درس خارج اصول استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1401/08/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: استصحاب / تنبیهات استصحاب / تنبیه هشتم / اصل مثبت / فرع اول مرحوم آخوند پیرامون اصل مثبت

سه مورد هست که آقای آخوند می‌فرمایند به نظرما استصحاب جاری می‌شود و اصل مثبت هم نیست.

مورد اول جایی هست که ما در بقاء فرد شک داشته باشیم و استصحاب کنیم بقاء فرد را ونتیجه بگیریم بقاء کلی را و احکام و آثار را بر بقاء کلی بار کنیم. در اینجا آقای آخوند فرموده اند استصحاب جاری می‌شود و اصلا به تعبیر آقای آخوند چون کلی لازم فردی عقل نیست بلکه کلی عین فرد است وجوداً و متِّحدٌ معه خارجاً. پس ما بقاء فرد را استصحاب کردیم نتیجه گرفتیم حال که فرد باقی است، کلی هم باقی است، آثار کلی را هم بار می‌کنیم، زید قبلا زنده بوده است و شک داریم الان هم زنده هست یا نه، استصحاب می‌کنیم بقاء زید را و بقاء انسان را نتیجه می‌گیریم، کلی انسان را، و آثار وجود انسان را بار می‌کنیم.

در واقع ما با یک واسطه عقلی داریم اثر را بر مستصحب بار می‌کنیم، مستصحب ما بقاء زید است و واسطه عقلیش بقاء انسان است واثر می‌خواهد بر این واسطه عقلی بار بشود. آقای آخوند می‌گویند بار می‌شود به این خاطر که اینجا اصلا کلی و فرد دو چیز نیستند که ما بگوییم واسطه عقلی این وسط خورده است، بلکه کلی و فرد یک شکل هستند و متحد هستند با هم دیگر خارجا، دوئیتی وجودندارد. تا اینجا فرمایش مرحوم آخوند روشن است. این استصحاب اول.

آیة الله خویی بر آقای آخوند اشکال کرده اند و فرموده اند ما هم قبول داریم که فرد استصحاب می‌شود آثار کلی بار می‌شود، تا اینجا ما با شما هماهنگیم، اما ایشان می‌گویند علت اینکه آثار بار می‌شود، زیرا آثار کلی آثار خود فرد است، یعنی در واقع انگار ما استصحاب کردیم فرد را و اثر را بر خود استصحاب فرد بار کردیم.

فرق فرمایش آقای خویی و آقای آخوند در این است که آقای آخوند می‌گویند آثار، آثار کلی است اما چون کلی و فرد متحدند خارجا، آثار کلی بار می‌شود ولو ما استصحاب فرد کرده ایم اما مرحوم آیة الله خویی می‌فرمایند اینجا آثار، آثار فرد است، زیرا ما هرچند می‌گوییم احکام علی نهج قضایای حقیقیه و قانونیه جعل شده است، قضایای حقیقیه بارها ما عرض کردیم قضایایی هستند که بازگشت به یک قضیه شرطیه دارند و هر قضیه شرطیه ای یک مقدم و تالی دارد که مقدم فرض وجود موضوع است و تالی ثبوت محمول برای آن موضوع مفروض الوجود، یعنی قضایای حقیقیه همیشه بازگشت به قضیه شرطیه دارند و مقدم قضیه شرطیه فرض وجود موضوع است.

مثلا شارع فرموده است ﴿لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا﴾[1] ما می‌گوییم این یک قضیه حقیقیه است و بازگشت به یک قضیه شرطیه دارد و شرط فرض وجود موضوع است، موضوع در اینجا مستطیع است. شخص مستیطع موضوع، حکم وجوب و متعلق آن حج است، متعلق همیشه فعل مکلف است، فعل مکلف در این مثال حج است، پس می‌گوییم مقدمش فرض وجود موضوع است یعنی می‌گوید ان وجد مستطیعٌ اگر مستطیعی پیدا شد، وجود خارجی پیدا کرد، مقدمش می‌شود فرض وجود موضوع، تالی می‌شود ثبوت محمول و حکم بر آن موضوع مفروض الوجود، حج بر آن واجب است. پس همیشه مرجع قضایای حقیقیه قضیه شرطیه است که موضوع مقدم آن قضیه شرطیه فرض وجود موضوع است و تالی آن قضیه شرطیه ثبوت محمول و حکم برای موضوع مفروض الوجود است.

مرحوم آیة الله خویی می‌فرمایند پس در واقع اثر خود فرد است نه اثر کلی، ولو ما می‌گوییم احکام علی نهج قضایای حقیقیه جعل شده اند، اما در عین حال باز هم حکم در آن ها رفته است روی فرد و نه روی کلی. ایشان می‌گویند درست است که به ظاهر حکم در مثال ما روی عنوان کلی مستطیع رفته است، اما در واقع این حکم از اول حکم وجود حج روی افراد مستطیع رفته است، کلی فقط واسطه است برای ایصال حکم بر روی فرد، البته خصوصیات فردی دخالتی در ثبوت حکم ندارند یعنی حکم به ظاهر رفته است روی عنوان کلی، این را تأکید می‌کنم، لذا مرحوم آیة الله خویی می‌فرمایند اگر این رانگویید اصلا هیچ استصحاب کلی ای قابل جریان نیست، کلی فقط واسطه در اشاره به فرد است.

مرحوم شهید صدر رحمة الله علیه می‌فرمایند: والتحقيق : ان أصل هذه المنهجة لا يخلو من تشويش ، فانه ينبغي تحديد مصب الاستصحاب ومركزه ليرى هل ان هذا الاستصحاب من استصحاب الفرد أصلا أم لا؟ فنقول ، تارة : يراد بالفرد واقع الوجود العيني الّذي لا يمكن إدراكه ولا يمكن مجيئه إلى الذهن ، وأخرى : يراد به المفهوم الجزئي كمفهوم زيد مثلا.[2]

ایشان می‌فرمایند این روش بحث و این نحوه از گفتار یک مقدار اضطراب و تشویش دارد، ایشان اول سخن آقای آخوند را نقل می‌کنند و بعد سخن مرحوم آیة الله خویی را نقل می‌کنند و بعد می‌گویند به نظر ما این شیوه و این روش تشویش دارد، در نتیجه ما بیاییم ببینیم استصحاب در کجا جاری می‌شود، ببینیم استصحاب در کجا جاری می‌شود ، استصحاب فرد است اصلا یا اینکه استصحاب فرد نیست، شهید صدر به این خاطر که تا اینجا آقای آخوند و آیة الله خویی هردو پذیرفتند که استصحاب، استصحاب فرد است، استصحاب فرد بودن مفروغٌ عنه است اما آقای آخوند گفتند که اثر، اثر کلی است و استصحاب اشکال ندارد، آقای خویی فرمودند اثر، اثر فرد است و استصحاب اشکالی ندارد، اما هردو یک اجتماعی دارند و وجه جامع هردو این است که استصحاب در فرد جاری می‌شود.

ایشان می‌فرمایند یراد بالفرد واقع الوجود العینی الذی لا یمکن ادراکه، منظور ما از فرد این حقیقت وجود تعینی تشخصی خارجی زید است که ایشان می‌فرمایند ما اصلا نمی‌توانیم ادراکش کنیم، حقیقت وجود خارجی زید و وجود عینی زید چیست. اگر بگویید انسان ناطق، آن انسان ناطق حقیقت وجود تشخصی تعینی خارجی نیست، او حقیقت مفهومی و عنوان کلی اوست.

پس یک بار به تعبیر شهید صدر حتی آن وجود خارجی ذهنی نمی‌تواند به ذهن راه پیدا کند، زیرا آن چه به ذهن راه پیدا می‌کند عنوان کلی و مفهومی است نه آن تشخص عینی خارجی. و أخری یراد به المفهوم الجزئی کفمهوم زید مثلا، گاهی مراد ما از فرد مفهوم جزئی است که زید باشد، پس فرد تارةً حقیقت تعینیه تشخصیه خارجیه است، اخری مراد از فرد مفهوم جزئی است، مفهوم کلی هم که دیگر در اینجا معنایی ندارد. فإن ارید الأول، اگر معنای اول اراده شود، کان من الواضح ان الاستصحاب لا یجری فیه، لأنَّ موضوعه ما یکون مصب الیقین و الشک، موضوع استصحاب چیزی هست که هم بتواند متعلق یقین واقع شود و هم متعلق شک و آن مفاهیم هستند نه اعیان تشخصیه خارجیه به این خاطر که ما اصلا عین تشخصیه خارجیه را نمی‌دانیم چه هست تا بخواهیم بگوییم استصحاب در آن جاری می‌شود یا جاری نمی‌شود؟ حقیقت وجود خارجی زید چیست؟ زید فقط گوشت و پوست است؟ یعنی وجود خارجی زید متشکل است از بدن و روح، این عرض بنده است، حالا یک روایاتی هم از اصول کافی هست در این زمینه اشاره خواهم کرد.

چه اشکالی دارد بگوییم وجود خارجی زید قابل ادارک است؟ به این خاطر که زید وجود خارجی آن همین است که این سر و این بدن یک روحی هم درون این زید هست و روحی است که یختص به است، در روایات اصول کافی حضرات معصومین می‌فرمایند که شیئیت اشیاء سه قول است به تعبیر بنده، بعضی ها می‌گویند اصالة المادة، ماتریالیست و دیالکتیک ها می‌گویند اصل در اشیاء به ماده اشیاء است، بعضی می‌گویند حقیقت اشیاء وشیئیت اشیاء به صورت است وشکل اشیاء است، قول اول که اشکال دارد و ماده و شیئیت اشیاء به ماده شان نیست.

قول دوم می‌گوید به صورت و شکل است، خوب اگر دو برادر دو قلو باشند و یکی بهترین خلق خداست ویکی بدترین خلق خداست، اینها چون صورتهایشان یک شکل است پس باید شیئیت و مقاماتشان به طبع شیئیت یکی باشد اما مکتب وحی می‌گوید حقیقت و شیئیت اشیاء به روح است، روحی که در درون اشیاء هست.

حقیقت اشیاء به روح اشیاء است و روحی که در زید موجود است ولو نمی‌توانیم نشان بدهیم اما می‌دانیم که یک روحی است که یختص به زید و در درون آقای زید وجود دارد، روایات می‌فرمایند کافر سه روح دارد، روح القوة روح الشهوة روح المدرج، روح القوة آن روحی است که انرژی و قوت در بدن است، شهوت امیال و خواسته های مادی انسان، اعم از شهوت غذا ونوشیدنی و جنس مخالف و شهوت پست و مقام و ..، روح المدرج آن است که به خاطر آن می‌آید و می‌رود و می‌نشیند و بلند می‌شود که اسمش را ما اراده می‌گذاریم. اما مؤمن یک روح چهارمی دارد که ما اسمش را ایمان می‌گذاریم، انبیاء الهی روح پنجمی دارند به نام روح القدس یا روح اقدس نبوتی. ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین روح ششمی دارند به نام روحٌ من امر که با آن روح من امر خدا قدرتی عنایت کرده است به آن ها که قدرت تصرف در عالم را بإذن الله دارند. انا انزلنا الیک روحاً من امرنا. انزلنا الیک، نه به انبیاء گذشته، یا تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر، حالا آن روح جبرائیل هست، خیر، خلقٌ اعظم من جبرئیل و هو مع رسول الله، با رسول خدا هست.

شهید صدر می‌گویند فان ارید الاول، فرد یعنی واقع وجود عینی ای که قابل ادراک نیست، ایشان می‌فرمانید که استصحاب در این جاری نمی‌شود، زیرا در واقع مرکز یقین و شک مفاهیم هستند نه وجود عینی خارجی، من هم توجه دارم که شهید صدر می‌خواهند بحث را در وجود عینی خارجی بحث را ببرند، منتهی وجود خارجی هر شیءای حقیقتش به روح آن شیء است حالا شما اضافه کنید و بگویید جسمش هم هست، ما الان مانع این نیستیم اما این روح و جسم در عالم خارج قابل اشاره هست و می‌گوییم هذا جسمٌ و هذا روحٌ، واقع عینی خارجی هم چیزی جز این ها نیست، لذا این فرضی که ایشان می‌فرمایند فإن ارید الأول یعنی واقع عینی که لا یمکن ادراکه و لا یمکن مجیئه الی الذهن، مگر واقع وجود خارجی چیزی جز جسم است و روح که شما شهید صدر می‌فرمایید استصحاب لا یجری فیه لان موضوعه ما یکون مصباً للیقین و الشک و هو المفاهیم لا الاعیان الخارجیه.

می گوید فإن ارید الاول کان من الواضح ان الاستصحاب لا یجری فیه لان موضوعه، موضوع استصحاب ما یکون مصبا به یقین و شک، و هو المفاهیم لا الاعیان الخارجیه. بعد دوباره می‌فرماید زیرا ما گفتیم و اخری یراد بالفرد المفهوم الجزئی کمفهوم زید مثلا، دیگر از واقع و عین خارجی جدا شدیم و به سراغ مفهوم جزئی آمدیم، ایشان می‌فرمایند تارةً یفرض ان المفهوم الجزئی. مرتَّبٌ من مفاهیم عدیدة، یک مفهوم های متعددی داریم که از مجموعه این ها یک مفهوم جزئی استخراج می‌شود که منها ذلک العنوان الکلی، می‌گویند زید عبارت است از آن انسان طویل ابیض جالس در این مکان مثلا. اگر اینطور بود که از یک سری مفاهیم ابیض و جالس و ... انتزاع کردیم و به دست آوردیم مفهوم جزئی زید را، نه آن واقع خارجیش را، یک چند تا صفت هم ردیف کردیم و مفهوم کلی زید را استخراج کردیم، و اخری یفرض عدم اشتمال المفهوم الجزئی علی المفهوم الکلی، می‌گوییم که اصلا مفهوم جزئی شامل مفاهیم کلیه نمی‌شوند. فرض اول این بود که از یکسری مفاهیم کلیه که روی هم جمع می‌شوند برسیم به مفهوم جزئی، پس مفهوم جزئی شامل یک سری مفاهیم کلیه هستند. اما در فرض دوم نه، مفهوم جزئی شامل مفاهیم کلیه نباشد بلکه این دو مفهوم آخری باشند در عرض هم که البته بر عین خارجی هردو به دو اعتبار منطبق می‌شوند، این دو فرض ما نحن فیه .

شهید صدر ره می‌فرمایند که تارةً یراد بالفرد المفهوم الجزئی کمفهوم زید مثلا، یا می‌گوییم مفهوم جزئی از یک سری مفاهیم عدیده ای که در کنار هم هستند استخراج می‌شوند و به دست می‌آیند، ایشان می‌فرمایند که بله، ففی فرض الثانی لا یمکن اثبات الاثر المترتِّب علی الکلی باجراء الاستصحاب فی عنوانٍ آخر، اینها دو عنوان هستند و در عرض هم هستند، اینجا ما نمی‌توانیم استصحاب یکی را جاری کنیم و استصحاب دیگری را نتیجه بگیریم.

ایشان در ادامه می‌فرمایند: لأنَّه من استصحاب عنوانٍ لاثبات عنوانٍ آخر، اتفق اجتماعه ما فی الصدق؛ که اجتماع در صدق پیدا کردند و هو من اوضح انحاءِ اصل المثبت، پس کدام فرض باقی ماند؟! فرض اول که از تجمیع چند صفت کلی ما استخراج می‌کنیم و می‌رسیم به فرد، به تعبیر ایشان، انسان طویل ابیض و جالس در این مکان است و امثال این ها، ایشان می‌فرمایند اگر آن اولی هست از اول در درون خودش یک عنوان کلی را به همراه دارد زیرا ما خواستیم از چند عنوان کلی به فرد برسیم.

پس این عناوین کلیه از اول وجود دارند و به تعبیر دیگر ایشان می‌گویند استصحاب می‌کنیم انگار خود عناوین کلیه را و استصحاب وقتی در عنوان کلی جاری شد، آثار کلی بر آن بار می‌شود و دیگر اصلا اثر، اثر فرد نیست. تا اینجا مورد اول از مواردی که آقای آخوند می‌فرمایند استصحاب جاری می‌شود و اصل مثبت نیست بیان شد، استصحاب فرد جاری شود، واسطه آن کلی باشد و اثر برای کلی بار بشود. فردا به دومین مورد از موارد استصحابی که محقق خراسانی فرموده اند و می‌فرمایند به نظر ما اصل مثبت نیست.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo