درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی
کفایه
1401/01/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقصد الرابع: فی العام و الخاص/صیغه های عموم /بررسی وضع کل
«فصلٌ: لا شبهة فی انّ للعموم صیغة تخصصه لغةً و شرعاً ...»[1]
خلاصه درس گذشته
قبل از اینکه وارد درس امروز شویم با حول و قوه الهی مختصری از درس جلسه گذشته را خدمتتان عرض میکنم. در جلسات قبل گفته شد که عام به معنای شمول و توسعه هست و از آنجایی که دارای معنای ارتکازی است دیگر نیازی به تعریف نخواهد داشت.
بعد از این، اشکالی مطرح شد که شما میگویید: عام نیازی به تعریف ندارد خب ما میبینیم که علما برای عام تعاریف زیادی را مطرح کردهاند؟
جناب مصنف در پاسخ فرمودند: که اگر این تعاریف برای عام بیان شده به خاطر این نیست که برای بیان ماهیت و معنای عام باشد چون ماهیت و معنای عام اوضح و واضح و روشن است پس این تعاریف برای چه است؟ به خاطر این است که آنها درصدد هستند تا عام را محور قرار بدهند و به عنوان یک عنوان مشیری باشد تا هر حکمی که برای عام شد شامل افراد و مصادیقش مثل «کل، جمیع، اجمع» و امثالها بشود.
خلاصه: اینکه عام ما به عنوان مشیر و جامع برای اشاره کردن به افرادش است، مثلا اگر کل تخصیص خورد حجت است یانه؟ اگر جمیع تخصیص بخورد حجت هست یا نه؟ مُحلَّی به ال تخصیص خورد آیا حجت هست یا نه؟ اگر ما بخواهیم هرکدام از این موارد را ذکر کنیم به آن بپردازیم باعث تطویل کلام خواهد شد، بنابراین میگوییم: که اگر ما یک عامی داشته باشیم و این تخصیص بخورد بعد از تخصیص هم حجت است.
بعد از این آمدیم سراغ اقسام عام، و عام گفتیم بر سه قسم است: استغراقی، مجموعی و بدلی، مرحوم خراسانی (اعلی الله مقامه الشریف) ابتدا آمدند احکام عام را ذکر میکند.
بعد مصنف به بیان اقسام عام میپردازند و برخلاف دیگران که در ابتدا اقسام را ذکر میکنند، بعد به بیان تعریف و احکام برای آن میپردازند.
اقسام عام
عام استغراقی
عام استغراقی آن است که حکم به هرکدام از افراد به طور مستقل و جداگانه تعلق گفته، به طوریکه ما هرکدام از افراد و مصادیق عام را اگر شخص مکلف انجام بدهد یک امتثال، و در صورتی که انجام ندهد یک عصیان به آن تعلق خواهد گرفت، مثلا مولایی فرموده: اَکرِم العلماء، در این شهر اراک هم صدتا عالم داریم و هر مقداری از این صدتا عالم اکرام شود و همین مقدار امتثال صورت گرفته، مثلا اگر از این صدنفر، هفتاد نفر اکرام شدند خب الان هفتاد نفرکه اکرام شده به این اندازه امتثال صوت گرفته است، سی نفر دیگر مانده به این مقدار سی نفر هم عصیان شده است.
عام مجموعی
اما قسم دوم، عام مجموعی است، در عام مجموعی حکم آمده روی مجموعه افراد عام، نه تک تک، برخلاف عام استغراقی به طوری که این تمام افراد به منزله یک فردی لحاظ میشود و بعد حکم میرود آن یک فرد که مجموعهای از چند چیز است، مجموعهای از افراد مختلف است، مثلا مولا فرموده: اکرم کلّ فقیه، در شهرما هم صدتا فقیه است، الان این صد نفر به منزله فرد واحد محسوب میشوند لذا اگر شخص مکلفی آمد و نود و نه نفر را اکرام کرد، اما یک نفر را اکرام نکرد، در اینجا اصلا اکرامی کأنّ صورت نگرفته و امتثالی واقع نشده است.
عام بدلی
و قسم سوم، عام بدلی است که در این قسم، حکم آمده روی تک تک افراد، اما نه به صورت استغراق بلکه به صورت بدل، یعنی اگر یکی از این افراد عام را شخص مکلف امتثال کرد اتیان کرد دیگر اینجا امتثال محقق شده است، مثلا مولا فرموده: اکرم العلماء در این شهری که صدتا عالم دارد این حکم وجوب اکرام به هرکدام از این صدنفر تعلق گرفته است، اما اگر شخص مکلف یکی از اینها را اکرام کرد امتثال صورت گرفت و آمدیم بین استغراقی و مجموعی هم فرق گذاشتیم وگفتیم: عام استغراقی مثل اقل و اکثر غیر ارتباطی است ولی عام مجموعی مثل اقل و اکثر ارتباطی است با توضیحات و مثالهایی که برای آن مطرح کردیم.
اسماء عدد: در پایان بحث جلسه گذشته به مسئله اسماء عدد و فرقشان با عموم پرداختیم، اسماء عدد و عام یک وجه اشتراک و افتراقی داشتند.
وجه اشتراکشان در این بود که هردو تا شمول دارند و شامل آحاد و افراد خود میشوند.
وجه افتراقشان در این بود که عام کلی است و آحاد یعنی آن افرادی که تحتش هستند تحت آن علما باهم هستند اینها افرادش محسوب میشوند، بنابراین شمول عام بر افراد خودش به نحو انطباق است یعنی مولا که فرموده: اکرم العلماء، این عام کلی است و آحادش افرادش هستند؛ لذا این کلی بر تک تک افراد منطبق میشود یعنی به هرکدام از صد نفر اطلاق عالم میشود.
اما اسماء عدد چه؟ مثل عشرَ گفتیم اینها منطبق برآحادش یک، دو، سه تا نیستند، بلکه عشر یا اسماء اعداد از این اعداد یک، دو، سه و این آحادش درست و تشکیل میشود.
خلاصه: اینکه عام کلی است عشر کل است کل از افراد خودش درست میشود و قابل انطباق هم بر افرادش نمیباشد.
درس جدید
«فصلٌ: لا شبهة فی انّ للعموم صیغة تخصصه لغةً و شرعاً ...»
و اما درس امروز که یکی از فصلهای عام و خاص است، درباره اداوات عموم است و در واقع محقق خراسانی به دنبال این مسئله هستند که آیا عموم، صیغههای مخصوصی به خود دارد یا نه؟ که اگر دارای صیغه خاصی باشد استعمالش در غیرآن نباید باشد.
تقسیم الفاظ
و اما صیغهها و الفاظ به یک اعتبار و تقسیمی که برای شما عزیزان راحت باشد به این صورت ما بیان میکنیم؛ یک خاص، دو عام، سه مشترک بین خاص و عام.
1- خاص: اما خاص دارای یک سری الفاظ مخصوص است که اینها فقط در خصوص استعمال خواهند شد مثل اعلام شخصیه، علی، محمد، فاطمه، حسن، حسین اینها همه در خاص استعمال میشوند.
2- عام: که این محل اختلاف میباشد حالا این را بعدا بیان میکنیم.
3- مشترک بین خاص و عام: الفاظی وجود دارند که این قابلیت را دارند که استعمالشان مشترک بین خاص و عام است که عبارتند از:
یک: نکره، این نکره اگر در سیاق نفی باشد، مثل ما جاءنی احدٌ، این از الفاظ عموم است و اما اگر همین نکره در سیاق اثبات باشد، از الفاظ خاص است مثل جاءنی احدٌ، آن موقع معنای ماجاءنی احدٌ میشود هیچ کسی نیامد، اما معنای اثباتش جأنی احدٌ میشود یعنی یک نفرآمد.
دوم: مطلق، مطلق اگر قید خورده باشد در خاص استعمال میشود، و اما اگر قید نخورده باشد به صورت مطلق باشد، در عموم استعمال میشود.
اقوال درعام: در آن چند قول و اختلاف است به این معنا که، آیا عام از جهت شرع و لغت دارای الفاظ مخصوصی به خودش است یا نه؟
1- در اینجا بعضیها منکر هستند و میفرمایند: عموم دارای الفاظ خاصی نمیباشد، و اینها دو دلیل برای خودشان آوردهاند.
پاسخ محقق خراسانی (اعلی الله مقامه الشریف): ایشان از این دو دلیل پاسخ دادهاند که با عبارت «لاشبهة ...» میفرماید: این فرمایشی که این آقایان میکنند -که عام دارای الفاظ خاص به خودش نیست- یک شبههای در مقابل امر بدیهی است.
2-گروه دیگر، قائل به توقف شدهاند.
3-گروه سوم، قائل به تفصیلاند، مثلا جناب سید مرتضی از قائلین به تفصیل است.
4- قول دیگر، نظریه جناب مصنف است که ایشان میفرماید: عام دارای لفظ خاص به خودش است.
ایشان میفرمایند: عام هم مثل خاص و مشترک دارای یک سری صیغه و الفاظ مخصوص است که در شرع و لغت آمده است به این معنا که عموم در هر لغتی دارای الفاظ مخصوص به خودش است که معنا و موضوع لهاش عموم و شمول است، به طوریکه در لغت گفتهاند: مثلا لفظ «کل» که از ادات عموم است برای عموم وضع شده است.
در شرع هم گفتهاند: که بعضی از احکام روی «کلّ» رفته است مثلا کلّ النّاس افقه، الآن اینجا حکم فقاهت رفته روی کلّ، کلّ الناس.
الفاظ خاصه عموم عبارتاند از: کلّ، جمیع، اجمع، محلی بال، قاطبه، در زیارت عاشورا هم میخوانیم لعن الله بنی امیه قاطبه.
«و لاینافی اختصاصه به» در اینجا میفرماید: الفاظی مثل «کلّ» که وجود دارند و موضوع له حقیقیشان در مورد خصوص عموم است اینها اگر در غیر از عموم استعمال بشوند عنوان مجاز و مسامحه پیدا میکنند، مثلا اسد که همراه با قرینه باشد به رجل شجاع هم گفته میشود، مثلا رأیت اسداً یرمی، که موضوع له اسد حیوان درنده است.
و اما اگر همراه با قرینه باشد بر «اسد» هم رجل شجاع اطلاق میشود.
نکته قابل توجه اینجا است که حالا میفرماید: مجاز میشود، چه موقع؟ وقتی که استعمال این الفاظ خاصه در غیر عموم باشد، و این مجاز لافرق در اینکه بر طبق مذهب و عقیده سکاکی باشد یا طبق عقیده مشهور باشد، خب اینها با هم فرق دارند.
مشهور معتقدند اگر لفظی را ما در غیر موضوع لهاش استعمال کنیم که مجاز است نیازمند به علاقه است مثل همین اسدی که برایتان مثال زدیم وگفتیم که اسد به معنای حیوان مفترس است، اما همراه با قرینه به رجل شجاع هم اسدگفته میشود.
و اما طبق نظریه سکاکی یا همان حقیقت ادعائیه مثل زیدٌ اسدٌ یعنی زید شیر است همانطور که مستحضرید ما دوجور شیر داریم: شیر در جنگل که انسان میخورد، شیری که انسان میخورد یا همان شیرهای آب. حقیقت نیز بر دو نوع است:
1- حقیقت واقعیه در مثال ما شیر یعنی شیری که در بیابان است واقعا درنده است انسان را میخورد.
2- دیگری حقیقت ادعائیه است که همین فرمایش سکاکی است، یعنی من ادعا میکنم که زید شیر است، فرقشان در این شد که واقعیه واقعا آن شیر حیوان درنده است، ولی ادعائیه انسان هست که من میگویم این شیر است.
تطبیق متن
«فصلٌ» در این فصل ما پیرامون ادوات دالّ بر عموم بحث میکنیم که آیا عموم دارای صیغههای به خصوصی هستند یا نه؟
«لا شبهة فی انّ للعموم صیغة تخصّه لغة و شرعاً کالخصوص» این «لا شبهة» اشاره میکند به رد فرمایش آقایانی که مدعی هستند عموم دارای لفظ خاصی برای خودش نیست و محل اختلاف است، لذا مصنف آن را رد میکند و میفرماید: هیچ تردیدی نیست یعنی چه؟ یعنی بدیهی و واضح است که به درستی برای عموم صیغه و الفاظ خاص است، «تخصُ» ضمیر فاعلی برمیگردد به آن صیغه و ضمیر مفعولی (ه) برمیگردد به عموم، آن الفاظ خاص کدام بودند؟ کل، جمیع، قاطبه، جمع محلی بأل، اجمع.
«لغة و شرعا» هم از جهت لغت و هم از جهت شرع، یعنی مثلا در لغت گفتهاند: که این لفظ «کل» وضع برای عموم شده و در شرع هم گفتهاند: بعضی از احکامی که ما داریم همان مثالی که زدیم کل الناس افقه منُ عُمَر، الان این حکم افقهیت رفته روی کل، و این «کالخصوص» می ماند.
«لاشبهة فی انّ للعموم صیغة تخصّه کالخصوص» همانطوری که خاص دارای صیغه و الفاظ خاصی برای خود است مثل اعلام شخصیه عام هم همینطور است «کما یکون مایشترک بینهما ویعمّهما» همانطوری که میباشد آن الفاظی که مثل نکره، مثل مطلق مشترک میباشد بین عموم و خصوص و شامل هردو میشود، پس این «کالخصوص وکما یکون» یعنی چه؟ یعنی همانطوری که خاص دارای الفاظ و صیغه مخصوص خودش است و همانطوری که الفاظ مشترکهای ما داریم برای عام و خاص، عام هم دارای الفاظ خاص برای خودش است.
«ضرورةَ» این علت میشود برای «لاشبهة» چرا بدیهی است چرا تردیدی ما نداریم؟ به این علت که «انّ مثل لفظ کلّ و ما یرادفه -فی ایّ لغة کان- یخصّه و لایخصّ الخصوص و لا یعمّه» علت اینکه مثل الفاظی مثل: کل، جمیع، اجمع و امثال اینها «و ما یرادفه» و مثل این در هر لغتی که بوده باشد یعنی شامل آن عموم میشود، مثلا در زبان فارسی ما به جای «کل» کلمه «هر» میگذاریم این هم الفاظ عام است «و لا یخصّ الخصوص و لا یعمّه» یعنی این الفاظ در خصوص استعمال نمیشود یعنی این الفاظ خاص را که شامل نشدند در عموم هم استعمال نمیشوند، خلاصه در خصوص و عموم استعمال نخواهند شد.
«و لا ینافی» در اینجا اشاره میکند به این مسئله که ما گفتیم: کل و ما یرادفه اینها یختصّ بالعموم و اگردر غیر عموم استعمال بشوند، پس چرا در خصوص استعمال میشوند؟ میفرماید: اگر در خصوص استعمال میشوند از باب مجاز است. «و لاینافی» منافاتی ندارد چه؟ «اختصاصُه به» اختصاص آن کل به عموم که بگوییم لفظ کل موضوع لهاش عموم است «استعماله فی الخصوص عنایة» استعمال شده باشد آن کل در خصوص عنایتا و از باب مجاز، مجاز مثل چه؟ مثلا کلمه اسد را خدمتتان عرض کردیم گفتیم: اسد حیوان مفترس است و موضوع لهاش هم این است.
اما اگر قرینه باشد میشود در رجل شجاع هم استعمالش کرد. وهکذا ما نحن فیه «کل و ما یردافه» موضوع لهشان عموم است و در خصوص هم همراه با قرینه استعمال می شوند یعنی در مجاز.
«بادّعاء انّه العموم او بعلاقة العموم و الخصوص» این اشاره کرده به مذهب سکاکی، اگر در مطول مراجعه کنید این مسئله را آنجا مفصل اشاره کرده. اشاره کرده به مذهب سکاکی که رد مقابل مشهور است، چون سکاکی قائل به حقیقت ادعاییه است و وقتیکه میگوید: زیدٌ اسدٌ یعنی زید شیر است، زید شیر است، یعنی چه؟ یعنی این زید را من ادعا میکنم که خود اسد است با این ادعا که آن خصوص، عموم است، که اشاره می کند به مطلب و نظریه سکاکی. این خاص عموم است یعنی چه؟ یعنی زید اسدٌ، یعنی من سکاکی که قائل به حقیقت ادعائیه هستم ادعا میکنم که زید خود شیر است. «او بعلاقة العموم و الخصوص» که این هم مشخص است.
«و معه لا یصغی» ومعه با این بیانی که خدمتتان عرض کردیم وگفتیم، بیان ما این بود که «لا شبهة» با این بداهتی که ما مطرح کردیم و گفتیم: عام هم مثل خاص و مثل الفاظ مشترکه دارای الفاظ خاص به خودش است، حالا اینجا اشاره میکند به ادله مخالفین آنهایی که میگویند ما برای عام الفاظ خاصی نداریم.
دلیل اول: آنها این است که میگویند: الفاظ عام مثل کل هم دارای معنای خاص است.
خلاصه: مخالفین میگویند الفاظ عام مثل کل خاصاند و دارای معنای خاصاند چرا؟ به خاطر اینکه خاص قدر متیقن است، مثلا مولایی گفته: اکرم عالماً، عالمی را اکرام کن، عالم یک نفرش قدر مسلم است ولو اینکه این در ضمن عام باشد حالا اگر بیشتر از یک نفر باشد اینجا مشکوک است بنابراین باید حمل بر قدر متیقن کرد، البته این فرمایش زمانی مطرح میشود زمانی جایگاه پیدا میکند که ما ندانیم لفظ کل آیا برای عام وضع شده یا برای خاص، در این موقع که مشکوک باشد ما این را حمل میکنیم بر قدر متیقن.
«ولا الی التخصیصَ» این دلیل دومشان است که میفرمایند: علما در علم اصول یک اصلی دارند و آن اصل این است که «ما من عامٍ الا و قد خصّ» علما این فرمایششان از باب مبالغه و مسامحه است.
و از آنجایی که عامهای زیادی ما داشتهایم که تخصیص خوردهاند لذا علما آمدند این فرمایش را مطرح کردند که هیچ عامی وجود ندارد مگر اینکه تخصیص خورده باشد، نتیجه این میشود که ما عامهای زیادمان تخصیص خوردند. این سخن از باب مبالغه مطرح شده است.
بعد قائلین به عدم وجود لفظ برای عام آمدند از این جمله «ما من عام الا و قد خص» سوء استفاده کردند و فرمودند: عام نداریم و هرچه است تخصیص خورده است.
اگر شما بگویید عام داریم مثلا لفظ کل در عام استعمال میشود نتیجه این خواهد شد که مجازات زیاد خواهد شد، پس ما برای اینکه مجاز کمتر داشته باشیم شما بگویید ما عام ندایم که نتیجه کم شدن مجاز باشد.
خلاصه حرفشان این است که اینها آمدند به فرمایش علما که گفتند «ما من عام الا و قد خُصّ» استناد کردهاند استدلال کردهاند وگفتهاند: معنای حقیقی عام خاص است. تا برسیم به رد جناب مصنف این دو دلیل را «و معه» با این ادعای بداهتی که مطرح شد «لاشبهة» در اینکه عام هم مثل خاص دارای الفاظ مشترک و مخصوص به خودش است.
«لا یصغی» گوش نکن. گوش نکن به که؟ به ادله مخالفین، ادله مخالفین از اینجا شروع میشود زیرش بنویسید یک: «ان ارادة الخصوص متیقنة و لو فی ضمنه» به درستی که اراده کردن خاص از عام این یقینی است و لو اینکه در ضمن عموم باشد.
«بخلافه» به خلاف این عموم «و جعل اللّفظ حقیقة فی المتیقن أولی» و قرار دادن لفظ کل را در حقیقت فی المتیقن، متیقین کدام است؟ خصوص است این یک نفره است این اولی است اولی بنویسید: «من جعل لفظ حقیقة فی المشکوک» که این میشود عموم چون مشکوک است که آیا بیشتر از یکی یا نه؟ این میشود عموم و در خصوص یک نفر، این میشود خاص و یقینی است از خارج هم توضیح این را دادیم.
دو: «و لا الی انّ التّخصیص قد اشتهر و شاع حتّی قیل: ما من عامّ الاّ و قد خصّ» این بعد از «و لا یصغی» را هم بیاورید یعنی و باز گوش نکن به چه؟ به این تخصیصی که مشهور است «قد اشتهر» یعنی «قد غُلِبَ» مشهور است و شایع است بین بزرگان ما که عام را خیلی زیاد بیان کردند، اما در واقع از آن خاص اراده کردند نتیجه میگیرند: آن موقع عام نداریم مخصوص خاص است. خب «حتی قیل» چه گفتند؟ نما من عام وقد خص» ما هیچ عامی نداریم مگر اینکه تخصیص خورده باشد یعنی عام میرود کنار و همه خاصاند.
«و الظّاهر یقتضی کَونه حقیقة لما هو الغالب» آنچه که ظاهر است این است و اقتضا میکند «کَونه» این لفظ که منظور کل باشد «حقیقة لما هو الغالب» برای آنچه که غالب است، غالب کدام است؟ خاص است پس طبق این قاعده و تفسیری که بیان شد همه عامها خاص خواهند بود «تقلیلاً للمجاز» و اگر ما بخواهیم در عام استعمالش کنیم مَجازات زیاد خواهند شد برای اینکه مجازات کم بشوند «تقلیلا للمجاز» بگو ما عام نداریم.
«مع انّ تیقّن» اینجا رد ادله مخالفین توسط جناب مصنف است، جناب مصنف این دو دلیل را رد میکند.
ردیّه اوّل: دلیل اول مصنف این است که لو سلمنا که قدر متیقن کل، خصوص باشد اگر اینجور باشد، ما قبول نداریم اگر اینجور باشد این هم خودش باعث نخواهد شد که ما بگوییم کل برای خصوص وضع شده است.
ردیه دوّم: ردیه اول مصنف از دو قسم تشکیل میشود این سخنی که علمای بزرگوار ما دارند «ما من عام الی و قد خص» این از باب مبالغه است چون بسیاری از عموماتی که در کتاب، سنت به حال خودشان الان باقی هستند. اگر این قاعده کارآیی داشت باید عمومات در کتاب و سنت را هم میگذاشتیم کنار یعنی از عمومیت میافتاد مثلا مثل این آیه شریفه اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ﴿لله علی الناس حج البیت من استطاع علیه سبیلا﴾[2] ، ﴿احل الله البیع و حرم الربا﴾[3] ، ﴿کتب علیکم الصیام کما کتب علیکم﴾[4] [5] تمام این موارد الان ببینید عام است و بر همان عمومیت خودشان باقی هستند.
ردیه دوم جناب مصنف یا دلیل دومشان این است که شما گفتید: کل دارای معنای عام اگر باشد کثرت مجاز پیش میآید و برای رفع این مسئله و تقلیلا للمجاز بگویید: کل خاص است، جناب محقق خراسانی باز اینجا دو جواب میدهد، میفرماید:
اولا: ما میپذیریم که خیلی از عامهای ما تخصیص خوردند، اما این باعث کثرت مجاز نخواهد شد چرا؟ به خاطر اینکه بین تخصیص و مجاز باید ملازمه باشد، در حالی که ملازمهای وجود ندارد.
دوم: بلاغت و جاذبیت مجاز از حقیقت بیشتر است، بنابراین اکثر استعمالات مجازی هستند.
تطبیق متن
«مع انّ تیقّن ارادته لا یوجب اختصاص الوضع به» که این جواب اول یا همان رد دلیل اول است. با اینکه یقین داریم که اراده شده است آن خصوص این یقینی که ما داریم اراده خصوص شده از آن عام لا یوجب موجب نمیشود که اختصاص داشه باشد وضع به به آن خاص. پس اگر از یک عامی ما اراده خاص کردیم این دلیل نمیشود که در واقع این خاص موضوع لهاش باشد ضمیر به برمیگردد به خصوص ارادته هم برمیگردد به آن خصوص. مع کون العموم کثیر ما یراد با اینکه عمومات زیادی را ما داریم که به حال خودشان یعنی آن عمومیتشان باقی هستند. چندتا مثال زدیم مثل این آیه شریفه ﴿لله علی الناس حج البیت﴾ با اینکه این سخن علما ما من عام ال و قد خص هست و این از باب مبالغه است و در قرآن کریم عمومات زیادی داریم و در روایات عمومات زیادی داریم که اینها همچنان به حال خودشان یعنی آن عمومیتشان باقی و پابرجا هستند.
«و اشتهار التّخصیص لا یوجب کثرة المجاز» این رد دلیل دوم است میفرماید که و همچنین اشتهار تخصیص موجب این نخواهد شد که ما مجاز زیادی داشته باشیم اشتهار تخصیص موجب کثرت مجاز نخواهد شد چرا؟ «لعدم الملازمة بین التّخصیص و المجازیّة» چونکه بین تخصیص و مجازیت ملازمهای وجود ندارد. کما یاتی توضیحه انشاءالله.
«و لو سُلِّمَ» حالا اینکه بر فرض بپذیریم یعنی وجود ملازمه را بنابر مذهب مشهور قبول کنیم که مشهور میگویند عام تا تخصیص نخورده در همه افرادش حجت است اما همینکه تخصیص خورد مجاز خواهد شد و لو سلم این فرمایش را.
«فلا محذور فیه اصلا اذا کان بالقرینة» محذوری وجود ندارد فیه در این مجاز اصلا، چه موقع؟ هنگامی که همراه با قرینه باشد بله اگر مجاز بدون قرینه باشد محذوریت دارد و الا اگر با قرینه باشد محذوریتی نخواهد بود.
«کما لایخفی» همانطوری که مخفی نمیباشد.