درس خارج اصول استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1401/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: استصحاب / تنبیهات استصحاب / تنبیه هشتم / اصل مثبت / ادله عدم حجیت اصل مُثبت

بحث ما در تنبیه هشتم از تنبیهات استصحاب بود، بحث اصل مثبت، عرض شد اگر موضوعی از موضوعات استصحاب بشود، اثر شرعی بر این موضوع بار می‌شود، اگر حکمی از احکام شرعیه استصحاب بشود_ البته بناءاً علی القول به حجیت چون بعضی مثل مرحوم آیة الله خویی قائل بودند استصحاب در احکام کلیه جاری نیست_ اما بناءاً علی القول به، اگر گفتیم استصحاب در احکام کلیه شرعیه الهیه جاری می‌شود، اگر صد اثر شرعی دیگر هم بر این مستصحب بار بشود محذوری نیست. پس محذوردر جایی است که بر مستصحب ما یک اثر عرفی یا عقلی بار شود و بر این اثر عرفی یا عقلی اثر شرعی بار بشود.

دلیل چهارم بر عدم حجیت اصل مثبت

مستفاد از صدر کلام مرحوم آخوند این است که ایشان می‌فرمایند ما از لا تنقض الیقین استفاده می‌کنیم که باید آثار متیقن را بار کنیم نقض نکنیم، اولین مراد از یقین در اینجا، متیقن هست، یعنی متیقن را نقض نکن، عبارت اخری از این است که آثار متیقن را بار کن. دلیل لا تنقض می‌گوید آثار میتقن را بار کن_ ما هم گفتیم متیقن ما هرچه باشدچه حکم شرعی باشد و چه موضوعی از موضوعات حکم شرعی _ گفتیم حکم شرعی بر آن بار میشود، اما محل کلام در اصل مثبت این است که ما یک متیقن داریم، یک واسطه عقلی یا عرفی داریم سپس حکم شرعی.

اگر بخواهیم بگوییم اصل مثبت حجت است، معنایش این است که آثار شرعی را غیر از اینکه بر متیقَّن بار کردیم، بر این واسطه هم بار می‌کنیم زیرا این واسطه سبب می‌شود اثر و حکم شرعی مترتب بشود، پس ما در واقع داریم حکم شرعی را بار می‌کنیم بر واسطه ای که آن واسطه بین مستصحب و حکم شرعی واسطه شده است، می‌گوید آثار شرعی را بر متیقن بار کن، لا تنقض الیقین یعنی لا تنقض المتیقن. لا تنقض المتیقن یعنی حکم شرعی را بر متیقن بار کن در حالی که اگر واسطه عقلی یا عرفی باشد معنایش این است که ما حکم شرعی را بر متیقن بار نمی‌کنیم، بر واسطه داریم بار می‌کنیم.

به تعبیر دیگر ما یک صغری داریم و یک کبری داریم و یک نتیجه، صغری این بود که زید حیّ است. امروز شک داریم که او حیّ است یا نه، امروز می‌گوییم کان زیدٌ حیا و الان کذلک. کبری را می‌خواهیم بار کنیم، و کل من کان حیّاً فزوجته لا تتزوج، فأمواله لا تورث، فتجب نفقة زوجته، هر اثر شرعی ای را که ما در اینجا می‌خواهیم بار کنیم.

ما سه چیز در ما نحن فیه داریم. یک حیات داریم، یک انبات لحیه داریم و یک اثر شرعی که چند تا حکم شرعی اینجا باید بار کنیم، استصحاب برای ما صغری را درست کرد، زیدٌ کان حیّاً و الان کذلک. یعنی می‌گوییم الان به استصحاب، زید زنده است. کبری و اثر شرعی را هم عرض کردیم، اگر این کبری در موضوعات نباشد، آن استصحاب در صغری می‌شود لغو، ما اگر بگوییم حیات زید را الان استصحاب می‌کنیم، ثمَّ ماذا؟ پس باید این کبری باشد تا استصحاب در صغری لغو نباشد. نکته این است که اگر اثری مستقیما بر حیات زید بار بشود مانعی ندارد اما اینجا می‌خواهد اثر بر متفرقاتی چون نبات لحیه بار بشود و انبات لحیه موضوع حکم و دلیل شرعی نیست. این دلیل چهارم، جهتش هم این است که مرحوم آخوند می‌فرمایند در کتاب و سنت هیچ اثر شرعی ای برای این انبات لحیه ذکر نشده است، آری، اثر شرعی برای حیات زید ذکر شده است، پس انبات و نبات لحیه یک چیز غیر مأنوسی است. کدام اثر شرعی می‌خواهد بر این بار بشود. این فرمایش مرحوم آخوند.

کسی هم که اصل مثبت را می‌خواهد حجت قرار بدهد و اصل مثبت را بار کند، فرض این است که اثر شرعی را می‌خواهد بر آن واسطه بار کند، فرض این است که واسطه در جایی حجت است که واسطه دارای اثر شرعی باشد، ممکن است این را به آقای آخوند بگوییم، جواب هم می‌دهیم از آن، بگوییم که اینجا واسطه دارای اثر شرعی است، ایشان جواب می‌دهد و می‌گوید ما مگر می‌خواستیم اثر شرعی را بر واسطه بار کنیم، استصحاب لا تنقض می‌گوید اثر را بر متیقَّن بار کن، بر مستصحب بار کن.

اشکال: پس واسطه دچار مشکل نیست، اما غافلید از جایی که مستصحب شما چیز دیگر است. اثر شرعی را لا تنقض می‌گوید بر مستصحب بار کن، لذا با این بیان پس استصحاب در جایی که واسطه عقلی یا عرفی بر مستصحب بار شود که اسمش را می‌گذاریم اصل مثبت دیگر حجت نیست.

در ادامه بحث دیگر این است که فرق بین اماره و اصل چیست؟ در اماره شما می‌گویید که مثبتات اماره حجت است، در اصل می‌گویید مثبتاتش حجت نیست، اصل مثبت یعنی اصلی که بر آن مؤدّای اصل یک واسطه عقلی یا عرفی بار شود و بعد از آن واسطه عرفی اثر شرعی بار شود، مستصحب و متیقَّن شیءٌ، اثر عرفی یا عقلی واسطه شیء ثانی، اثر شرعی شیء ثالث.

دلیل اینکه اصولیون اصل مثبت را حجت نمی‌دانند اما اماره مثبته را حجت می‌دانند؟ متقدمین اصل مثبت را حجت می‌دانستند اما متأخرین خصوصا از زمان شیخ به بعد دیگر اصل مثبت را حجت نمی‌دانند، سر این چیست؟! ما حداقل سه سرّ به دست آوردیم، سرّ اول از عبارت مرحوم آخوند است، سرّ دوم از عبارت مرحوم شیخ است و محقق نائینی و آیة الله خویی است، سرِّ سوم از فرمایشات مرحوم امام خمینی رحمة الله علیه در تهذیب الاصول است.

محقق نایینی فرمودند علم و دلیل علمی و قطعی سه اثر دارد، یک اثر این است که ما به واقع می‌رسیم، یک فائده دیگر این است که واقع در حق ما منجَّز می‌شود و بعد واقع در آن جایی که ما به واقع رسیدیم ناقص است و شارع مقدس تتمیم می‌کند کاشفیت اماره را، یعنی اماره ما را 80% به واقع می‌رساند، شارع می‌گوید از من بپذیر و متعبِّد شود که اماره تو را صد درصد به واقع رسانده است، این تعبُّد شرعی است، اگر علم بود، آیا لوازم عقلیه و لوازم عرفیه اش بار نمی‌شد؟!چرا بار می‌شد، شارعی هم که اماره را در حق ما حجت قرار داده است و گفته است تتمیم کشف کن، یا به تعبیر دیگر می‌گوید الغاء احتمال خلاف کن، 20% احتمال خلاف می‌دهی، آن 20% را دیگر اعتناء نکن.

پس گو اینکه شارع به من می‌گوید اماره را به منزله علم و قطع لحاظ کن. اگر علم و قطع می‌بود آثار عقلی و عرفی بر آن بار می‌شد کما کان بر اماره هم آثار علمی و قطعی برای این هم باید بار شود، اما در اصل عملی اصلا شارع در مقام این نیست که کشف واقع برای ما کند و بعد بگوید کاشفیتش ناقص است و تتمیم کن، فقط و فقط غرض شارع خروج از مقام حیرت و تردید در مقام عمل است، اصلا نظر به واقع ندارد، حتی در احتیاط هم شارع می‌خواهد بگوید الان گیر کردی، چه کار کنی؟! این طرف را یا آن طرف را، وظیفه عملیه را ماندی چه کار کنی؟! بگو هر دو طرف را می‌آورم تا خاطر جمع باشم که وظیفه عملم را آورده ام، کار اصول عملیه این است. اصلا نظر به واقع ندارند. این تبیین محقق نایینی از مطلب بود. پس امارات ناظر به واقع هستند و کاشف از واقع اند، کشفشان ناقص است، شارع می‌گوید از من بپذیر و متعبِّد شو، تتمیم است کشفشان، اگر تتمیم کشف شد، مانند علم و قطع می‌شوند، لوازم عقلی و عرفی بر علم و قطع بار می‌شود، پس بر اماره هم باید بار شود، هذا به خلاف الاصل العملی. این یک وجه برای اینکه مثبتات اماره حجت است، مثبتات اصول عملیه حجت نیست. چرا می‌گوییم مثبَتات، به این خاطر که آن آثار می‌شود مثبَت و خود اصل و اماره می‌شود مثبِت اصطلاحاً.

وجه دوم برای تفرقه بین مثبَتات امارات و اصول عملیه که در اولی حجت و در دومی حجت نیست، کلام مرحوم آقای آخوند است، مرحوم آقای آخوند، می‌گویند اماره حکایت از واقع می‌ کند یعنی مؤدای اماره واقع را برای ما بیان می‌کند و تمام آن آثار واقع بر اماره بار می‌شود، ایشان مثال می‌زند، دو تا شاهد عادل به کسی می‌گویند ابنک حیّ معنایش این نیست که بگویند متعبِّد شو او زنده است، درست بر عکس کلام مرحوم محقق نایینی، محقق نایینی فرمودند شارع که اماره را حجت قرار می‌دهد، اماره در موضوعات بینه می‌شود، اماره در احکام خبر واحد می‌شود، شارع که این بینه را حجت قرار می‌دهد یا خبر ثقه را حجت قرار می‌دهد، چرا من بینه را گفتم اما خبر ثقه را نگفتم؟ زیرا بعض از بزرگان می‌گویند خبر ثقه در موضوعات حجت نیست. خبر ثقه فقط در احکام حجت است که حالا دوستانی که ما حالا در بحث خبر واحد در خدمتشان بودیم ما عرض کردیم بنابر قول تحقیق خبر ثقه در موضوعات هم حجت است زیرا ملاک حجیت خبر ثقه بنای عملی عقلاء است و عقلاء در موضوعات هم خبر ثقه را حجت می‌دانند، الا ما خرج بالدلیل، مثل حدِّ زنا و امثال این ها که آنها دلیل شرعی گفته است باید چهار شارع باشد.

اماره کارش حکایت از واقع است، یعنی شارع که اماره را حجت قرار داده است می‌خواهد بگوید این اماره واقع را برای ما بیان می‌کند و تمام آثار واقع را بر آن اماره بار کن، در مثال ما یک شاهد یا دو شاهد به کسی می‌گویند ابنک حیٌّ، آیا منظور از ابنک حیٌّ که اماره است این است که شما متعبِّد بشود که حیّ است؟! خیر،بلکه منظور این است که آثار واقع را بر این کلام بار کن، اگر این است پس باید بگوییم خبر دادیم که زنده است، باید بگوییم محاسنش هم روییده و وزنش هم اضافه شده و الی آخر و بعد اثر شرعی مترتب بر نبات لحیه هم بار می‌شود.

سر این که مرحوم آخوند و محقق نایینی بر خلاف هم گفته اند این است که آقای آخوند از راه حجیت و از راه بنای عقلاء حجیت اماره را خواسته است ثابت کند، چون می‌گوید همه عقلای عالم آثار واقع را بر اماره بار کن و به تعبد کاری ندارند، محقق نایینی از راه این جلو آمده است که حجیت اماره به دلیل شرعی باشد، شارع می‌گوید اماره را حجت قرار دادم، یعنی تو را متعبِّد کردم به این که با اماره معامله علم کنی، آقای آخوند، از این راه وارد شده است که اینطور بیان می‌فرماید، مرحوم محقق نایینی از آن راه وارد شده است.

سوال: آیا اماره حاکی از واقع است یا آن شخصی که خبر می‌دهد حاکی از واقع است؟ کدامیک؟ لفظ که حاکی از واقع نیست، آن مخبر است که حکایت از واقع می‌کند البته به وسیله لفظ، بالاخره باید یک وسیله ای داشته باشد، گاهی حکایت از واقعش با اشاره است، میگویم آقای فلانی آقازاده تان تشریف آوردند، با دست اشاره می‌کنند که نه، گاهی با کتابت است، گاهی با لفظ است، پس در واقع حاکی از واقع خود این آقای مخبر است. عرض ما با آقای آخوند اینجاست که اگر مخبر است که حکایت از واقع می‌کند، اصلا خود مخبر گاهی به لوازم کلامش توجه ندارد که بخواهد بعد بگوییم آن لوازم کلام هم باید بر این خبرش بار شود، او فقط و فقط به مؤدّای خبرش توجه دارد، به خبر توجه دارد و به لوازم توجه ندارد که ما بخواهیم لوازم را بر کلام او بار کنیم و بعدا بر اساس این لوازم با او بر خوردی هم داشته باشیم، یا له یا علیه، پس ما به اقای آخوند عرض می‌کنیم شما می‌گویید اماره حکایت از واقع می‌کند، باید تمام آثار واقع را هم بر اماره بار کنیم، ما عرض می‌کنیم حکایت از واقع با اماره نیست، حکایت از واقع با مخبر است، و مخبر گاهی خودش به لوازم کلامش توجه ندارد که بخواهیم لوازم کلام را هم بار کنیم، بلکه با آن خبر اصلی آری، معامله واقع می‌کنیم. این عرضک ما به فرمایش مرحوم آخوند.

دلیل سوم

در تهذیب الاصول آمده است، ایشان می‌گویند بناء عقلاء بر حجیت خبر واحد است، شارع هم بنای عملی عقلائی را هم امضاء کرده است. عقلاء آیا از باب تعبُّد به واقع خبر واحد را حجت می‌دانند یا از باب کشف از واقع است؟! از باب کشف از واقع است، زیرا وقتی باران بیاید عقلاء می‌گویند واقع هم همینطور است نه اینکه تعبدا بپذیرید، وقتی اماره کشف از واقع می‌کند، لوازم هم بر آن خود به خود بار می‌شود. پس حاصل این فرق به این رسید که عقلاء خبر واحد را اماره و حجت می‌دانند، از باب کشف واقع است، وقتی کشف واقع شد لوازم هم باید بار بشود.

ولو بعض از معاصرین چون آیة الله سبحانی در تهذیب الاصول که تقریرات بحث آیة الله خمینی (ره) است و نوشته خودشان هست، در بحثشان این را یک دلیل سومی غیر از دلیل محقق نائینی می‌دانند اما عرض ما این است که علی الظاهر و الله العالم این دلیل ایشان هم بازگشت به دلیل محقق نایینی دارد، چون محقق نایینی هم فرمودند کار اماره کشف از واقع است، کشفش ناقص است، شارع گفته است تتمیم کشف، و ما باید با اماره همان معامله علم قطع را انجام بدهیم، آری ایشان اماره را به علم و قطع تنذیر نکرده است اما بازگشت و روح کلام ایشان همان کشف است.

ثانیا این دیگر از باب مثبَتات اماره نیست بلکه از باب وثوق و اطمینان است، زیر این مخبر و این اماره ما را رسانده به واقع برای ما اطمینان حاصل می‌شود، بگویید حرف محقق نایینی هم این بود، نه، حرف محقق نایینی این بود که ظن برای ماحاصل می‌شود و تتمیم و 20% بقیه اش را با تتمیم کشف درست می‌کنیم، اما ایشان می‌گویند نه، تا اماره قائم شد، واقع برای تو حاصل شده است، شما به خود واقع رسیدی، اطمینان انگار. اگر اطمینان بود از راه اطمینان که علم تعبدی است از آن راه حجت می‌شود و ربطی به بحث مثبتات اماره دیگر ندارد. از بحث اماره خارج می‌شود.

تا اینجا سه بیان برای تفرقه بین امارات و اصول مطرح شد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo