درس خارج فقه استاد سید محسن حسینیفقیه
1401/08/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه خانواده / اولیاء عقد / ازدواج باکره بالغه / روایات دال بر عدم ولایت پدر و جدّ
کلام ما در بیان ادله اقوال در ازدواج باکره بالغه بود، قول اول این بود که اختیار در دست پدر و جد پدری هست که دلیل صحیح و معتبر داشت، قول دوم هم این بود که اختیار در دست خود دختر هست. چهارده روایت در این بحث عرض کردیم و از این چهارده روایت، روایت های صحیحه و موثقه وجود داشت، لذا این قول هم با دلیل قابل انطباق است، البته فقط این روایات استقلال دختر را ثابت میکرد اما نفی استقلال پدر را نمیکرد.
دسته سوم روایات، روایاتی هستند که میفرمایند پدر استقلال ندارد، این روایات تصریح میکنند استقلال ولی منفی هست. البته شاید حدود چهار یا پنج روایات دسته دوم به درد اثبات روایات دسته سوم هم بخورد، یعنی روایت هایی که میگفت دختر روایت دارد، شاید از آن ها بتوانیم استظهار کنیم که پدر ولایت ندارد، یعنی کاملا مطلوب ثابت بشود، دختر ولایت دارد اما پدر ولایت ندارد.
[ ٢٥٦٣٧ ] ١ ـ محمد بن الحسن بإسناده ، عن محمد بن عليّ بن محبوب ، عن العباس ، عن صفوان ، عن منصور بن حازم ، عن أبي عبدالله عليهالسلام قال : تستأمر البكر وغيرها ولا تنكح إلا بأمرها. [1]
در این زمینه هفت روایت هست. روایت اول صحیحه منصوربن حازم است، منصور بن حازم را قبلا گفتیم باب نهم حدیث اول صفحه 284، روایت این گونه بود، محمد بن الحسن باسناده عن محمد بن علی بن محبوب عن العباس عن صفوان، عن منصور بن حازم، عن ابی عبدالله علیه الصلاة و السلام، در عباس سه نفر هستند که معروف اند، یکی عباس بن معروف، یکی عباس بن عامر یکی هم عباس بن موسی الورّاع که با توجه به بحث راوی و مرویٌّ عنهی که مرحوم آیة الله خویی بسیار زیبا در معجم رجال الحدیث اشاره کردند، این روایت میشود عباس بن معروف، هر کدام از این دو تای دیگر هم باشد مشکلی نداریم، این روایت صحیحه است، شاید علت این که بعض از بزرگان تعبیر صحیحه نکرده اند و تعبیر معتبره کرده اند شاید سرَّش این بوده است، زیرا تمام افراد این سند عدل امامی هستند.
روایت این است، تُستأمر البکر و غیرها و لا تُنکَح الا بأمرها، این روایت از روایت های تکراری هست، ما برای قول دوم این روایت را گفته بودیم، بعضی ها از این استفاده کردند که نه تنها این روایت استقلال دختر را اثبات میکند، بلکه استقلال پدر را نفی میکند، تُستأمر البکرو غیرالبکر و غیرها و لا تنکح الا بأمرها، از این خواسته اند که فقط و فقط امر خود دختر دخالت دارد، دیگر امر پدر و یا جدّ پدری اصلا مدخلیت ندارد، لا تنکَح الا بأمرها، به نظر ما این صحیحه در این مطلب دلالت دارد، پس این صحیحه هم به درد اثبات این میخورد که خود دختر ولایت دارد و هم به درد اثبات این میخورد که پدر ولایت ندارد، البته که بعدا قول تفصیل را بگوییم روشن و درست میشود، دختر خودش ولایت دارد، پدر کجا ولایت ندارد و کجا ولایت دارد.
اشکال نکنید که در روایات دسته اول، روایات صحیحی داشتیم که پدر ولایت دارد، چرا در اینجا باز میگویید پدر ولایت ندارد؟ هنر این است که بعدا این ها را جمع کنیم.
[ ٢٥٦٥٢ ] ٤ ـ وعن حميد بن زياد ، عن الحسن بن محمد ، عن جعفر بن سماعة ، عن أبان عن الفضل بن عبد الملك ، عن أبي عبدالله عليهالسلام قال : إن الجد إذا زوج ابنة ابنه وكان أبوها حيا وكان الجد مرضيا جاز ، قلنا : فإن هوى أبو الجارية هوى ، وهوى الجد هوى وهما سواء في العدل والرضا ، قال : أحب إليّ أن ترضى بقول الجد.[2]
روایت دوم را که قبلا این را نخواندیم، موثقه فضل بن عبد الملک هست، وسائل باب یازدهم از ابواب عقود حدیث چهارم، مرحوم محمد بن یعقوب کلینی عن حمید بن زیاد، عن الحسن بن محمد عن جعفر بن سماعه، عن ابان، عن الفضل بن عبدالملک، عن ابی عبدالله علیه السلام قال، این حمید بن زیاد جزو واقفیه های ثقه هست، لذا این روایت از نظر سندی میشود موثقه.
اگر جدی برای نوه پسری خودش عقدی منعقد کرد و دختر پسرش را به عقد کسی در آورد ، بابای این دختر که پسر آن جد بود هم زنده بود و جد هم مورد رضایت بود، یعنی شرایط را داشت، عقد جایز و ماضی و گذرا هست، اگر پدر دختر یک خواسته ای داشت، جدّ خواسته دیگری داشت، هردو در این جهت با یکدیگر در این جهت مساوی بودند که چه کنند، حضرت فرمودند، محبوب تر نزد من این است که این دختر به قول جد راضی بشود، آن جا گفت و کان الجدُّ مرضیا، یعنی چه کسی راضی است؟ خود دختر. جد ازدواج در میآورد دختر پسرش را و پسرش هم زنده است و جدّ هم مرضیّ است، یعنی رضایت دختر پای عقد جدّ هست، اینطور نیست که دختر ناراضی باشد.
من از این روایت میخواهم استفاده دیگری کنم، غیر از استفاده آیة الله شبیری و ...، من میخواهم بگویم که این روایت یک چیز دیگر است و این روایت دارد عقد فضولی را میگوید، میخواهد بگوید اگر جدّ عقدی بست و مورد رضایت دختر بود، عقد جائز است، زیرا این عقد جد میشود عقد فضولی، پس ملاک رضایت خود دختر است، میشود جاز. قلنا فإن هوی أب الجاریة هویً، پدر میخواهد این را برای پسر عمویش عقد ببندد، و هوی الجدُّ هویً، جد برای پسر عموی دیگر میخواهد عقد ببندد، و هما سواءٌ هم فی العدل و هم فی الرضا، یعنی رضای دختر. دختر هم با عقد این پسر عمو راضی هست و هم به عقد با آن پسر عمو، میگوید هردو شان مؤمن هستند و هردو شان اهل درس و بحث و تلاش هستند و هردو انسان های شریفی هستند برای من فرقی نمیکند.
قال احقُّ الیَّ، حضرت فرمودند بهتر در نزد من این است که ان ترضی بقول الجدّ، زیرا هردو عقد را راضی بود اما حضرت میفرمایند راضی به قول جد بشود، کنایه از این که او وقتی راضی شد به قول جدّ عقد را امضاء میکند و عقد تمام است.
آیة الله شبیری میفرمایند به نظر ما این روایت نه استقلال دختر را ثابت میکند و نه عدم استقلال پدر را، زیرا روایت را به دو گونه میتوانیم معنا کنیم، رضایت دختر در اصل نکاح دخیل نیست، بله، در اصل نکاح دخیل نیست، هردو هوایی دارند، این برود تمایل پیدا کند به عقدپدر بزرگ و جدّ، پس در اصل عقد نکاح دخیل نیست و بهتر این است که راضی به قول جد شود.
احتمال دوم این است که ایشان میفرمایند، همین جا که رضایت دختر در اصل نکاح دخیل نیست، اما اگر پدر و دختر هر کدام موردی را در نظر گرفتند ملاک انتخاب دختر است، فإن هوی، ابوها، ابو الجاریه و هوی الجدُّ هویً و هما سواءٌ فی العدل و الرضا این است که به حرف جد کند، یعنی به حرف پدر نکند، این یک احتمال.
احتمال دوم این است، جایی که پدر و جد هر دو باهم اختلاف دارند، رضایت دختر شرط است و دختر بهتر است نظر جد را بر نظر پدر ترجیح بدهد، در نتیجه استظهار میشود از روایت که نظر دختر معتبر نیست، اما تحصیل رضایت از شرایط کمال است.
پس روایت، استقلال دختر را که به نحو عام اثبات نکرد تنها یک جا گفت دختر حق دارد و آن هم جایی که بین پدر و جد اختلاف باشد تازه آن هم باید قول یکی از این دو را انتخاب کند، قول خودش ملاک نیست، بهتر این است که قول جد را انتخاب کند، پس نظر دختر به نحو کلی معتبر نیست.
در اینجا برخی گفته اند چون این علی أیِّ حال فقط رضایت و اذن دختر را آن هم در یک صورت که اختلاف باشد اثبات میکند بعد آن هم مجبور است که یکی از دو قول پدر یا جد را انتخاب کند، این روایت به درد قول استقلال دختر نمیخورد و نافی استقلال پدر و جدّ هم نیست، لذا این روایت را آیة الله شبیری زنجانی هم آورده اند اما ایشان میگویند به نظر ما به درد ما نحن فیه نمیخورد.
وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ نَهَى أَنْ تُنْكَحَ الْمَرْأَةُ حَتَّى تُسْتَأْمَرَ.[3]
روایت سوم، روایت دعائم الاسلام است، مرحوم صاحب مستدرک الوسائل مرحوم حاجی نوری در ابواب عقد النکاح باب هشتم، حدیث یک آورده اند، حضرت نهی کرده اند از این که مرأة به عقد نکاح در آورده بشود مگر این که از خودش نظر خواسته شود و نظر او گرفته شود. مرأة اعم است از باکره بالغه و ثیبه، هردو در المرأة داخل هستند، حتی تستأمر ظهور دارد در اینکه ملاک نظر خود دختر است، اتفاقا در این روایت نظر خود دختر ملاک بودن را میگوید و نظر پدر و جد ملاک نبودن را هم میگوید، یعنی این روایت ظهور قوی دارد در هردو جهت، دخترنظرش ملاک هست و ماسوای دختر که جد و پدر باشد نظرشان ملاک نیست.
وَ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: لَا يُنْكِحْ أَحَدُكُمُ ابْنَتَهُ حَتَّى يَسْتَأْمِرَهَا فِي نَفْسِهَا فَهِيَ أَعْلَمُ بِنَفْسِهَا فَإِنْ سَكَتَتْ أَوْ بَكَتْ أَوْ ضَحِكَتْ فَقَدْ أَذِنَتْ وَ إِنْ أَبَتْ لَمْ يُزَوِّجْهَا.[4]
روایت چهارم از دعائم الاسلام، هیچ کدام از شما دخترش را به ازدواج در نیاورد مگر این که از خود دختر فی نفسها نظر بخواهد، یعنی نظر دختر ملاک است، دختر اعلم بنفس خودش هست، فإن سکتت أو بکت أو ضحکت فقد اذنت، اگر یکی از این سه حالت را دیدید، او اذن داده است و إن ابت لم یزوِّجها، حق تزویج دادن دختر نیست.
این روایت هم باز یک احتمال دارد، همان که آقای یعقوبی میگویند، احتمال دارد تشریک را بیان میکند، یک احتمال این است که میگوید حرف دختر ملاک هست، حرف پدر ملاک نیست، بنده عرض میکنم استظهاری که از این روایت میشود این است که میگوید حرف دختر ملاک هست و حرف پدر ملاک نیست، زیرا اگر میخواست دو نفری نظرشان معتبر است میگفت و هما یجب ان یرضیان مثلا، ما دیدیم هما ها در متون روایات زیاد است، ائمه معصومین علیهم السلام هم که توجه دارند به این نحوه های استعمالات، میگفنتد هردو، از این که نگفتند هردو و میگویند فقط بروید از خودش نظر بخواهید، بعد حالات سه گانه سکوت و گریه و خنده، این ها دال بر اذن اوست و اما اگر امتناع کرد دیگر حق ازدواجش نیست.
از این ما استظهار میکنیم فقط دختر ملاک هست و پدر ملاک نیست، البته من نفی نمیکنم و یک احتمال ضعیف تری، احتمال تشریک در این روایت هست.
حضرت صدیقه طاهره وقتی بعضی ها آمدند به خواستگاری تصریح به عدم میکردند اما امیر مؤمنان علیه السلام وقتی به خواستگاری آمدند، پیغمبر اکرم به حضرت زهراء فرمودند بابا نظرت چیست؟ حضرت زهراء سلام الله علیها از حیاء سکوت کردند، پیغمبر اکرم فرمودند الله اکبر، سکوتها رضاها، سکوت بی بی به منزله رضایت است. آن هایی که گریه میکنند از شدت شرم و حیا گریه میکنند و خجالت میکشند به بابا بگویند بله، آنهایی هم که میخندند اعلام رضایت است، اما اگر اعلام عدم رضایت باشد با امتناع است.