درس خارج فقه استاد سید محسن حسینیفقیه
1400/10/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه خانواده / مسأله ازدواج مسلمان با غیر مسلمان / کفائت در ازدواج / ازدواج زن مسلمان با مرد مخالف / بررسی کفر مخالفین
آیا حکم کفر بر مخالفین بار میشود یا خیر؟ اگر کافر باشند، ازدواج زن 12 امامی با آنها جایز نیست. در وسائل جلد 28 از صفحه 342 تا صفحه 356 تعداد 57 روایت آمده که حدود 19 روایت مربوط به بحثنا هذا است.
[ ٣٤٩١٤ ] ١١ ـ وفي ( عقاب الأعمال ) عن أبيه ، عن سعد ، عن أحمد ابن أبي عبدالله ، عن إسماعيل بن مهران ، عن رجل ، عن أبي المغرا ، عن ذريح ، عن أبي حمزة ، عن أبي عبدالله عليهالسلام قال : منا الإمام المفروض طاعته ، من جحده مات يهوديا أو نصرانيا .. الحديث.[1]
حدیث 11: به خاطر تزافر یا به قول بعضی از بزرگان تواتر معنوی متوجه میشویم که این احادیث نیاز به بررسی سندی ندارند.
[ ٣٤٩١٧ ] ١٤ ـ وبهذا الإسناد عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي ، عن محمد بن حسان ، عن محمد بن جعفر ، عن أبيه عليهالسلام قال : علي عليهالسلام باب هدى من خالفه كان كافرا ، ومن أنكره دخل النار.[2]
حدیث 14: قال علی (علیه السلام) باب هدی من خالفه کان کافرا و من انکره دخل النار. ظاهراً سند این روایت مشکلی ندارد.
[ ٣٤٩٢١ ] ١٨ ـ وفي كتاب ( إكمال الدين ) عن أحمد بن محمد بن يحيى ، عن أبيه عن عبدالله بن محمد بن عيسى ، عن الحسن بن موسى الخشاب ، عن غير واحد ، عن مروان بن مسلم ، قال : قال الصادق جعفر ابن محمد عليهماالسلام : الإمام علم فيما بين الله عزّ وجلّ وبين خلقه ، فمن عرفه كان مؤمنا ، ومن أنكره كان كافرا.
حدیث 18: در کتاب اکمال الدین آورده شده است. قال الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) الامام علم فی ما بین الله عز و جل و بین خلقه فمن عرفه کان مؤمن و من انکره کان کافرا.
[ ٣٤٩٢٣ ] ٢٠ ـ وفي ( الاعتقادات ) قال: قال الصادق عليهالسلام: من شك في كفر أعدائنا والظالمين لنا فهو كافر.
[ ٣٤٩٢٤ ] ٢١ ـ فرات بن إبراهيم الكوفي في (تفسيره)، قال : حدثني الحسين بن سعيد ـ معنعنا ـ عن أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليهالسلام: قال: لما نزلت هذه الآية (وإن من أهل الكتاب إلا ليؤمنن به) قال: (قال رسول الله صلىالله عليه وآله: لا يرد أحد) على عيسى بن مريم عليهالسلام ماجاء به فيه إلا كان كافرا ، ولا يرد على علي بن أبي طالب عليهالسلام أحد ما قال فيه النبي صلىاللهعليهوآله إلا كافر.
حدیث 23: دایره این حدیث ضیقتر میشود چون میگوید بغضنا کفر، یعنی اگر کسی به اهل بیت (علیهم السلام) بغض داشته باشد. ولی ممکن است کسی حب نداشته باشد، اما بغض هم نداشته باشد.
حدیث 24: قال ابو عبدالله (علیه السلام) یا زید حبنا ایمان و بغضنا کفر.
[ ٣٤٩٣٠ ] ٢٧ ـ علي بن محمد الخزاز في ( الكفاية ) عن محمد بن علي ابن الحسين بن بابويه ، عن علي بن أحمد بن عمران، عن محمد بن أبي عبدالله ، عن موسى بن عمران ، عن الحسين بن يزيد ، عن الحسن بن علي ابن أبي حمزة، عن أبيه ، عن يحيى بن القاسم ، عن جعفر بن محمد ، عن آبائه ، عن النبي صلىاللهعليهوآله قال : الأئمة بعدي اثنا عشر : أوّلهم علي بن أبي طالب ، وآخرهم القائم ـ إلى أن قال : ـ المقر بهم مؤمن ، والمنكر لهم كافر.
[ ٣٤٩٣١ ] ٢٨ ـ وعن أبي المفضل ، عن عبدالله بن عامر ، عن أحمد ابن عبدان ، عن سهل بن صيفي ، عن موسى بن عبد ربه ، عن الحسين بن علي عليهماالسلام ، عن رسول الله صلىاللهعليهوآله ـ في حديث ـ قال : من زعم أنه يحب النبي صلىاللهعليهوآله ولا يحبّ الوصيّ فقد كذب ، ومن زعم أنه يعرف النبي صلىاللهعليهوآله ولا يعرف الوصي فقد كفر.
[ ٣٤٩٣٢ ] ٢٩ ـ وعن الحسين بن علي ، عن التلعكبري ، عن الحسين ابن حمدان ، عن عثمان بن سعد ، عن محمد بن مهران ، عن محمد بن إسماعيل ، عن خالد بن مفلس ، عن نعيم بن جعفر ، عن أبي حمزة الثمالي ، عن أبي خالد الكابلي ، عن علي بن الحسين عليهماالسلام قال : قلت له : كم الأئمة بعدك؟ قال : ثمانية ، لأن الأئمة بعد رسول الله صلىاللهعليهوآله اثنا عشر ـ إلى أن قال : ـ ومن أبغضنا وردنا أورد واحدا منا فهو كافر بالله وبآياته.[3]
سایر احادیث را به صورت تیتروار بیان میکنیم.
حدیث 32حدیث 34حدیث 35حدیث 36
حدیث 37حدیث 38حدیث 39حدیث 40
حدیث 42حدیث 43حدیث 44حدیث 46
حدیث 47حدیث 48حدیث49 حدیث 57
بسیاری از این روایات در مقام بیان صرف بغض نیست و انکار را تأئید میکند و میشود کافر مثل:
[ ٣٤٩٦٠ ] ٥٧ ـ العياشي في (تفسيره) عن عمار، عن أبي عبدالله عليهالسلام قال: من طعن في دينكم هذا فقد كفر قال الله تعالى: ﴿وطعنوا في دينكم فقاتلوا أئمة الكفر﴾ ـ إلى قوله : ـ ﴿ينتهون﴾.[4]
با این همه روایاتی که در این باب هست، آیا کفر مخالفین از این روایات استفاده نمیشود؟ بله. استفاده کفرشان میشود. اگر ما بودیم و این روایات، قطعاً قائل میشدیم. اما روایات معارضی هم هست که باید آنها را نقل کنیم و نسبت آنها با این روایات را اشاره کنیم.
یک روایت در کتاب کافی که در این روایت امام صادق (علیه السلام) میفرمایند کفر علی خمسه اقسام، کفر بر 5 قسم است.
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي عَمْرٍو الزُّبَيْرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنْ وُجُوهِ الْكُفْرِ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ الْكُفْرُ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَلَى خَمْسَةِ أَوْجُهٍ فَمِنْهَا كُفْرُ الْجُحُودِ وَ الْجُحُودُ عَلَى وَجْهَيْنِ وَ الْكُفْرُ بِتَرْكِ مَا أَمَرَ اللَّهُ وَ كُفْرُ الْبَرَاءَةِ وَ كُفْرُ النِّعَمِ فَأَمَّا كُفْرُ الْجُحُودِ فَهُوَ الْجُحُودُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ هُوَ قَوْلُ مَنْ يَقُولُ لَا رَبَّ وَ لَا جَنَّةَ وَ لَا نَارَ وَ هُوَ قَوْلُ صِنْفَيْنِ مِنَ الزَّنَادِقَةِ يُقَالُ لَهُمُ الدَّهْرِيَّةُ وَ هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ- ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ﴾ وَ هُوَ دِينٌ وَضَعُوهُ لِأَنْفُسِهِمْ بِالاسْتِحْسَانِ عَلَى غَيْرِ تَثَبُّتٍ مِنْهُمْ وَ لَا تَحْقِيقٍ لِشَيْءٍ مِمَّا يَقُولُونَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾ أَنَّ ذَلِكَ كَمَا يَقُولُونَ وَ قَالَ- ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ يَعْنِي بِتَوْحِيدِ اللَّهِ تَعَالَى فَهَذَا أَحَدُ وُجُوهِ الْكُفْرِ وَ أَمَّا الْوَجْهُ الْآخَرُ مِنَ الْجُحُودِ عَلَى مَعْرِفَةٍ وَ هُوَ أَنْ يَجْحَدَ الْجَاحِدُ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ حَقٌّ قَدِ اسْتَقَرَّ عِنْدَهُ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾[5] ... الحدیث.
آیت الله شبیری زنجانی و بعضی از بزرگان میفرمایند سند این روایت به خاطر دو نفر دارای ضعف است.
بکر بن صالح
ابی عمرو الزبیری
چون هر دو مجهول هستند. اگر ما اصالت الوثاقهای شویم، این مجهولها حل است. اما آقایان از راه دیگری گفتهاند مفاد این حدیث کاملاً با آیات قرآن موافق است، لذا جایی برای رد کردن این حدیث باقی نمیماند.
اقسام کفر
1- کفر جحود عن معرفت، ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾[6] کفر انکار از روی معرفت.
2- کفر لا عن معرفت، مثل کفر دهریمسلکان که میگویند ﴿وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ ۚ وَمَا لَهُمْ بِذَٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ ۖ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾[7]
3- کفر نعمت. حضرت سلیمان (علیه السلام) میفرمایند ﴿هذا من فضل ربی﴾ [8] انسان بداند که همه اینها نعمتهای الهی است.
4- کفر برائت. حضرت ابراهیم (علیه السلام) میفرمایند ﴿کفرنا بکم﴾[9] ، ما از شما بتپرستان اظهار برائت میکنیم.
5- کفر عصیان. ﴿أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾[10] بعضی از احکام را عمل میکردند و بعضی از احکام را عمل نمیکردند و اهل عصیان بودند. این آیه در ذم یهود وارد شده است.
آیت الله مکارم میفرمایند چون این کفرها همراه با استدلال به آیات قرآن است، مفاد این روایات را میپذیریم. اما آنچه که سبب نجاست است، دو کفر اول یعنی کفر جحود و کفر انکار است و شاید روایات کفر مخالفین ناظر به کفر آخر (کفر عصیان) باشد.
ما میگوییم خیلی بعید است که این همه روایت فقط بخواهد کفر عصیان را بگوید. اتفاقاً شاید کفر اعتقادی را میگوید، چون آنها بعداً به خدایی قائل میشدند که خدای واقعی نیست. خدایی که بدنش در روز قیامت مجسم میشود و در صحنه محشر مینشیند مثل یک پیرمرد و دستها و پاهای بسیار درازی دارد و بین بندگانش حکم میکند، آیا ما میتوانیم به این خدا ملتزم شویم؟ خدایی که برایش در آخر کار شبیه و نظیر تصویر میشود. پس چه کنیم؟ آیا بگوییم اینها کافر هستند یا نجس؟
آیت الله شبیری زنجانی در کتاب النکاح سال ششم درس شماره 634 میفرمایند مرحوم شهید ثانی در کتاب مسالک برای اینکه بگوییم ایمان به معنای ایمان خاص (ایمان 12 امامی و اعتقاد به امامت اهل بیت (علیهم السلام)) 6 روایت نقل کرده و هر 6 روایت را سنداً یا دلالتاً و یا هر دو مناقشه کردهاند.
ایشان میفرمایند آن روایات، اعتبار ایمان در زوج است یعنی زوج باید مؤمن به معنای 12 امامی باشد. لذا زن مؤمنه نمیتواند با مرد غیر مؤمن ازدواج کند. اما مرحوم شهید ثانی روایاتی نقل کرده و این مطلب را رد کردهاند.
روایت اول روایتی است که مرحوم شهید ثانی هم سنداً و هم دلالتاً آن را مورد مناقشه قرار داده است. این روایت، مرسله مرحوم کلینی است.
(١٥٨٨) ١٢ ـ وروى محمد بن يعقوب مرسلا فقال : بعض اصحابنا سقط عني اسناده عن ابى عبد الله عليهالسلام قال : ان الله عزوجل لم يترك شيئا مما يحتاج إليه إلا علمه نبيه صلىاللهعليهوآله فكان من تعليمه اياه انه صعد المنبر ذات يوم فحمد الله واثنى عليه ثم قال : أيها الناس ان جبرئيل عليهالسلام اتاني عن اللطيف الخبير فقال : ان الابكار بمنزلة الثمر على الشجر إذا ادرك ثمارها فلم تجتنى افسدته الشمس وتذريه الرياح ، وكذلك الابكار إذا ادركن ما تدرك النساء فليس لهن دواء إلا البعولة وإلا لم يؤمن عليهن الفساد لانهن بشر، قال : فقام إليه رجل فقال : يا رسول الله فمن أزوج؟ قال : الاكفاء قال : يا رسول الله من الاكفاء؟ فقال : المؤمنون بعضهم اكفاء بعض.[11]
هر چه که انسانها نیاز به آن پیدا کنند خدای متعال به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) عنایت کرده و داده است. از تعلیمهای خدای متعال به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این است که روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روی منبر رفتند حمد و ثنای الهی را انجام دادند. سپس فرمودند ای مردم از خدای متعال پیغام آوردهام. دختران باکره به منزله میوههای روی درخت هستند. اگر این ثمره به حد ادراک و بلوغ برسد اما پوشیده و حفظ نشود نور خورشید آن را خراب میکند. بادها او را به این طرف و آن طرف میبرند پس باید جای پای او محکم شود و در پوشش قرار بگیرد. وقتی این دختران باکره به مرحلهای برسند که زنها به آن مرحله رسیدهاند (یعنی از نظر خصوصیات جسمانی و اخلاقی آماده ازدواج هستند). هیچ دوایی برای آنها نیست إلا اینکه ازدواج کنند. وإلا معلوم نیست که اینها ایمن از فساد باشند. اینها هم انسان هستند و انسان هم شهوات و غرایز دارد {و داشتن شهوات و غرایز از الطاف مهم الهی است وإلا اگر شهوات و غرایز نداشتند هیچ کس به سراغ ازدواج نمیرفت و نسل بشر منقرض میشد.} فقام إلیه رجل فقال یا رسول الله، با چه کسی ازدواج کنیم؟ فرمودند کسانی که با شما کفو هستند. فقال یا رسول الله، اینها چه کسانی هستند؟ فقال المؤمنون بعضهم اکفاء بعض المؤمنون بعضهم اکفاء بعض. این روایت در وسائل جلد 20 باب 23 از ابواب مقدمات نکاح حدیث 2 هم آمده است.
مرحوم شهید ثانی به این روایت 3 مناقشه کرده است.
مناقشه اول: ایشان میفرمایند روایت مرسله است و از جهت سند قابل اخذ نیست.
مناقشه دوم: در این روایت درست است که گفتهاند مؤمنون بعضهم اکفاء بعض، یعنی مؤمن با مؤمنه ازدواج کند، اما مؤمن در اینجا به معنای مسلم است. چون روایت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده و ایمان به این معنای خاص در اصطلاحات بعدی بوده و در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اینگونه نبوده است. اما به قرینه زمان نزول این روایات حداکثر مسلم میتواند با مسلمه ازدواج کند.
مناقشه سوم: ایشان میفرمایند روایت مثال ثمره بر روی درخت را زده است. پس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مقام بیان حصر در اینکه ازدواج کجاها جایز است و کجاها جایز نیست، نیستند. بلکه ما از مجموعه صدر و ذیل روایت استفاده میکنیم که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مقام بیان ترغیب به امر ازدواج دخترها هستند. شاهدش ذکر کلمه ابکار (بکارت) است. چون بکارت شرط صحت و جواز عقد نیست بلکه امری است که در مقام ترغیب و کمال عقد ذکر شده است. بنابراین اینکه ایمان بالمعنی الاخص باشد، معلوم نیست.
آیت الله شبیری زنجانی میفرمایند اشکال سوم اشکال درستی است اما اشکال اول و اشکال دوم درست نیست. ولی ما به تبع ایشان میگوییم اشکال اول و دوم و سوم درست نیست.
در اشکال اول آیت الله شبیری زنجانی میفرمایند المؤمنون بعضهم اکفاء بعض اتفاقاً در حدیث صحیح دیگری در کتاب کافی آمده است. یعنی این مضمون با نقل صحیح هم آمده است. پس اشکال در ارسال این روایت معنا ندارد و اشکال سندی تولید نمیکند. یعنی تصریح میکند که مؤمن کفو مؤمنه و مسلم کفو مسلمه است.
در اشکال دوم آیت الله شبیری زنجانی میفرمایند ایمان یعنی اعتقاد لازم فی کل زمان. یعنی در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ایمان این بوده که رسالت ایشان را قبول کنند و یا در زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) ایمان این بوده که ولایت و وصایت و خلافت ایشان را قبول کنند و همچنین در زمان سایر امامان. یعنی ایمان در هر زمانی میشود امامت امام بعد تا امام زمان (علیه السلام). ایمان در این زمان (زمان امام زمان (علیه السلام)) یعنی ایمان به 12 امام.
آیت الله شبیری زنجانی میفرمایند ایمان در این روایات یعنی ایمان کل زمان بحسبه. ایشان میفرمایند در دورههای مختلف مصادیق ایمان متعدد است. در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مسئله ولایت ائمه (علیهم السلام) مطرح نبوده و ایمان و اسلام دارای یک مصداق بودهاند.
ما میگوییم از لحظه اول مسئله ولایت ائمه (علیهم السلام) در کنار مسئله رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مطرح بوده و حدیث یوم الدار ولایت و خلافت و وصایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را معرفی میکند و در حدیث جابر که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند خلفای من 12 خلیفه هستند و تو (جابر) خلیفه پنجم را درک میکنی و او هم نام من است، یقیناً اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) 12 خلیفه دارد، از قبل معلوم بوده، اما اینکه متولد شوند و بگویند مثلاً ششمین وصی امام صادق (علیه السلام) است، خارجاً محقق نشده بوده.
لذا ما با ایشان همراهی نمیکنیم، بلکه میگوییم ایمان از لحظه اول یعنی ایمان به اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جانشینان 12گانه دارد. ممکن است در ابتدا 12 خلیفه را نگفته باشند ولی بالاخره خلفای اثنی عشر از طرف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) صادر شده بودند و تسنن هم این روایت را دارند. لذا میگویند چه کسی را به عنوان مصداق برای این 12 خلیفه قرار بدهند. در آن روایت که سنیها هم دارند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میفرمایند اسلام به وسیله اینها (سنیها) عزیز است چون هر کاری کردند که این 12 خلیفه را از ابوبکر شروع کنند، به مشکل خوردند، إلا اینکه منطبق شود بر 12 امام که سبب عزت اسلام هستند.
آیت الله شبیری زنجانی میفرمایند اشکال دوم وارد نیست و اتفاقاً همین که المؤمن کفو المؤمن و المسلم کفو المسلمه است، معلوم میشود که اینها با هم یکی نیستند، بلکه 2تا هستند، ولی در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اینها متحد المصداق بودند. ما میگوییم به زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چه ربطی دارد؟
ایشان متعرض اشکال سوم مرحوم شهید ثانی نشدهاند و میفرمایند اشکال سوم وارد است ولی نمیگویند چرا وارد است. چون اشکال سوم مرحوم شهید ثانی این بود که در پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مقام ترغیب است. ولی ما میگوییم ترغیب به ازدواج میتواند قید ازدواج صحیح باشد.
آیت الله شبیری زنجانی میفرمایند نکته دیگری که میشود به عنوان اشکال بر استدلال به این روایت (المؤمنون بعضهم اکفاء بعض) متعرض شویم، این است که بگوییم خطاب روایت راجع به اولیاء است. اما اولیاء علاوه بر شرط صحت عقد باید مصالح مولّی علیه (دختران باکره) را هم رعایت کند. لذا شاید ذکر ایمان به خاطر رعایت مصالح باشد نه اینکه صحت عقد بر آن متوقف است.
در کجای روایت گفته شده که به خاطر رعایت مصالح است؟ درست است که در ابتدای روایت خطاب به اولیاء است اما در انتهای روایت خیر. در کجای جمله المؤمنون بعضهم اکفاء بعض الزاماً خطاب به اولیاء است؟ در کجای روایت گفته شده ولی (اولیاء)؟ چه کسی گفته اینجا از باب رعایت مصالح مولی علیه است و فقط قید شرط صحت عقد نیست بلکه شرط کمال است؟ اگر خطاب راجع به اولیاء باشد و تصریح میکند المؤمن کفو المؤمنه و المسلم کفو المسلمه المؤمنون بعضهم اکفاء بعض، از کجای این روایت برداشت میکنید که شرط صحت عقد نیست بلکه شرط کمال است؟ اتفاقاً اگر وظیفه ولی را بیان میکند، اولاً و بالذات ولی باید ببیند عقد، عقد درستی است یا خیر و اینکه شرط کمال باشد، و این دلیل میخواهد. مگر اینکه بگوییم إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال، که ما احتمالش را هم قبول نمیکنیم.
به نظر ما هیچ کدام از این 3 اشکال وارد نیست و ما هستیم و ظهور این روایت و به حسب ظاهر این روایت فعلاً اشتراط ایمان را نسبت به آن مورد بیان میکند.