< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید محسن حسینی‌فقیه

99/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی قاعده لاضرر / فقه الحدیث قاعده / بیان مرحوم خوئی در مسأله

عرض شد لا در جمله به معنای نفی جنس است. طبق فرمایش آقای خوئی در مصباح الاصول استعمال کلمه لا با این هیئت ترکیبی در احکام تشریعیه و شرعیه و در مقام تشریع اقسام و انواعی دارد.

قسم اول: جمله به ظاهر اخبار از عدم تحقق شی است. اما در واقع اخبار در مقام انشاء است. یعنی نفی‌ای است که "ارید به النهی". لاضرر و لاضرار یعنی باید ضرر و ضرار نکند و نباشد.

قسم دوم: باز هم مثل قسم اول، تعبیر اشاره به عدم تحقق شی در خارج دارد اما عدم تحقق به نحو مطلق نه. در اولی عدم تحقیق بود به نحو مطلق. ولی اینجا به معنای اینکه طبیعت در ضمن فرد خاص یا در ضمن حصه خاصه وجود ندارد نه طبیعت به نحو مطلق. در قسم اول میگفت طبیعت رفث، طبیعت جدال در حج نیست. اما در قسم دوم یک چیز بالاتری را می‌خواهد بگوید: در واقع آن حکمی که برای اصل طبیعت ثابت بود در طبیعت در ضمن این فرد یا طبیعت در ضمن این حصه خاصه دیگر آن حکم ثابت نیست. این همان چیزی است که اصطلاحا در علم اصول می‌گوییم حکومت. در حکومت نفی حکم است بلسان نفی موضوع.

یعنی یک دلیل محکومی باید در ابتدا فرض شود. یک حکمی در یک دلیل محکومی روی طبیعت رفته باشد. اول شارع بگوید "الربا محرم" . حکم که حرمت باشد روی طبیعت ربا به نحو مطلق رفته است بعدا شاهد ما این جمله است "لاربا بین الوالد و الولد". میآییم نفی می‌کنیم طبیعت را، اما نه مطلق طبیعت را. بلکه طبیعت در ضمن حصه خاصه را. یا طبیعت در ضمن فرد خاص. آن حصه خاصه چیست؟ طبیعت ربای در ضمن بین الوالد و الولد است.

پس باز در واقع در قسم دوم به ظاهر نفی می‌کند تحقق طبیعت را در خارج اما در واقع در قسم اول مراد نهی از تحقق بخشیدن به این طبیعت بود. در قسم دوم نفی کرده اما در واقع مراد این است که آن حکمی که برای طبیعت به نحو مطلق قبلا ثابت شده برای این طبیعت به نحو مقید در ضمن حصه خاصه و فرد خاص دیگر آن حکم وجود ندارد.

مثال دیگر ایشان میزنند "لاسهو للامام مع حفظ الماموم". در روایت داریم که امام جماعت سهوی ندارد با حفظ ماموم. در اینجا هر سهو در نمازی احکام و آثار خاص خود را دارد که حالا می‌گویند سر جایش ثابت است که مراد از سهو در اینجا شک است. شک آثاری دارد. در بعضی از فروض مبطل است، در بعضی فروض اعتنا نکنیم. در بعض فروض باید اعتنا بکنیم. احکام خاص را دارد. بالاخره شک به طبع اولی یکی از سه حکم را دارد. اما یک دلیل می‌آید برای امام با حفظ ماموم شکی نیست. نفی می‌کند به ظاهر تحقق این طبیعت سهو را. البته در ضمن حصه خاصه. آن سهوی که احکامی دارد آن "سهوعند حفظ الماموم اذا حدث للامام" هیچ کدام از آن احکام را ندارد. کالعدم فرض کن.

مثال دیگر: "لاغیبة لمن القی جلباب الحیاء " اگر کسی پوشش حیاء را از خود برفکند یعنی مرتکب گناه شود در ملا عام، باکی برایش نباشد که دیگران متوجه باشند یا نباشند، اصطلاحا می‌گوییم اگر کسی مرتکب فسق می‌شود علنا، این دیگر غیبت ندارد.

پس اولا در ظاهر دلیل، نفی طبیعت شده اما نه مطلق الطبیعت، طبیعت در ضمن حصه خاصه. طبیعت غیبت کسی که القی جلباب الحیاء. و فهمیده می‌شود که اصل طبیعت برای خودش دارای حکمی بوده اما در این فرد یا حصه خاص دیگر آن حکم ثابت نیست. این هم استعمال دوم.

در آخر می‌فرمایند راستی این تمام این حرفها در این قسم دوم جایی بود که نفی، نفی حقیقی باشد مثل همین مثالها. گاهی نفی، نفی ادعایی است یعنی مثل اینکه "لاصلاة لجار المسجد الا فی المسجد". در اینجا الان بظاهر نفی شده طبیعت در ضمن حصه خاصه. اینجا حقیقت نفی شده؟ نه. اگر حقیقتا نفی صورت می‌گرفت. می‌گفتیم آن حکمی که برای مطلق طبیعت است برای طبیعت خاصه نیست. اما در لاصلاة لجار المسجد، نفی این طبیعت مقیده، نفی حقیقی نیست، نفی ادعایی است. یعنی می‌خواهند بگوید شرط کمال را فاقد است نه فاقد حقیقت نماز. اگر فاقد حقیقت نماز بود در حالیکه حقیقتا نماز هست ولی نفی، نفی حقیقی بود در آنجا حکم برای طبیعت برای این فرد نیست. اما در اینجا نمی‌خواهد بگوید حکم برای طبیعت نماز، برای نماز همسایه مسجد نیست. نماز او هم صحیح است اما کمال او برای این نیست. صفتی از صفات نماز که برای مطلق و طبیعت نماز است برای همسایه مسجد که اگر نماز در غیر مسجد بخواند ، آن صفت را نماز این شخص فاقد است.

بنده عرض می‌کنم یا تارة بیان می‌کند فقدان حکم را از مطلق الطبیعت. اخری بیان می‌کند فقدان صفتی از صفات آن طبیعت را برای این حصه خاصه. اگر نفی حقیقی باشد حکم طبیعت برای طبیعت خاصه نیست. اگر نفی ادعایی باشد صفت کمال مثلا برای طبیعت در ضمن حصه خاصه نیست. با توجه به دلیل دیگر می‌فهمیم اینجا که نفی کردند، مراد نفی کمال است.

پیامبر اکرم امر کردند کسانی که از روی سهل انگاری به نماز نیایند مثلا باید آتش زد. قبلا هم اشاره کردیم.

قسم سوم: هیئت ترکیبیه آمده میخواهد بیان کند نفی یک حقیقتی را یا بگو نفی یک شی‌ای را در شریعت مقدس اسلام. مثلا "لارهبانیة فی الاسلام" در واقع در اینجا می‌خواهد بگوید این موضوع که رهبانیت باشد در شریعت مقدس اسلام وجود ندارد. استفاده می‌شود در ادیان سابقه و یا نزد عرف وجود داشته و یا دارد ولی در اسلام نیست. مثلا صاحب مستدرک الوسائل در ج 14 ص 155 ابواب مقدمات نکاح باب 2 حدیث دوم آورده است: می‌خواهد بگوید رهبانیت در امم سابقه مشروع بوده است. اعتزال از خلق و گوشه نشینی و خود را از جمع و جامعه جدا کردن و بخود پرداختن و به عبادت، اما در اسلام این ممنوع است. عالم باید علمش را در جامعه نشر بدهد. به هدایت مردم بپردازد. به حل مشکلات مردم بپردازد. "ارخس نفسک واجلس فی الدهلیز" به مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی در توقیع معروف حضرت فرمود نفست را مرخص کن وقت فارقی قرار بده در دم درب منزل نزدیک در خروجی و ورودی بنشین، مردم بیایند به شما مراجعه کنند حوائج مردم را برطرف کن. به درد مشکلات ایشان برس. عالم دین یعنی این. عالم دین کسی است که درب خانه‌اش بروی مردم باز باشد. البته شرائط امنیتی و خاص و ... سر جایش محفوظ. البته لارهبانیة فی الاسلام اختصاص به علمای دین ندارد. همه مسلمان‌ها باید اینگونه باشند. در صدر اسلام برادری بود که رفته بود اعتزال جسته بود در گوشه‌ای. برادر دیگر زحمت می‌کشید و زندگی خود و این برادر را اداره می‌کرد.عیال این برادر اعتزالی آمد به حضرت عرض کرد، حضرت تقبیح کرد کار او را. به تعبیر من مضمون روایت چه معنا دارد او برود اعتزال بجوید این برود کار کند و زندگی او را اداره کند. نه خیر. البته در بعضی از موارد داریم که خدای متعال روزی طالب علم دین را خودش ضمانت کرده است و سرّش این است که باید روحانی باشند اینها باید اقبال به دنیا نداشته باشند. دنبال دنیا نباشند. اما اگر زندگی‌اش اداره نمی‌شود اشکالی ندارد کاری متناسب با شأنش داشته باشد در عین حال درس هم بخواند. البته علی دیگران و علی ضمة عاتق دیگران او را اداره کنند تا بتواند فارق البال بتواند به امر درس و فهم دین و نشر دین بپردازد.

برگردیم حضرت تقبیح کردند کار او را. این دارد ثواب اصلی و کار درست را انجام می‌دهد نه آنی که از خلق فاصله گرفته است به اسم اینکه می‌خواهد با خداوند خلوت کند ولو این خلوت‌ها به مقدار اندازه خودش مطلوب است. لذا گاهی انسان با خداوند خلوت کند گاهی با امام عصر خلوت کند. وقتی را بگذارد با امام زمان حرف بزند. با خدای متعال خالق هستی گفت و گو کند. استاد موسوی نژاد سفارش می‌کردند دو وقت را خیلی غنیمت بشمارید: قبل طلوع آفتاب و قبل از غروب آفتاب. خصوصا قبل غروب، یکی از چیزهایی که خیلی آثار دارد و تجربه هم شده و بزرگان هم تاکید کردند خواندن دعای عشرات است قبل از غروب آفتاب. آثار عجیب معنوی و دنیوی دارد.

لارهبانیت فی الاسلام کنایه از این است که رهبانیت در اسلام مشروع نیست.

روایت بعدی که البته این روایت را بعضی از کنز العمال متقی هندی آدرس داده‌اند. باید گشت در مدارک خودمان که اگر نباشد این کتاب کنز العمال معنایش واضح است. کتاب تسنن است. سندهایش الی اخر. "لا مناجشة فی الاسلام". مناجشة یعنی اینکه آدم قیمت کالایی که هست بالا ببرد ولی اراده واقعی برای خریدش هم نداشته باشد. دو نفر با هم مخصوصا هماهنگی کنند یکی‌شان بازار گرمی کند که دیگران اگر نخرند او بخرد. زود عجله کنند و بخرند با قیمت بالا. این را اصطلاحا گویند مناجشة.

یعنی در عرف گاهی بوده اما حضرت می‌خواهند بفرمایند این مسئله در دین مشروع نیست. مثال دیگر جمله معروفی است که "لاقیاس فی الدین" البته مرحوم خوئی مفاد حدیث را بیان می‌کند والا آنچه که در نصوص وارد شده "لا رای فی الدین"، "لیس فی دین اله قیاس" است. در اینجا در حجیت قیاس در نزد عامه باز عرف خاص که عامه باشند، امر مفروغ عنه بوده، اهل بیت عصمت و طهارت می‌فرمایند "لاقیاس فی الدین" یعنی آنچه نزد عامه هست در نزد ما مشروعیت ندارد. عجیب است این قیاس‌ها. پیامبر اکرم می‌فرماید اول کسی که قیاس کرد ابلیس بود. آنجایی که گفت "خلقتنی من نار و خلقته من طین". آتش چون بر گل غلبه دارد پس او باید برای من سجده خضوع کند نه من برای او. ببینید تکبر چقدر بیچاره می‌کند آدم را. شیطان در مقابل دستور مستقیم خالق هستی استدلال هم تازه می‌کند. گاهی می‌گویم از مهمترین مسائل تعبد در مقابل شارع است. وقتی فهمیدیم یقین کردیم یک چیزی فرمایش شارع و مراد شارع و خواسته اوست دیگر اینجا جای بحث ندارد. الان یک چیزی که جای می‌اندازند در بعضی مجامع دانشگاهی. این است که خدا به انسان عقل دارد آدم نباید تا چیزی را نفهمیده نباید بپذیرد. بله حرف درستی است که گاهی حرف حقی یراد به الباطل. مگر همه چیز را می‌توانیم بفهمیم. خیلی از چیزها عقل ما پر پرواز ندارد. خیلی از جاها اگر عقل ما تا قیامت هم بنشیند نمیفهمد. من اگر شرع بیان نمی‌کرد نماز صبح دو رکعت است عقل چطور می‌فهمید؟

بسیاری از صفات توحیدیه، بسیاری از معارف توحیدی، مباحث مبدا و معاد به تعبیر بنده اعم از مبدا و معاد، این را عقل کجا می‌تواند بفهمد. الا اینکه شرع بیان کند وعقل اینها را تا محدوده‌ای که شرع بیان کرده است بفهمد. حضرت می‌فرماید "کل ما میزتموه بادق معانیه فهو مخلوق لکم مردود الیکم". هر چه خداوند را تمیز بدهید به دقیق‌ترین معانی این مخلوق ذهن شماست. لذا آدمی که متشرع است تکبر به خرج ندهد. مگر خداوند نفرمود: "ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم ...""و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی""فلکم فی رسول الله اسوة حسنة""و انک لعلی خلق عظیم""فبما رحمة من الله لنت لهم".اوصیای ایشان "علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیث ما دار" "انی تارک فیکم الثقلین ..."

اهل بیت علیه الصلاة و السلام می‌گویند در دین قیاس نکنید. برعکس خاک بر آتش فضیلت دارد. "هو الذی جعل لکم من الشجر الاخضر نارا" . شجر اخضر نیازمند طین است. باز نار از شجر اخضر گرفته می‌شود.

"علماء شیعتنا مرابطون فی الثقر الذی یلی ابلیس و افریطه"

علمای شیعه ما مرزبانان آگاه هستند بیدارند. در گودالهایی که دام می‌افکنند شیطان و افاریطش و در واقع به دنبال می‌آورد آنها را. اینها را ببینید. علمای شیعه در عصر غیبت این نقش را باید ایفا کنند. پس حجیت قیاس یک امر ارتکازی در نزد سنی‌ها بوده است. امام می‌فرماید قیاس در نزد ما مشروع نیست.

قسم چهارم که ملحق به قسم سوم است: از ابتدا جمله استعمال شده است در نفی خود حکم شرعی. سوره 22 آیه 78 "وما جعل علیکم فی الدین من حرج". حرج اگر بخواهد در دین باشد یعنی حکم حرجی را خداوند جعل کرده باشد. و الا حرج هست خیلی از وقت‌ها حرج در خارج هست. مراد این است که حکمی که از امتثالش بر مکلف حرج لازم بیاید در دین جعل نشده است. "الحکم الذی ینشا منه الحرج منفی فی الاسلام". چنین حکمی که از این حکم و در مقام امتثالش حرجی بر مکلف لازم بیاید چنین حکمی در اسلام جعل نشده است. چرا گفتم محلق کرده؟ می‌خواهد بگوید در حکم شرعیی که از آن در مقام امتثال حرج بر مکلف لازم بیاید.

در "لاضرر و لاضرار فی الاسلام" کدام یک از این اقسامی است که ما در اینجا بیان کردیم؟

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo