< فهرست دروس

درس تفسیر استاد غلامعباس هاشمی

98/09/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: سوره بقره/آیه ۳ /تعریف و جایگاه ایمان-ارتباط تقوا با ایمان به غیب، نماز، انفاق-چرایی تأکید زیاد قرآن بر ایمان

 

بحث ما در آیه سوم از سوره بقره رسید، آیات اول و دوم را تفصیلاً مطالب و معارف بلند آن را مورد بحث قرار دادیم.آیه سوم که با تبیین و تشریح اوصاف پرهیزگاران و متقین شروع می‌شود.

متقین کیان‌اند که کتاب خدا راهنمایان همان دسته است و غیر متقین از هدایت قرآن برخوردار نمی‌شوند چه کسانی هستند؟ فرمود ﴿«ذالک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین»﴾[1] .

حالا توضیح می‌دهد که پرهیزگاران چه کسانی‌اند که قرآن و شریعت و وحی و هدایت الهی برای آنها هدایت است؟

﴿الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون﴾[2] اینها کسانی‌اند که همواره به غیب ایمان دارند و نماز را بر پا می‌دارند و از آنچه به آنها روزی کردیم انفاق می‌کنند.

مباحثی را جدا جدا باید پیرامون ایمان، غیب مطرح کنیم تا معلوم بشود که ایمان به غیب یعنی چه، بعد بحثی را درباره رزق و انفاق داشته باشیم تا معلوم شود انفاق از رزق به چه معناست، سپس بحث اقامه صلات را مورد بحث قرار دهیم و مفهوم اقامه و معنا و ارکان صلات را بیان کنیم.

بنابراین در این آیه، فعلاً سه خصوصیت مهم از اوصاف متقین را بیان می‌کند که در واقع علائم و اماره‌ای برای تقوا شمرده می‌شود. تقوا علائمش اینها است: ﴿الذین یؤمنون بالغیب﴾[3] . «الذین» در واقع صفت است برای «متقین». اینها این وصف را دارند که ایمان به غیب دارند.

0.0.0.0.1- -تعریف ایمان

ایمان چیست؟ایمان عبارت است از باور داشتن و تصدیق نمودن یک حقیقت و یا یک شخصیت و یا یک چیزی. باور و تصدیق است. باور امری است که جایگاهش فقط در قلب است، جایگاهش زبان نیست، رفتار اماره‌ای از ایمان است ولی رفتار در تعریف ایمان اخذ نمی‌شود گفتار و اقرار در تعریف ایمان اخذ نمی‌شود.

0.0.0.0.2- جایگاه ایمان

دلیل اینکه جایگاه ایمان در قلب است و فقط یک امر قلبی است آیات فراوانی از قرآن کریم است، از جمله در سوره مبارکه نحل آیة ۱۰۶ ﴿من کفر بالله من بعد ایمانه إلا من اُکرِه و قلبه مطمئنٌ بالإیمان﴾[4] کسانی که بعد از ایمان به خدای متعال کفر ورزیده‌اند،‌اینها جایگاهشان در آتش است، الا من اُکره کسانی که از روی اکراه کفر گفته‌اند ﴿وقلبه مطمئن بالإیمان﴾[5] مثل یاران رسول خدا مثل بلال و عمار و ابوذر و اینهایی که ممکن بود بر اثر شکنجه یک حرفی هم بزنند، تا قبل از نزول این آیه خیلی‌ها زیر شکنجه هم نمی‌گفتند، اما این آیات نازل شد، از ادلة تقیه همین آیه است که ایرادی ندارد که مسلمان در جایی که تهدید جانی می‌شود با زبان و با رفتار خلاف عقیدة خودش را اظهار کند به خاطر اجبار و ترس از جان، مال مهم، آبرو، جان مؤمن دیگر، مصالح اسلام و مصالح دین. چرا که این آیه می‌گوید افرادی که کفر می‌ورزند و اظهار کفر می‌ورزند اینها جهنم می‌روند ﴿الا من اکره و قلبه مطمئن بالإیمان﴾[6] مگر کسانی که اکراه می‌شوند و حال آنکه قلب آنها با ایمان مطمئن است. اشارتاً آیه دارد چنین آدمی را تحسین می‌کند نمی‌گوید فی قلبه الإیمان بلکه آنها کسانی‌اند که ﴿قلبه مطمئن بالإیمان﴾[7] آنها کسانی‌اند که قلب او به سبب ایمان آرام گرفته و تذبذب در قلب او راه ندارد.

سؤال یا اشکال: ابهام [اهل سنت که تقیه را قبول ندارند در مورد این آیه چه می‌گویند؟]استاد:به هر حال آنها یعنی اهل سنت در شأن نزول آیه اکتفا می‌کنند و از این یک قاعدة کلی و قانون کلی اظهار و استنباط نمی‌کنند. قرآن کریم ولو در موارد خاصی آیاتش نازل می‌شود ولی در کنار آن می‌بینیم که یک کبرای کلی و یک قاعده و یک قانون را دارد برای ما تبیین می‌کند از آن می‌فهمیم که درست است که در مورد یک شخصی، در مورد یک واقعه‌ای خارجیه نازل شده است اما در واقع دارد یک قانون را برای ما تبیین می‌کند.

آیه ۱۴ سوره مبارکه حجرات ﴿وقالت الأعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم﴾[8] بادیه نشینان خدمت پیامبر می‌آمدند و می‌گفتند ما ایمان آوردیم، ﴿قل لم تؤمنوا﴾[9] بگو شما هنوز ایمان نیاوردید ﴿و لکن قولوا أسلمنا﴾[10] چرا ایمان نیاوردید؟ چون هنوز به دل راه نیافته است حالا برخی از شما از ترس و برخی از طمع، آمدید و لاإله إلا الله گفتید ما اسلامتان را پذیرفتیم همینکه لاإله الا الله گفتید چون در زبانتان است ما از نظر فقهی شما را مسلمان می‌دانیم تمام احکامی که به مسلم بار است بار می‌شود اما شما را هنوز مؤمن نمی‌شماریم چرا؟ ﴿و لما یدخل الایمان فی قلوبکم﴾[11] به خاطر اینکه ایمان در قلب شما هنوز داخل نشده است. پس ایمان یک امر قلبی است و یک امر لسانی نیست، باید در دل پیدا بشود.

آیه ۴۱ از سوره مبارکه مائده ﴿و من الذین قالوا آمنا بأفواههم و لم یؤمن قلوبهم﴾[12] از کسانی که با زبان‌هایشان می‌گویند ما ایمان آوردیم اما دل‌های آنها ایمان نیاورده است.

پس ایمان را اگر بخواهیم تعریف کنیم، باور داشتن به یک حقیقتی است از دل. واقعاً انسان قبول کند، چون باور تصدیق است و جایگاهش در دل است. بنابراین صرف اقرار کافی نیست، اقرار اسلام را اثبات می‌کند ایمان را اثبات نمی‌کند آن چیزی که دارد اقرار می‌کند، به چه اقرار می‌کند؟ بما جاء به محمد صلی الله علیه و آله و سلم همه آن چیزهایی را که پیامبر خاتم آورده اقرار باشد ولی باور قلبی نداشته باشد اسلامش پذیرفته است اما ایمان او پذیرفته نیست.

حالا کسانی که ایمان ندارند، فقط اقرار دارند، اینها همان منافقین‌اند از نظر قلب باور نیست اما از نظر زبان باور وجود دارد، مرز بین ایمان و نفاق همین است. مؤمن و منافق هر دو در ظاهر اقرار دارد و اعمال ظاهری را انجام می‌دهد اما مؤمن در دل به آنچه می‌گوید و انجام می‌دهد باور دارد اما منافق باور ندارد.

مطلب دیگری که ذیل آیه دوم عرض شد این بود که عرض کردم مراد از ﴿هدی للمتقین﴾[13] متقین دارای مراتب سه‌گانه است هم تقوای اسلامی را می‌گوید هم تقوای ایمانی را می‌گوید و هم تقوای فطری را. نتیجه‌اش این است که هر کسی که تقوای فطری ندارد، محروم از هدایت قرآن است اما هر کس تقوای فطری دارد به طریق اولی تقوای ایمانی دارد و بالاتر تقوای اسلامی دارد، او قطعاً به همان مرتبه از هدایت قرآن برخوردار خواهد بود.

0.0.0.0.3- خداشناسی فطری

اینجا ممکن است سؤال شود که این آیه که گفتید تقوای فطری را می‌گیرد اینجا می‌گوید ﴿الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون﴾[14] این نماز را به چه چیزی حمل می‌کنید این ایمان به غیب را به چه چیزی حمل می‌کنید؟ اینها را هم ما به آن سه معنا حمل می‌کنیم یعنی ایمان به غیب هم دارای مراتب است، ایمان به غیب فطری، ایمان به غیب الهی و ایمانی و ایمان به غیب اسلامی؛ انسان فطرتاً به غیب ایمان دارد چون انسان خدای متعال را قبول دارد فطرتاً هر انسانی می‌فهمد که جهان خدا دارد، این فطری است.

همین قانون علت و معلول را که در اثبات وجود خدای سبحان تبیین می‌کنند، این قانون قبل از اینکه فلسفی و برهان بردار باشد یک قانون فطری است، یک کودک شیرخواره که شیر می‌خورد و نه برهان می‌داند و نه هیچ چیزی. این کودک شیرخواره را یک چیزی را که با آن مشغول است مثلاً اسباب‌بازی او را بدون اینکه ببیند از جلوی‌ او بردار، چشمش را باز کند ببیند که نیست می‌فهمد کسی آن را برداشته است این خود به خود از اینجا نرفته است حالا مشغول است یک چیزی را ناگهان جلوی او بگذار، ناگهان که می‌بیند می‌فهمد این خود به خود نیامده است کسی این را اینجا آورده است لذا دنبال می‌گردد که چه کسی برداشت و چه کسی آورد.این انسان که بالفطره چیز جزئی و به این اهمیت کم را در شیرخوارگی می‌فهمد، وقتی به رشد عقل و کمال عقل می‌رسد نمی‌فهمد که این جهان را کسی آورد؟! نمی‌فهمد این نعمت این باران، برف، باد، آفتاب، ماه را کسی آورد؟! می‌فهمد.

آن پادشاه که خیلی مستکبر بوده و خدا را هم قبول نداشته است و می‌گفته که این جهان به اتفاق آمده است. وزیر موحدی داشت آن وزیر گفت در یک جایی که پادشاه آنجا را ندیده بود یک قصری برای خود پادشاه آمده کنند، طول کشید، زمان برد قصری را ساختند باغی درست کردند و چشمه‌ای آنجا به وجود آوردند، یک روز با عظمت پادشاه را برداشت و به آنجا برد، ناگهان وقتی چشمش افتاد گفت این را کی ساخته است؟ گفت این را کسی نساخته این خود به خود اینجا آمده خودش درست شده است. گفت مزاح نکنید مگر می‌شود ساختمان به این تجلل، ساختمان به این زیبایی خود به خود ساخته شود؟! حتماً کسی و کسانی این را ساخته‌اند. گفت اگر شما باورتان این است که این ساختمان را حتماً کسی ساخته است چطور این جهان به این عظمت، به این حکمت به این نظام، به این انسجامی که دارد اداره می‌شود چطور معتقدی که این جهان خود به خود آفریده شده است؟! پادشاه اینجا در واقع عقل و خردش به این برهان رسید که نمی‌شود این جهان به این نظام و انتظام خود به خود [به وجود آمده باشد] آن هم چه جهانی! جهانی که خدای متعال در آغازین آیات سوره مبارکه ملک می‌گوید نگاه کن ما تری فی خلق الرحمن من تفاوتٍ شما در تمام آفرینش خدای سبحان یک تناقض، یک تضاد نمی‌بینید ﴿فارجع البصر هل تری من فطور ثم ارجع البصر﴾[15] دوباره نگاه کن، ﴿ینقلب الیک البصر خاسئاً و هو حسیر﴾ [16]

یک نکته در او خطا نکردی     حرفی به غلط رها نکردی

یک نکته در او خطا نکردی    در عالَم عالم آفریدن به زین نتوان قلم کشیدن

بنابراین اصل پذیرش خدا و رسیدن به خدا و توحید در فطرت انسان است و الا اگر توحید امر فطری نباشد پذیرش خدا امر فطری نباشد خدا با پیغمبر ثابت نمی‌شود خدا را نمی‌شود با نبوت ثابت کرد، چرا؟ چون دور پیش می‌آید. این پیامبری که آمده خدا را به عنوان نبی ثابت کند، من اول باید خدائی را قبول کنم که این را به عنوان پیامبر بررسی کنم که پیامبر او هست یا نه. پس قبول کردن پیامبر، متوقف بر قبول کردن خود خدا است حالا قبول کردن خدا متوقف بر بیان و قبول کردن این پیامبر باشد این دور است. با نبوت توحید را نمی‌شود اثبات کرد. ثبوت توحید، ثبوت فطری و عقلی است. لذا غالب آیات قرآن و در غالب زمان‌ها شما می‌بینید که انبیاء نیامده‌اند برای اینکه خدا را اثبات کنند بلکه آمده‌اند اندیشه‌های شرک آلود در اطراف خدا را بزدایند. اصل خدا را همه قبول دارند، ایمان به خدا که آمد در کنار این ایمان به خدا انسان فطرتاً و منطقاً به ایمان به نبوت و معاد هم کشیده می‌شود.

این آیا تشریفه که می‌فرماید ﴿ما کنا معذبین حتی نبعث رسولاً﴾[17] ما عذاب نمی‌کنیم مگراینکه پیامبری را بفرستیم پیامبر نیامده عذاب نیست این آیه ربطی به مسأله توحید ندارد، کسی نگوید این آیه می‌گوید ما تا پیامبر نفرستادیم همه مجازند به هر عقیده و رفتاری. نه؛ این آیات اصلاً مربوط به عذاب‌های دنیوی ورای شرک و کفر است. کفر و شرک انحراف از فطرت است نه انحراف از بیان نبیّ.

لذا قرآن می‌فرماید ﴿ان الله لایغفر أن یشرک به و یغعفر ما دون ذالک﴾[18] خداوند شرک را نمی‌بخشد بله، دون شرک را می‌بخشد «دون شرک» را یا با توبه می‌بخشد یا اینکه دون شرک را با نبود رسول مرتکب شده‌اند اما شرک را که یک امر فطری است خدای متعال نمی‌بخشد؛ لذا بعثت انبیاء برای این نیست که بیایند خداوند را اثبات کنند پس ﴿یؤمنون بالغیب﴾[19] الزاماً نیاز دین و اسلام نیست بلکه یک امر فطری است پس اینکه عرض کردیم متقین مراد تقوای سه گانه است و تقوای فطری را هم شامل می‌شود ﴿یؤمنون بالغیب﴾[20] ایمان به غیب به همان اندازة ایمان غیبی است متقی بالفطره کسی است که ایمان بالفطره به غیب دارد.

منتها ایمان به غیب فطری، ایمان به اصل خدا است ایمان به لوازم وجود یک خدائی است تا چه اندازه بتواند به غیب ایمان داشته باشد اما ایمان به غیب ایمانی یک مرتبه بالاتر است. ممکن است که جزئیاتی را در اختیار او توسط دین و آموزه‌های دین بیان کند، یکی از فلسفه‌های دین همین است که ما هیچ اطلاع و خبری از ورای این جهان مادی خودمان نداریم، دین آمده است تا با إخبار و انبیای خودش ما را نسبت به جهان‌های دیگری که وجود دارد و ما به آن جهان‌ها سیر خواهیم کرد، آشنا کند. آن وقت یک جزئیاتی از غیب در هر دینی مطرح می‌شود و جزئیاتی هم از غیب در اسلام توسط قرآن و رسول خدا و آموزه‌های دینی بیان می‌شود.بنابراین مراتب ایمان غیب در همین فطری و در همین اندازة ایمان به غیب ایمانی و ایمان به غیب اسلامی، باز هم متعدد خواهد بود و دارای درجات خواهند بود.

ممکن است کسی بپرسد که در نماز چه می‌کنید؟ ﴿یؤمنون بالغیب﴾[21] درست است یقیمون الصلاة هم همینطور است در هر دینی نماز بوده است مگر حضرت ابراهیم دعا نمی‌کند که ﴿ربّ اجعلنی مقیم الصلاة و من ذریتی﴾[22] خدایا ما را اقامه کننده [نماز قرار بده] مگر حضرت عیسی علیه‌السلام نمی‌گوید ﴿وأوصانی بالصلاة و الزکاة ما دمت حیّاً﴾[23] در همة ادیان نماز بوده است.

نماز بالفطره هم به حسب خودش است چون نماز در اسلام اولها التکبیر و آخرها التسبیح. با همین تکبیرة الاحرام شروع و با نماز تمام می‌شود این نماز اسلامی ما است.

نماز ایمانی در هر دینی به حسب خودش؛ آنها که نماشان مثل نماز ما نبوده است نماز بالفطره چیست؟ خود قرآن مگر نماز را شکر نمی‌داند؟! مگر نماز را ذکر و یادآوری خدا نمی‌داند؟! نماز بالفطره عبارت است از اینکه انسان وقتی به خدای متعال، به خالق متعال به رزاق متعال رسید، خود عقل او و فطرت او شکر منعم را لازم می‌داند، همان نماز و عبادت و اتصال به خدای او است، همان ذکر اوست ﴿یقیمون الصلاة﴾[24] تا به جملة ﴿و مما رزقناهم ینفقون﴾[25] می‌رسیم.

بنابراین اینکه ما این تفسیر را ارائه کردیم که مراد از تقوا تمام مراحل تقوا هست با این آیه هم هماهنگ است و هیچ تضادی با مفاهیم این آیه اصلاً ندارد ﴿و أمر أهلک بالصلاة و اصطبر علیها﴾[26] مال پیغمبر ما است. از آن طرف ﴿ربّ اجعلنی مقیم الصلاة و من ذرّیتی ربّنا و تقبل دعاء﴾[27] که مربوط به حضرت ابراهیم است(سوره ابراهیم آیه ۴۰).

سؤال: ابهام؛استاد:

در تمام ادیان نماز بوده و قرآن از هر پیغمبری که می‌خواهد اعمال آنها را نقل کند برای آنها نماز را ذکر می‌کند، روزه هم همینطور که قرآن تصریح دارد ﴿کما کتب علی الذین من قبلکم﴾[28] .

سؤال:﴿‌یقیمون الصلاة﴾[29] ، اگر فطری در نظر بگیریم و کسی به دین نرسید آیا از او می‌پرسند که چرا نماز نخواندی؟

استاد:اگر دین به کسی نرسید، او معذور است، همان اندازه که به فطرتش عمل کرده کافی است. اینقدر از این سیاهانی که در جنگل زندگی می‌کنند و نه مسیحیت و نه اسلام به گوششان نخورده است، اما آنها طبق تقاضای فطرتشان عمل می‌کنند درمی‌یابند که خدایی هست، به همان حسن و قبحی که عقلشان حکم می‌کند، عمل می‌کنند آنها جلوتر از ما بهشت می‌روند و حساب و کتابشان از ماه سبکتر است.

0.0.0.0.4- ارتباط تقوا با ایمان به غیب، نماز، انفاق

سؤال: ارتباط تقوایک سؤالی اینکه مطرح است که ارتباط تقوا با این اعمالی که ذکر می‌شود چیست؟متقین یعنی کسانی که پرهیزکنندگان‌انند، این آیات دارد متقین و پرهیزکاران را برای ما وصف می‌کند، چه ارتباطی بین مفهوم تقوا و بین این اعمال وجود دارد؟ارتباطش این است که کسی که ایمان به غیب داشته باشد ایمان به خدا داشته باشد ناگهان او به ایمان به نبوت و ایمان به معاد کشیده می‌شود،‌این فرد، ایمان را پیدا می‌کند این کسی که به خدا، غیب، آخرت ایمان دارد،‌ او این شخص را از گناهان و طغیان پرهیز خواهد دارد. کسی که به غیب ایمان دارد، کسی که به حساب و کتاب با آن جزئیاتی که در ادیان بیان می‌شود این ایمان به غیب خودش یک عنصر تربیتی بسیار مهمی است، ملحدین از این عنصر تربیتی بی‌بهره هستند کسانی که ایمان به غیب و ایمان به آخرت و حساب و کتاب ندارند اینها از بسیاری از محرمات پرهیز نمی‌کنند؛ چون حساب و کتابی را در مقابل خودشان نمی‌بینند. ایمان به غیب انسان را مواظب تربیت می‌کند. آن، داستان است اما در آن درس است یک کشتی غرق شد، سکنة کشتی هم غرق شدند و یک چوبی از کشتی روی آب ماند یک گربه‌ای و یک موشی در دو طرف این چوب باقی ماندند، گربه‌ای که از چند متری موش را ببیند می‌افتد دنبال آن، موش گربه را ببیند فرار می‌کند اما این دو تاهیچ تکان نمی‌خوردند؛ چون گربه می‌دانست که اینجا یک موجی پشت سرش هست تکان بخورد توازن به هم بریزد آن موج او را غرق می‌کند موش هم فرار نمی‌کرد؛ چون می‌دانست توازن به هم بخورد این موج او را غرق خواهد کرد.

نه بُوَد آن گربه را دندان تیز    نه بود آن موش را پای گریز

این مثال موج همان مثال معاد است مثال این موج همان مثال حساب و کتابی است که پشت سر ما قرار دارد. ایمان به غیب انسان را متقی می‌کند لذا متقی کسی است که ایمان به غیب دارد گویا از آثار تقوا، اینها هستند و خود تقوا هم از آثار همین‌هاست با آن حرفی که دیروز داشتیم. تقوا چه ربطی با نماز دارد؟ نماز نمی‌گذارد که انسان به دام کفران نعمت و غفلت از خدای متعال بیفتد و به دام فراموشی عجزی خودش بیفتد، به دام فراموشی احتیاج خودش به خدای سبحان بیفتد، این همان تقوا است که انسان را از این دام‌ها نگه می‌دارد. ارتباط تقوا با مما رزقناهم ینفقون چیست؟ یکی از تقواها و پرهیزهایی که انسان باید داشته باشد این است که باید پرهیز کند از اینکه حیوانی زندگی کند. البته گاهی در حیوانات هم نوع‌دوستی وجود دارد، اما این انسان اگر با ایثار زندگی کند، با انفاق زندگی کند، این انسان از طبقه حیوانات بالا می‌آید، اما اگر مدام برای خودش جمع کند و پس‌انداز کند و از آلام و رنج‌های اطرافیان خودش غافل باشد این نه تنها مؤمن نیست بلکه انسانیتش را هم فراموش کرده است. تقوا یکی از آثار انفاق است و انفاق یکی از آثار تقوا است. این گونه تقوا با این موارد ارتباط و ربط پیدا می‌کند.

0.0.0.0.5- یک بحث روان‌شناختی: چرایی تأکید زیاد قرآن بر ایمان

بحث دیگری وجود دارد که امروز خیلی خلاصه به آن اشاره می‌کنیم که یک بحث روان‌شناختی بسیار دقیق و بسیار مهم است. چرا بیشترین چیزی که قرآن ما را به آن تحریص و تحریک و تشویق می‌کند، ایمان است؟ همه جا مؤمنون را تشویق می‌کند و درجات مؤمنین را بالا می‌برد، آیات قابل توجهی در سوره‌های قرآن کریم هست که ایمان را چرا اینقدر قرآن کریم دارد، ما خیال می‌کنیم که همة این تحریک‌ها و تشویق‌ها برای آخرت است. این یکی از اشتباهات متدینین است که خیال می‌کنیم دین و دینداری و ایمان همش فقط در آخرت تجسم پیدا می‌کند این کاملاً اشتباه است، اول دینداری و ایمان ما را در همین دنیا تأمین کند و زندگی دنیایی ما را تسهیل کند و سامان بدهد. زندگی اخروی امتداد همین زندگی است. قرآن کریم هدفش از ترویج ایمان و تحریص ایمان، نگاه دو جهانی است نه نگاه صرف به این جهان است نه نگاه صرف به آن جهان است بلکه هم می‌خواهد سامان این زندگی را تأمین کند، آرامش این زندگی را تأمین کند و هم می‌خواهد آرامش زندگی ابدی ما را تأمین کند و چون زندگی ابدی هم از همین رهگذر آغاز می‌شود و امتداد همین چند سالی است که ما روی خاک زندگی می‌کنیم آن وقت زندگی در دنیا و آرامش در دنیا و اصول و سبک زندگی آن، یک اهمیت بیشتری را هم پیدا می‌کند. چند تا از آیات قرآن را تبرکاً عرض می‌کنیم که چقدر قرآن به مسألة ایمان اهمیت داده است.

﴿إنّ الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات﴾[30] انسان‌ها همه در مسیر زیان و خسران‌اند فقط یک استثنا دارد و آن کسانی که ایمان آوردند. ﴿عملوا الصالحات﴾[31] چیز مستقلی نیست، این نور و ثمرة ایمان است و الا اگر ایمان نباشد، عمل هست اما عمل صالح معنا ندارد. ﴿یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اُوتوا العلم درجاتٍ﴾[32] خدای متعال اهل ایمان را بالا برده و رفعت داده است ﴿و الذین اوتوا العلم درجات﴾[33] و اهل علم را که دارای ایمان هم هستند چند مرتبه بالا برده است.

بین شیبه و عباس عموی پیامبر یک مناظره و مفاخره‌ای شد، شیبه گفت من کلیددار کعبه هستم افتخار من در بین عرب از همه بیشتر است من مسئول عمارت و تعمیر و کلیداری کعبه با من است، عباس گفت نه؛ من سقایة الحاج و آب دادن به حاجیان را بر عهده دارم مقام من از همه بالاتر است. امیرالمؤمنان علیه‌السلام شاهد این گفت‌وگو بود، حضرت فرمود اگر می‌خواهید ببینید مقام چه کسی بالاتر است، مقام من از شما بالاتر است اینها کمی از حضرت دلخور هستند، به پیامبر شکایت آوردند که در بین بحث ما، علی با این سن کمش، آمده و بحث ما را قطع کرده است. حضرت خواست به همه درس بدهد، پیامبر قبل از اینکه بخواهد قضاوتی بکند، این آیة شریفة ۱۹ سورة مبارکه توبه نازل شد ﴿أجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام کمن آمن بالله و الیوم الآخر﴾[34] آیا شما آب دادن به حاجیان و کلیدداری و عمارت مسجد الحرام را ﴿أجعلتم﴾[35] اینها را قرار دادید ﴿کمن آمن بالله و الیوم الآخر﴾[36] به کسی که جلوتر از همه به خدا ﴿و برسوله﴾[37] و به رسول خدا ایمان آورده است ﴿وجاهد فی سبیل الله﴾[38] و در راه خدا جهاد کرده است که شما هم جهاد نکرده‌اید ﴿لایستوون﴾[39] اینها هیچ کدامشان با هم مساوی نیستند. ایمان به خدا مرتبه‌اش خیلی بالاتر از اینها است.

اصلاً این آیة شریفه یک جریانی درست کرد که ملاک در افتخارات عمل و اینها نیست، ملاک در برتری، ملاک در بالارفتن ایمان مؤمنین است. چرا قرآن کریم اینقدر روی ایمان تکیه می‌کند، بحثی است بسیار ضروری مخصوصاً در بعد روان‌شناختی آن که ان شاء الله به آن خواهیم پرداخت.والحمد لله ربّ ‌العالمین

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo