درس خارج فقه استاد سید محسن حسینیفقیه
1400/03/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حجاب بانوان / بررسی محدوده حجاب بانوان / حکم مصافحه با زنهای نامحرم (اعم از مسلمان و اهل کتاب)
آیا از روایات جواز مصافحه با نامحرم استفاده میشود یا نمیشود؟ خیر. مسئله محل کلام این است که ظاهراً روایات مصافحه با نامحرم که ادلهاش از نظر سند هم تمام بود، خصوصیتی در مسئله مصافحه به ماهیه نیست و باید الغاء خصوصیت کرد و بحث لمس در آنها مطرح است و شاهد این مطلب این است که إلا من وراء الثوب اشکال ندارد.
البته آیتالله حکیم در مستمسک عروه جلد 14 صفحه 50 در این زمینه میفرمایند تمام روایاتی که تعدی از این موارد، دلیل نداریم، إلا بحث ظهور اجماع نه تصریح اجماع، ظاهر اجماع آقایان این است که مطلق مماسّه به همه بدن در هیچ قسمت بدن جایز نیست. البته از ظاهر این روایات استفاده میشود که خصوصیتی در مصافحه نیست.
یک دلیل برای حرمت مماسه این است و شیخ انصاری هم که میفرمایند اخبار کثیره داریم، مرادش از اخبار کثیره روایات حرمت مصافحه با الغاء خصوصیت است. پس مشخص میشود که اولاً در دست الغاء خصوصیت کردیم و دست خصوصیتی ندارد و سایر بدن را هم شامل میشود و مصافحه من وراء الثیاب استثنا میخورد.
اگر لمس هم من وراء الثیاب در سایر قسمتهای بدن باشد، بدون قصد ریبه و خوف وقوع در فتنه و فساد اشکال نداشته باشد، یعنی علی الظاهر فرقی نکند، چون در دست الغاء خصوصیت میکنیم. مگر اینکه بنا بر احتیاط مستحب لااقل بقیه بدن حتی از روی ثیاب هم لمس نشود. چون در دست یک خصوصیت حاجیهای (حاجت و ضرروتی) بوده و نقطه ارتباط و اتصال بیشتر دست بوده، اولاً مصافحه خصوصیتی داشته که متداول بوده و ثانیاً چون اغباض (غبض) با دست انجام میشود و در مقام ملامسه با بقیه بدن سر و کاری ندارد، ممکن است بگوییم دست من وراء الثوب.
اگر قرار بود بقیه بدن هم من وراء الثوب باشد، به شکلی باید اشاره میکردند، ولو چون مصافحه خصوصیت ندارد، پس لمس مطلقاً آمده و وقتی نسبت به مصافحه استثناء من وراء الثوب آمد، به بقیه بدن هم ممکن است این استثناء بخورد، إلا اینکه در بقیه بدن لمس محل حاجت نبوده است، لذا بنا بر احتیاط من وراء الثوب حداکثر لمس ارادی در دست جایز است.
[ ٢٥٤٤٨ ] ٤ ـ وعن أبي علي الاشعري ، عن أحمد بن إسحاق ، عن سعدان بن مسلم قال : قال أبو عبدالله عليهالسلام : أتدري كيف بايع رسول الله صلىاللهعليهوآله النساء؟ قلت : الله أعلم وابن رسوله أعلم ، قال : جمعهن حوله ثم دعا بتور برام فصب فيه نضوحا ثم غمس يده ـ إلى أن قال : ـ ثم قال : اغمسن أيديكن ففعلن فكانت يد رسول الله صلىاللهعليهوآله الطاهرة أطيب من أن يمس بها كف انثى ليست له بمحرم.[1]
در روایات لمس و بیعت در وسائل جلد 20 صفحه 114 باب 115 حدیث 4 میفرمایند بعضیها ممکن است از این استفاده کنند که حرام بوده است و حتی از این بیعت استفاده حرمت مصافحه با نامحرم شود. انصافاً اینطور نیست، چون دست پیغمبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آنقدر پاک بوده که حتی کراهت هم در مقام عمل با این دست از ایشان سر نزد. لذا طایفه اول بحث حرمت مصافحه، اولویت مصافحه و اولای از مصافحه بحث لمس بود.
مسئله بعدی فرض ضرورت و اضطرار و اکراه و امثالهم است. بعضیها خواستند از روایات استفاده کنند انصراف نهی مصافحه را به زنهای مسلمان، یعنی اطلاق ندارد که شامل زنهای اهل کتاب شود و در نتیجه مصافحه کردن با زن غیر مسلمان حرام نیست.
از جمله استفتاء از آیتالله منتظری شده که تصریح کرده و میفرمایند روایات مصافحه با اجنبیه به زنهای مسلمان منصرف است. انصراف دلیل میخواهد و به تعبیر دیگر اولاً آیا انصراف هست یا نیست؟ و ثانیاً به فرض که انصراف باشد، آیا این انصراف حجت است و واقعاً جلوی ظهور اطلاقی دلیل را میگیرد یا یک انصراف بدوی است که با اندک تأملی زائل میشود و شرایط حجیت را ندارد؟ این محل کلام است و ثالثاً به فرض که گفتیم انصراف دارد و این دلیل شامل مصافحه با زنهای اهل کتاب نمیشود، آیا دلیل دیگری داریم که حرمت مصافحه با زنهای اهل کتاب از آن استفاده شود یا خیر؟
نمیتوانیم انصراف را همراهی کنیم چون در روایات حرمت مصافحه عنوان المرأه و النساء آمده بود. به علاوه اتفاقاً در زمان پیغمبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) این زنهای اهل کتاب بودند و با مسلمانان زندگی میکردند و محل ابتلا هم بودند و اینطور نبوده که محل ابتلا نباشد و شاید به خاطر عدم ابتلا از ابتدا از فرض فرمایش حضرت خارج بوده باشند. پس هم محل ابتلا بودند و هم عنوان مرأه و نساء به آنها اطلاق میشود.
در زمان امام صادق(علیهالسلام) و امام کاظم(علیهالسلام) که این روایات استعمال شده، وجهی بر انصراف به زنهای مسلمان که شامل زنهای اهل کتاب نشود، نداریم، اتفاقاً زنهای اهل کتاب در زمان پیغمبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در مدینه بودند و تا زمان اهل بیت، امام صادق(علیهالسلام) و امام رضا(علیهالسلام) استعمال میشده و سؤالاتی هم در این زمینه میکردند.
به فرض اگر ادعای انصراف کنید، آیا این انصراف حجت است؟ خیر. چون انصراف بدوی است و به خاطر کثرت جمعیت مسلمانان در مدینه انصراف به ذهن انسان میرسد و وجه دیگری برای انصراف نیست. به علاوه چه کسی گفته که میخواهیم از اطلاق المرأه و النساء استفاده کنیم؟ الفاظ عموم است به خاطر جمع محلی به «ال» و مفردای محلای به «ال». وقتی گفتیم اینها از الفاظ عموم هستند، بحث اطلاق و انصراف معنا پیدا نمیکند. انصراف میخواهد جلوی اطلاق را بگیرد، ولی وقتی گفتیم از الفاظ عموم هستند، شامل هر زنی از جمله زنهای اهل کتاب میشود.
بعضیها میگویند ما از طریق تنقیح مناط ادعای تقیید یا تخصیص میکنیم، یعنی گفتهاند ما روایاتی داریم که نگاه به سر، مو و دست زنهای نامحرمی که اهل کتاب باشند، اشکال ندارد. مثل روایت عباد بن صهیب. پس، از این روایات استفاده میکینم که زنهای اهل کتاب به همان ضابطه و قرینهای که در بحث نگاه، نگاه به سر و موی آنها یقیناً اشکال نداشت (با غیر بحث افتنان و ریبه)، از این روایات خارج هستند. به همان ملاک این جهت هم فقط به زنهای مسلمان اختصاص دارد.
تنقیح مناط این است که گفتهاند چون بحث حرمت نگاه به زن نامحرم مسلمان به خاطر احترام به آنهاست و ممنوعیت مصافحه او هم به خاطر احترام به زن نامحرم مسلمان است، تنقیح مناط کردهاند و گفتهاند اگر زنی برای خودش چنین احترامی قائل نبود و یا بالاتر اگر شارع چنین احترامی برایش قائل نبود (شارع برای زن غیر مسلمان و اهل کتاب این احترام را قائل نیست)، پس باید اشکال نداشته باشد. اگر به تنقیح مناط قائل باشیم، حتی در زنهای مسلمانی هم که إذا نهین لاینتهین هستند، مصافحه با آنها نباید اشکال داشته باشد.
اولاً در اینجا مشخص نیست که تعلیلی باشد که حکم دائرمدار وجود و عدم آن باشد. اگر اینطور باشد و این تعلیل باشد، تعمیم دارد. اگر سایر اعضاء بدنش هم إذا نهین لاینتهین باشد، نمیشود از تعلیل استفاده کرد. در هر موضعی اگر إذا نهین لاینتهین شدند، پس مشخص میشود که باید علتی باشد که مناط قطعی حکم باشد و حکم وجوداً و عدماً دائرمدارش باشد، ولی اینگونه نیست. بعضی از فقها ادله جواز نگاه به اهل ذمه را به این استناد کردند که گفتهاند زنهای اهل کتاب مملوک هستند و علت قطعی نیست. به علاوه در تنقیح مناط ابتدا باید تنقیح مناط قطعی کنیم و بعد حکمی که در اصل وجود دارد، با تنقیح مناط و آنچه که متفرع بر آن میشود، بگوییم به فرع است. اما نمیتوانیم حکمی را که در خود اصل نیست، برای فرع اثبات کنیم.
یعنی در تنقیح مناط باید 3 مورد وجود داشته باشد:
1. در روایت موضوعی باشد که به آن موضوع تصریح شود و بگوییم یک حکمی دارد که این حکم قطعاً برایش ثابت است (اصل)،
2. باید موضوع دیگری داشته باشیم که در روایت از آن موضوع دوم سخنی به میان نیامده (فرع)،
3. باید علتی داشته باشیم که در آن مورد شماره 1 (اصل) آمده باشد (مناط یا ملاک) و با منقّح کردن مناط حکمی را که برای آن موضوع اصل بوده، برای موضوع دوم (فرع) اثبات کنیم.
آیا این تنقیح مناط درست است؟ چیزی که موضوع حکم اصل بوده، موضوع حکم فرع هم هست. موضوع هر دو، زنهای اهل کتاب است یعنی یک موضوع حکم جواز نگاه (حکم اصل) به آنها محل کلام قرار گرفته و یک موضوع جواز مصافحه (حکم فرع) به آنها نسبت داده شده است. در حالیکه در تنقیح مناط موضوعات نباید یکی باشد و باید 2 موضوع مختلف باشد، بنابراین این تنقیح مناط اثبات نمیشود، به علاوه در تنقیح مناط باید حکم اصل را به فرع اسناد بدهیم. به تعبیر دیگر متعلقات حکم متفاوت است و متعلقات حکم، نظر و مصافحه است. لذا در اینجا تنقیح مناط محل کلام است و جایز نیست.
پس نتیجه میگیریم که از راه تنقیح مناط اثبات نمیشود پس مصافحه با نامحرم به طور مطلق (چه زن مسلمان و چه زن اهل کتاب) جایز نیست.