درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی

کفایه

1401/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقصد الرابع: فی العام و الخاص/تعربف عام /غرض از تعریف عام

«فالظاهر ان الغرض من تعریفه انما هو بیان ما ...»[1]

خلاصه درس گذشته

قبل از اینکه با حول و قوه ی الهی وارد درس امروز بشوییم و ادامه ی بحث عام و خاص را باهم ادامه دهیم مختصری از درس جلسه ی گذشته را خدمتتان عرض می کنم درس جلسه ی گذشته ی ما از «المقصد الرابع: فی العام والخاص» شروع شد.

در ابتداء جناب مصنف (اعلی الله مقامه الشریف) فرمودند که عام تعاریف زیادی برای آن شده است و بزرگان در این میان به نقد و بررسی این تعاریف پرداخته اند و براین تعاریف اشکالاتی از قبیل جامع افراد نبودن و مانع اغیار نبودن وارد کرده اند.

جناب مصنف فرمود: که تعریف عام، تعریف شرح الاسمی و لفظی است نه حقیقی، لذا آن شروطی که در تعریف حقیقی لازم است در تعریف شرح الاسمی و لفظی لازم نیست.

شروط تعریف:

شرط اول: این بود که تعریف باید جامع افراد و مانع اغیار باشد.

شرط دوم: مایی که به وسیله ی آن سؤال می کنیم باید «ما»، مای حقیقیه باشد مثلا سؤال می کنیم الانسان ماهو؟ در اینجا به وسیله ی این «ما» سؤال می کنیم از حقیقت انسان، حقیقت انسان چی است؟ سؤال اینجا کردیم ازجنس و فصل

شرط سوم: این بود که معرِّف باید از معرَّف اجلی و واضح تر باشد، مثلا الانسان حیوان ناطق، ما انسان را اول تعریف کردیم و حیوان ناطق، انسان (معرَّف) است و حیوان ناطق تعریف است و معرف ما،گفتیم این تعریف باید واضح تر باشد.

خب انسان چی است؟ یک نوع حیوانی که دارای قدرت نطق و تکلم استT خب حالا این تعریف از خود انسان واضح تر و روشن تر است. عام ما دارای افراد و مصادیق متعددی همچون «کل، جمیع نکره در سیاق نفی» و امثال این ها است، عام یعنی شمول و توسعه و این اشکالاتی که ازقبیل طرد و اخص یعنی جامع افراد نبودن و مانع اغیار نبودن بر عام وارد می شد این ها به خاطر این است که معنای عارم، ارتکازی است، ولی معنای ارتکازی عام در اینجا صدق نمی کند در حالی که آن تعاریف را شامل می شود، و همینطور بالعکس یعنی معنای عام گاهی وقت ها اینجا صدق می کند ولی آن تعاریف را در بر نمی گیرد که برای این ها هم مثال زدیم.

خلاصه اینکه این جامع و مانع را به برکت این معنای ارتکازی به دست آورده اند.

در ادامه جناب مصنف به بیان ملاک دخول و خروج مصادیق از تعریف عام پرداخته اند، بنا براین مقیاس و معیار اشکالاتی که به عام وارد شده است به خاطرآن معنای ارتکازی عام است، معنای ارتکازی مفهوم و مصداقی که دارد عند العرف واضح و روشن است، خب وقتی که واضح و روشن باشد دیگر ما نیازی به تعریف عام نخواهیم داشت.

 

درس امروز

«فالظاهر ان الغرض من تعریفه انما هو بیان ما ...»

و اما درس امروز، غرض ازتعریف عام در اینجا، جناب مصنف به پاسخ از یک اشکال مقدری پرداخته اند که ما باید در ابتداء اشکال مقدر را از خارج بیان کنیم و بعد پاسخ آن را از زبان جناب مصنف بدهیم.

اشکال مقدر: شما فرمودید ما نیازی به تعریف عام نداریم، به خاطر اینکه واضح و روشن است و همه فهم است، خب اگر شما نیازی به تعریف عام -به خاطر اینکه واضح و همه فهم است- ندارید پس چرا ما می بینیم بزرگان و علمای علم اصول تعاریف زیادی برای عام ذکر کرده اند؟

جواب: «فالظاهر ...»: جناب مصنف می فرمایند: اگر ما و یا دیگران برای عام تعریفی درست کرده ایم این بخاطر این است که این تعریف ما بعنوان مشیر و یک مفهوم جامع ایی است تا ما به وسیله ی آن اشاره کنیم به افراد و مصادیقی که عام دارد، دلیلش هم این است که عام دارای احکامی است احکام مختلفی دارد حالا اگر ما بخواهیم این احکام را برای تک تک افراد اش مثل «کلّ، جمیع، اجمع، جمع محلی به ال» و امثالها مطرح کنیم زیاد خواهد شد، لذا آمدیم یک مفهوم جامعی برایش درست کردیم تا به وسیله ی آن اشاره کنیم به این افراد و مصادیق، حالا آن احکام که گفتیم متعدد است چند مورد از آن ها را ذکر کنیم.

مثال1: ما بحث می کنیم در علم اصول، اگر عام تخصیص خورد، در مابقی افراد تکلیف چی است آیا مابقی افراد حجت است یا حجت نیست؟ مثلا مولا گفته است اکرم العلماء الا الفساق، و ما صد تا عالم داریم، سی تای آن فاسد است خب این سی تا که تخصیص می خورند بیرون هیچ، تکلیفشان معلوم است آن هفتادتای دیگر تکلیف چه است؟ آیا این عامی که الان تخصیص خورد، علماء که صد نفر و سی نفر بیرون رفت این مابقی افراد حجت هستند یانه؟

مثال2: آیا این عامی که ما داریم اکرم العلماء، و تخصیص خورد الا الفساق، مستلزم مجازیت لازم می آید یا نه؟

مثال3: آیا اگر عام کتابی داشته باشیم و به وسیله ی خبر واحد تخصیص بخورد، آیا این تخصیص عام کتابی به خبر واحد جایز است یا جایز نیست؟

این ها چند مورد از امثله ی برای احکام عام بود که خدمتتان عرض کردیم تا اینجا متن را بخوانیم.

 

تطبیق متن

«فالظاهر انّ الغرض من تعریفه انّما هو بیان ما یکون بمفهمومه جامعاً بین ما لاشبهه فی أنّها افراد العامّ» ظاهر این است غرضی که از تعریف این عام مطرح شده -ضمیرتعریفه برمیگردد به عام- این غرض از تعریف عام -همانطورکه سابق هم کرارا گفته ایم ضمیر غائب مرجع می خواهد و همچنین اسماء اشاره مشار الیه می خواهند تارتامرجع و مشارالیه شیء واحد است و اخری مجموع مطلب است- اینجا می فرماید: این غرضی که از تعریف عام است و بزرگان آمده اند برای آن تعاریفی را ذکر کرده اند این غرض از چی است؟ بیان آن چه که می مفهومش جامع می شود بین آن افرادی که شک و تردیدی نداریم که این افراد، افراد عام هستند مثل کلّ، جمیع، اجمع «لیشار به الیه فی مقام اثبات ما له من الأحکام» برای چه ما آمدیم یک مفهوم جامع ای را که بین تمام افراد عام است آورده ایم؟ برای اینکه اشاره کنیم به آن افراد «به» ضمیرش برمیگردد به مفهوم جامع، «الیه» به آن «ما» که منظور افراد است. تا اینکه اشاره شود به تمام افراد آن عام، درکجا؟ در مقام اثبات آن احکامی که برای آن مفهوم جامع است «من الاحکام» بیان می کند بیان از آن« ما له» است که ما گفتیم ما یعنی احکام «لا بیان ما هو حقیقته و ماهیّته» نه اینکه این مفهوم جامع برای بیان آن چیزی که حقیقت این عام و ماهیت این عام است، چرا برای بیان حقیقت و ماهیت عام نیامده است؟ بلکه بعنوان یک حقیقت مشیری آمده تا اشاره کنیم به تمام افراد «لعدم تعلق غرضٍ به» به خاطر اینکه غرض به آن بیان تعریف عام تعلق نگرفته است چه موقع؟ «بعد وضوح ما هو محل الکلام بحسب الاحکام من افراده و مصادیقه» بعد از اینکه واضح و روشن است -این «وضوح» اشاره می کند به اینکه گفتیم:آن معنای ارتکازی اوضحیت دارد، روشن است -بعد از واضح بودن آنچه که محل کلام است بر حسب احکام که محل کلام است، چی است؟ افراده و مصادیقه، پس یکبار دیگر معنا می کنیم؟ بعد از اینکه واضح و روشن است افراد و مصادیق عام که محل بحث است ما در عام است «حیث لایکون» این حیث علت است برای «لعدم تعلق غرض به» چرا غرض به آن تعریف عام نگرفته است؟ به خاطر اینکه «لایکون بمفهومه العام محلا لحکم من الاحکام» به خاطر اینکه عام بمصادیقه دارای حکم است نه به مفهومه، یعنی مصادیق عام بعد از تخصیص، حجت و داری حکم است چون اکثر مصادیق را اگر بخواهیم ذکر کنیم خیلی طول می کشد بنا براین یک عنوان جامع ای را ذکر می کنیم تا اشاره به آن مصادیق و افراد کنیم.

«حیث لایکون» چرا این غرض به بیان تعریف عام تعلیق نگرفته است؟ به خاطر اینکه این عام ما محل برای حکم نمی باشد پس چه حکم دارد مصادیق عام این دقت را بفرمایید «ثم الظاهر» در اینجا جناب مصنف به بیان اقسام عام که برحسب عارض شدن حکم برآن برسه قسم است می پردازند و اما اقسام ثلاثه ی عام: عام استغراقی، عام مجموعی و عام بدلی.

نکته: این نکته را هم خدمت شما عرص کنم که جناب مصنف (اعلی الله مقامه الشریف) بر خلاف دیگران ابتداء رفتند سراغ احکام عام بعد اقسام را درست می کنند، اما دیگران ابتداء آمدند یک چیزی را مثلا فرض بگیرید کلمه تقسیمش می کنند به اسم فعل و حرف بعد به بیان تعریف و احکام آن می پردازند.

اقسام تعلق حکم به عام

و اما تعلّق حکم به عام سه جور است چون ما گفتیم عام یک معنا بیشتر ندارد و آن: الشمول بل التوسعه است، اما این شمول و توسعه فرق می کند، به خاطر اینکه گاهی شمول حکم برای این عام به لحاظ تک تک افراد و مصادیق عام است لذا به آن گفته می شود عام استغراقی، اما گاهی دیگر شمول این حکم برای این عام به لحاظ مجموعه ی یک افرادی است به آن گفته می شود عام مجموعی، ولی گاهی شمول حکم برای عام به لحاظ آن واحد است یا برای واحد است که به آن گفته می شود عام بدلی.

توضیح ذلک، این مباحث نیاز به توضیح دارند.

قسم اول: عام استغراقی، عام استغراقی آن است که حکم به هر کدام از افراد و مصادیق آن به طور مستقل و جدا گانه تعلق می گیرد به طوری که هرکدام از این افراد و مصادیق عام ما دارای یک امتثال و یک عصیان، غیر از امتثال و عصیان فرد دیگر است، مثلا مولایی به ما فرموده: اکرم العلماء، علما هم صد نفر هستند خب الان به هر تعدادی از این صد نفرکه اکرام صورت گیرد مثلا نود نفر اکرام شود به همین مقدار نود نفر، امتثال صورت گرفته است و در مقابل به مقداری که اکرام صورت نگرفته است که ده نفر بودند به همان مقدار هم عصیان شده است.

قسم دوم: عام مجموعی، که عبارت است از اینکه حکم برای مجموع افراد عام است نه اینکه حکم برای تک تک افراد باشد، مانند حکم استغراقی، بلکه عام مجموعی آن است که حکم برای مجموع افراد عام است بطوری که تمام افراد عام به منزله ی یک فرد لحاظ می شوند بعد حکم متوجه این مجموع خواهد شد، مثلا مولا فرموده: اکرم کل فقیه، اگر فقها فرض بگیرید صد نفر باشند همه این صد نفر به منزله ی فرد واحد محسوب می شوند، حالا اگر 99 نفر از این ها اکرام شد اما یک نفر اکرام نشود مثل این می ماند که اصلا اکرامی صورت نگرفته است، چرا؟ به خاطر اینکه این صد نفر ما یک موضوع محسوب می شوند لذا دارای یک حکم به نام وجوب اکرام است.

قسم سوم: عام بدلی، عبارت است از اینکه حکم به هر کدام از این افراد عام تعلق می گیرد اما نه به صورت استغراق بلکه به صورت بدلی، به طوری که حالا اگر درمورد یکی از افراد عام مکلف عمل به حکم کرد اینجا امتثال حاصل خواهد شد، مثلا مولا فرموده است: اکرم العلماء، تعداد علماء هم فرض بگیرید صد نفر است الان حکم که وجوب اکرام است به هر کدام از این صد نفر تعلق گرفته است اما با اکرام یکی از این صد نفر امتثال صورت گرفته است.

فرق بین عام استغراقی و عام مجموعی

حالا ببینیم چه فرقی بین عام استغراقی و عام مجموعی است، عام استغراقی مثل اقل و اکثر غیر ارتباطی است.

اما عام مجموعی مثل اقل اکثر ارتباطی است مثال برای عام استغراقی و اقل اکثر غیر ارتباطی، در روایت آمده است که: «صوم شهر رمضان» الان ماه مبارک رمضام است و به آدمها خطاب کرده است این ماه مبارک، روزه گرفتن واجب است الان از این امر ما -که صوم است- سی تا امر بیرون آمده است، به طوری که شامل تک تک روز های ماه مبارک می شود و هر روز یک اطاعت و یک امر دارد، مثلا اگر شخصی آمد از این سی روز، بیست روز را روزه گرفت و ده روز را روزه نگیرد به همین مقدار بیست روز اطاعت حاصل شده است و به مقدار همان ده روز هم عصیان شده است این روز هایی که گرفته شده و این روز هایی که روزه آن ها خورده شده است الان باهم دیگر هیچ گونه ارتباطی ندارند، البته این مطلب را هم یاد آور باشیم که در «صوم» قرینه داریم که هر روز یک امر دارد.

و اما مثال برای عام مجموعی و اقل و اکثر ارتباطی، شخص مکلف نمی داند در نمازآیا تسبیحات اربعه یک مرتبه واجب است که بشود اقل، یا سه مرتبه که اکثر؟ حال اگر شخص مکلف یکبار اتیان تسبیحات اربعه کرد و عندالله تسبیحات اربعه سه بار باشد، اما این مکلف یکبار انجام داد، الان در واقع ایشان نماز نخوانده است، چرا؟ به خاطر اینکه در عام مجموعی بین افراد ارتباط برقرار است اگر مجموعه افراد محقق شود اطاعت واحده حاصل شده است، اینجا است که غرض مولا هم صورت خواهد گرفت اما اگر نه مجموع تحقق پیدا نکرده باشد خب در اینجا معصیت امر مولا حاصل شده است.

 

تطبیق متن

«ثم الظاهر انّ ما ذکر له من الأقسام -من الاستغراقی والمجموعی والبدلی- انّما هو باختلاف کیفیّة تعلّق الأحکام به» اینجا داریم به بیان اقسام عام می پردازیم، به درستی که آنچه که ذکر شده است «ما ذکر له» برای عام از اقسام آن، اقسام کدام اند؟ استغراقی، مجموعی و بدلی «انما هو» این اقسام که برای عام ذکر شده است به خاطر اختلاف کیفیت تعلق احکام به آن ها است، و در اینجا، اقسام بعد از احکام آمده است یعنی اول احکام مطرح شده است و بعد اقسام آمده اند.

«و الا فالعموم فی الجمیع بمعنی واحد و هو» و در غیر این صورت عموم در همه ی اقسام عام، فی الجمیع یعنی فی جمیع اقسام العام یک معنا بیشتر ندارد و آن معنا کدام است؟ «هو شمول المفهوم لجمیع ما یصلح ان ینطبق علیه» شامل شدن مفهوم و معنا برای همه ی آن افرادی که صلاحیت دارد که منطبق شود عام بر آن افراد، منظورش این است که عام مختلف نیست تا باعث شود اقسامش مختلف شود، اما آنچه که مختلف است شمول ها هستند و شمول ها باعث شده است تا اقسام مختلفی پیدا کند و الا عام یک معنا بیشتر ندارد.

«غایة الامر ان تعلق الحکم به» «به» این عام، یک: عام استقراقی «تارة بنحو یکون کل فرد موضوعاً علی حدة للحکم» یکبار هرکدام از افراد عام وضع شده است علی حده برای آن ها، حکم مستقل یعنی کل فرد علی حده یک حکم مستقل و جداگانه ای دارند که از خارج هم توضیح دادیم.

دوم: عام مجموعی: «واخری بنحو یکون الجمیع موضوعاً واحداً» یک مرتبه ی دیگر اینجور است که جمیع افراد آن عام یک حکم دارند، یعنی جمیع افراد عام وضع شده است برایش یک حکم، چطور؟ «بحیث لو اخل به اکرام به اکرام واحد بطوری اگر اخلال شد در اکرام کردن یکی از آن ها در مثل مثلا اکرم کل فقیه، مولا گفته است: فقها را اکرام کن، صد نفر فقیه است مکلف 99 تا را اکرام می کند اما یکی را اکرام نکرده است می فرماید: این جا امتثال صورت نگرفته است.

«لمّا امتثل اصلا» این «ما» مای نافی است به خلاف صورت اولی، صورت اولی کدام است؟ عام استغراقی «فانه أتی و عصی» یعنی ما در عام استغراقی هم عصیان داریم هم اطاعت داریم، اما در عام مجموعی یکی است، یا اطاعت است یا معصیت و در عام استغراقی اگر صد تا فقیه باشند فرضا 99 تا را اکرام کند ولی یکی را اکرام نکرده باشد به اندازه 99 تا ثواب، آن یکی هم که اکرام نکرده است عقاب.

سوم: عام بدلی «و ثالثة بنحو یکون کل واحد موضوعاً علی البدل» قسم سوم، عام بدلی است که هر یک از آن افراد وضع شده است برایشان حکم علی البدلیه، به این صورت که «لو اکرم واحد منه» مولا گفته است آقا اکرم العلماء صد تا هم فرض بگیرید عالم است از این صد تا اگر شخص مکلف یکی از آن ها را اکرام کرد کفایت می کند «بحیث لو اکرم واحداً منهم لقد اطاع و امتثل» میگوید امتثال امر مولا صورت گرفته است «کما یظهر لمن امعن النظر و تأمّل» در اینجا محشین فرمایش هایی دارند که حالا ما وارد آن ها نمی شویم اگر تمایل داشتید به حاشیه ی محقق اصفهانی مراجعه بفرمایید.[2]

 

فرق بین عموم با اسماء عدد

«و قد انقدح ان مثل شمول عشرة» در اینجا جناب مصنف به بیان فرق بین عموم با اسماء عدد می پردازند، ما گفتیم که عام معنایش واحد است «و هو شمول المفهوم لجمیع ما یصلح لینطبق علیه» این معنای عام است مولا فرموده است: اکرم العلماء، در اینجا علماء قابل انطباق به تک تک افراد این عالم است فرض بگیرید صد تا باشد قابل انطباق به آن صد تا است.

اما اسماء عدد مانند «عشر، ثلاثین، ستین» این ها یک وجه اشتراکی دارند و یک وجه افتراق

وجه اشتراک اسماء عدد و عام این است که هر دوتایشان شمول دارند که شامل آحاد و افراد خودشان می شوند.

و اما وجه افتراقشان، عام کلی است که آحادش افراد هستند، بنابراین شمولی که عام بر افرادش دارد به نحو انطباق است چون عام کلی است وآحاد افراد است، لذا کلی بر افراد خودش منطبق می شود، چرا منطبق می شود؟ چون افراد کلی عین کلی هستند یعنی مثلا فرض بگیرید: اکرم العلماء، این علما بر هر کدام از افراد خودش -فرض بگیرید اگر صد تا عالم باشد- قابل انطباق است.

واما اسماء عدد مثل عشره، عشره بر افراد خودش مثل یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، قابل انطباق نیست، بلکه عشره از یک، دو، سه و این افراد درست می شود، یعنی ما الان به یک، عشره نمی گوییم و به سه، عشره نمی گوییم و به نه، عشره نمی گوییم بلکه به ده عشره می گوییم در حالی که در عام ما به تک تک آن افراد به صد تا، هرکدام دست می گذاشتیم می گفتیم هذا رجل عالم.

خلاصه عام کلی است، عشره هم کلی است وکل از افرادش درست شده است و قابل انطباق بر افرادش نمی باشد منظور همین اسماء عدد.

«و قد انقدح به» تحقیق واضح و روشن شد «انّ مثل شمول عشرة» به درستی که شامل شدن مثل عشره این شمول «لیس من العموم» از عموم نیست یعنی شمولی که عشره دارد مثل شمولی که عموم دارد نمی باشد، چرا؟ «لعدم صلاحیتها بمفهوم للانطباق علی کل واحد منها» به خاطر اینکه صلاحیت ندارد این عشره مفهومش برای چه؟ برای انطباق بر هر کدام از این آحاد.

«فافهم»: این فافهم اشاره می کند به این مطلب که درست است شما تفاوت گذاشتید بین عام و اسماء عدد، اما هر عامی نه، این فرمایش شما در عام استغراقی درست است، اما در عام مجموعی این فرق شما صحیح نیست به خاطر اینکه عام مجموعی مثل عدد می ماند مثلا اکرم العلماء، که صد نفر باشد در اینجا مجموع صد نفر موضوع واحد اند یک چیز هستند چطور؟ عشره از یک تا ده یک چیز بود اینجا صد نفر هم یک چیز است.

نکته: اگر بگویید: «شمول مثل عشرة» این فرمایش بهتر است اگر این را می گفت دیگر آن موقع این عبارت «غیرها» را نمی خواست بیاورد. اما وقتی می گوید: «ان مثل شمول عشره و غیرها» به درستی که شمول مثل شمول احادها، احاد آن عشره یعنی برای تک تک افرادش یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت و نه که مندرج هستند تحت این عشره، لیس من الامور نمی باشد.


[1] - کفایة الأصول: ج1، ص259.
[2] - «ما حاصله ان طبیعه العام متقومه بجهتین». نهایة الدرایة: ج، صص۶۳۱ - ۶۳۲.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo