درس خارج فقه استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1402/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فقه شعائر / بررسی مصادیق شعائر / تقیّه / موارد حرمت تقیه / بررسی روایات

موارد حرمت تقیه

کلام ما در روزهای چهارشنبه در فقه شعائر به بحث تقیه رسید و مطالبی عرض و گفتیم تقیه در چه مواردی حرام است و عرض شد چند مورد وجود دارد: تقیه در دماء و نفوس، اگر تقیه سبب فساد در دین شود، اگر تقیه سبب جلب ذلت و حقارت مؤمن و هتک و هدم شرافت مؤمن شود تقیه جایز نیست و در این زمینه بعض از روایات در این زمینه اشاره شد و بازنگری سریعی می‌کنیم و سندش را هم اشاره می‌کنیم.

روایت اول

[۲۱۲۳۳] ۲ ـ وعن عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن عثمان بن عیسی، عن سماعة قال: قال أبو عبدالله علیه‌السلام : إن الله عزّ وجلّ فوض إلی المؤمن أموره کل‌ها، ولم یفوض إلیه أن یذل نفسه، أما تسمع لقول الله عزّ وجلّ: ( ﴿ولله العزة ولرسوله وللمؤمنین﴾ [1] فالمؤمن ینبغی أن یکون عزیزاً، ولا یکون ذلیلا یعزه الله بالایمان والاسلام.[2]

هدة من اصحابنا کلینی همیشه در آن ثقه است و بزرگان بیان کردند و حداقل یک نفر در آنها ثقه وجود دارد لذا هیچگاه عدة من اصحابنا ایشان مشکلی ایجاد نمی‌کند از احمد بن محمد بن عیسی یا خالد برقی که هر کدام باشند شخصیت و ثقه از عثمان بن عیسی از سماعه.

سند دیگر روایت

وعن محمد بن أحمد، عن عبدالله بن الصلت، عن یونس، عن سعدان، عن سماعة، عن أبی عبدالله علیه‌السلام مثله، إلی قوله: ولا یکون ذلیلا .

سعدان: سعدان بن مسلم.

متن روایت هم خواندیم که خداوند متعال به مؤمن امورش را تفویض کرده است اما تفویض نکرده به او که اذلال نفس کند و خود را پست و حقیر کند آیا این آیه شریفه را نشنیدی؟ که مؤمن سزاوار است همیشه عزیر باشد.

تفویض امور خدا به مؤمن غیر از اذلال نفس چیست؟ یا مراد این است که در اموری که مباح هستند امور را به مؤمن تفویض کرده است الا اذلال نفس و استثناء منقطع است (جاء القوم الا حمارهم) و خدا تمام مباحات را تفویض کرده الا اذلال نفس پس استثناء متصل نیست و منقطع است. این استثناء و حصر اضافی است و نسبت به مباحات این استثناء شده و موارد استثناء دیگری هم داریم چون غیبت و تهمت هم استثناء شده و حصر حقیقی و انحصاری نیست.

صدر حدیث بیان دارد فرد مؤمن است و بر همان مؤمن اذلال نفس نفی شده.

پس روایت دال بر این است که ذلت و اذلال نفس جایز نیست و حرام است، تقیه اگر سبب اذلال نفس شد حرام است.

بنده عرض می‌کنم اینجا مصادره به مطلوب است و مگر قتل نفی جایز است؟ فحش حرام است و تقیه اگر منجر به حرام شود، در اینجا واجب است پس تقیه‌ای که منجر به اذلال نفس می‌شود حرام نمی‌شود بلکه واجب است و محل کلام است. از این روایت می‌فهمیم اذلال نفس جایز نیست اما اینکه تقیه منجر به اذلال نفس می‌شود حرام است یا نه محل کلام است. صرف حرمت اذلال نفس شاید وجوب تقیه را استفاده کنیم.

بله لسان این تعبیر نسبت به اذلال نفس، معلوم می‌شود با فحش و محرمات دیگر فرق می‌کند و لسان دلیل نسبت به اذلال نفس گویا آبی از تخصیص است اگر این مطلب را گفتیم دلیل می‌شود بر اینکه تقیه‌ای که منجر به اذلال نفس شود جایز نیست.

سؤال: اگر فردی بگوید بنشین کف چکمه‌ام را روی صورتت بگذارم تا تو را به قتل نرسانند حکم چیست؟ اذلال نفس است ولی واقعاً شارع راضی به تقیه نیست؟ عرض بنده این است که اذلال نفس ذو درجات است و یک درجه بالاترین درجه است مثل لیسیدن کف پا در حضور مردم و غیره این نوع اذلال نفس‌ها در فرض تقیه جایز نیست اما اذلال در مراتب پایین‌تر را شاید تقیه را در آن جایز بدانیم. شاهد بیان ما عرف عقلا و متشرعه است که در مرتبه خفیف امر به اذلال نفس دارند.

شاید فوض الیه مباحات باشد ولی اذلال را واگذار نکرده است و این تعبیر کنایه از این است که اذلال نفس از مباحات نیست و ممکن است ربطی به تقیه هم نداشته باشد نه اینکه در ظرفی که اذلال باشد تقیه نیست و روایت در مقام بیان نفس اذلال نفس است و اصل حرمت اذلال نفس است نه تزاحم اذلال نفس با تقیه و این روایت ربطی به بحث ما نحن فیه ندارد گویا روایت می‌گوید مباحات اختیارش با مکلف ولی اذلال نفس مباح نیست. و در مقام سرد و شمارش محرمات است که یکی از محرمات اذلال نفس است و ربطی به تقیه ندارد.

روایت دوم

سخن حضرت امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا: الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه لیرغب المومن فی لقاء الله محقا فانی لا آری الموت الا سعادة و لا الحیاة مع الظالمین الا برما[3]

شاهد جمله آخر است که ما عرض می‌کنیم شاید این شاید مربوط به شخصی مثل امام است و چون ویژگی خاصی داشتند و اگر این را به تن می‌خریدند برای ارکان دین در قلوب مؤمنین تزلزل ایجاد می‌شد و تعمیم کلام حضرت محل کلام است که اگر با ظالم در حال زندگی هستند تقیه نباشد بکنند، شاهد آن سیره متشرعه است در طول تاریخ متشرعه جانشان راحفظ می‌کردند و با ظالمین زندگی می‌کردند خلفاء جائر بودند ولی تقیه می‌کردند مصداق تمام آن علی بن یقطین است که با ظالمین حشر و نشر داشتند و تقیه او هم مورد تأیید امام بود لذا روایت دوم هم محل کلام است و دلیل بر مطلب نیست و شاید قابل استناد به آن برای حرمت تقیه نیست. البته علی بن یقطین اذلال نداشته بلکه مؤمنین اذلال داشتند مخصوصاً درجات پایین اذلال و درجات دانیه اذلال و حرمت تقیه محل کلام است.

روایت سوم

ألا وإنَّ الدَّعِی ابنَ الدَّعِی قَد رَکزَ بَینَ اثنَتَینِ؛ بَینَ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ، وهَیهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ، یأبَی اللَّهُ لَنا ذلِک ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ[4]

زنا زاده پسر زنا زاده مرا بین شمشیر و ذلت مخیر کرده و هیهات که من تن به ذلت دهم و خداوند ذلت را برای ما إبا کرده است و رسول خدا و مؤمنین هم این ذلت را برای ما نمی‌خواهند پس امام در مورد خودشان بیان می‌کنند و به اعتبار این بوده که اگر امام به خواسته یزید تن می‌دانند ذلت برای اهل ایمان می‌شد. در مراتب دانیه ذلت برای ما تقیه حرام است؟ اثبات حرمت تقیه در تمامی مراتب نمی‌شود.

[۲۱۲۳۴] ۳ ـ وعن علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن عثمان بن عیسی، عن عبدالله بن مسکان، عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: إن الله تبارک وتعالی فوض إلی المؤمن کل شیء إلا إذلال نفسه.[5]

این هم بحث استثناء آن گذشت و در بحث حرمت اذلال نفس و ممکن است واجبی در مقابل آن قرار بگیرد که بر آن مقدم شود.

[۲۱۲۳۵] ۴ ـ محمد بن علی بن الحسین فی (الخصال) عن أبیه، عن سعد بن عبدالله، عن یعقوب بن یزید، عن محمد بن أبی عمیر، عن خلاد، عن أبی حمزة الثمالی، عن علی بن الحسین علیه‌السلام قال: ما احب أن لی بذل نفسی حمر النعم، وما تجرعت جرعة أحب إلی من جرعة غیظ لا أکافئ بها صاحبها.[6]

رواة آن همه امامی ثقه از امام سجاد علیه السلام.

من نمی‌پسندم که در مقابل ذلت نفسم چهارپایان گران قیمت را دریافت کنم.

حمر النعم است حال آنکه محل کلام ما حفظ جان است پس شاید بتوان گفت لااقل درجات دانیه ذلت که منجر به ایجاد بدعت و استخفاف و فساد در دین نمی‌شود تقیه اشکال ندارد بلکه واجب است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo