< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید محسن حسینی‌فقیه

99/12/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی قاعده لاضرر / فقه الحدیث قاعده / احتمالات معنایی قاعده لاضرر و تشبیه آن به حدیث رفع و نقد و بررسی آن

در ادامه مرحوم آخوند مطلبی را در کفایه فرموده است. ایشان گوید در حدیث رفع آن سند سته را عرض کردیم سند قوی است که گذشت. در رفع خطا و نسیان در واقع رفع حکمی است که متعلق به فعلی است که آن فعل در حال خطا و نسیان صادر شده است. وقتی می‌فرماید رفع الخطا، خود خطا که برداشته نشده است. امت بسیار خطا دارند. پس یعنی "رفع عن امتی الحکم المتعلق بالفعلی که صادر می‌شود در حال نسیان". یک نسیان داریم که حال است. این حال برای یک فعلی است. آن فعل یک حکمی دارد. حکم آن فعل برداشته شده است. حال اینکه به حسب ظاهر، لسان لسان برداشته شدن آن ظرف که ظرف خطا و نسیان باشد. مانحن فیه کذلک. شارع مقدس گواینکه که می‌فرماید رفع شده حکمی که متعلق است به فعل ضرری، نسیانی، خطائی و ...

در آن حدیث با رُفع آمده است اینجا با "لا" آمده است. آنجا خطا و نسیان است و اینجا ضرر است. لذا مرحوم آخوند می‌گوید: الفعل الضرری منفی فی الاسلام که منظور حکم فعل ضرری منفی است مثلا.

موضوع در اینجا فعل ضرری است. ولی در اینجا که فعل نیامده است.

جواب: این کلمه ضرر، وصف است که جایگزین موصوف شده است. همین حرفهای جناب آخوند در حدیث رفع زدم برای برداشت از حدیث همین را در قاعده لاضرر میزنیم. یعنی برداشت من تازگی ندارد. قبلا در حدیث رفع هم شبیهی داشته است. این نوع استعمالات در کلام شارع بکار رفته است. البته برخی گویند حدیث رفع: رفع عقاب است نه رفع حکم. اختلاف است. برخی گفتند رفع جمیع آثار است.

این در مقام توجیه کاربرد استعمال اینگونه‌ای بود. آقای خوئی مناقشه می‌کنند. اولین مناقشه این است که در حدیث رفع اگر آن حرف را می‌زنیم بخاطر قرینه قطعیه است. مانعی ندارد که اگر قرینه قطعیه بود ما برداشت کنیم یک معنای خاصی را از ترکیبی و یک استعمال جمله‌ای. چون اگر در آنجا میخواستیم بگوییم خطا و نسیان برداشته شده است تکوینا، این کذب بود و نسبت کذب به رسول خدا بود. چون بالوجدان میفهمیم که اینگونه نیست و امت پیامبر مرتکب خطا می‌شوند. در روایات داریم امت پیامبر سنی‌ها نیستند. امت پیامبر در واقع کسانی هستند که دنبال امام علی به عنوان امام اول حرکت کردند. امام جماعت قرار داد فلانی را یعنی دنبال او حرکت کردن. امت پیامبر کسانی هستند که دنبال پیامبر حرکت کردند. کسی که ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا. لذا در واقع امت خاص است. مثلا حضرت زهرا، ملائکه می‌آمدند تسبیح می‌کردند و ثواب اینها برای امت پیامبر باشد و در لحظات آخر اسماء می‌گوید "أنظرینی حنیئتا ارید ان اناجی ربی عزوجل" من رفتم بیرون گوش دادم. عرض می‌کنند "اللهم بحق ابی محمد المصطفی و شوقه الیّ و بحق بعلی علی و حزنه علیّ و بالحسن المجتبی و کعابته علیّ و بالحسین الشهید و بکائه علیّ و ببناته الفاطمیات و تحسرهن علیّ أنک تغفر و ترحم للعصات من امت ابی". حالا این نشان می‌دهد مادر همین است که لحظات آخر فکر گناه کاران امت پدر است. نقل شده است از شمر ملعون که من در آخرین لحظات شنیدم حسین علیه السلام از حلقوم بریده‌اش می‌گفت "الهی شیعتی و محبی" را سفارششان را به تو می‌کنم. پیامبر اکرم دارد که جبرئیل آمد یا رسول الله انبیاء منتظر تشریف فرمایی شما هستند. پیامبر فرمود جبرئیل بگو ببینم خداوند با گناهکاران امتم چه می‌کند؟ "عسی ان یبعثک ربک مقاما محمودا " و "لسوف یعطیک ربک فترض" فرمودند من آماده رفتنم. حتی به فکر همه انسانها هستند. چون إنا ارسلناک رحمة للعالمین. همانطور که الحمدلله رب العالمین است. پیغمبر اکرم هم رحمة للعالمین است. چون قرار است که جلوه بخش صفات الهی باشد. البته در قالب پیغمبر اکرمی و مخلوقی خودشان باشند. تجلی بخش باشند. وجه الله هستند.عین الله هستند. اذن الله هستند. یدالله هستند.

اگر بگویید رفع شده است حکم متعلق به خطا و نسیان این هم سر از تناقض در می‌آورد. خطا و نسیان از یک طرف یک حکمی داشته باشند (نه فعل خطائی) بعد دوباره بگوییم رفع الخطا منظورمان رفع حکم الخطا باشد. یعنی شارع برای خطا حکمی قرار داده است دوباره با حدیث رفع می‌گوید آن حکمی که برای خطا جعل کردم آن حکم را برداشتم. این هم تناقض می‌شود. به تعبیر آقای خوئی مستلزم خلف و محال می‌شود. زیرا قرار باشد موضوع، خودش مقتضی حکم باشد معنا ندارد دوباره رافع حکم هم باشد. ولی ما اینجا عرض داریم. با فرمایش شما نزدیک است. عرض ما این است که حضرت فرمود: رفع عن امتی. بعد هم چه اشکالی دارد که دفع و رفع بجای همدیگر هم استعمال می‌شوند. گاهی رفع گفته می‌شود و مراد دفع است و برعکس. پس رفع به خود خطا نمی‌شود بخورد. به حکم خطا به قول مرحوم آقای خوئی نمیشود بخورد. به خاطر وجود قرینه. پس حالا که اینجا حکم نمی‌تواند برداشته شود، معنایش سر از خلف و محالیت درآوردن است، پس رفع به ظاهر، خورده به خطا و نسیان اما می‌گوییم رفع به خود خطا و نسیان که کذب است، و رفع به حکم خطا و نسیان که معنا ندارد که خلف و محال است البته بعد هم ظاهر رفع است نه دفع. شارع هم می‌داند فرق رفع و دفع چیست. پس حالا می‌گوییم مراد رفع حکم خطائی است. یعنی اگر این فعل در ظرف عدم خطا حکمی می‌داشت که دارد این فعل در ظرف و حالت خطا دیگر آن حکم را ندارد.

اگر ربا حکمی دارد این ربا در حالت بین الوالد و الولد دیگر آن حکم را ندارد. آقای خوئی می‌گوید ما کلام شما را در حدیث رفع همراهی کردیم. به تعبیر ایشان چون قرینه بود اما در اینجا بالاخره نفی به خود ضرر و چون ما ثابت می‌کنیم که مفادش نفی جعل حکم ضرری است که خواهد آمد چون در مقام تشریع می‌فرماید لاضرر و لاضرار. پس در مقام تشریع می‌تواند نفی به خود ضرر بخورد و مراد هم این است که حکم ضرری اصلا جعل نشده است. لذا اینطور چون می‌توانیم معنا کنیم وجهی برای قائل شدن به این احتمالی که شما فرمودید نیست. مرحوم آخوند گفتند حکم متعلق به فعل اگر آن فعل ضرری باشد فعل ضرری حکمش برداشته شده است. فعل ضرری. اما مرحوم آقای خوئی می‌گویند حکم ضرری جعل نشده است. اگر هر فعلی حکمی دارد آن فعل در ظرف ضرریت دیگر آن حکم را ندارد. آقای خوئی می‌گوید فعل ضرری حکمش برداشته نشده است بلکه حکمی که در آن ضرر باشد جعل نشده است. معنا خیلی فرق می‌کند.

فعلا در کلام آقای خوئی نسبت به مرحوم آخوند در معنای حدیث رفع که ایشان(مرحوم آخوند) گفتند چاره‌ای ندارم که اینگونه بیان کنیم، مناقشه نکنید.

شما در اینجا از بیچارگی که نمی‌خواهید این احتمال بعید را قائل بشوید. زیرا که دو واسطه باید حذف شده باشد. خیلی خلاف ظهور است انصافا. ما خلاف ظهور را ملتزم نمی‌شویم مگر اینکه قرینه صارفه داشته باشیم که در حدیث رفع آقای خوئی گفتند داریم. اما در اینجا به چه دلیل تبعید مسافت کنیم دو شی را محذوف بگیریم که بعد بگوییم لاضرر معنایش صحیح در بیاید. یعنی حکم فعل، هر فعلی حکمی دارد اگر آن فعل ضرری باشد دیگر آن حکم را آن فعل ندارد. آقای خوئی می‌گوید اصلا در مقام تشریع است نفی تعلق گرفته به خود ضرر در مقام تشریع. واضح است که نفی متعلق به خود ضرر در مقام تشریع یعنی اینکه حکمی که ضرر دارد نفی شده است. چون مقام،مقام تشریع است. این ضرر صفت برای فعل یا برای حکم؟ ایشان می‌گوید بدلیل اینکه مقام تشریع است حکمی که در آن ضرر باشد اصلا وجود ندارد. خوب هم هست. این احتمال دوم که مراد آقای آخوند بود و پاسخ اول مرحوم آقای خوئی این بود.

ثانیا ایشان می‌گوید نسبت آن خطا و نسیان و ... به فعل نسبت علی و معلولی است در آنجا. یعنی نفی خورده در واقع به معلول به نفی علته.یعنی به قول ایشان الفعل الصادر حال الخطا یعنی خطا سبب صدور این فعل شده است. نسیان بوده که علت صدور این فعل شده و الا اگر شما در حال خطا و نسیان نبودید چنین فعلی از شما سر نمی‌زد. پس در واقع نفی معلول است به لسان نفی علت. باز تازه نفی خود معلول هم نبود بلکه نفی حکم معلول بود. فعل معلول است و خطا علت و حکم مربوط به معلول است. یعنی در واقع خواسته بگوید ما حکم معلول را برداشتیم. به جای اینکه بگوید حکم معلول را برداشتیم می‌گوید ما خود علت را برداشتیم.

اما در واقع وقتی علت را بردارید گویا اصلا این معلول صادر نشده است. پس فعل مکلف سرنزده است انگار سالبه به انتفاع موضوع است. فعل که نباشد حکمش هم نیست. پس بجای اینکه بگویند حکم فعل نسیانی را برداشتیم می‌گویند خود نسیان را برداشتیم. از باب نفی حکم معلول به لسان نفی علت. گو اینکه خطائی سرنزده است. لطافت حدیث است.

اما ایشان می‌فرماید در اینجا ضرر، معلول این فعل است. مترتب بر فعل است در خارج و معهود نیست در استعمالات عرفی که نفی در کلام به معلول بخورد و حال اینکه مراد نفی علت باشد اما خود علت هم نه بلکه نفی حکم علت. بله نفی به علت می‌خورد در حالی که مراد نفی معلول است. اگر نفی علت منظور بود از باب ملازمه اشکالی ندارد اینگونه استعمال.

آقای خوئی می‌گوید به فرض که این نحوه استعمال هم صحیح باشد، چه موقع می‌توانیم به سراغ این استعمال برویم؟ وقتی که قرینه قطعیه باشد. اما در اینجا قرینه قطعیه نداریم بلکه معانی دیگری هست که این جمله ظهور در آنها دارد و می‌تواند به آن ملتزم بشویم.

اشکال سوم: ایشان می‌فرماید در حدیث رفع می‌تواند منظور از رفع استعمال سوم لای نفی جنس باشد یعنی شارع می‌گوید حکمی که ثابت است برای خطا و نسیان در شرایع سابقه، آن حکم برای امت پیامبر اکرم برداشته شده است. "ما تکون الجملة فیه مستعملة فی نفی شی فی الشریعة المقدسة الاسلامیة فتارة تکون مستعملة فی نفی موضوع من الموضوعات در شریعت مقدسه"یعنی حکمی که ثابت بوده است در شرایع مقدسه برای این موضوع، آن حکم یا در عرف برداشته شده است که مثلا مشروعیت باشد مثل لارهبانیة فی الاسلام.

آقای خوئی می‌گوید در حدیث رفع می‌توان این معنا را در نظر گرفت که شاهدش هم کلمه "عن امتی" است. ظاهرش این است که این یک امر اختصاصی امت پیامبر است و الا قید عن امتی وجهی نداشت. پس معنایش این است که این حکم در شرایع سابقه بوده است. پس مواخذه بر خطا و نسیان هم منافاتی با عدل ندارد که شما بگویید در شرایع سابقه نمیتوانسته باشد. خداوند می‌توانست بگوید کاری نکنید که به نسیان مبتلا نشوید. لااقل جایی که مقدمات ارادی باشد. یا لااقل آثار دنیوی برایش بگذارد. مثلا هر وقت در نمازتان خطا کردین باید نماز را اعاده کنید. آثار و تبعات که همیشه عقاب نیست.

ایشان می‌گوید مواخذه. بنده عرض میکنم اعم از مواخذه بگوییم. مثلا چرا در نمازت کاری نکردی که به شک دچار نشوی. اگر واقعا خطا و نسیان به دون اختیار باشد به این نحو که از اساس هم نمی‌شود جلویش را گرفت این فرمایش سرجایش متین است و مواخذه اشکال دارد. پس آقای خوئی: بنابراین در اینجا رفع حکم به لسان نفی موضوعی که اقای آخوند می‌گویند نیست بلکه رفع آثاری می‌شود که برای خطا و نسیان در شرایع سابقه بوده است. اگر این شد باز این با احتمالی که شمای آقای آخوند فرمودید فرق می‌کند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo