درس کفایة الاصول استاد براتعلی چگینی اراکی

کفایه

1401/07/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقصد الثانی: فی النواهی/مفاد مادة النهی و صیغته /عدم دلالت صیغه نهی بر تکرار

 

«ثُّمَ اِنَّه لا دلالَة لِصیغَته‌ علی الدّوامِ و التِّکرار ...».[1]

قبل از اینکه درس امروز را با یاری خدای تعالی شروع کنیم مختصری از درس جلسه ی گذشته که از آغازین بحث نواهی بود را خدمت شما عرض می کنم.

جناب مصنف فرمودند: ما در بحث اوامر برای شما بیان کردیم که امر دارای یک ماده و یک صیغه است «و بصیغته و مادته» دلالت بر طلب انشایی دارد مثلاً وقتی مولایی به عبدش گفت: «اِجلِس» این صیغه امر(اِجلِس) دلالت بر طلب جلوس و نشستن دارد.

در ادامه مصنف آمد وگفت: این صحبت هایی که درباره ی امرکردیم این ها را هم در مورد نواهی می گوییم، یعنی نهی هم از لحاظ ماده وصیغه دلالت بر طلب انشایی دارد، حالا اگر یک عبدی به مولای خود گفت: لا تَضرَب، این صیغه ی نهی دلالت بر طلب ترک دارد.

بعد از این آمد و بین امر و نهی یک فرقی گذاشت و فرمود: امر برای طلب فعل است و نهی برای طلب ترک است، بنابراین حالا مولایی به عبدش فرموده است: صَلِّ معنایش این است که از تو درخواست می کنم وجود صلاه را، و وقتی که گفت: لا تَشرِبِ الخَمر یعنی از تو طلب و در خواست عدم شرب خمر را دارم.

پس از این، جناب مصنف نتیجه ای گرفتند و با عبارت «فَیُعتَبَرُ فیه ما استَظهَرنا» فرمود: ازآن جایی که امر و نهی با همدیگر در اصل طلب یکی هستند، مثل هم هستند و تفاوتشان فقط در متعلّق طلب است. در نتیجه تمام چیزهایی که در باب امر لازم است از قبیل عُلُّو یعنی عالی باید به دانی امر کند، امر بوضعه ی لا یَدُلُّ علی مَرَّةٍ و تِکرارٍ، امر نیز دارای معنای زیادی است و امثال این ها، این ها هم در نواهی وجود دارند. امر برای طلب الزامی است، وجوب نهی هم برای طلب الزامی است.

مطلب بعد، متعلق طلب در نهی بود که مصنف با استدراک این را آغاز کرد، «نعم، یَختَصُّ النَّهیُ» بعد از اینکه مصنف فرمودند: بین امر و نهی تفاوتی وجود ندارد.

حالا از این کلام خودشان استدراک می کنند و می فرماید: از آن جایی که متعلق نهی عدم است ما باید بیاییم یک بحثی را مطرح کنیم و آن این است که مطلوب در نهی چه است مولا از ما چه چیزی را درخواست دارد و مطلوبش چه است؟

در اینجا دو نظریه را ایشان بیان کردند: یک: نظریه کفُّ نفس، دو: نظریه ی ترک و ان لایفعل

یک: نظریه کفّ نفس، بیشتر علماء نظرشان این است که متعلق نهی و مطلوب مولا در نهی، کفُّ نفس است یعنی بازداشتن خود، خویشتن داری کردن. بنابراین وقتی که مولا به ما می فرماید: لاتَشرِبِ الخَمر، یعنی از تو درخواست می کنم خودت را از شرب خمر باز داری، به خمر که رسیدی خویشتن داری کنی.

نظریه دوم: ترک ان لا یَفعَل، بعضی هم این نظریه را دارند، لذا وقتی که مولایی میفرماید: لا تَشربِ الخمر، یعنی از تو طلب ترک و انجام ندادن شرب خمر را دارم.

ببینید اگر بنده ی حقیرگاهی وقت ها مثال واحدی را برای نظریه های مختلف می زنم به خاطر این است که درس بهتر فهمیده شود یعنی شما نظریه مثلا مجرد ترک، نظریه ی ‌کفُّ نفس، ما یک مثال زدیم لا تَشرِبِ الخَمر شما این ها را زیر هم بنویسید و معنا کنید. بعد تفاوت ها قشنگ در معنا روشن می شوند.

اگر نظریه ی کف و نفس باشد معنا این طور است؛ منِ مولا از تویِ عبد این طلب و درخواست را دارم که از شرب خمر خود را باز داری.

اما در نظریه ترک معنا چطور می شود ؟ مَنِ مولا از توی عبد درخواست می کنم و طلب می کنم چه چیزی را؟ ترک شرب خمر را.

نظریّه مصنف: نظریّه مصنف قول دوم است یعنی مجرّدِ ترک.

ایشان هم برای خودشان استدلال به تبادر کرده اند یعنی وقتی که گفته می شود لا تشرب الخمر،آن چیزی که بلافاصله به ذهن ما خطور می کند این است که مولا از ما خواسته است شرب خمر را ترک کنیم و انجام ندهیم.

ادله قائلین به کفّ: اما قائلین به کفّ برای خودشان ادله ای دارند:

اول: اینکه گفتند کفّ امر وجودی است و امر وجودی می تواند متعلق امر و نهی قرار بگیرد در حالی که ترک، امر عدمی است و امر عدمی مقدور برای مکلف نیست تا بخواهد مورد امر و نهی قرار بگیرد.

دوم: اینکه گفتند ترک امر عدمی است مسبوق به قدرت می باشد یعنی قبل از اینکه اصلاً بخواهد قدرتی وجود داشته باشد تر‌ک بوده است، خب وقتی که ترک اول بوده است و بعد قدرت آمده است قدرت می شود متأخر از ترک، آن موقع لازم می آید که یک چیزی که متأخر است بخواهد در یک مقدمی اثر گذار باشد، چه چیزی متأخر است و چه چیزی بعداً آمده است؟ قدرت، که قبلا بوده است ترک اینجا میخواهد قدرتی که متأخر است، تاثیر گذار در ترکی که مقدم باشد برای چه این تاثیر را بگذارد؟ تا اینکه بخواهد متعلق امر و تکلیف قرار بگیرد.

سوم: اینکه ترک امر عدمی است و امر عدمی، ازلی است و امر ازلی قبل از پیدایش انسان بوده است. بعد نتیجه اینکه در اختیار مکلف نیست و مقدور مکلف نمی باشد پس نمیتواند مورد امر و نهی قرار بگیرد بعد از آن یک توهمی بیان شد و جوابش هم داده شد.

توهم: ترک، خارج از قدرت انسان است و با توضیحاتی ‌که دادیم گفتیم: ترک امر عدمی است و امر عدمی ازلی است و ازلی قبل از انسان بوده است، خب وقتی که چیزی قبل از انسان بوده است در اختیار انسان نیست وقتی که در اختیار انسان نبود صحیح نیست.

یا به عبارتی انسان قادر نیست که بخواهد آن را انجام دهد و برای انسان مقدور نیست، حالا که مقدور نیست پس نمیتواند مورد امر قرار بگیرد.

پاسخ مصنف: «... فاسِدٌ»

بعد جناب مصنف «فاسِد» را که آورد این مطلب را ثابت کرد که نه، تکلیف مقدور انسان است منتهی مستشکل یک خیالی کرده است آن خیال و اشتباهش چه بوده؟ این بوده است که فکرکرده «ترک و ان لا یَفعَل» به عدمیات و ترک خمر تعلق گرفته است یعنی وقتی که مولا گفته: لا تَشربِ الخَمر منظور ما این است که آن ترک را انجام بدهد، یعنی ازلیات را ترک کند در حالی که اصلا این نظر ما نیست.

نظر ما این بود و ما این را می گوییم ترک ازلی را شما ادامه بده، ترک ازلی کدام بود؟ این بود که مولا از شما خواسته بود عدم شرب خمر را، ترک شرب خمر را و شما این شرب خمری را که مولا گفته بود ترک کن، این را ادامه بده و این ازلی بود، ترک شرب خمر اینجا مقدور شمایِ مکلّف نیست. اما ادامه دادن و انجام ندادن این شرب خمر به عبارتی این ترک خمر و ترک شرب خمر در اختیار شمایِ مکلف است و شما می توانید و قدرت دارید که شرب خمر نکنید.

از طرفی هم می توانید شرب خمر کنید با هم خیلی تفاوت دارند شما اشتباه کردید و فکرکردید ما بحث را بردیم به ازلیات، نه ما حرفمان این است که این ازلی یعنی ترک خمر، آن ترک فعل، آن را ادامه بده، پس این مقدور مکلف شد.

 

درس جدید

«ثُّمَ اِنَّه لا دلالَة لِصیغَته علی الدّوامِ و التِّکرار...».

و اما درس امروز ما «ثمَّ انَّه لا دلالة لصیغته»، جناب مصنف در اینجا اشاره به این مطلب می کنند که بین امر و نهی تفاوتی به دلالت لفظی وجود ندارد.

توضیح ذلک: اینکه مصنف می فرماید همانطوری که در بحث اوامر گذشت صیغه ی امر هرگاه بدون قید و قرینه ای باشد فقط دلالت می کند بر یک چیز، این طلبِ ایجاد طبیعت می خواهد. «اِضرب» از شما می خواهد که آن طبیعت (ضرب) را بوجود بیاورید و ایجاد کنید، پس به دلالت لفظیه مطابقی تضمنی التزامی صیغه ی امر هیچ گونه دلالتی بر مرّه و تکرار ندارد، «صَلِّ و اِضرِب» فقط دلالت می کند بر طلب ایجاد طبیعتِ صلاه و ضرب، مرّه و تکرار یعنی یکبار نماز بخوانی، یکبار بزنی، چند بار نماز بخوانی، چند بار بزنی این دیگر از صیغه ی امر فهمیده نمی شود.

در ادامه می فرماید: صیغه ی نهی هم همینطور است، یعنی هر موقع بدون قید و قرینه ای صیغه ی نهی باشد لاتَشرِبِ الخَمر، لاتَضرِب، حالا لا تَشرِبِ الخَمر را نگوییم لا تَضرِب، اینجا فقط دلالت بر ترک طبیعت می کند یعنی با دلالت لفظیه «لاتَضرِب» بر مرّه و تکرار دلالت ندارد ، و از ما درخواست چه دارد؟ اینکه ترک ایجاد طبیعت ضرب را.

«و ان کانَ قضیتهُما» در اینجا جناب مصنف می خواهد بین امر و نهی فرق بگذارد، اما به دلالت عقلیه حالا مصنف می فرماید که بین صیغه ی امر و نهی از جهت دلالت عقلیه فرق وجود دارد و می فرماید:

به مقتضای حکم عقل، دلالت بر دوام و تکرار دارد در حالی که امر این دلالت را ندارد به خاطر اینکه در لا تَشرِبِ الخَمر –مثلا- این مثال به دلالت لفظیه گفتیم که دلالت بر دوام و تکرار ندارد، اما به دلالت عقلیه دلالت بر دوام و تکرار دارد، یعنی چه؟ یعنی عقل انسان می گوید شما باید این طبیعت را ترک کنید و ترک طبیعت به ترک جمیع افرادش است، حالا چه می خواهد این افراد، افراد طولی باشد و چه افراد، افراد عرضی باشند.

افراد طولی یعنی چه؟ یعنی وقتی مولا می فرماید: لا تَشربِ الخَمر، شرب خمر را انجام ندهید، افراد طولی یعنی خمر امروز را بایدکنار بگذاری، خمریک ساعت دیگر، فردا، هفته ی آینده و هر زمانی را که شما تصورکنید باید این خمر ترک بشود.

و اما افراد عرضی چطور؟ یعنی حالا وقتی که شما نباید خمر بنوشید چه میخواهد این خمر نوشیدن در منزل باشد چه در مغازه باشد، چه در خیابان باشد و چه در جاهای دیگر، خب ما قاعده داریم: «الطَّبیعة توجد بفرد ما و تنعدمُ بجمیعِ الافراد» یعنی طبیعت هر چیزی حالا طبیعت مثلا فرض کنید صلاه، طبیعت ضرب، طبیعت شرب خمر، این ها با یک فرد هم محقّق می شوند.

«و تَنعَدمُ بجمیعِ الاَفراد» اگر بخواهیم نهی از بین برود باید همه ی افراد ترک شود باید مثال بزنیم مثلا شما همين «لا تشرب الخمر یا لاتضرب» را تصور کنید «والطبیعة توجد بفردٍ ما» فرض بگیرید این «ضرب» افراد زیادی دارد این شرب خمر افراد زیادی دارد و با اولین فرد طبیعت محقق می شود، یعنی یکبار شرب خمر شد یک بارکه ضرب شود این طبیعت «ضرب» ایجاد شده وجوب پیدا می کند حالا اگر بخواهیم این طبیعت از بین برود باید تمام افراد از بین برود، مثلا فرض بگیرید اگر صد تا فرد دارد شما نماز می خوانید ۹۹ تا را از بین ببرید ولی یکی دیگر بماند بازهم طبیعت الان وجود دارد، پس از بین رفتن طبیعت مشروط بر از بین رفتن همه ی افراد است، ولی ایجاد طبیعت با اولین فرد است.

«الّا بعدمِ جمیعِ افرادها الدّفعیة و التّدریجیة» زیر دفعیه بنویسید «عرضی» و زیر تدریجی بنویسید «طولی»، یعنی لا تَشرِبِ الخَمر مثلُ هذه الطبیعة، طبیعتِ مطلقِ مثل لا تَشرَبِ الخَمر، گفتیم افراد طولی دارد و افراد عرضی دارد و زمانی این ترک شرب خمر محقق می شود که همه ی افراد عرضی و افراد طولی ترک بشود، گفتیم این ها را افراد طولی، خمرِ امروز، خمرِ ساعت بعد، خمرِ فردا، خمرآینده و... افراد عرضی مثل خمر خوردن درمنزل، در مغازه، در محل کار و جاهای دیگر.

پس این دوام و استمراری که عقلاً از طریق نهی به دست آمد مشروط برآن است که متعلق نهی، طبیعت مطلق باشد و این طبیعت مطلق چه زمان محقق می شود؟ زمانی که جمیع افراد عرضی و طولی معدوم باشند.

«و بالجملة قضیة النّهی لیسَ الّا ترکُ تلک الطّبیعة» خلاصه اینکه افتضای نهی «لیس اِلّا» را بزنید کنار، لَیسَ منفی است و اِلّا ‌هم‌ نفی است و نفی در نفی می شود اثبات.

«کَاَنَّ» اصلا الان نیست «قضیةُ النهیُ ... ترکُ» مقتضای نهی ترک آن طبیعتی است که می باشد آن طبیعت متعلق آن نهی، حالا «کانت مقیدهً او مطلقَة».

نکته: اینجا بهتر بود می‌گفت: سواءُ کانَت، فرقی نمی کند که آن طبیعت مقید باشد یا مطلق بشود، یعنی چه؟ یعنی اگر مقید باشد -که در بالا گفت کجا گفت آن «بذاتها و قیدها» که گفت- آنجا طبیعت یا مقیّد است یا مطلق است و اگر مقیّد باشد باید افراد مقید ترک بشود «اَو مُطلَقَ» اینجا باید همه ی افراد ترک بشود و در مطلق لا تَشرِبِ الخَمر، همه ی افراد خمر، اما اگر مُقَید باشد لا تشرِبِ الخَمر -حالا فرض بگیرید- مقید به زمان باشد یَومَ الجُمعه روز جمعه فقط.

«و قَضیّةُ ترکِها عقلاً اِنَّما هو تَرکُ جمیعِ افرادها» و مقتضای ترک این طبیعت، ترک همان عدم است که جناب مصنف قبلاً تعبیر می کرد به «عدم» قُلنا سابقاً که از عادات جناب مصنف (رحمه الله علیه) این است که تعابیر را هی عوض می‌کند. «ترکُها» ضمیرش بر میگردد به آن طبیعت، مقتضای ترک طبیعت عقلا چه موقعی است؟ زمانی که همه ی افراد طبیعت ترک بشود.

«ثُمَّ اِنَّه لا دلالة نهی علی ارادةِ التّرک لو خُولف» این چه میخواهد بگوید؟ از خارج عرض کنم:

اگر مولا فرمود لا تَشرِبِ الخَمر، در اینجا مُکلَّف چکار باید بکند؟ ترک شرب خمر کند. حالا آمد و مکلف یکبار شرب خمر کرد.

سؤال در اینجا مطرح است که آیا شخص مکلف با این یکبار معصیتی که کرده است شرب خمری که کرده است آن نهی (لا تشربُ) آن نهی ساقط می شود یا ساقط نمی شود؟

اگر گفتیم این نهی ساقط می شود معنایش این است که دیگر برای دفعات دیگر دوم، سوم، چهارم و بعد، شخص مکلف میتواند شرب خمر کند.

اما اگر گفتیم این نهی ساقط نمی شود خب دیگر شخص مکلف از حالا به بعد هم نمی تواند شرب خمر انجام دهد پس اگر گفتیم نهی ساقط می شود الان بقیه ی افراد دیگر منهی عنه نیستند و بقیه ی افراد می شود انجامشان داد.

اما اگر گفتیم نه نهی به حال خودش پا بر جا است نهی از بین نرفته است و اینجا مابقی افراد منهی عنه است.

«ثمَّ اِنَّه لادلالة لِنهی علی ارادة التّرک لو خولِفَ انَّه» شأن چنین است که دلالتی وجود ندارد برای نهی بر اراده کردن مکلف ترک را، در اینجا فاعلش به مولا بر میگردد. اراده مکلف ترک را «لَو خولِفَ» کی خولف؟ مکلف چه چیزی را آن نهی را. البته اینجا حالا چون مجهول است ضمیر نائب فاعلی برمیگردد به نهی یعنی «لو خُولِفَ» آن نهی اگر با آن نهی مخالِفت شد چه کسی مخالفت کرد؟ آن مکلف، مثلا مولا فرموده است: لا تشربِ الخَمر، اما مکلف آمد مخالفت کرد و شرب خمر کرد آیا از اینجا فهمیده می شود که با مخالفت کردن این طبیعت را ما باید بگذاریم کنار، یا نه؟

می فرماید این دیگر فهمیده نمیشود از خود این صیغه ی نهی، بلکه اگر بخواهیم آن را بفهمیم باید از خارج و از قرائن بفهمیم که ما از قرائن و خارج می فهمیم یعنی از اجماع و ضرورتی که وجود دارد اینکه مخالفت و شرب خمر باعث نمی شود که شما شرب خمر را دیگر رها کنید.

خلاصه اینکه ادامه ی ترک و انجام عدمش از لا تشرب فهمیده نمی شود بلکه این را ما باید از خارج بفهمیم «او عَدمِ ارادته» یا عَدم اراده ی مولا آن ضمیر مفعولی (هُ) برمیگردد به چه؟ به ترک آن هایِ «بَل لابُد فی تعیینِ ذلک» زیرش بنویسید اراده ی ترک و عدم آن «مِن دلالةِ» دلالت بنویسید قرینه ی خارجیه یعنی اگر بخواهیم مشخص کنیم آیا اینجا اراده ی ترک است یا نه این را باید از قرائن خارجیه بفهمیم که همان قرائن مثل اجماع.

« و لوکانَ اطلاقُ المتعلّق من هذه الجهة» وگر چه اطلاق متعلق از این جهت باشد ازاین جهت منظور چه است؟ مخالفت، یعنی نمیتوانیم ما به اطلاق خطاب تمسّک کنیم خطاب ما چه است؟ لا تَشرِبِ الخَمر ما اینجا نمیتوانیم بگوییم این متعلق چون اطلاق دارد مقید نیست لا تشرب الخمر مقید نیست مطلق است بیاییم تمسک کنیم از این اطلاق، نمی توانیم بفهمیم

«و لایکفی اطلاقها مِن سائرُ الجهات» و همینطورکافی نمی باشد اطلاق این طبیعت، نهی از سایر جهات دیگر مثلا بیاییم.

 

تطبیق متن

«ثمَّ انَّه لادلالةَ لصیغته علی الدَّوامِ و التَّکرار»

«انَّه» شان چنین است که دلالتی وجود ندارد برای صیغه ی نهی «علی الدَّوامِ و التِکرار کما لا دلالَة لِصیغَة الامر» البته این ها چه وضعاً یعنی همان لفظاً به دلالت لفظی و وضعی چنین دلالتی را صیغه ی امر و صیغه ی نهی بر دوام و تِکرار ندارد.

«و ان کانَ قضیتُهما عقلاً یَختَلِف» اینجا می خواهد به مسئله ی فرق بین صیغه ی امر و صیغه ی نهی در دلالت کردن بر دوام و تکرار از جهت عقل بپردازد.

گفت از جهت لفظ هر دو تایکی هستند اما از جهت عقل باهم فرق می کنند و و گرچه مقتضای امر و نهی از جهت عقل مختلف می باشد «و لو مع وحده متعلقهما» و اگر چه متعلق امر و نهی یک چیز است مثلا فرض بگیرید مثلا اکرم عالماً، لا تُکرِم عالِماً.

«بأن یکونَ طبیعة واحِدة بذاتها و قیدها تعلّق بها الامر مرّة» این «و» تفسیریه است تفسیر می کند این وحدت متعلق را، به اینکه آن وحدت متعلق چه است؟ یک طبیعتی است که ذاتاً یک چیز است و «قیدها تعلق بهاالامر مره» و مقید بودن این طبیعت تعلق گرفته است به آن طبیعت امر مره.

این قسمت نیاز به توضیح از خارج دارد؛ متعلق نهی دو صورت دارد:

    1. گاهی این متعلق نهی مطلق است.

    2. گاهی متعلق نهی مقید است.

متعلق نهی وقتی که مطلق باشد مثل اینجا مولا فرموده: لا تشرب الخمر، این نهی که ترک شرب خمر است رفته روی تمام افراد این مطلق و قیدی هم ندارد به این صورت که متعلق نهی مطلق باشد و ترک به تمامی افراد تعلق می گیرد یعنی شرب خمر در تمام جاها باید ترک شود.

صورت دوم: که گفتیم گاهی متعلق نهی مقید است مثل اینجا که مولا فرموده است: لا تُکرِم عالِماً نحویا یا لا تُکرِم عالِماً فاسِقا، در اینجا نهی رفته است روی اکرام کردن عالم نحوی یا عالم فاسق. ترک در اینجا مقید است یعنی باید تمام افراد مقید یعنی چه آن عالم های نحوی یا عالم های فاسق ترک شود حالا متن را تطبیقی وارد کنیم.

«وان یکونَ طبیعة واحِدَ بذاتِها و قیدها تعلقَ بها الامر مرة» ضمیر «ها» را الان بزنید به «ذاتِها» به ذات آن طبیعت مثالش مثل این اَکرِم عالِماً «و قیدها» مثال بنویسید اَکرم عالماً هاشمیا، تعلقَ به آن طبیعت یک مرتبه همین اکرِم عالِماً «و النهیُ اُخری» حالا خدمت شما که عرض کنم نهی هم همینطور است لا تُکرِم عالِماً، یه وقت فرموده: لا تُکرِم عالِماً فاسِقا که صورت اوّلی این متعلقِ نهی، مطلق لاتُکرم عالِماً و یکبار دیگر مقید است مثل اینکه لا تُکرِم فاسِقاً.

«ضَرورة انَّ وجودها ان یکونُ بِوجود فردِ واحد و عدمها لا یَکادُ یکون الّا بعدم الجمیع کَما لایَخفی» این «ضرورة» علت اختلاف عقلی را بیان می کند که چرا در امر و نهی با هم دیگر فرق پیدا کرده اند؟ به علت اینکه وجود طبیعت عالم در مثال اَکرِم عالِماً «یَکونُ بِوجودِ فَرد واحد» که موجود می شود به وجود یک فرد، همان قاعده ای که عرض کردم خدمتتان «الطبیعة توجَد بِفرد ما» یعنی طبیعت یک چیزی با ایجاد یک فرد از آن محقق می شود مثل اَکرِم عالِماً، ما صد تا عالِم داریم اَگر از بین این صد تا شما یکی را اکرام کردید الان اینجا محقق شده است، چه محقق شده است؟ وجود آن طبیعت اِکرام «و عدمها لا یَکادُ» ولی عدم آن طبیعت نشاید که محقق شود مگر به عدم جمیع افراد چه؟ طولی میخواهد باشد چه عرضی باشد که ما در ادامه ی قاعده گفتیم «و تَنعَدِمُ بجمیعِ الافراد» یعنی زمانی آن طبیعت اکرام از بین می رود و زمانی آن طبیعت شُرب خمر از بین می رود که همه ی افراد چه افراد طولی و چه افراد عرضی نباشد. «کما لایخفی».

و مِن ذلکَ یَظهَرُ» این مُشارُ الیه «من ذلک» به کجا بر میگردد به اینکه ترک طبیعت به ترک جمیع افراد است از اینجا روشن می شود که آن دوام و استمراری که «یَظهَرُ مِن جَهَة العَقل» این را برای خودتان یادداشت کنید این دوام واِستمراری که در نهی است و از طریق عقل به دست می آید.

«انَّما یَکونُ فی النهی اِذا کانَ مُتعلقه» هنگامی که متعلق این نهی طبیعت مطلق باشد برای خودتان بنویسید مثل لاتَشرَبِ الخَمر.

«غیرمُقیدة بالزَمان» مقید به زمان نباشد مثال برای خودتان بنویسید لا تشرب الخمر یوم الجمعه او «حالِ» مقید به حال نباشد بنویسید لاتَشربِ الخَمر فی حالِ الصلاة، ببنید پس چی گفتند اینجا میگوید این دوام و استمراری که ما عقلاً از نهی به دست می آوریم مشروط بر آن است که متعلق نهی طبیعت مطلق باشد، اما اگر طبیعت مقید باشد چه به زمان چه به حال این دیگر دوام و استمرار نیست.

«فَاِنَّه» شأن چنین است «حینئذِ لا یکادُ یکونُ مثلُ هذه الطبیعة معدومَهً اِلّا بِعدمِ جمیعِ افراد الدفعیة و التدریجیة» نشاید که محقق شود مثل این طبیعت برای خودتان بنویسید طبیعت مطلقِ نشاید که محقق شود به جای این طبیعتِ مطلق المعدوم

از طریق این اطلاق ثابت کنیم مثلا نهی دلالت برفُور و تراخی دارد و یا موارد های دیگر این ها از طریق اطلاق نهی فهمیده نمیشوند «فَتَدَبَّر جَیِّداً».

 


[1] - کفایة الأصول: ج1، ص207.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo