< فهرست دروس

درس خارج فقه سیدمحمد حسینی‌قزوینی

88/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه مقارَن/ نكاح موقت/ متعه

 

بحث ما در ازدواج موقت بود که در مورد سيره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و معصومين (عليهم السلام) و صحابه در متعه بحث مي‌كرديم.

حديث بيست و يكم

«وَ عَنْ شُعْبَةَ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ فَسَأَلْنَاهَا عَنِ الْمُتْعَةِ، فَقَالَتْ: فَعَلْنَاهَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله : راوي می‌گوید: نزد أسماء ـ دختر ابوبکر ـ رفتم و از او درباره متعه سؤال کردم. او نيز گفت: ما اين عمل را در زمان رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلم) انجام داديم»[1]

اين حديث از نظر سند، مرسل و ضعيف است. چون شيخ مفيد (ره) متوفاي 413 هجري است در طبقه دهم روات و شعبه هم از طبقه دوم است و فاصله بين اين دو، 8 واسطه است كه حذف شده‌اند و هم‌چنین شعبه بن مسلم هم مجهول است.

توضيح

أسماء دختر أبي بکر، مادر عبد الله بن زبير و عروه بن زبير است و صد سال سن داشت. متن زير درباره اوست:

«قال ابن حجر: أسماء بنت أبي بكر الصديق، زوج الزبير بن العوام، أم عبد الله و عروة، كانت أسماء قد بلغت مائة سنة لم يسقط لها سر و لم ينكر لها عقل و قال ابن إسحاق: أسلمت قديما بعد إسلام سبعة عشر إنسانا و هاجرت إلى المدينة و هي حامل بإبنها عبد الله و ماتت بمكة بعد قتله بعشرة أيام : اسماء، دختر ابوبكر صديق است و همسر زبير بن عوام و مادر عبد الله و عروه. صد سال سن داشت و حافظه‌اش خوب بود و عقلش مشكلي پيدا نكرد. ابن اسحاق مي‌گويد: جزء كساني بود اولين اسلام آورندگان بود و به مدينه مهاجرت كرد در حاليكه باردار به عبد الله بود»[2]

أسماء در زمان هجرت از مکه به مدينه، از عمل متعه، به عبد الله بن زبير باردار شده بود. از متن فوق مي‌توان نتيجه گرفت که بحث متعه، به صدر اسلام و قبل از هجرت مسلمانان به مدينه برمي‌گردد.

در مورد اين‌كه ابوبکر را به صديق ناميده‌اند، مطلبي را نقل مي‌کنيم تا مشخص شود اين تعبير، شايسته‌ چه کسي است؟ و اگر کسي اين لقب را به خود نسبت دهد، چه وضعي دارد؟ حدود 18 نفر از صحابه بودند كه نام يا كنيه‌شان ابوبكر بود و در کتاب‌هاي اهل‌سنت براي اين‌که مشخص کنند که اين ابوبکر و عمر کدام يک از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، به ابوبكر، لقب صديق و به عمر هم لقب فاروق دادند. حال براي اين‌که مشخص شود که اين لقب‌ها تا چه حدّ شايسته و سزوار آنهاست، اکنون درباره ابوبکر بحث مي‌کنيم.

در ضمن با روشن شدن اين بحث، اين شبهه هم پاسخ داده مي‌شود که برخي از جوانان اهل‌سنت سؤال مي‌کنند که با توجه به اين‌که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، لقب صديق را به ابوبکر داده، يعني او هرچه مي‌گويد در آن صداقت داشته است. از اين‌رو درباره خلافت او هم صادق بوده و به دروغ نيامده تا اين منصب را غصب کند و شما شيعيان نيز کاسهٔ داغ‌تر از آش شده‌ايد. اينها روايات متعددي از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارند:

ابن‌جوزي گفته است: «قال حدثنا إبن فضيل عن إبن جريج عن عطاء عن أبى الدرداء عن النبي صلى الله عليه و سلم قال: رأيت ليلة أسرى بى في العرش فرأيت خضراء فيها مكتوب بنور أبيض: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، أبو بكر الصديق، عمر الفاروق : پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مي‌فرمايد: در شب معراج ديدم که در عرش بر بخشي که رنگ آن سبز بود با رنگ سفيد نوشته شده بود: لا اله الا الله، محمد رسول الله، ابوبکر الصديق، عمر الفاروق».

«هذا حديث لا يصحّ و المتهم به عمر بن إسماعيل، قال يحيى ـ بن معين ـ : ليس بشئ، كذاب، دجال، سوء، خبيث و قال النسائي و الدارقطني: متروك الحديث : اين حديث صحيح نمي‌باشد و از احاديث جعلي و دروغ مي‌باشد. و کسي که اين روايت را جعل کرده، عمر بن اسماعيل بوده است که شخصي کذاب و دجال و متروک الديث بوده است».

الموضوعات لإبن الجوزي، ج1، ص327

در جاي ديگري مانند اين حديث را نقل مي‌کند و می‌گوید: «هذا باطل موضوع و على بن جميل كان يضع الحديث، لا تحل الرواية عنه بحال : اين باطل و جعلي است و از علي بن جميل نقل شده كه جاعل حديث است و حلال نيست نقل روايت از او در هيچ شرائطي».

الموضوعات لإبن الجوزي، ج1، ص337

در جاي ديگري مانند اين حديث را نقل مي‌کند و می‌گوید: «هذا حديث لا يصح عن رسول الله صلى الله عليه و سلم و أبو بكر الصوفى و محمد بن مجيب كذابان، قاله يحيى بن معين : صدور اين حديث از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صحت ندارد و ابوبكر صوفي و محمد بن مجيب دروغگو هستند».

الموضوعات لإبن الجوزي، ج1، ص337

هيثمي ـ از بزرگان اهل‌سنت ـ می‌گوید: «رواه الطبراني و فيه على بن جميل الرقى و هو ضعيف».

مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص58

متقي هندي گفته است: «كر و فيه محمد بن عامر كذاب».

كنز العمال للمتقي الهندي، ج13، ص236

در متن فوق، لفظ «کر»، علامت اختصاري ابن‌عساکر است.

ابن‌حبان بعد از نقل دو روايت در اين زمينه، در اين زمينه می‌گوید: «و هذان خبران باطلان موضوعان لا شك فيه و له مثل هذا أشياء كثيرة يطول الكتاب بذكرها : هيچ شکي در بطلان و جعلي بودن اين روايات نيست و كسي كه اين ي را نقل كرده، مانند اين روايت دروغين زياد دارد».

كتاب المجروحين لإبن حبان، ج2، ص116

خطيب بغدادي گفته است: «الحسن بن عبد الرحمن بن عباد يعرف بالاحتياطي، يسرق الحديث، منكر عن الثقات و لا يشبه حديثه حديث أهل الصدق».

تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج7، ص348

همچنين خطيب بغدادي در جاي يگر از کتابش مي‌گويد: «قال: سمعت يحيى بن معين ـ و ذكر أبا بكر بن عفان ختن مهدي بن حفص ـ فقال: كذاب يكذب، رأيت له حديثا حدث به عن أبي إسحاق الفزاري كذبا : راوي اين روايت، دروغگو است».

تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج10، ص263

ابن‌عدي اين حديث را در كتاب الكامل تضعيف كرده است.

الكامل لعبد الله بن عدي، ج3، ص32 و ج5، ص33

ابن‌حجر عسقلاني می‌گوید: «هذا باطل و المتهم به حسين».

لسان الميزان لإبن حجر، ج2، ص295

ابن‌حجر در جايي ديگر گفته است: «و هذا كلام ابن عدي و قد كرر الذهبي في ترجمة معروف الكلام المذكور و نقله عن ابن عدى و قال في اول ترجمته: حدث بالبواطيل عن ثقات الناس و يسرق الحديث».

لسان الميزان لإبن حجر، ج4، ص209

ذهبي نيز می‌گوید: «هذا موضوع، لكنه مشهور بعلى بن جميل عن جرير و كان يحلف، فيقول: حدثنا و الله جرير».

ميزان الإعتدال للذهبي، ج4، ص146

ابن كثير دمشقي وهابي سلفي ـ که يکي از دو شاگرد و مروّج افکار و انديشه‌هاي ابن‌تیمیه است و ديگري هم ابن‌قيّم جوزيه است ـ اين روايت را داراي اشکال مي‌داند و می‌گوید: «فإنّه حديث ضعيف في إسناده من تكلم فيه و لا يخلو من نكارة و اللّه أعلم».

البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص230

تمام اقوال كه ذكر شده دلالت بر ضعيف، جعلي و ساختگي بودن اين حديث است.

در مقابل اين روايات، روايتي از امیر المومنین(عليه السلام) وارد شده که مي‌فرمايد: «أنا عبد الله و أخو رسوله و أنا الصديق الأكبر، لا يقولها بعدي إلاّ كذّاب مفتري، لقد صليت قبل الناس سبع سنين : من صديق اكبر هستم و كسي بعد از من اين إدعاء را نخواهد كرد، مگر كسي كه دروغگو باشد».

بحار الأنوار للعلامة المجلسي، ج35، ص412 ـ الخصال للشيخ الصدوق، ص402 ـ الفصول المختارة للشريف المرتضى، ص297 ـ الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف لإبن طاووس، ص20

اين روايت و مانند آن در منابع اهل‌سنت آمده و آن را صحيح مي‌دانند:

المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي، ج7، ص498 و در چاپ ديگر: ج12، ص65، ح12133 ـ خصائص أمير المؤمنين للنسائي، ص46 و چاپ ديگر: ص25 ـ السنن الكبرى للنسائي، ج5، ص107، ح8395 ـ السنة لإبن أبي عاصم، ص584، ح1324 ـ المستدرك الصحيحين للحاكم النيشابوري، ج3، ص112 ـ چاپ ديگر: ج3، ص121، حديث4584 ـ سنن ابن ماجة، ج1، ص44، حديث120 ـ چاپ ديگر: ج1، ص57 ـ تاريخ الطبري، ج2، ص56 و چاپ ديگر: ج2، ص310 و چاپ ديگر: ج2، ص 213 ـ الكامل في التاريخ لإبن الأثير، ج2، ص57 و چاپ ديگر: ج1، ص484 و چاپ ديگر: ج1، ص582 ـ فرائد السمطين للحموي، ج1، ص248، باب49 ـ السيوطي في الجمع، ج6، ص394 ـ معرفة الصحابة لأبو نعيم، ج1، ص301 ـ ذخائر العقبى لمحب الدين الطبري، ص60 ـ الرياض النضرة، ج3، ص96 و100 و111 و جاپ ديگر: ج2، ص155 و 158 و 167

اين كلمه بعدي كه امیر المومنین(عليه السلام) فرمودند، شايد از روي تقيه باشد و شايد هم به اين معنا باشد: «لا يقولها بعدي أحدٌ في أحدٍ أنه الصديق إلا كذّاب».

شعراني در طبقات می‌گوید: «قال علي (رضي الله عنه): أنا الصديق الأكبر، لا يقولها بعدي إلا كاذب».

طبقات للشعراني، ج2، ص55

إبن أبي الحديد می‌گوید: «عن عباد بن عبد الله الأسدي، قال: سمعت على بن أبي طالب يقول: أنا عبد اللّه و أخو رسوله و أنا الصديق الأكبر، لا يقولها غيرى إلاّ كذّاب و لقد صلّيت قبل الناس سبع سنين».

شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج13، ص200 و 228 ـ ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي، ج1، ص189 و 193

معاذة [بنت عبد الله العدوية] می‌گوید: «سمعت عليا و هو يخطب على منبر البصرة، يقول: أنا الصديق الأكبر، آمنت قبل أن يؤمن أبو بكر و أسلمت قبل أن يسلم أبو بكر : من صديق اكبر هستم و ايمان و اسلام من، قبل از ابوبكر بود».

المعارف لإبن قتيبة، ص169 ـ ذخائر العقبى لمحب الدين الطبري، ص58 ـ الرياض، ج2، ص155 و 157 ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج13، ص228

«و في خطبة طويلة لام الخير بنت الحريش، أوردتها في صفين، وصفت فيها أمير المؤمنين (عليه السلام) ب‌ـ الصديق الأكبر : أم خير بنت حريش در خطبه طولاني در جنگ جمل می‌گوید: امیر المومنین(عليه السلام) موصوف به صديق اكبر بود».

العقد الفريد، ط دار الكتاب، ج2، ص117 ـ بلاغات النساء لإبن الطيفور، ص38 ، صبح الأعشى، ج1، ص250 ـ نهاية الإرب، ج7، ص241

مناقب خوارزمي از أنس نقل مي‌کند: «و أما علي فهو الصديق الأكبر».

مناقب الخوارزمي الحنفي، ص72 و در چاپ ديگر: ص32

ابوذر و ابن عباس نقل مي‌کنند: «سمعنا النبي (صلى الله عليه و سلم) يقول لعلي: أنت الصديق الأكبر و أنت الفاروق الذي يفرق بين الحق و الباطل».

شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج13، ص228 ـ فرائد السمطين، ج1، ص140 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص42 ـ العثمانية للجاحظ، ص290

به هر حال اين نکته مشخص شد که لقب صديق و فاروق از القاب امیر المومنین(عليه السلام) است.

البته برخي از علماء اهل‌سنت مانند ابن کثير نيز آورده‌اند كه که اولين بار کلمه فاروق را يهودي‌ها درباره عمر استعمال كردند و عمر هم خوشش آمده و دستور داد تا آن را درباره او به کار ببرند. مانند جمله «الصلاة خير من النوم» كه روزي عمر در مسجد خوابيده بود و شخصي آمد و براي بيدار كردن او گفت: «يا عمر! الصلاة خير من النوم» عمر خواست تا او جمله را تكرار كند و او هم تكرار كرد و عمر هم خوشش آمد و آن را در اذان قرار داد.

حديث بيست و دوم

«وَ عَنْ أَبِي نَضْرَةَ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: تَمَتَّعْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ أَبِي بَكْرٍ وَ قَالَ: مَا زِلْنَا نَتَمَتَّعُ حَتَّى نَهَى عَنْهَا عُمَرُ : ما همگي در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) متعه مي‌كرديم و اين كار ما ادامه داشت تا اين‌كه عمر متعه را نهي كرد»

وسائل الشيعة للعاملی، ج21، ص12، ح26386

روايت فوق نيز مرسل است. در روايت فوق، نام جابر آمده است و هر گاه در سند روايتي، «جابر عن الباقر» باشد، بلکه جابر بن حيان جعفي است. اما هر جا «جابر عن رسول الله» و يا «عن امير المؤمنين» يا «عن الحسن» و «عن الحسين» و حتي «عن السجاد» بيايد، منظور جابر بن عبد الله انصاري است. البته جابر بن عبد الله انصاري، امام باقر (عليه السلام) را درک کرد و بشارت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نيز به امام باقر (عليه السلام) داد، اما روايت از آن حضرت ندارد.

توضيح

اين نکته هم لازم به تذکر است که در تاريخ درباره حوادث بعد از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حتي درباره امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) هيچ اثري نيامده، در حالي‌که تا قبل از وفات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) لحظه به لحظه حالات اين دو بزرگوار گزارش شده است. اما بعد از وفات، گويا اصلاً اين حسنين (عليهما السلام) در قيد حيات نبوده‌اند. تاريخ‌نويسان از بني‌اميه بودند و نظرشان بر اين بود كه هر چيزي كه مرتبط با اهل بیت (عليهم السلام) باشد، از بين ببرند. اينها تلاش كردند كه احادیث اهل بیت (عليهم السلام) به گوش مردم نرسد. تا جايي که يکي از تاريخ‌نويسان در زمان يکي از حكام بني‌اميه به ايشان می‌گوید: «گاهي اوقات در نوشتن تاريخ، به احادیثي از فضيلت حضرت علی (علیه السلام) مي‌رسم، آيا اجازه دارم آنها را بنويسم؟ آن حاكم أموي می‌گوید: «لا تکتب عن علي شيئا إلا أن تجده في قعر جهنم : روايتي که علي را در قعر جهنم قرار مي‌دهد را مي‌تواني نقل کني و إلا حق نوشتي روايتي از فضايل علي را نداري»

الأغاني، ج21، ص20

توضيح

بايد از آقایان اهل‌سنت كنيم كه عمر، هر دو متعه را حرام اعلام كرد؛ متعة الحج و متعة النساء. چرا اهل‌سنت فقط متعة النساء را ترك كرده‌اند و متعة الحج را انجام مي‌دهند؟ حتي از عبدالله بن عمر سوال كردند: «نظر شما نسبت به متعة النساء چيست؟ گفت: حلال است. گفتند: پدر شما آن را حرام كرده است. گفت: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را حلال كرده است. آيا نظر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بالاتر است يا نظر پدرم؟ گفتند: نظر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم). گفت: پس من هم از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تبعيت مي‌كنم». يعني خود عبد الله بن عمر هم در اين مورد، نظر پدرش را محترم نمي‌داند.


[2] تهذيب التهذيب، ج12، ص348.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo