوم است و چه ثمره ای برای ما دارد؟ می فرماید: این ثمره ای ندارد، چرا؟

به خاطر اینکه آنچه که برای ما مهم است این است که جمله ی استثنائیه ما دلالت می کند بر حکم در طرف مستثنی، این حکمی که در طرف مستثنی جمله ی استثنائیه بر آن دلالت می کند به این صورت است که ما نگاه می کنیم به حکم مستثنی منه، حکم مستثنی منه ما هر چه باشد نقیض آن می شود حکم مستثنی، حالا می خواهد این حکم از منطوق به دست آمده باشد یا از طریق مفهوم، به علت اینکه این مفهوم و منطوقی که ما از آن صحبت می کنیم موضوع برای حکمی از احکام شرعی نمی باشد، حالا که اینطور نیست ثمره ای هم بر آن مرتب نخواهد شد، در نتیجه ما لزومی ندارد که بخواهیم به دنبال این باشیم حکم مستثنی از چه طریقی به دست می آید آیا از طریق مفهوم یا از طریق منطوق؟

«نعم لوکانت الدلاله فی طرفه بنفس الاستثناء» بله اگر بوده باشد دلالت جمله ی استثنائیه این الف و لامی که در الدلالة است نیابت از مضاف الیه محذوف کرده است.

بنا براین، عبارت در واقع اینطور بوده «لوکانت الدلالة» جمله الاستثنائیه در کجا ؟ در طرف مستثنی بنفس الاستثناء، نه به خاطر آن جمله استثنائیه، توضیح از خارج الان دادیم اگر این دلالت در طرف مستثنای ما به وسیله ی آن الا استثناء باشد «کانت بالمنطوق» یعنی کانت دلالة علی حکم المستثنی بالمنطوق، در مثال ما که می گفتیم: ما جاء القوم الا زیداً، الان خود این «الا» دلالت می کند بر آن حکم مجئ برای زید.

«کما هو لیس ببعید» این نظر جناب مصنف است و می فرماید: این حرف، حرف بدی نیست کدام حرف؟ اینکه بگوییم دلالت جمله ی استثنائیه در طرف مستثنی بالمنطوق است.

«وان کان تعیین ذلک لا یکاد یفید» و اگر چه تعیین ذلک، ذلک مشارالیه اش را بزنید به اینکه حکم در طرف مستثنی به سبب منطوق است یا مفهوم «لایکاد یفید» این فائده ای نداره، ثمره ای برای ما نخواهد داشت در توضیح گفتیم برای ما آنچه که مهم است این بود که جمله ی استثنائیه دلالت می کند برآن حکمی که در طرف مستثنی است، فرقی هم نمیکند که این حکم از مفهوم به دست بیاید یا از طریق منطوق.

«انّما»

«و ممّا یدلّ علی الحصر» دومین لفظ از اداتی که دلالت بر حصر و اختصاص دارد، کلمه ی انما است مثل «انّما المرجع علی» یعنی تنها و تنها مرجعیت منحصر به علی است، حالا این ادله ای که دلالت بر حصر (انما) دارد، دو مورد است:

یک: وضع «لتصریح اهل اللغة» که جناب مصنف فرموده که آنها گفته اند: انما مفید حصر است مثل همین مثالی که زدیم «انما المرجع علی» الان می گوید: فقط مرجع علی است و اما دیگران مرجع نمی باشند.

دوم: تبادر «وتبادره منها» وقتی که ما به عرف مراجعه می کنیم و هر شخص عرب زبانی را ببنیم با او به محاوره و گفتگو بپردازیم در گفتگوهای ما کلمه ی «انما» اگر استعمال شود متبادر از انما حصر است.

«و دعوی»: این اشکال جناب شیخ اعظم بر دلیل دوم منظور تبادر است.

ایشان دلیل اول را که وضع است قبول دارد، اما بر دلیل دوم که تبادر است خدشه وارد کرده است و می فرماید: اینطوری نیست که متبادر از کلمه ی انما حصر باشد، خب جناب شیخ اعظم شما خدشه که وارد می کنید دلیل هم دارید، می فرماید: بله ما ادله داریم بر اینکه متبادر از انما حصر نیست.

 

ادله ایشان

دلیل اول: استعمال انّما در قرآن و راوایات است که دارای معنای مختلفی آمده است و این مختلف بودن موارد استعمال انما در قرآن و روایات، بیانگر آن است که همیشه معنای انما حصر نخواهد بود.

دلیل دوم: نداشتن معادل در زبان فارسی است، می فرماید: زمانی ما میتوانیم قائل بشوییم که «انّما» مفید حصر و اختصاص است که بتوانیم در زبان فارسی برای لفظ انما معادل پیدا کنیم تا در این هنگام بفهمیم که متبادر از لفظ انما چه است؟ و اما از آنجایی که انما در زبان فارسی جایگزین و معادل ندارد، ما نمی توانم نتیجه بگیریم که مراد از انما حصر است، حالا ببنیم جناب محقق خراسانی چه جواب می دهند.

«غیر مسموعة» ایشان به دلیل دوم شیخ انصاری که تبادر است اشکال وارد کرده و می فرماید: که اگر حصر از تبادر فهمیده میشود باید به ذهن شمای شیخ انصاری هم تبادر کند، نه بلکه باید وقتی که کلمه ی انما استعمال شد این حصر و اختصاص به ذهن هر عرب زبانی تبادر کند، در نتیجه کلمه ی انما برای حصر بالوضع و تبادر نیست.

 

تطبیق متن

«و ممّا یدلّ علی الحصر و الاختصاص انّما» از جمله الفاظ دیگری که دلالت بر حصر و اختصاص می کند، انما است «انما زید عالم» و «انما المرجع علی» دلیل کدام بود؟ دومورد:

یک: «و ذلک» و اینکه کلمه ی انما دلالت بر حصر و اختصاص دارد به خاطر تصریح اهل لغت به آن است.

دوم: «و تبادره منها قطعا عند اهل العرف و المحاورة» و اینکه تبادر کند این حصر از آن موقع، هنگامی که ما بایک عرب زبانی به گفتگو بنشینیم یعنی وقتی که کلمه ی انما گفته شد حصر به ذهن ما وذهن آن عرب تبادر کند «و دعوی: انّ الانصاف عنه لاسبیل لنا الی ذلک» و این ادعا که انصاف آن است بگوییم راهی برای ما به اینکه قائل شویم این تبادر از لفظ انما فهمیده می شود، وجود ندارد.

خلاصه: ما نمیتوانیم این تبادر و اختصاص را از لفظ علماء بدست بیاوریم، چرا؟

یک: «فانّ موارد استعمال هذة اللفظة» مختلف، به خاطر اینکه موارد استعمال این لفظ انما مختلف است چطور در بعضی از جاها انما برای حصر است و در بعضی جاهای دیگر برای تاکید است، در برخی از جاها برای تحقیق و تثبیت استعمال شده است پس می بینیم لفظ انما همواره برای حصر و اختصاص نمی باشد «ولا یعلم بما هو مرادف لها فی عرفنا» دلیل دوم دانسته نمی شود ازآنچه که «هو مرادف لها» مرادف یعنی معادل، جایگزین، «فی عرفنا» در زبان فارسی «حتی یستشکف منها» تا این که کشف مشود از این لفظ انما آنچه که تبادر می کند از این لفظ انما.

«و دعوی» مبتدا «غیر مسموعة» می شود خبر آن «غیر مسموعة» مصنف ادعای شیخ انصاری را نمی پذیرد می فرماید: این حرف حرف صحیحی نیست چرا؟ «فانّ السّبیل الی التّبادر لاینحصر بالإنسباق الی اذهاننا» به علت اینکه تبادر منحصر نمی باشد به تبادر گرفتن و سبقت گرفتن به ذهن ما «فانّ الانسباق علی اذهان اهل العرف ایضاً سبیلٌ» و همینطور این انسباق و تبادر باید به ذهن های اهل عرف هم سبقت بگیرد.

خلاصه: تبادر کند، یعنی اگر ما به عرف مردم مراجعه کنیم پیش عرب زبان هم برویم کلمه ی انما وقتی که گفته می شود باید متبادر از آن حصر باشد، مثلا کلمه ی اسد، اسد موضوع له اش حیوان مفترس است، وقتی که گفته می شود در ذهن اهل لغت همین معنا به ذهن خطور خواهد کرد اگر چه مردمی که اهل لغت نیستند این به ذهنشان تبادر نکند.

بل الإضرابیة

«و ربّما یعدّ ممّا دلّ علی الحصرکلمة بل الإضرابیة»

سومین مورد از الفاظی که دلالت بر حصر و اختصاص دارد، کلمه ی «بل» اضرابیه است، حالا اگر بخواهیم که برای ما روشن شود ابتدا یک مثالی میزنیم «جائنی زید بل علی» پس ما اول یک حرفی زدیم وگفتیم: جائنی زید، بعدش گفتیم: بل علی، معنای این جمله چه است آیا معنای جمله این است که علی آمد اما زید نیامده است؟ می فرماید: نه، این تصور را نکن که علی آمده، بلکه این فعل مجئ در میان همه ی افراد یختصّ بعلی.

توضیح ذلک: بل اضرابیه دارای سه رکن است:

یک: مضرب عنه، در مثال «جائنی زید بل علی» می شود مجیئ زید

دوّم: مضربن الیه، حرف بعد از بل که می شود علی، و حرف قبل می شود مضرب عنه که مجئ زید باشد

سومین ادات حصر، «بل» اضرابیه است

حالا سؤال این است که آیا «بل» دلالت بر حصر و اختصاص دارد یا نه؟ اینجا سه قول مطرح شده است:

قول اول: گفته است که مطلقا این بل دلالت بر حصر دارد یعنی در همه جا مفید حصر است

قول دوم: فرموده است نه مطلقا دلالت بر حصر ندارد

قول سوم: تفصیل است

می فرماید یک نوع از این بل، دلالت بر حصر دارد و دونوع دیگر، دلالت بر حصر ندارد، برای روشن شدن باید به دنبال بیان اقسام بل باشیم که بل دارای اقسامی است:

یک: بل تدارکی، دو: بل تاکیدیه، سوم: بل اضرابیه، که هر کدام را باید در ابتدا توضیح بدهیم همراه با مثال تا مطلب برای ما روشن شود

بقیه ی بحث را ان شاء الله موکول می کنیم به جلسه ی آینده چون اگر شروع کنیم یک مقدار زمان میبرد.

 


[1] کفایة الأصول: ج1، ص289.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo