< فهرست دروس

درس خارج فقه سیدمحمد حسینی‌قزوینی

88/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه مقارَن/ نكاح موقت/ متعه

 

ادامه بررسی روایت اول

در جلسه قبل، مقداري پيرامون أبوبصير بحث کردیم. اشاره شد که أبوبصير در روايات زياد آمده است و حدود 12 راوی داریم که کنیه‌شان أبوبصیر است. ولی در میان اینها، أبوبصير اسدي ـ يحيي بن ابي القاسم ـ و يا أبوبصير مرادي ـ ليث بَختري ـ بيشتر مورد توجه هستند كه أبوبصير مطلق نيز انصراف به اين دو نفر دارد. أبوبصير اسدي كه نابينا به دنيا آمده، فقط 2 مرتبه دنيا ـ و آسمان و زمین و ماه و خورشید ـ را ديد. داستان مفصلي دارد كه مرحوم كليني (ره) در «كافي» و قبل از او مرحوم صفار (ره) در «بصائر الدرجات» آورده‌اند. در روايت صحيح السند در «كافي» از أبوبصیر نقل شده:

«دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ (ع) فَقُلْتُ لَهُ: أَنْتُمْ وَرَثَةُ رَسُولِ اللَّهِ (ص)؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَارِثُ الْأَنْبِيَاءِ، عَلِمَ كُلَّ مَا عَلِمُوا؟ قَالَ لِي: نَعَمْ، قُلْتُ: فَأَنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلَى أَنْ تُحْيُوا الْمَوْتَى وَ تُبْرِءُوا الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ؟ قَالَ: نَعَمْ بِإِذْنِ اللَّهِ، ثُمَّ قَالَ لِيَ: ادْنُ مِنِّي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَمَسَحَ عَلَى وَجْهِي وَ عَلَى عَيْنَيَّ فَأَبْصَرْتُ الشَّمْسَ وَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْبُيُوتَ وَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ فِي الْبَلَدِ، ثُمَّ قَالَ لِي: أَ تُحِبُّ أَنْ تَكُونَ هَكَذَا وَ لَكَ مَا لِلنَّاسِ وَ عَلَيْكَ مَا عَلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَوْ تَعُودَ كَمَا كُنْتَ وَ لَكَ الْجَنَّةُ خَالِصاً؟ قُلْتُ: أَعُودُ كَمَا كُنْتُ، فَمَسَحَ عَلَى عَيْنَيَّ، فَعُدْتُ كَمَا كُنْتُ، قَالَ: فَحَدَّثْتُ ابْنَ أَبِي عُمَيْرٍ بِهَذَا، فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا حَقٌّ كَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقٌّ».[1] [2]

«خدمت امام باقر (عليه السلام) رسيدم و عرض كردم: شما وارث پيامبريد؟ فرمود: آرى، عرض كردم: پیامبر، وارث أنبياء بود و هر چه آنها مى‌دانستند، مي‌دانست؟ فرمود: آرى، عرض كردم: شما مى‌توانيد مرده را زنده كنيد و كور مادر زاد و بیماری پيس را معالجه كنيد؟ فرمود: آرى به اذن خدا. سپس فرمود: أبا محمد! نزدیک بيا. من نزديكش رفتم، آن حضرت دست به صورت و چشم من کشید و خورشيد و آسمان و زمين و خانه‌ها و هر چه در شهر بود را ديدم، آنگاه به من فرمود: آیا مى‌خواهى كه اين‌چنين باشى و در روز قيامت، خیر و شر عملت با خودت باشد مانند دیگران يا آن‌كه به حال اول ـ نابینایی ـ برگردى و يكسره به بهشت بروى؟ گفتم: مى‌خواهم چنان كه بودم برگردم. دوباره دست به چشم من كشيد و به حال اول برگشتم. سپس من اين موضوع را به إبن أبى عمير گفتم، او گفت: من گواهى می‌دهم كه اين موضوع حق است، چنان كه روز روشن حق است».

البته شبيه اين موضوع براي أبوبصير در زمان امام صادق (عليه السلام) هم اتفاق افتاد و به همين خاطر مي‌گويند: «أبوبصير رأي الدنيا مرتين : أبوبصیر دنیا را دو مرتبه دید» یک‌مرتبه در زمان امام باقر (عليه السلام) توسط آن حضرت و دیگری هم در زمان امام صادق (عليه السلام) و توسط آن حضرت. روايت این است:

«فقَالَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! تُحِبُّ أَنْ تَرَانِي؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ، قَالَ: فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى عَيْنَيَّ، فَإِذَا أَنَا أَنْظُرُ إِلَيْهِ، قَالَ فَقَالَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! لَوْ لَا شُهْرَةُ النَّاسِ لَتَرَكْتُكَ بَصِيراً عَلَى حَالِكَ وَ لَكِنْ لَا تَسْتَقِيمُ، قَالَ: ثُمَّ مَسَحَ يَدَهُ عَلَى عَيْنَيَّ، فَإِذَا أَنَا كَمَا كُنْتُ» [3] [4]

«امام صادق (عليه السلام) فرمود: آیا دوست داری مرا ببينى؟ عرض كردم: آرى فدايت شوم. دست بر چشم من كشيد و بینا شدم و ایشان را دیدم. فرمود: اگر این قضیه بين مردم شهرت نمى‌يافت _ که من یک نابینای مادرزاد را بینا کردم و اگر برای من و تو مشکل‌ساز نمی‌شد ـ ، ترا همين‌طور بينا مي‌گذاشتم. ولى اين كار صحيح نيست. باز دست روى چشمم كشيد مثل اول شدم».

پس أبوبصير مطلق، مردد بين دو نفر است ـ أبوبصیر مرادی و أبوبصیر اسدی ـ كه هر دو هم ثقه هستند و روایاتی که در آنها أبوبصیر آمده، هیچ‌کدام‌شان ضعیف نیستند و مشترک بین ضعیف و ثقه هم نیستند. در مورد حَمّاد هم همین‌طور است و مشترک بین دو نفر است: حماد بن عیسی و حماد بن عثمان و إبن أبی عمیر از این دو و این دو از حلبی نقل می‌کنند. هر دو از اصحاب اجماع و ثقه هستند.

عرض کردیم که یکی از موارد اختلافی شدید میان شیعه و اهل سنت، بحث متعه است. شیعه، متعه را از ضروریات فقه‌اش می‌داند و اهل سنت، متعه را زنا می‌دانند. در تمام کشورهای اسلامی، با کسی که عقد موقت می‌کند، معامله زنا می‌کنند و به او حدّ زنا جاری می‌کنند و اگر محصنه بود، قتل و اگر غیر محصنه بود، شلّاق.

در بخش اول که اقوال معصومین (علیه السلام) را عرض می‌کنیم، تلاش می‌کنیم که بحث رجالی هم داشته باشیم. چون ارزش یک روایت به بحث رجالی آن است و مادامی‌که برای ما محرز نشده است که یک روایت از معصوم (علیه السلام) صادر شده، هیچ ارزشی ندارد. ارزش روایت جایی است که اعتبار روایت برای ما محرز شود. روایت غیر معتبر مانند عدد صفر است که اگر 200 صفر در کنار هم بگذارید، مساوی صفر است. مطالعه کردن دروس و کتب رجالی، دردی را دوا نمی‌کند و مانند کسی است که در کلاس درس رانندگی می‌نشیند، ولی تا وقتی پشت فرمان ننشیند، راننده نمی‌شود و در رجال هم این‌چنین است و تا وقتی ده‌ها روایت از کتب روائی را بررسی رجالی نکنید، نمی‌توانید در رجال متخصص شوید.

روايت دوم:

از روايات ديگري كه از اقوال ائمه (علیهم السلام) درباره متعه وارد شده، روايت زير است:

«وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ إبْنِ أَبِي عُمِيْرٍ عَمَّنْ‌ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: إِنَّمَا نَزَلَتْ ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ﴾ إِلَى أَجَلٍ مُسَمَّى ﴿فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً﴾[5] [6] وسائل الشيعة للعاملی، ج21، ص5، ح26358

«امام صادق (عليه السلام) فرمود: آنچه که متعه می‌کنید از زنان _که تا زمان معین و متعه موقت است، _ مهرش را کامل بپردازید».

در مورد علی بن ابراهیم گفتیم که ثقه است و در مورد ابراهیم بن هاشم هم گفتیم که حضرت آیت الله العظمی خوئی (ره) می‌فرماید: «لا ینبغی الریب فی وثاقته». إبن أبی عمیر هم از اصحاب اجماع و هم از مشایخ الثقات است. امام در مورد عبارت «عَمَّنْ‌ ذَكَرَهُ» باید بگوییم که روایات مرسل، چند دسته هستند. مثلا می‌گوید: «زرارة عن رجل عن أبی عبد الله : زراره از یک مردی از ابی عبد الله نقل می‌کند»، ما چه می‌دانیم این مرد کیست و چه کاره است؟ ثقه است یا غیر ثقه؟ عاقل است یا دیوانه. این روایت، مرسل می‌شود. هر چقدر که راویان قبل و بعد هم از أوثق الثقات باشند، وقتی کلمه «عن رجل» آمد، راوی مبهم می‌شود و روایت را مرسل می‌کند و روایت مرسل هم از اعتبار ساقط است. هم‌چنین این تعبیر: «زرارة عَمَّن سَمِعَهُ یا عَمَّن ذَکَرَهُ: زراره از کسی که شنیده است یا از کسی که گفته است، نقل می‌کند»، ما هم که علم غیب نداریم او کیست؟ در امثال این موارد، راوی، مبهم است و روایت را مرسل می‌کند.

روایت مرسل، ذاتا غیر معتبر است. ولی از باب «ما من عام و قد خصّ»، یک استثنائی در روایات مرسل داریم و مرسلات 3 نفر از بزرگان شيعه را مانند مسندات‌شان حجت می‌دانیم.

شيخ طوسي (ره) در كتاب «العدة في الاصول» جلد1، ص386 می‌فرماید:

«سوّت الطائفة بين ما يرويه محمد بن أبي عمير و صفوان ابن يحيى و أحمد بن محمّد بن أبي نصر و غيرهم من الثقات الذين لا يروون و لا يرسلون إلاّ عمّن يوثق به : این سه نفر: محمد بن أبي عمير و صفوان ابن يحيى و أحمد بن محمّد بن أبي نصر، از کسانی هستند که جز از راویان موثق روایت نمی‌کنند».

توجه: در اين جا دو نكته رجالي لازم به ذكر است:

1. «لا يروون و لا يرسلون إلا عمن يوثق به: اينها غير از ثقه، از هيچ‌كس روايت نمي‌كنند». يعني اگر ما یک راوي داشتيم كه هيچ توثيقي در هيچ كتابي براي او پيدا نكرديم، ولی در یکی از سندهای ما، یکی از این 3 نفر از او روایت نقل کرده است و همين موجب توثيق اين راوي مي‌شود. پس روايت اين 3 نفر از راوي مجهول و مهمل، آن راوی را ثقه مي‌كند.

2 ـ اگر یک روايتي مرسَل بود، اگر مرسِل، يكي از این 3 نفر بود، ما مي‌گوييم اين ارسال ضرري به اعتبار سند نمي‌رساند.

توجه: اين 3 نفر از اصحاب آقا امام جواد (عليه السلام) ـ متوفاي 213 تا 221 هجری ـ هستند.

البته افراد ديگري هم هستند كه نجاشي (ره) گفته: «رووا عن الثقات و رووا عنه : اينها هم از افراد ثقات روايت نقل مي‌كرده‌اند و ثقات نيز از آنها روايت مي‌كرده‌اند» مضافا ممكن است افراد ديگري هم باشند كه ما نمي‌شناسيم. چون شیخ طوسی (ره) می‌فرماید: «غيرهم من الثقات الذين لا يروون و لا يرسلون إلاّ عمّن يوثق به». اما قدر مسلّمی كه مي‌توان به آن احتجاج كرد و از روايات آنها، احكام شرع را استنباط نمود، موارد فوق است و إلا افراد دیگری همچون طاطري و يا جعفر بن بشير و چند نفر ديگر هستند كه «رووا عن الثقات و رووا عنه» و در كتاب «المدخل في علم الرجال» آورده‌ايم؛ ولی فرمايش حضرت آیت الله سبحاني (ره) را قبول نکرده‌ایم كه ايشان مي‌فرمايد: «اينها ـ طاطری و جعفر بن بشیر ـ هميشه از ثقات روايت مي‌كرده‌اند». چون جمله قبلی، حَصْریه است و می‌گوید: «لا يروون و لا يرسلون إلاّ عمّن يوثق به» ولی در اینجا، جملهٔ اثباتیه است و می‌گوید: «رووا عن الثقات و رووا عنه» و إثبات شئ، نَفْي ما عدا نمي‌كند. پس عبارت «عَنِ إبْنِ أَبِي عُمِيْرٍ عَمَّنْ‌ ذَكَرَهُ» هیچ اشکالی به سند روایت نمی‌زند.

روايت سوم:

اين روايت هم از نظر سند صحيح است:

«وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى ـ أبوجعفر العطار ـ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ـ بن عيسي الأشعري ـ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ـ الأنباري ـ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ ـ عبد الغفار بن القاسم الأنصاري ـ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام، قَالَ: الْمُتْعَةُ نَزَلَ بِهَا الْقُرْآنُ وَ جَرَتْ بِهَا السُّنَّةُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله : امام صادق (عليه السلام) فرمودند: متعه، هم برخاسته از قرآن است و هم برخاسته از سنت رسول اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم)».[7]

أبان بن عثمان، از اصحاب اجماع است و این‌كه او را ناووسي دانسته‌اند، اشتباه است و ناووسی نبوده و اشتباه املائی است و «من الناووسیة» نیست، «من القادسیة» است.

روايت چهارم:

«وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ حَرِيزٍ ـ بن عبد الله السجستاني ـ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ـ البصري ـ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا حَنِيفَةَ يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنِ الْمُتْعَةِ؟ فَقَالَ: عَنْ أَيِّ الْمُتْعَتَيْنِ تَسْأَلُ؟ قَالَ: سَأَلْتُكَ عَنْ مُتْعَةِ الْحَجِّ، فَأَنْبِئْنِي عَنْ مُتْعَةِ النِّسَاءِ أَ حَقٌّ هِيَ؟ قَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تَقْرَأُ كِتَابَ اللَّهِ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً»؟ فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ: وَ اللَّهِ! لَكَأَنَّهَا آيَةٌ لَمْ أَقْرَأْهَا قَطُّ : ابوحنيفه از امام صادق (عليه السلام) درباره حكم متعه سؤال كرد و حضرت فرمود: از كدام متعه سؤال مي‌كني؟ وي گفت: قبلا از متعه حج سوال كردم و جواب گرفتم، اكنون درباره حكم متعه نساء سؤال مي‌كنم که آيا متعه نساءْ حق است؟ حضرت فرمود: سبحان الله! آيا قرآن را نخوانده‌اي كه مي‌فرمايد: «هر زمان كه از زنان بهره و لذت برديد، پرداخت اجرت آنها را بر خود واجب بدانيد» ابوحنيفه گفت: به خدا سوگند! گویا این آیه را تا به حال نخوانده بودم»[8]

توجه: «الرواية صحيحة و ما في برنامج دراية النور من ضعف الرواية غير صحيح: اين‌كه در برنامه «دراية النور» كه از محصولات مركز تحقيقاتي نور است و اين روايت را ضعيف دانسته‌اند، صحيح نمي‌باشد و سند روايت فوق، از صحت كامل برخوردار است».

سال وفات رؤسای مذاهب اربعه

سال وفات روساي مذاهب اربعه اهل سنت که لازم است در ذهن خودمان داشته باشیم:

1 ـ ابوحنيفه: متوفاي150 هـ.

2 ـ مالك: متوفاي 179 هـ. همان سالی که امام كاظم (عليه السّلام) زندانی شد است و در سال 183 هـ به شهادت رسيد و سال 179 هـ را «سنة الحيرة» يعني سال حيرت و سرگرداني شيعيان ناميده‌اند و هر جا كه در كتاب‌هاي روايي چنين تعبيري مي‌آيد، منظور همين است.

3 ـ محمد بن ادريس شافعي: متوفاي 204 هـ ، دو سال بعد از شهادت امام رضا (عليه السلام) و سال دوم امامت امام جواد (عليه السلام).

4 ـ احمد بن حنبل، رهبر حنابله و رهبر وهابي‌ها: متوفاي 241 هـ.

نکته

این‌که چرا ابوحنیفه این حرف را می‌زند، نمی‌دانیم. این، یک مورد نیست که ابوحنیفه این‌کار را می‌کند. موردهای دیگر هم داریم که وقتی ابوحنیفه با امام صادق (عليه السلام) مواجه می‌شود، امام صادق (عليه السلام) بر روی آیات، مانور می‌دهد و ابوحنیفه خلع سلاح می‌شود و جز این‌که اعتراف کند بر نخواندن این آیه، چیز دیگری ندارد.

یکی از جاهایی که خیلی جالب است در بحث شبهات وهابیت در بخش توسل که می‌گویند: «شما نسبت به ائمه (علیهم السلام) و رسول اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، انتظار خدایی دارید و قضای حوائج و بچه دادن و شفاء دادن، دست خداوند است، ولی شما از رسول اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه (علیهم السلام) می‌خواهید»، راوی می‌گوید:

«إن أبا حنيفة أكل معه، فلما رفع الصادق عليه السلام يده من أكله، قال: الحمد لله رب العالمين، هذا منك و من رسولك صلى الله عليه و آله. فقال أبو حنيفة: يا أبا عبد الله! جعلت مع الله شريكا! فقال له: ويلك! إن الله يقول في كتابه: ﴿و ما نقموا إلا أن أغناهم الله و رسوله من فضله﴾[9] و يقول في موضع آخر: ﴿و لو أنهم رضوا ما آتيهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله﴾[10] ، فقال أبو حنيفة: و الله! لكأني ما قرأتهما قط»[11]

«ابوحنیفه نزد امام صادق (عليه السلام) بود و با هم غذا تناول می‌کردند و بعد از غذا، حضرت، خداوند را حمد و ثناء کرد و این اطعام را از طرف خداوند و رسول الله دانست. ابوحنیفه با عصبانیت گفت: آیا برای خداوند شریک قرار می‌دهی؟ حضرت فرمود: وای بر تو! خداوند در قرآن ثروت و غنا را به خودش و پیامبرش نسبت داده است ... . ابوحنیفه گفت: به خدا قسم! گویا این آیات را تا به حال نخوانده بودم».

مورد بعدی برای جناب خلیفه دوم است که وقتی پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از دنیا رفت، جناب ابوبکر در خارج از مدینه بود و برای این‌که مردم را مشغول کند تا نگویند پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مرده است، گفت:‌

«و الله! ما مات رسول الله صلى الله عليه و سلم، ... ، و الله! ... فليقطعن أيدي رجال و أرجلهم : به خدا قسم! پیامبر (صلى الله عليه و سلم) نمرده است و هر کس بگوید پیامبر (صلى الله عليه و سلم) از دنیا رفته است، دست و پای او را قطع می‌کنم»[12] .

این روایات را كتاب تاریخی و روائی و تفسیری اهل سنت نقل کرده‌اند و أمر اجماعی نزد اهل سنت است.

اولین کسی که بعد از رحلت رسول اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به صحابه اهانت کرد، خود خلیفه دوم بود. همه مردم و صحابه می‌گفتند که پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مرده است، ابن عباس می‌گفت پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مرده است و بعد هم ابوبکر آمد و گفت که پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مرده است. ولی جناب عمر می‌گوید:

«إن رجالا من المنافقين يزعمون أن رسول الله صلى الله عليه و سلم توفى و أن رسول الله صلى الله عليه و سلم ما مات و لكن ذهب إلى ربه كما ذهب موسى ابن عمران، فقد غاب عن قومه أربعين ليلة، ثم رجع إليهم بعد أن قيل قد مات و الله ليرجعن رسول الله صلى الله عليه و سلم كما رجع موسى : منافقین گمان می‌کنند پیامبر (صلى الله عليه و سلم) مرده است، در حالی‌که او نمی‌میرد و بیهوش شده است و مانند موسی بن عمران نزد خداوند رفته است و برمی‌گردد».

الدر المنثور للسيوطي، ج2، ص81 - تفسير الآلوسي، ج4، ص74 - تاريخ الطبري، ج2، ص442 - السيرة النبوية لابن هشام، ج4، ص1070

صحابه هر چه می‌گفتند که این آیات درباره پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده است:

﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾[13]

﴿وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ﴾[14]

ولی جناب عمر قبول نمی‌کرد. شمشیر به دست گرفته بود و می‌گفت: «اگر کسی بگوید پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مرده است، با این شمشیر، آنچنان به گردنش می‌زنم که سرش به آسمان برود». تا این‌که ابوبکر رسید و به عمر گفت: «علی رسلک : آرام باش» و خداوند را حمد و ثناء کرد و گفت:

«من کان یعبد الله فإن الله حی لا یموت و من کان یعبد محمدا فإن محمدا قد مات ثم قرأ: ﴿وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ﴾، فقال عمر: هذه الآیة فی كتاب الله؟ والله ما علمت أن هذه الآیة أنزلت قبل الیوم : اگر کسی خدا را می‌پرستد، خداوند مردنی نیست و اگر کسی پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را می‌پرستد، او مرد و رفت. سپس این آیه را خواند: «و ما محمد إلا ... » سپس عمر گفت: آیا این آیه قرآن است؟ قسم به خدا! تا امروز نمی‌دانستم که هم‌چنین آیه‌ای نازل شده است».

مسند احمد، ج6، ص220 - سنن ابن ماجة، ج1، ص520 - الدر المنثور لسيوطي، ج2، ص81 - مستدرك للحاكم النيسابوري، ج2، ص295 - مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص32 - الطبقات الكبرى لإبن سعد، ج2، ص267 - تفسير القرطبي، ج4، ص223 - البداية و النهاية لإبن كثير، ج5، ص364

قبل از آمدن آقای ابوبکر، آقای إبن أم مکتوم ـ که از مهاجرین اولیه است که 13 بار پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هنگام بیرون رفتن از مدینه، او را جانشین خودش کرد تا در مدینه نماز بخواند ـ در همان لحظه‌ای که خلیفه دوم، شمشیر خود را برهنه کرده بود و گردن می‌زد کسی را که بگوید پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مرده است، در گوشه مسجد این آیه را می‌خواند، ولی کسی گوش نمی‌داد. ابن عباس هم این آیه را می‌خواند و می‌گفت پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هم می‌میرد، هیچ‌کس گوش نداد. ولی وقتی ابوبکر این آیه را خواند، عمر گفت: «آیا این آیه در قرآن است؟ به خدا قسم نمی‌دانستم این آیه نازل شده است؟».

نکته جالبی که در اینجاست این است که اگر شما «تفسیر طبری» و «درّ المنثور» سیوطی را ببینید، شأن نزول این آیه از طریق خود عمر بن خطاب است. خود عمر می‌گوید: «ما در جنگ أحد مانند بز کوهی فرار می‌کردیم بالای کوه و وقتی جنگ تمام شد، کفار رفتند، از کوه پائین آمدیم و این آیه نازل شد: أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ ... ». شأن نزول این آيه را خود عمر نقل کرده است در جنگ أحد، ولی در اینجا می‌گوید: «والله ما علمت أن هذه الآیة أنزلت قبل الیوم».

تاریخ، اینها را ثبت کرده است و شاید هم یک تلنگری باشد در ذهن بعضی از جوانانی که تقلید کورکورانه از علماء و بزرگان و آباء و اجدادشان دارند، تا با این تلنگرها، از خواب بیدار شوند.


[12] صحيح البخاري، ج4، ص194.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo