درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی

کفایه

1401/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقصد الرابع: فی العام و الخاص/ حجیة العام المخصص فی الباقی/ بررسی اقوال در مسئله

«فصل: لا شبهة فی انّ العام المخصّص بالمتّصل و بالمنفصل حجة ...» [1]

خلاصه درس گذشته

قبل از اینکه درس امروز را با یاری خدای تعالی شروع کنیم مختصری از درس جلسه ی گذشته را خدمتتان عرض می کن .

در جلسات گذشته که بحث را شروع کردیم گفتیم لفظ «کل» افاده ی عموم می کند و نکره ی در سیاق نفی و نهی هم افاده ی عموم می کند،.

تفاوت آن دو: 1- منتهی این دوتا با همدیگر فرق داشتند افاده ی عمومی که لفظ کل داشت وضعی بود و اما نکره ی در سیاق نهی و نفی افاده ی عمومی که می کرد عقلی بود.

2- تفاوت دوم این بود که کل وقتی افاده ی عموم می کرد، نیازی به مقدمات حکمت نداشت برخلافنکره در سیاق نفی و نهی که آن نیاز به مقدمات حکمت برای افاده ی عموم بود.

سعه و ضیق ایجاب در کل: مطلب دیگر سعه و ضیق ایجاب در کل بود که گفتیم: تابع سعه وضیق، مدخول کل است یعنی نگاه می کنیم به آن اسمی که کل بر آن داخل شده است اگر موسع باشد کل هم موسع باشد و اگر موسع تر باشد آن هم موسع تر است، مثلا مولایی فرموده است: اکرم کل عالما و در خطاب دیگر فرموده: اکرم کل عالما عادل، خطاب اولی اکرم کل عالما، کل خودش موسع است چرا؟ به خاطر اینکه عالم موسع هست و در خطاب دومی که فرموده: اکرم کل عالما عادل الان این توسعه ای که کل دارد نسبت به آن کل اولی کمتر است چرا؟ به خاطر اینکه مدخول کل دومی که عالم عادل است نسبت به اولی کمتر است مثلا فرض بگیرید علما صد نفر بودند در اولی که مولا می گوید: اکرم کل عالم، توسعه ی کل و هکذا عالم زیاد است چرا کل زیاد بود؟ چون عالم زیاد بود ولی در دومی توسعه اش نسبت به لفظ کل اولی کمتر است ضیق تر است چرا؟ به خاطر اینکه از بین علما سی نفر مثلا فاسق اند خب عالم عادل می شود ۷۰ نفر لذا این توسعه اش نسبت به اولی کمتر است و همچنین سعه و ضیق در سلب تابع سعه و ضیق سلبی است که شخص متکلم آن را اراده می کند این ها توضیحاتشان گذشت.

و همینطور این صحبت هایی که کردیم برای محلای به ال هم همینطور است ال فرمود: که افاده ی عموم می کند بالوضع، وقتی که بالوضع باشد دیگر نیازی به مقدمات حکمت ندارد. البته در افاده ی عموم برای محلای به ال دو قول است و جناب محقق خراسانی مخالف بود.

توضیح اینکه سعه و ضیق ایجاب در ال تابع سعه و ضیق مدخول ال است چطور؟ در کل نگاه میکردیم مدخول در ال هم نگاه می کنیم به مدخولش مثلا اکرم العلماء، مدخول ال علماء هستند الان فرموده است: اکرم علماء، واجب است فرض بگیرید: صد تا عالم و خطاب دوم اکرم العلماء العدول همراه با وصف است از صدتا عالم سی تا فاسق است آن سی تا می رود کنار، وجود اکرام رفته است روی آن هفتادتا، بنا براین توسعه الان در این دومی نسبت به اولی کمتر است.

اشکال: در ادامه اشکالی مطرح شد و آن اشکال این بود که در ما نحن فی شما به عدول مخصص می گویید: اکرم العماء العدول چطور شما اطلاق تخصیص می کنید در حالی که ما خواندیم و می دانیم که تخصیص عبارت است از تضییق دایره ی عموم، یعنی وقتی که یک چیزی تخصیص می خورد آن عمومیتش کمتر خواهد شد .

پاسخ: مصنف در پاسخ فرمود: که ما تخصیص دو جور داریم :

یک: تخصیص اصطلاحی است دو: تخصیص غیر اصطلاحی است

تخصیص اصطلاحی: منظور ما اینجا تخصیص اصطلاحی میشود همان تضییق دایره ی عموم، مثلا مولایی فرموده است: اکرم العلماء، و خطاب دیگر آمده :لا تکرم العلماء الفاسق، اینجا الان دائره ی علمایی که قبلا آمد صد تا بود اکرم العلماء صد نفر بود خطاب دوم که می آید فساق کنار می روند سی نفر الان اینجا دائره ی این علماء و این عموم کمتر شد درواقع ماتخصیص را میتوانیم تشبیه کنیم به رفع، یا مثلا بگوییم: اصلا همان رفع است و رفع با دفع این تفاوت را داردکه دفع پیشگیری است مانع میشود اجازه نمی دهد یک چیزی وارد شود همانطوری که در بیماری ها وقتی که می گویند پیشگیری و دفع یعنی اجازه ندهیم که مریض بشوییم.

اما در رفع بیماری آمده ما می خواهیم آن را برطرف کنیم درمان کنیم، پس رفع درمان است ولی دفع پیشگیری است.

بعد جناب مستشکل خیال کرده است منظور ما از تخصیص در اینجا تخصیص اصطلاحی است و ایشان می فرماید نه منظور ما تخصیص اصطلاحی نیست و از ابتدا این علما عموم نداشتند چرا؟ چون این عدول همراه آن خطاب بوده است: اکرم العلماء الفاسق، این مثل ضَیِّق فمَ الرکیه است که چاه دهنه اش از ابتدا تنگ است نه این که گشاد است و ما می خواهیم این دهنه چاه را تنگ کنیم این از قبیل این است که چاه از ابتداء دهنه اش تنگ بوده است یعنی از ابتداء اصلا مانع شده است این عام عمومیت داشته باشد.

در ادامه «و لکن دلالته» جناب خراسانی فرمودند: ما ال دو نوع داریم یعنی ادبا می گفتند: ال علی ثلاثه اقسام، بر سه قسم است:

1- ال استغراقیه 2- ال جنسیه 3- ال تزئینیه

نظریه مصنف: ولی جناب مصنف ال استغراقیه را نمی پذیرد می فرماید:

1- ال یا برای تزئیین است مثلا الحسن والحسید سیدا شباب اهل الجنه فرموده ی رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم).

2- یا اینکه ال برای جنس است مثل الرجل ،ما الف و لامی که بخواهد برای افاده ی عموم استغراق باشد نداریم.

حالا اگر مولا یک خطابی داشت :اکرم العلماء و ما اگر بخواهیم از این افاده ی عموم کنیم، باید قرینه داشته باشیم این قرینه ما یا مقدمات حکمت است یا باید استثناء بیاوریم اکرم العلماء الا الفساق ،ما از این الا می فهمیم که مستثنی منه ما که علماء است افاده ی عموم می کند.

دلیل منع مصنف هم این بود که فرمود خود این ال و مدخولش العلماء که بود که مدخول ال می شود علما یا هیئت ترکیبیه العلماء دلالت بر عموم ندارد. این خلاصه ای بود از مباحث قبل به اضافه ی خلاصه ی درس گذشته.

 

درس جدید

«فصل: لا شبهة فی انّ العام المخصّص بالمتّصل و بالمنفصل حجة ...»

هر گاه ما یک عام داشته باشیم و این عام ما هم تحصیص خورده باشد حالا فرقی نمی کند که مخصص متصل باشد مثل اکرم العلماء الا الفساق منهم، یا اینکه مخصص منفصل باشد مثل اکرم العلماء، لا تکرم الفساق.

در اینجا این سوال مطرح می شود که: آیا در این هنگام که عام تخصیص خورده است -حالا چه میخواهد مخصص متصل باشد یا منفصل- عام، حقیقت است یا مجاز؟ یعنی آیا عام مخصَّص نسبت به آن افراد باقی مانده حجّت است که ما باید آن ها را اکرام کنیم یا اینکه حجّت نیست و اکرامشان حرام است؟

توضییح ذلک: برای اینکه این بحث بهتر روشن شود و فهمیده شود ما یک مثال می زنیم تا آخر این فصل با این مثال پیش می رویم دقت بفرمائید، مولا فرموده است: اکرم العلماء، الان اکرام همه ی علماء واجب است فرضاً تعداد علماء صد نفر هستند در این موقع اکرام صد تا عالم واجب است بعد از این، در یک خطاب دیگری مولا فرموده است: لا تکرم فساق منهم، علما ی فاسق اکرامشان حرام است و تعداد علمای فاسق سی نفر هستند در این هنگام دو چیز برای ما معلوم و روشن است:

یک: خطاب اول که فرمود: اکرم العلماء، صد تا عالم بود اکرام صد تا عالم واجب است این روشن است. و خطاب دوم که فرمود: لا تکرم الفساق منهم، سی تا عالم فاسق است اکرام این ها حرام است این ها روشن هستند.

آنچه که محل بحث و نزاع است در ما بقی افراد از علما است باقی مانده چند نفر است هفتاد نفر است ،اینجا محل بحث است که آیا اکرام این افراد باقی مانده واجب است یا نه؟ یا به عبارت دیگر، آیا این عامی که تخصیص خورده است الان شده است هفتاد نفر، این عام حقیقت است یا مجاز است؟ به عبارتی دیگر، آیا در این مابقی افراد هم عام مخصّص حجّت است یا نیست؟

اقوال در مسئله

این صورت مسئله ی ما در این مسئله سه قول مطرح شده است:

قول اول: قول حجیّت مطلقاً «لا شبهه فی ان العام المخصص حجة» مشهور بر این باور و اعتقادند که عامی که تخصیص خورده است بعد از تخصیص، بر حجیت خودش باقی است لا فرق در اینکه این مخصص متصل باشد مثل اکرم العلماء الا الفساق یا مخصص منفصل باشد مثل اکرم العلماء و خطاب دیگر لا تکرم الفساق منهم، چرا این بر حجیت خودش باقی است؟ می فرماید: چون عام دارای معنای شمول توسعه و آن کل است.

«کلّ» در فارسی به معنای «همه» است این همه در قبل از تخصیص بوده و بعد از تخصیص هم هست این یعنی چه توضیحش خواهد آمد .

قول دوم: قول به عدم حجیت عام است مطلقا، که فرمود «بل لا ینسب الخلاف» که این نظریه ی بعضی از علمای اهل سنت است که منکر حجیت عام هستند به طور مطلق، مطلقا یعنی چه؟ یعنی چه مخصص متصل باشد یا منفصل باشد این ها هم ادله ی آن ها خواهد آمد.

قول سوم: «و ربّما فصّل بین المخصّص المتّصل» قول به تفصیل است که بین مخصص متصل و مخصص منفصل فرق گذاشته شده است و گفته اند: اگر مخصص ما متصل باشد مثل اکرم العلماء الا الفساق عام در مابقی افراد حجت است به خاطر اینکه تخصیص در متصل موجب انعقاد ظهور عام در باقی افراد هست و با این تخصیص، اجمالی در کار نخواهد بود. اما اگر مخصص منفصل باشد فرموده اند که عام در اینجا حجت نیست.

«وحجّته ان ما فی بالاجمال» این می شود ادله ی قائلین به عدم حجیت عام مخصص، قول دوم که می گفتند مطلقا حجت نیست، ببینیم استدلال این ها چه است:

استدلالشان این است که معنای حقیقی عام، عموم و شمول و در فارسی به آن «همه» گفته می شود و هر موقع بعد از عام ما، اکرم العلماء یک مخصصی بیاید -حالا چه مخصص متصل باشد مثل اکرم العلماء بعد از این عام ما که علماء است الا الفاسق یا مخصص متصلی آمده است یا منفصل مثل لا تکرم الفساق- اینجا عام معنایش از عمومیت می افتاد و مجمل خواهد شد هر موقع که این هم مجمل شد معنای این عام در افراد باقی مانده که هفتاد نفر است مجاز خواهد بود معنای مجازی هم که هفتاد تا است متعدد و دارای مراتب برای خودش است. و از آنجایی که مجاز نیاز به قرینه ی معیّنه دارد و در کلام ما هم قرینه ی معیّنه ای وجود ندارد کلام مجمل و مجاز خواهد شد حالا اگر ما بخواهیم این عام را در غیر معنای ظاهری خودش استعمال کنیم این ترجیح بلا مرجح است و این نیاز به توضیح دارد که باید توضیحش را بدهیم.

معنای حقیقی و مجازی در کلمات چند صورت دارند:

صورت اول: یک معنای حقیقی و یک معنای مجازی

این ها را خوب توجه بفرمایید بعضی از کلمات دارای یک معنای حقیقی و یک معنای مجازی هستند مثال معنای حقیقی کلمه ی معامله یعنی بیع و شراء، اگر یک قرینه ی صارفه ای آمده باشد که معامله را از معنای حقیقی اش منصرف کند در اینجا یقینا معنای مجازی مراد است. و اما اگر قرینه ی صارفه نباشد حمل بر معنای حقیقی خواهد شد.

صورت دوم: یک معنای حقیقی و چند تا معنای مجاز

بله بعضی از کلمات ما داریم که یک معنای حقیقی دارند ولی معنای مجازی اش متعدد است یک مثال دم دستی می زنیم که خیلی راحت است بعد وارد ما نحن فیه می شویم لفظ اسد که همه ی شما با آن آشنا هستید دارای یک معنای حقیقی است به نام حیوان مفترس و چند تا معنای مجازی، اسد چون که دارای خصوصیات مختلفی است به اعتبار هر کدام از آنها آن را می توانیم به هر شخص مجازی اطلاق کنیم آن خصوصیات این ها هستند: یک: شجاعت همه می دانیم که شیر در شجاعت زبانزد است و مصداق اتم، حالا یک شخصی هم شجاع باشد به او گفته می شود اسد، شیر مثلا فلانی را می بینیم خیلی بزن بهادر است به او می گویند که فلانی مثل شیر درنده است.

دو: حرارت زیاد بدن شیر است لذا آدمی هم که تبش بالا رفته تب دار است به او گفته می شود اسد.

سوم: سومین خصوصیت شیر مشعر است مودار، پشمالو خب موهایش خیلی زیاد است لذا یک آدمی هم که پشمالو است بدنش موی زیادی دارد به او گفته می شود فلانی مثل شیر می ماند مثلا هر موقع که گفته شد رأیت اسد یرمی، در اینجا این یرمی قرینه ی صارفه است که معنای حقیقی اسد را می گوید مراد نیست بلکه منظور مجاز است در اینجا پس این قرینه ی صارفه یک پیام داشت وگفت که این اسدی که در اینجا گفته شد منظور معنای مجازی اش مراد است خب این یک قرینه.

ما می بینیم که مجاز مراتبی دارد حالا اگر گفتیم که منظور از اسد شجاعت است یا اشعر است ما در اینجا نیاز به یک قرینه ی دومی به نام قرینه ی معینه داریم که برایمان مشخص کن چند تا مجاز است اگر دست گذاشتیم روی مثلا شجاعت یا روی اشعر اینجا باید قرینه ی معینه داشته باشیم حالا اگر قرینه ی معینه نباشد ما نمیتوانیم یک فرد مشخصی را اراده کنیم اگر بگوییم ما منظورمان از رایت اسدا یرمی، رجل شجاع است یا کسی که عرضم به خدمت شما اشعر است مودار است این می شود ترجیح بلا مرجّح.

خلاصه: این را حتما برای خودتان یاد داشت بفرمایید که با وجود قرینه ی صارفه در مثال ما «یرمی» می فهمیم که مراد از اسد معنای حقیقی آن یعنی حیوان درنده نیست این قرینه ی اول به ما گفت منظور معنای حقیقی در اینجا نیست بلکه مراد معنای مجازی است، از طرف دیگر مجاز دارای مراتب و افراد است برای اینکه بخواهیم بفهمیم مراد کدام یک از این معنای مجاز است ما قرینه ی معینه می خواهیم در صورتی که این قرینه ی معینه نباشد و بخواهیم دست بگذاریم روی یک فرد مشخص و معینی، این می شود ترجیح بلا مرجح.

اما ما نحن فیه این را گفتیم که می خواهیم در این مثال خودمان برای ما بحث و گفته ها بهتر روشن شود نافین که قائلین قول دوم بودند می گفتند: مطلقا حجت نیست ،عام در مابقی افراد باقی مانده گفتند: اکرم العلماء الا الفساق، این الفساق قرینه ی صارفه است مثل یرمی می ماند چطور گفتیم یرمی که می آید می گوید: این اسد معنای حقیقی اش مراد نیست این الفساق هم که در اینجا می آید بیان گر آن است که مراد از علماء، معنای حقیقی اش نمی باشد بلکه مجازی است. خب گفتیم که مجازی متعدد است و مراتب دارد از یک تا هفتاد معلوم نیست چند تا از افراد باقی مانده از عادل ها آن هفتاد نفر کدامشان مراد است، حالا اگر ما بخواهیم هر کدام از این مراتب مجاز را از آن هفتاد تا اراده کنیم نیاز به قرینه ی معینه هستیم در حالی که قرینه ی معینه هم موجود نمی باشد.

یک مطلبی را هم از عزیزان اشاره فرمودند: که ما می گوییم مثلا مراد از علماء معنای مجازی منظور است چطور؟ ببینید ما قبلا هم گفتیم که العام بمعنی الشمول و العمومیه، در فارسی به آن می گوییم همه، وقتی که در خطاب اول مولا گفت: اکرم العلماء، و علماء هم صد نفر بودند حالا که خطاب دوم آمده است گفته است: لا تکرم العلماء الفساق منهم، سی نفرش کنار رفت هفتاد تا باقی ماند الان آن عمومیت دیگر سلب شده است افتاده است موضوع له آن علماء صد نفر بوده است سی تا رفته است الان هفتاد نفر مانده است. خب اگر ما بخواهیم این عام را (علماء را) در معنای هفتاد تا استعمال کنیم استفاده لفظ فی غیر ما وضع له میشود ومجاز،که بعضی دوستان روی این مطلب حرف داشتند که چطور می شود اینطور بود.

فصل که کتاب ما حالا یک توی کروشه ای این مطلب را نوشته است: (حجیه العام المخصص فی الباقی) یعنی این بحثی را که ما میخواهیم در این فصل پیش بگیریم از نگاه مصنف این است که آن عامی که تخصیص می خورد در ما بقی افراد حجت است.

«فصل لا شبهه» اگر برای خودتان مطالبی را که ما گفتیم یادداشت فرمودید بخواهید تطبیق کنید اینجور می شود ما گفتیم:آن عامی که تخصیص می خورد آیا در مابقی افراد حجت است یا نه؟ سه قول است قول اول برای خودتان بنویسید:

قول اول: حجیت در مابقی افراد مطلقا، خب «لا شبهة فی انّ العام المخصّص» هیچ تردیدی ما نداریم عامی که تخصیص خورده است حالا می خواهد بالمتصل مثل اکرم العلماء الا الفساق او المنفصل مثل اکرم العلماء، لا تکرم الفساق این عام مخصص حجت در مابقی از افراد بعد از تخصیص است. آن مابقی کدام بود؟ آن علمای عدول، آن هفتاد نفر چون گفتیم اکرم العلماء علما صد نفر بودند الا الفساق و فاسقین سی نفر، آن مابقی که علماء عدول است می شود هفتاد نفر، بحث روی این بود.

خب این مطلب را هم بنده یادم رفت در توضیح خدمتتان عرض کنم چه موقع این عام مخصص در مابقی افراد حجت است؟ در کجا ممّا علم، در آنجایی که ما علم داشته باشیم داخل نبودن آن مابقی در پرانتز اگر خواستید بنویسید علمای عادل، بعد از تخصیص همان هفتاد نفر فی المخصص. مخصصمان کدام بود؟ فساق در پرانتز سی نفر، مطلقا یعنی چه؟ متصل و چه منفصل.

«و لو کانوا متصلا » این مطلقا خودش توضیح می دهد، مطلقا یعنی چه؟ چه منفصل باشد ولو کانوا متصل و ما این و ما عطف می شود بر آن ما علم لذا بعد از واو آن فیه را بیاورید.

«حجّة فیما بقی ممّا علم حجّة فی ما احتمل» و همینطور این عام مخصص حجت است در جایی که ما احتمال می دهیم دخوله دخول این باقی را فیه در این مخصص ایضا ایضا یعنی حجیت عموم باحال خودش باقی است «اذا کان منفصلا» هنگامی که این مخصص منفصل باشد «کما هو مشهور بین الاصحاب» همانطوری که مشهور بین اصحاب اینطور است.

یک توضیح مختصری من در اینجا بدهم که گفت: «حجّة فی ما بقی ما علم عدمه» اینجا چه می فرماید می فرماید که عام بعد از تخصیص خودش بر حجیتش پا برجا و باقی است چرا؟ به خاطر اینکه عام به معنای شمول است و به معنای عموم (همه) است چه علمای عادل و چه غیر عادل، قبل از خطاب دوم بعد از اینکه تخصیص می خورد خطاب دوم هم می آید باز آن معنای عمومیت هست مثلا مولا اول گفته است: اکرم العلماء، صد تا عالم است گفته است که اکرام همه ی علماء واجب است چه عادل چه غیر عادل. خطاب دوم فرمود: لا تکرم الفساق منهم، گفتیم آن ها صد تا هستند سی تا فاسق هستند این سی تا بروند کنار می شود هفتاد تا، می گوید باز هم همه الان اینجا هستش آن شمول، عموم یعنی همه ی این هفتاد تا اکرامشان واجب است پس متوجه شدید که آن شمول عموم را در قائلین به حجیت چطور مطرح کردند.

گفتند قبل از تخصیص آن شمول عمومیت همه هستش همه ی علماء، همه ی علماء عادل غیر عادل تخصیص هم که می خورد این شمول و عمومیت و این همه هستش، آن هفتاد مابقی همه اش را می گوید اکرامش واجب است.

و محتمل دخول فیه فرض بگیرید در یک جایی الان یکی از این افراد مرتکب صغیره شده است و ما احتمال می دهیم این عالمی که مرتکب صغیره شده است داخل در فسّاق است داخل در آن مخصص است، در اینجا می فرماید:

1- مخصص متصل: که اگر مخصص متصل باشد حجیت ندارد چرا ؟ به خاطر اینکه فاسق مجمل است بین مرتکب صغیره و بین شخصی که مرتکب کبیره شده است. حالا که مجمل شد آن مجمل هم به کلام ما چسبیده است سرایت می کند و کلام را مجمل خواهد کرد اکرم العلماء الا الفساق، این مخصص( الفساق) چسبیده به این کلام سرایت می کند و مابقی را هم مجمل می کند می شود شبهه ی مصداقیه ی عام . همه می دانیم که در شبهه ی مصداقیه ی عام نمی شود به عموم عام تمسک کرد.

2- مخصص منفصل: اما اگر نه مخصص متصل نباشد بلکه مخصص منفصل باشد مثل اکرم العلماء، لا تکرم الفساق منهم اینجا در موارد مشکوک می توان به عموم عام تمسک کرد چرا؟ به خاطر اینکه این ظهور عام قبل از آمدن مخصص منفصل منعقد شده بوده است.

توجه بفرمایید وقتی که مولا گفته است اکرم العلماء معنایش چی است ؟اکرام همه ی علماء واجب است الان این عام ظهور دارد، خطاب دوم که آمد گفت: لا تکرم الفساق منهم، دیگر اگر ما موردی را مشکوک داشتیم برای ما مشکلی ایجاد نخواهد کرد و میتوانیم به عموم عام تمسک کنیم .

اما در مخصص متصل همانطور که گفتیم این مخصص( الا الفساق) مانع از انعقاد ظهور برای عام می شود لذا نمی توان به عموم عام تمسک کرد .

«بل لا ینصب الخلاف الا الی بعض اهل الخلاف» قول دوم است که منکر حجیت هستند که می گفتند مجاز می شود بلکه نسبت خلاف داده نشده است مگر به بعض اهل خلاف، منظور از خلاف اولی مخالفت است دومی علمای اهل سنت است.

«و ربّما فصّل» این می شود قول سوم که تفصیل است و چه بسا تفصیل داده می شود بین مخصص متصل اکرم العلماء الا الفساق «فقیل به حجیه» آن عام «فیه» در باقی باقی، منظور همان علمای عدول آن هفتاد نفر و بین المنفصل، اکرم العلماء ،لا تکرم الفساق« فقیل بعدم حجیه» این عام فیه در این باقی «و احتج ما فی» این گفتیم استدلال قول دوم است، کسانی که می گفتند: مطلقا حجیت ندارد و مجاز می شود «و احتج فی ما باجمال» اجمال چه آن فاسق چون اینان می گفتند که عام از عمومیت می افتد اکرم العلماء صد تا عالم حالا که می گوید: الا الفساق سی نفر کنار می رود و می شود استعمال عام یا استعمال آن لفظ در غیر موضوع له خودش، موضوع له اش چه بوده؟ صد نفر بوده، حالا این می شود مجاز و بعد فرمودند که چون مجاز متعدداست «لتعدد المجاز حسب تعدد المراتب الخصوصیات به» حسب متعدد بودن مراتب خصوصیات که همان شیر را مثال زدیم در ذهنتان داشته باشید وحالا چون هم مجاز متعدد است حالا اگر ما بخواهیم دست بگذاریم روی یک مورد، نیاز به قرینه داریم و چون قرینه نداریم می شود ترجیح بلا مرجح و تعیین الباقی مشخص کردن آن باقی بعد از تخصیص یعنی آن هفتاد تا من بینها از بین آن هفتاد تا افراد بلا معین بدون قرینه ی معین ترجیح بلا مرجح است.


[1] - کفایة الأصول: ج1، ص300.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo