درس تفسیر استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1400/10/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: روش‌های تفسیری قرآن کریم/ تبیین روش‌های تفسیری / نقد نظر علامه طباطبایی پیرامون تفسیر اجتهادی قرآن به قرآن

بررسی فرمایشات مرحوم علامه طباطبایی در بحث روش تفسیری قرآن به قرآن

ایشان در تفسیر المیزان جلد 3 صفحه 76 در روش تفسیر قرآن به قرآن می‌فرمایند در فهم قرآن نیاز به رجوع به غیر قرآن نداریم و بلکه نباید رجوع کنیم. چون گفته‌اند من فسّر القرآن برأیه. در این جمله کلمه برأیه یعنی به غیر قرآن و اگر به غیر قرآن مراجعه کنیم، معنایش این است که ما تفسیر به رأی کرده‌ایم.

ایشان می‌فرمایند بل الإضافة في قوله : برأيه تفيد معنى الاختصاص والانفراد والاستقلال بأن يستقل المفسر في تفسير القرآن بما عنده من الأسباب في فهم الكلام العربي ، فيقيس كلامه تعالى بكلام الناس فإن قطعة من الكلام من أي متكلم إذا ورد علينا لم نلبث دون أن نعمل فيه القواعد المعمولة في كشف المراد الكلامي ونحكم بذلك : أنه أراد كذا كما نجري عليه في الأقارير والشهادات وغيرهما ، كل ذلك لكون بياننا مبنياً على ما نعلمه من اللغة ونعهده من مصاديق الكلمات حقيقة ومجازاً [1] . اینکه انسان فقط به سراغ یک آیه برود و قواعدی (صرف و نحو و ادبیات) را که مربوط به این علوم (در انکشاف معنای مراد از آیه) است، به کار بگیرد، دون أن یتعاهد جمیع الآیات المناسبت لها و یجتهد فی التدبر فیها. ایشان می‌فرمایند در انکشاف معنای مراد از آیه، یعنی به دنبال جمع و بررسی آیات مرتبط نمی‌رود و فقط به یک آیه که مناسب با این آیه هستند، اخذ می‌کند.

اگر فقط قرار است به تدبر در یک آیه اکتفا کند و به آیاتی که مشابه این آیه هستند، مراجعه نکند و در همه آیات تدبر نکند، می‌شود تفسیر به رأی. تفسیر به رأیِ منهی، این است که یک آیه را بگیرد، اما اگر همه آیات موجود را که مرتبط هستند، بگیرد و از دل آنها یک معنا را استنتاج کند، این کار تفسیر به رأی نیست.

ایشان می‌فرمایند مگر نخوانده‌اید که ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[2] شما برای فهم هر آیه به مجموعه آیاتی که مرتبط با آن آیه هستند، نگاه کنید، در غیر این صورت، مشاهده اختلاف کثیر معنا ندارد. در حالیکه اگر قرآن از غیر خدای متعال بود، اختلاف بود، پس معلوم می‌شود آیات دیگری هم که مرتبط به آن آیه هستند، وجود دارند و با هم متخالف نیستند و از مجموعه این آیات یک معنای جامع را استنتاج می‌کنیم.

به نظر ما تفسیر به رأی یعنی انسان به آیات متناظر، روایات موجود و اعمال قواعدی که می‌شود معنای آیه را استظهار کرد، عمل نکند، بلکه با آن رأیی که نظر خودش به آن تعلق گرفته، آیات را تفسیر کند.

ایشان می‌فرمایند والمحصل: أن المنهي عنه إنما هو الاستقلال في تفسير القرآن واعتماد المفسر على نفسه من غير رجوع إلى غيره ، ولازمه وجوب الاستمداد من الغير بالرجوع إليه ، وهذا الغير لا محالة إما هو الكتاب أو السنة ، وكونه هي السنة ينافي القرآن ونفس السنة الآمرة بالرجوع إليه وعرض الأخبار عليه ، فلا يبقى للرجوع إليه والاستعداد منه في تفسير القرآن إلا نفس القرآن [3] ، باید رجوع به غیر داشته باشد. و آن غیر، کتاب است یا سنت. و کونه هی السنه ینافی القرآن، اگر قرار باشد آن غیر، سنت باشد، با قرآن منافات دارد و منافات با سنتی که امر شدیم به رجوع به سنت و امر می‌کند به رجوع به سنت و عرضه اخبار به قرآن. فلایبقی للرجوع إلیه و الاستعداد منه فی تفسیر القرآن إلا نفس القرآن. آن غیر اگر کتاب است، خوب است ولی اگر سنت باشد، هم با قرآن و هم با سنت منافات دارد. با قرآن منافات دارد چون در قرآن اختلاف نیست؛ مثل ﴿أفلا یتدبرون القرآن﴾ و امثالهم. با سنت هم منافات دارد چون سنت می‌گوید من اگر حجت بودم، باید زمانی که موافق با قرآن باشم، اخذ کنی، پس ملاک خود قرآن است. در این صورت این‌همه آیات قرآن و روایاتی که معصومین (علیهم السلام) توضیح دادند، چه می‌شود؟

1- آیا کار لغو انجام داده‌اند؟

2- چرا روایاتی را که می‌گویند برای صحت روایات به قرآن مراجعه کنید، حجت قرار داده‌اید؟

مگر شما نمی‌گویید قرآن ملاک است؟ در کجای قرآن گفته برای فهم درستی یا نادرستی روایات به قرآن مراجعه کنید؟ قرآن این مفاد را بیان نکرده، پس چرا به این روایات اخذ می‌کنید؟ ممکن است ایشان بگویند آنچه را که قرآن آورده، در معنایی که وارد شده، می‌گیریم. ما می‌گوییم بسیاری از این معانی در روایات وارد شده است. این معانی که در روایات وارد شده، طبق بیان شما، ائمه (علیهم السلام) هم می‌دانستند که معانی آیات را فقط باید از آیات گرفت. ائمه (علیهم السلام) این‌همه روایت بیان کردند که بعضی از آنها فقط گفتند لمکان الباء. آیا باید همه این روایت‌ها را کنار بگذاریم؟

ایشان می‌فرمایند روایات ضرب القرآن بعضه ببعض، در مقابل تصدیق بعض القرآن ببعض است. ایشان می‌فرمایند روایاتی گفته‌اند ضرب القرآن بعضه ببعض غلط است و تصدیق بعض القرآن ببعض درست است. آیا واقعاً در مقابل ضرب القرآن بعضه ببعض، تصدیق بعض القرآن ببعض است؟ خیر. ضرب القرآن بعضه ببعض یعنی فقط در فهم قرآن به سراغ قرآن بروید. چون شما علم به مجموعه ندارید. إنما یعرف القرآن من خوطب به، ما (ائمه (علیهم السلام) کسانی هستیم که به همه امور و شئون قرآن علم داریم و ظاهر و باطن قرآن را می‌دانیم و شما اگر فقط بخواهید بعضی از آیات قرآن را به بعضی دیگر بزنید و بفهمید، نمی‌توانید این کار را بکنید. اتفاقاً نهی از ضرب قرآن بعضه ببعض یعنی روایات نهی کرده که آیات دیگر را به این آیه و این آیه را به آیات دیگر بزنید.

معنای ضرب القرآن بعضه ببعض یعنی خلط بین آیات از حیث مقامات معنا و اخلال به ترتیب مقاصد آیات قرآن. مثل اینکه محکم را متشابه و متشابه را محکم فرض کند و تفسیر به رأی و ضرب القرآن بعضه ببعض یک معنای واحد دارند. و آن الاستمداد فی تفسیر القرآن بغیره است.

آیا واقعاً روایات تفسیر به رأی، این را می‌گوید؟ اگر من (مفسر) در تفسیر این آیه به روایت امام صادق (علیهم السلام) مراجعه کردم، آیا مصداق تفسیر به رأی است؟ در حالیکه ایشان در صفحه 83 تصریح می‌کنند و می‌فرمایند مراد از تفسیر به رأی و ضرب القرآن بعضه ببعض یک معنا دارد و هر دو منهی هستند. ضرب القرآن بعضه ببعض در مقابل تصدیق القرآن بعض است. پس اگر بخواهیم ضرب القرآن بعضه ببعض نکنیم، معنایش این است که خود قرآن را مصدق قرآن قرار دهیم. آیا واقعاً ضرب القرآن بعضه ببعض در مقابل تصدیق قرآن بعضه ببعض است؟ خیر. ضرب القرآن بعضه ببعض یعنی فقط به سراغ آیات بیاییم و این آیات را با آن آیات معنا کنیم و به غیر از آیات که روایات حجت در ما نحن فیه باشد و حجیتشان ثابت شده، مراجعه نکنیم.

ایشان می‌فرمایند هم تفسیر به رأی و هم ضرب القرآن بعضه ببعض یک معنا دارند و آن، الاستمداد فی تفسیر القرآن بغیره [4] است. ما می‌گوییم:

اولاً از کجا معلوم خود مفسر مثل شما (مرحوم علامه طباطبایی) جای محکم و متشابه را اشتباه تصور نکرده باشید؟

دوماً ایشان می‌فرمایند در الاستمداد فی تفسیر القرآن بغیره، آیا کلمه غیر تمام روایات را شامل می‌شود؟ بله. معنایش این است که من (مفسر) می‌توانم به فهم و برداشت خودم در سنجش بین آیات اکتفا کنم، اما روایات هیچ فایده‌ای در این جهت ندارند و حداکثر می‌شوند مؤید. یا در موارد تقییدهای احکامی و روایات آنچنانی.

سؤال: آیا فهم من (مفسر) که فقط به فهم خودم اکتفا کنم، احتمال ندارد که آن روایات ضرب القرآن بعضه ببعض شامل اینها شود؟ آیا غیره، فهم من (مفسر) را به تنهایی شامل نمی‌شود؟ مگر فهم من عین قرآن است؟ در الاستمداد فی تفسیر القرآن بغیره، فهم من که آن آیه را برای این آیه می‌گیرم، آیا این کار استمداد به غیر قرآن نیست؟ فهم من غیر قرآن است. ما می‌گوییم ابتدا به سراغ روایاتی برو که ظواهر قرآن و مراد از معنا را برای ما بیان می‌کند و در جاهایی که فرضاً روایت نبود، اگر استظهار کردی، حجت است.

ایشان می‌فرمایند ﴿هذا بیان للناس إنا أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل علیهم﴾[5] ، درست است که قرآن برای فهم مردم نازل شده، اما هر چیزی که برای فهم مردم نازل شده، معنایش این نیست که همه مردم تمام مفادش را می‌فهمند، بلکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) باید تبیین کنند. ایشان برای صحابه و صحابه برای تابعین گفته‌اند و هر چه اینها بگویند، می‌شود بیان نبوی.

ایشان می‌فرمایند آیاتی که همه را به تدبر در قرآن دعوت می‌کند، دلیل است که می‌توان به آیات و فهم معانی آنها رسید. یعنی حتی نیازی به فرمایش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم نداریم. پس ﴿لتبین للناس ما نزل إلیهم﴾ چیست؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یک مبیّن هستند و ما هم یک مبین برای خودمان می‌شویم و می‌توانیم معنای آیات را بفهمیم.

ما نگفتیم هر چه که صحابه و تابعین بگویند، ملاک ما هم همان هست، بلکه می‌گوییم چیزهایی را که صحابه و تابعین به دست ما رسانده‌اند و سندش هم درست است، نقل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می‌دانیم و حاکی از سنت و فرمایش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هستند. چرا اینها را قبول نکنیم؟ آیا آیاتی که همه را امر به تدبر در قرآن می‌کنند، دلیل است که می‌شود به فهم آیات و معانی آنها رسید؟ در این صورت اینکه می‌گویند مواظب آیات متشابه باشید و ضرب القرآن بعضه ببعض نکنید، چه می‌شود؟

ایشان می‌فرمایند آیه در مقام تحدی است و معنا ندارد که ارجاع در فهم معانی آیات به صحابه و تلامذه ایشان حتی بیان النبی کند. در این صورت آیا معنا دارد که بگوید اگر خواستید معانی آیات را بفهمید به سراغ صحابه و تلامذه و حتی به سراغ بیان النبی هم نروید؟ چون آنچه که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیان فرموده‌اند، یا معنایی است که موافق با ظاهر قرآن است، پس لفظ مؤدی به آن بوده ولو بعد از تدبر، یا با ظاهر قرآن موافق نبوده، پس تحدی قرآن معنا ندارد و حجت با آن تمام نمی‌شود. در حالیکه این آیه ظاهر است. بالاخره ایشان می‌فرمایند اگر با ظاهر کلام موافق نباشد، آن را کنار می‌گذاریم و قرآن هم تحدی می‌کند و می‌گوید اگر از غیر خدای متعال بود لوجدوا فیه اختلافاً کثیرا.

سؤال: مگر قرار است در سرتاسر قرآن تحدی باشد؟

ایشان می‌فرمایند تفاصیل احکام را باید از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) گرفت. ما می‌گوییم مگر نمی‌گویید ملاک استظهار آیات است؟ بله. مگر نگفتند ﴿إنا أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم﴾ و مگر همه قرآن نزل إلی الناس نیست؟ بله. شاهدش این است که اگر انسان دقت کند و مقدمات را بداند، می‌فهمد. پس ﴿لتبین للناس ما نزل إلیهم﴾ چه می‌شود؟ چرا فقط به مقیدات و مخصصات احکام اختصاص می‌دهید؟ ایشان می‌فرمایند اینکه در قرآن گفته ﴿ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا ﴾[6] ، یعنی تفاصیل احکام. ما می‌گوییم آیا این، اطلاق ندارد؟ مگر یکی از ما آتاکم الرسول‌ها معانی این آیات نیست؟ بله. چرا ما آتاکم الرسول را به تفاصیل احکام اختصاص می‌دهید؟ آیا اینکه می‌گویید معانی آیات را می‌فهمیم، انصافاً در این صورت لازم نیست مباحث عقیدتی را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بگیریم؟

آیا یکی از مصادیق ما آتاکم الرسول، ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و خلافت بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیست؟ یقیناً هست. ما می‌گوییم اطلاق ما آتاکم الرسول عموم دارد. به علاوه اگر خصوصیات معاد است، معاد جسمانی که روایات گفته‌اند، چه می‌شود؟ آیا شما به معاد جسمانی به تمام المعنی الکلمه قائل هستید؟ مگر تفاصیل و خصوصیات معاد نیست؟ مگر اینکه بگویید با حکم عقل قطعی فطری مخالفت دارد، که ندارد.

ایشان می‌فرمایند شأن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فقط تعلیم است، تعلیم به اینکه تسهیل طریق و تقریب مقصد کند وإلا انسان بعد از تعلیم می‌فهمد که این راه، درست است. یعنی اگر من (مفسر) می‌خواستم بروم، مقداری تبعید مسافت می‌شد و کار برایم صعب می‌شد و حالا که قرآن می‌گوید به سراغ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بروید، حداکثر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کیفیت وصول را آسان و مسافت را قریب می‌کنند.

آیا از ﴿لتبین للناس ما نزل إلیهم﴾، این را می‌فهمید؟ که شما (پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)) حداکثر تقلیل مسافت و تسهیل طریق کن و یا تبیین شما موضوعیت دارد و مردم همه آیات را نمی‌فهمند. ﴿هن أم الکتاب و أخر متشابهات﴾ و امثالهم را چه باید کرد؟ آیا از آیه ﴿لتبین للناس ما نزل إلیهم﴾ می‌فهمیم که فایده بیان شما (پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)) فقط تقریب مسافت و تسهیل طریق است؟ یا نیازمندیمردم به بیان شماست؟

ایشان می‌فرمایند ومن هنا يظهر أن شأن النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم في هذا المقام هو التعليم فحسب والتعليم إنما هو هداية المعلم الخبير ذهن المتعلم وإرشاده إلى ما يصعب عليه العلم به والحصول عليه لا ما يمتنع فهمه من غير تعليم ، فإنما التعليم تسهيل للطريق وتقريب للمقصد ، لا ايجاد للطريق وخلق للمقصد والمعلم في تعليمه إنما يروم ترتيب المطالب العلمية ونضدها على نحو يستسهله ذهن المتعلم ويأنس به فلا يقع في جهد الترتيب وكدّ التنظيم فيتلف العمر وموهبة القوة أو يشرف على الغلط في المعرفة [7] ، تعلیم یعنی یک معلم آگاه ذهن متعلم را هدایت و ارشاد کند به آنچه که علمِ بر آن سخت است. اینگونه که شما می‌گویید نیاز به غیر قرآن نداریم، پس برای لااقل مفسرین همین نقش هم برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) لازم نیست. پس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حداکثر برای توده مردم بی سواد توضیح می‌دهند اما با سوادها خودشان یاد می‌گیرند!

ما می‌گوییم حتی در مقام تعلیم هم که باشند باید ابتدا به سراغ معلم برویم. مگر نمی‌گویید تعلیم است که بفهمند و بعد از تعلیم کار برایشان آسان شود و دور طولانی نزنند. اگر مقام، مقام تعلیم است و او معلم است و می‌تواند تقریب مسافت و تسهیل طریق استنباط کند، آیا عقل نمی‌گوید ابتدا باید به سراغ او رفت؟ مثلاً دو درس را جلوی ما می‌گذارند و معلم اول در درس، بُعد مسافت را کنار می‌گذارد و تقریب می‌کند و کیفیت فهم مطلب را کاملاً برای ما آسان می‌کند و در مقابل یک معلم همه اینها را کنار گذاشته است، آیا عقل به ما می‌گوید به سراغ معلم اول برو یا نرو، حتی با فرض تقریب مسافت و تسهیل طریق؟ آیا عقل می‌گوید اگر ابتدا به سراغ معلم اول رفتی، کار بدی کردی یا کار بهتری انجام دادی؟ آیا در مبانی شما کار بهتر این نیست که زودتر به مقصد برسیم؟ آیا طریق رسیدن به مقصد برای انسان تسهیل شود یا دائم در مشکلات و مسیرهای خطرناک بیفتد؟

ایشان می‌فرمایند و هذا هو الذی، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به مردم چیزی تعلیم می‌دهند که خود قرآن، آن را می‌رساند. چون لأنه یبین لهم، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) معانی معاني لا طريق إلى فهمها من كلام الله تعالى فإن ذلك لا ينطبق البتة على مثل قوله تعالى: ﴿كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ ، وقوله تعالى: ﴿وَهَـذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ﴾. ایشان می‌فرمایند ﴿فصلت آیاته﴾ یعنی تفصیل آیاتش آمده، لسان عربی مبین هم هست، به علاوه روایات متواتره‌ای که به تمسک به قرآن سفارش کردند. پس معنایش این است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هر چه می‌فرمایند، استفاده‌اش از کتاب قرآن ممکن است. و لو توقف ذلک علی بیان النبی کان من الدور الباطل.

ایشان می‌فرمایند اگر بگوییم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) معانی را که از خود قرآن نمی‌شود به آنها رسید، بیان می‌کنند، با ﴿کتاب فصلت آیاته﴾ جور در نمی‌آید.

سؤال: فصلت آیاته برای چه کسی است؟ آیا تمام آیاتش تفصیل داده شده است؟ شاید کسی بگوید آیاته ظهور در این جهت دارد. اگر تفصیل داده شده، تفصیل برای چه کسی است؟ ﴿قرآن عربیاً لقوم یعلمون﴾ یعنی این قوم همه را می‌فهمند؟ یکی از آیاتی که این قوم در قرآن می‌فهمند، این است که تبیین قرآن باید به وسیله پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) باشد. در لسان عربی مبین، مبین یعنی روشن کننده، آیا روشن بودنش به این است که خودش روشن باشد؟ یکی از زمینه‌هایی که خودش روشن است، این است که ﴿ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[8] ، پس می‌توانیم رها کنیم.

ایشان می‌فرمایند على أن ما ورد به النقل من كلام الصحابة مع قطع النظر عن طرقه لا يخلو عن الاختلاف فيما بين الصحابة أنفسهم بل عن الاختلاف فيما نقل عن الواحد منهم على ما لا يخفى على المتتبع المتأمل في أخبارهم ، والقول بأن الواجب حينئذ أن يختاروا أحد الأقوال المختلفة المنقولة عنهم في الآية ، ويجتنب عن خرق إجماعهم ، والخروج عن جماعتهم مردود بأنهم أنفسهم لم يسلكوا هذا الطريق ، ولم يستلزموا هذا المنهج ولم يبالوا بالخلاف فيما بينهم فكيف يجب على غيرهم ، أن يقفوا على ما قالوا به ولم يختصوا بحجية قولهم على غيرهم ولا بتحريم الخلاف على غيرهم دونهم[9] . آن معانی که صحابه گفته‌اند:

1- مع قطع النظر أن طرقه، طرق این کلمات صحابه چیست؟

2- لایخلوا أن الاختلاف فیما بین الصحابه انفسهم بل عن الاختلاف فیما نُقل عن الواحد منهم علی ما لایخفی علی المتتبع المتأمل فی اخبارهم. حال:

1- طریق‌ها اول کلام است.

2- صحابه در تفسیر آیات با هم اختلاف دارند.

3- گاهی یک نفر نقل می‌کند و کسی که متأمل در اخبار اینهاست، می‌فهمد که این اشکال دارد. اگر یکی را بگیریم و خرق اجماع نکنیم، می‌گوییم صحابه این کار را نکردند که یک معنا را بگیرند، بلکه به این شکل سلوک نداشتند. پس چطور دیگران باید به صحابه‌ای رجوع کنند که خودشان با هم اختلاف داشتند؟ ما می‌گوییم:

1- چه کسی گفته همه کلمات صحابه حجت است؟

2- غیری که به آن مراجعه می‌کنیم و می‌گوییم این، در تفسیر به ما کمک می‌کند و اختلاف ندارد، کلام معصوم (علیه السلام) است.

3- اگر صحابه عدول نقل کنند و به اهل بیت (علیهم السلام) اسناد بدهند، در نقل صحابه اختلافی وجود ندارد.

4- در اینجا قوانین باب تعارض را جاری می‌کنیم و به مشکلی دچار نمی‌شویم و اختلاف را هم حل می‌کنیم.

شما می‌گویید همین که صحابه با هم اختلاف کردند، پس معلوم می‌شود قول صحابه حجت نیست.

ما می‌گوییم شما مفسرین که می‌گویید آیات قرآن را بعضه ببعض بزنیم، اگر قرار باشد آیات را با آیات معنا کنید، آیا با هم اختلاف ندارید؟ به همان دلیلی که شما می‌گویید اختلاف بین صحابه با هم نشان می‌دهد که این، ملاک نیست بلکه باید به خود قرآن مراجعه کرد، اگر مثلاً دو مفسر با هم اختلاف دارند، آیا دلیل نمی‌شود که نباید به قول مفسرین اکتفا کرد؟


[3] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج3، ص77.
[4] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج3، ص83.. (فالتكلم في القرآن بالرأي، والقول في القرآن بغير علم كما هو موضوع الروايات المنقولة سابقاً وضرب القرآن بعضه ببعضه كما هو مضمون الروايات المنقولة آنفاً يحوم الجميع حول معنى واحد وهو الاستمداد في تفسير القرآن بغيره.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo