درس تفسیر استاد محمد کاویانی
1400/11/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: «مسئله محور» و «موضوع محور»، اشاره ای به قصص قرآن، آیا قصص قرآن با «مسئله محوری» سازگار است؟
ما وقتی صحبت از روانشناسی قرآن بنیان میکنیم، ما دنبال چی میگردیم؟ آیا تو این صحبت هایی که مطرح میشه، تو این فضای تفسیری، در روش های مختلف تفسیری، ما به چی نیاز داریم؟ و چه مقدار نیاز داریم؟ و چه مقدار نیاز نداریم؟ نکتهای که توضیح مختصر دادم، لابلای عرایضم؛ اما اگر مستقلاً بخواهم آن را تأکید بکنم، این هست که «مسئله محور کار کردن»، اصلیترین نکته و قابل تأکید کار ماست؛ کار این جمع و این گروه و این مباحثه و اینها؛ اصلیترین نقطهاش این هست که روی مسئله محور کار بکنه، نه موضوع محور.
«موضوع محور» یعنی چه؟ اینها دو تا تعبیر هست که در مقالهنویسی هم به کار میرود، و در پژوهش به کار میرود؛ مقالههای موضوع محور، عرفاً پژوهشی تلقی نمیشه؛ مقالههای مسئله محور، پژوهشی تلقی میشه؛ در مسئله محور، یک سؤالِ کاملاً مشخص وجود دارد؛ و همه این پژوهش، حول محور پاسخ به همان سؤال، می گردند؛ در مسئله محور، ممکن است که محقق، به مطالبِ خیلی خوب، خیلی نو و جالب هم برخورد داشته باشد که در همان موضوع هم هست، اما در پاسخ به این سؤال ایفای نقش نکند و فایدهای نداشته باشه؛ اون مطالب خوب و جالب را حق ندارد در مقاله اش بیاورد؛ بله، ممکن است برای خودش و در جای خودش مناسبه؛ جالبه؛ ولی در این پژوهش نباید بیاوریم.
سوال و جواب:
شاگرد: کار ما، موضوع محور نیست؛ درسته؟
استاد: بله «موضوع محوری» با روش تفسیر ترتیبی که میگفتیم سازگار هست؛ تفسیر ترتیبی، موضوع محوری را می طلبد؛ البته در همان موضوع محوری هم خود محقق میتواند آرام آرام از خود متن، طرح سؤال بکنه؛ باخودش بیندیشد که وقتی که میگوییم این آیه رو ترجمه بکنیم، و یا تفسیر بکنیم، باید ببینیم که مثلاً لغوی هایی که لغات قرآن رو مباحثه کردند چی گفتند؟ وقتی وارد بحث لغوی میشه، میبینه که اونجا سؤال و ابهام زیاد وجود داره؛ یک لغوی، آن رو یک طور گفته، یک متخصص لغت طور دیگری گفته، یک منبع دیگر به شکل سومی مطرح کرده، اینجا سؤال مطرح میشه برای او؛ و ممکن است دنبال پاسخ سوال خودش بگردد؛ پس تفسیر ترتیبی و نگاه موضوع محوری هم خالی از سوال نیست؛ وقتی میگوییم که اون تفسیر ترتیبی سؤال نداره، معنایش این نیست که اصلاً هیچ سؤالی مطرح نمیشه، اشتباه نشه، سؤال نداره یعنی نقطه شروعش و به تعبیری سادهتر بگوییم که سؤال اصلیاش، سوال اصلیِ تفسیر ترتیبی، این هست که آقا تفسیر این آیه شریفه چی هست؟ این سؤال اصلیاش هست؛ ولی روش تفسیر موضوعی، از نوع تفسیر مسئله محور، که با تفسیر استنطاقی در دست هم دارند، سؤال اصلیاش اون سؤالِ ویژه خودش هست؛ که مثلاً فرض بفرمایید که «غیبت» چگونه تحلیل قرآنی- روانشناختی می شود؟»، این سوال اصلی باشد، آنگاه سوال های فرعی در اطرافش هم زیاد می شود؛ مثلا، «عوامل غیبت از نگاه قرآن چیست؟»، «چه میشود که غیبت زیاد می شه؟» و «قرآن چه راهکاری برای کم شدن غیبت داره؟»، «پیامدهای قرآن از دیدگاه قرآن کدام است»، «راه کارهای پیشگیری از غیبت کدام است؟» و ...؟؛ این سؤال، خیلی ساده و عینی هست؛ یا مثلا ممکن است سوال اصلی این باشد که «نوع دوستی» چگونه تحلیل روانشناختی می شود؟»؛ آنگاه سوال های فرعی اطراف آن هم مطرح می شود؛ «چه میشود که نوعدوستی در جامعه، تضعیف یا تقویت می شود؟ عوامل و موانع نوعدوستی از دیدگاه قرآن کدام است؟ مصادیق نوعدوستی در قرآن کدام است؟ شرایط و ویژگی های نوعدوستیِ مورد تأیید قرآن چیست؟ و ...؟
این گونه سؤال ها، خیلی ساده، عینی، و مشخص است؛ چه میشود که نوعدوستی در یک جامعهای تضعیف میشه و کم میشه، و در یک جامعة دیگری میتواند قوی باشه؟ چه میشود که در زمان دفاع مقدس، نوعدوستی توی جامعه ما به اوج خودش میرسد؟ اما فی زماننا هذا؛ نوع دوستی، گویا یک سیر قهقهرایی داشته و قدری تضعیف شده است؟ هرکسی، گویا به فکر خودشه؛ و دیگران رو خیلی رعایت نمیکنه؛ اینها مسئله هائی از مسئله های جامعه هست؛ اینکه چه راهحلی وجود داره و پیشنهاد قرآن چی هست؟ و نوع دوستی رو تا چه حدّی رو قرآن تأیید میکند و یا نمیکند؟ آیا معذرت میخواهم، نوعدوستی در کار خلاف هم، قابل دفاع هست؟ مثلاً فرض بفرمایید که اگه یک قوم و ملتی یک کشوری و یک قانون اساسی آمد، و نمیدانم بحث غریزه جنسی رو در همجنس هم پذیرفت، و بهش رسمیت داد، و همه مردمش هم گفتند که خوبه، یا نوعدوستی اقتضا میکنه که هم جنس گرایی رو تأیید بکنه؟ اینکه نیست، یعنی باید ببینیم که قرآن در همه ابعاد مختلف موضوع چه پاسخی رو میتواند ارانه بکنه؟ خوب این محوریترین بحث است در مثالی که زدم، چون می خواهد مسئله محور میخواهد باشد، باید همواره به دنبال پاسخ آن سوال یا اجزاء آن یا پیش نیازهای آن باشد؛ نمی تواند هر مطلبی را در کار خودش جای بدهد؛
مخاطبان این کلاس: «تکرار شد».
مخاطبِ این گفتوگوهای ما، فقط خودمون طلبهها نیستیم؛ وقتی صحبت از روانشناسی قرآنبنیان میشه، من در جلسات اول هم گفتم و بعضی از دوستان دانشگاهی دیگر هم داشته ام و مرتب مطرح کرده ام این را؛ ما نمیخواهیم در یک مجموعه بسته به اصطلاح «ویژه حوزوی» و «ویژه قرآنی» فقط مباحثه بکنیم؛ ما میخواهیم روانشناسی ای رو مباحثه بکنیم که اساتید دانشگاهی هم با آن ارتباط برقرار می کنند؛ و متوجه هستند که چی داریم میگوییم؛ دانشجویان تحصیلات تکمیلی دانشگاهی هم متوجه هستند که این روانشناسی همان روانشناسی هست؛ اگه بگوییم که «روانشناسی اجتماعی»، ما تلاش نمیکنیم که یک «روانشناسی اجتماعی مطلقی» را، از اوّل داریم ایجاد میکنیم؛! نه، این نیست؛ بنابراین، براساسی اینکه مخاطبان ما، غیرطلبهها هم هستند، یک لوازمی را باید رعایت بکنیم و البته این «باید»، بایدی منطقی است، بایدی است که خودمان انتخاب کردیم، و لازم میدانیم و میخواهیم که مخاطبین ما باشند؛ اساتید بزرگوار دانشگاهی و دانشجویان تحصیلات تکمیلی؛ ما نیاز داریم که آنها مخاطب ما باشند، درصد زیادی از این اساتید و دانشجویان، دغدغههای اسلامی دارند؛ در این دغدغههای اسلامی، ممکنه که آرام آرام در فضای کاریشون در پژوهشهای آنها، و در اقدامات مورد نیاز، همکارِ ما باشند و هستند همین حالا؛ تعداد زیادی از پژوهشهایی که انجام میشه، توسط اساتید دانشگاه و دانشجوها شکل میگیرد؛ ما میخواهیم تقویتش بکنیم؛ بنابراین، این «باید» یک چیزی نیست که فرض کنیم مثلا، یک اجباری اینجا وجود داره، نه؛ عالماً عامداً و با اشتیاق فراوان با تصمیم جدی میخواهیم به گونهای سخن بگوییم که مخاطبان مان، همان سه قسم مخاطبی که میگفتیم باشه؛ هم طلبههای روانشناسی خوانده؛ هم دانشگاهیانِ دغدغه مند؛ هم طلبه های دغدغه مندی که ممکن است روانشناسی هم نخوانده باشند [البته اینها، این گروه سوم، برای خودشان، کار سخت می شود؛ باید زیاد مطالعه کنند]. منتها، از بین اسن سه گروه، طلبههای روانشناسی خوانده، بیشترین چالش و مباحثه را می توانند داشته باشند و بیشترین استفاده و بیشترین مواجهه را می توانند ایجاد بکنند؛ این گروه، در هر دو بُعد، هم در روانشناسی و هم در قرآن و قرآن بنیان، تخصص دارند؛ و می توانند مباحث را، نفیا و اثباتا، به چالش بکشند.
طلبههای روانشناسی نخوانده ای که، هم در مباحث قرآنی خوب وارد مباحث میشوند و هم روانشناسی و مباحث روانشناسی را که در یک حداقل هایی توضیح خواهیم داد، دقت می کنند و مطالعه می کنند، اینها هم برایشان معلوم خواهد بود که داریم سر چه مسئله ای بحث میکنیم؟ به اصطلاح عامیانه «داریم سر چه کسی رو میتراشیم؟»،
گروه سوم هم اینکه عرض کردم؛ اساتید و گروه دانشگاه که روانشناسی رو بیشتر میشناسند، اما ممکنه با مباحث قرآنی کمتر ارتباط داشته باشند، الآن چون آرام آرام داریم وارد مباحث قرآنی میشویم من دارم حد و حدود رو بیان میکنم که دوستان به لحاظ انتظارات و به لحاظ دغدغهمندیهاشون و احتمالاً به لحاظ چالشها و اعتراضهایشون بدانند که عالماً عامداً داریم یک مسیر رو طی میکنیم.
هدف این درس:
خوب هدف این درس، همینطور که قبلاً هم گفتیم این است که میخواهد به «جامعه اسلامی» و «جامعهسازی اسلامی» بپردازد، یعنی به ایفای نقش روانشناسی در «جامعه سازی اسلامی» و «جامعه اسلامی» بپردازد؛ این رو دیگر تکرارش نمیکنیم، و ازش عبور میکنیم. اگر بخواهیم به جامعه اسلامی و جامعهسازی اسلامی بپردازیم، این یک جمله رو دقت بکنیم، شاید ضروری باشه، شاید الزامی وجود داشته باشه که بیشتر به «جاهای خالی» و به «آسیبهای موجود» و به «کارهای زمین مانده» بپردازیم، منظور چی هست؟
شاگرد: خلأها را توجه کنیم؟
استاد: بله، خلأها رو شناسایی بکنیم؛ و به عبارت دیگر، ممکن است، خوب حالا بیست جلسه و سی جلسه و پنجاه جلسه از این گفتوگو گذشته باشه، و یک کسی مرور بکنه که شما دارید آقا همش اشکالات و کمبودها رو بیان میکنید؛ عرض ما اینه که بله همینطور هست؛ ما چنین امکانی رو و چنین احتمالی رو میدهیم، که سِیر ما، بیشتر متوجه جاهای خالی و خلأها باشد؛ اما نه به قصد سیاهنمایی؛ نه به این صورت که موجب ناراحتی خودمان و دیگران بشویم؛ بلکه به این قصد که برای آسیب ها، راهکارهای قرآنی – روانشناختی بیابیم و ارائه کنیم؛ بله راهکار ارائه بشود و معلوم بشه که ما چگونه میتوانیم جامعه اسلامی خودمون رو تقویت بکنیم؛ به طرف یک «جامعهسازی اسلامی» نسبتاً دقیقتری پیش برویم؛ البته نه به این معنا که بگوییم با روانشناسیِ قرآن بنیان، به تنهایی بخواهیم جامعهسازی بکنیم؛ نه، ما وقتی میگوییم «جامعهسازی»، و «روانشناسی قرآنی بنیان» را مطرح می کنیم، منظورمان این است که روانشناسی، در حد یک شاخه علمی، ایفاء نقش خودش رو درست انجام بده؛ قاعدتاً باید جامعهشناسی هم کنارش باشه، مدیریت هم کنارش باشه، علوم سیاسی هم کنار باشه، عرض کنم که علوم تربیتی قرآنبنیان هم کنارش باشه، همه اینها باید در کنار اون روانشناسی قرآنبنیان باشند، وهمه اینها، نگاه قرآن بنیان داشته باشند تا جامعهسازی قرآن بنیان را و جامعهسازی اسلامی شکل بدهند. اما در هر صورت این گونه سخنان، از یک جائی باید شروع بشوند. نمی شود همواره منتظر باشیم تا دیگران شروع کنند، رشته های دیگر شروع کنند؛ خوب حالا در حد توان خودمان شروع می کنیم.
خوب، اگر ما به دنبال چنین هدفی میگردیم، حالا این جمله رو جمله آخری که توی این اسلاید ملاحظه میفرمایید، ما فعلا از «قصص قرآن» شروع میکنیم. هر کدام از دوستان مطلبی به نظرش میرسد، نفیا یا اثباتاً، بفرمائید؛ کسی ممکن است این مسیر را حمایت بکند، یا به چالش بکشد، استقبال می کنیم؛
اشاره ای به قصص قرآن:
ما با اون هدفی که داریم، یعنی نگاهی که به «جامعه سازی» داریم؛ فعلا به نظر رسیده است که مناسبتر است ما از قصص قرآن شروع بکنیم، نگاهی به قصص قرآن داشته باشیم.
شاگرد: سؤال را میشه تکرار کنید؟
استاد: بله، سوال کردم؛ سؤال این بود که بنده عرض کردم ما به تناسب نیازی که داریم ترجیح میدهیم که از «قصص قرآن» ورود به مباحث قرآن رو شروع بکنیم؛ توضیح اینکه، وقتی ما یک سؤال ویژهای داشته باشیم؛ معمولا جنس سوال ما به گونه ای است که با همه آیات قرآن، یک نسبت بالسویه، یک نسبت مساوی ندارد؛ بلکه آنچه در قصص قرآن می خوانیم، به نظر می رسد که بیشتر از بقیه آیات قرآن، با مباحث ما نزدیک باشد؛ ما الآن، با آن «مسئله محوری» به صورت دقیق و عینی و کاملا مشخص، وارد نمی شویم؛ بلکه میخواهیم یک سِیر کلی، توی قصص قرآن داشته باشیم؛ و از قصص قرآن استفاده بکنیم؛ ممکن است در همین قصه خوانی هائی که از قرآن داریم، پاسخ بعضی از سؤال های روزمره خودمون را هم حدس اولیه بزنیم؛ حالا در این مورد، شما اگه نکتهای بود، بفرمایید.
شاگرد: نکات دوستان رو هم ضبط کنید، که اون هم ضبط بشود. مجازیها هم نکاتشون گفته می شه، گاهی سؤالی و یا نکتهای رو مطرح میکنند. و اشکالی و چیزی بازخوردی گرفته نمی شه.
استاد: بله، دوستان در ارتباط مجازی، و حتی گاهی در بیرون جلسه، به صفحه شخصی من هم پیام می دهند؛ گاهی اوقات من فراموش میکنم که در کلاس مطرح کنم؛ و گاهی اوقات هم آن را به زبان میآورم؛ در همین چند جلسهای که ما داشتیم، گاهی مورد توبیخ حضوری هم قرار گرفتیم؛ یعنی بعد از جلسه افرادی که من رو میشناسند و میآیند گفتوگو میکنند؛ میگویند حاج آقا، خیلی توضیح میدهی، حوصلهامان سر رفت، حالا باید یک طوری بیان بکنم که یک وجه جمعی هم باشه، یعنی بعضی ها حوصلهاشان سر نرود؛ حق دارند، بله.
وقتی که وارد قصص قرآن میشویم، قصص قرآن متفاوتند؛ گاهی قصه های یک پیامبر، انواع ارتباطاتش بیشتر هست؛ قصه اش پُردامنه تر است؛ شما قصههای مثلاً حضرت موسی (ع) رو توجه کنید؛ قصه، فرض بفرمایید که قصه حضرت ابراهیم (ع) رو ملاحظه بفرمایید؛ در ذهنتان تکه های مختلفی را که دارد مرور بکنید؛ قصه مثلاً حضرت شعیب رو ملاحظه بکنید؛ اینها، هر کدامش، ما رو به یک بخش خاصی از زندگی می برد؛ ما را به زندگیهائی برمیگرداند که گاهی با زندگی امروزی ما، ارتباطش خیلی زیاد است؛ اینکه مثلاً حضرت صالح رو نگاه بکنید.
آیا قصص قرآن با «مسئله محوری» سازگار است؟
شاگرد: هر کدام از این انبیاء و قصه های آنها را توجه کنیم، با جامعه درگیر و مرتبط میشوند؟
استاد: دقیقاً همین طور است.
شاگرد: بله، شروع از قصص قرآن، امتیازش همین هست که فرمودید؛ یعنی هر کدام از این قصه ها، یا هر بخشی از این قصه ها، بخشی از جامعه و مسائل جامعه رو مطرح میکند؛ ولی تا آنجایی که من فهمیدم، که فرمودید ما میخواهیم «مسئله محور» پیش برویم؛ اگر مسئله محور باشه؛ که باید یک مسئله مطرح بشود؛ نه اینکه سراغ هر چیزی که مثلا در قصه ها هست برویم.
استاد: آفرین، ما «مسئله محور» میخواهیم پیش برویم؛ درسته؛ ولی این «مسئله محوری» مان رو هنوز انتخاب مسئله نکرده ایم؛ اگر یک مسئله مطرح بکنیم، و تصمیم بر آن شود که دنبال پاسخ آن مسئله بگردیم؛ دقیقا همان مسئله محوری رعایت شده است؛ لکن، هم هنوز مسئله انتخاب نکرده ایم، هم قصه های قرآن، یک حالتی دارد که می تواند برای ما به عنوان یک ورود مقدماتی ایفای نقش کند؛ تا مسئله مان را انتخاب کنیم؛ مثلاً، حالا، فرض بفرمایید که من الآن به دنبال این سؤال هستم، به دنبال پاسخ این سؤال هستم که «الآن توی این جامعه ما پول دوستی خیلی غالب و پیروز هست، آیا از نظر قرآن منطقی هست، یا منطقی نیست؟» از نظر قرآن، ادله اینکه در وجود افراد، پول دوستی قالب می شه، چیه؟ چه ادلهای وجود داره؛ چه ریشههایی داره؟ از نظر قرآن چه راهحلهایی وجود داره؟ که افراد اینقدر پول دوست نباشند؟ این می تواند یک سوال باشد؛ آن طور که ما تعبیر میکنیم، می خواهیم به «تحلیل روانشناختیِ پول دوستیِ افراد در جامعه مان» بپردازیم؛ می خواهیم یک تحلیل روانشناختی از «پول دوستی در جامعه خودمان» از دیدگاه قرآن و روانشناسی داشته باشیم. به عنوان مثال، سؤال ما این سؤال هست؛ ولی وقتی دنبال پاسخ میگردیم، میخواهم این رو عرض بکنم، ما در مرتبه اول، پاسخهامون رو در قالب ها و چارچوب های قصص قرآن پیدا میکنیم؛
به عبارت دیگر، وقتی وارد قرآن میشویم، نوع استفاده از آیات قرآن، یک کمی متفاوت هست و متفاوت می شه؛ معمولا در قصص قرآن ما با متشابهات مواجه نمی شویم؛ بحث ناسخ و منسوخ نداریم؛ شأن نزول ها، کمتر اختلافی است؛ سِیرِ کلّیِ قصه معلوم است؛ گویا قصد خداوند، آشکارتر است؛
میخواهم بگویم که ما از قصص قرآن کار رو راحتتر میکنه، و استفاده از ظاهر آیات رو هم برای ما آسان میکنه، به عبارت دیگر شما وقتی از قصص قرآن استفاده میکنید، یک طوری هست که یک طلبهای که با ادبیات عرب آشناست، و این آیات پشتسر هم رو مطالعه میکند و تلاوت میکند، و یک تأملی میکنه، مثل اینکه راحت دریافت میکنه که قرآن داره باهاش سخن میگوید؛ با او داره سخن میگوید؛ به عبارت دیگر، آیات، از عرشی بودن، مقدرای فاصله گرفته و به فرشی بودن نزدیک تر شده است؛ خوب، حالا هست تا تصمیم گرفته شود و مسئله ای انتخاب بشود.
وقتی که سوال مان را انتخاب کردیم، ما می خواهیم چکار کنیم؟
خوب، ما عنوان و اسلاید قبلیمان این بوده که ما میخواهیم چیکار بکنیم؟ ما آنجایی که یک موضوعی داشته باشیم، یک مفهومی داشته باشیم، یک مسئله ای داشته باشیم، و بخواهیم آن را در قرآن مطالعه کنیم؛ چه سِیری را داشته باشیم خوب است؟
قبلا مراحلی از کارهائی را که باید در ارتباط «قرآن و روانشناسی» انجام بدهیم، گفته بودم؛ آن را در ذهنتان مرور کنید؛ قدم اول این بود که از «واژهشناسی» عبور کرده باشیم؛ یعنی کاری که ما در این کلاس می خواهیم انجام دهیم، از نوع قسم اول نیست، ما نمی خواهیم واژه های روانشناختیِ قرآن را انتخاب کرده و آنها را بررسی کنیم؛ از مرحله دوم و سومی که توی اون مراحل مختلف و سطوح مختلف بیان میکردیم، نیز فرض مان این است که عبور کرده باشیم؛ و حالا نوبت رسیده باشد به این مرحله که یادم نیست، مرحله چهارم بود با پنجم؟ گویا حالا می خواهیم مفهوم یا اصطلاح، یا سوالی را از بیرون قرآن داریم؛ از روانشناسی داریم؛ حالا با این سوال روانشناختی، یا با این مفهوم روانشناختی، می خواهیم وارد قرآن بشویم؛ حالا در این مرحله، رسیده ایم به اینکه بخواهیم یک «تفسیرِ موضوعی» داشته باشیم؛ ما این تفسیر موضوعی را، معمولاً از تفاسیر موجود استفاده میکنیم، ببینید چی میخواهم بگویم، دقیقاً میخواهم بگویم که در این جلسات، و در این مباحثهها، بنابر این نیست که «شکل جدیدی از تفسیر» مطرح شود؛ بلکه آنچه جدید است، سوال است، سوال ما ممکن است جدید باشد؛ و به تَبَع آن، پاسخی که دریافت می کنیم از قرآن، ممکن است جدید باشد؛
سؤال، سؤال جدید هست، پاسخی که میطلبیم، پاسخ جدید هست، چون سؤال جدید هست، اما بخواهیم با یک تفسیر موضوعی، با یک تفسیر استنطاقی وارد قرآن بشویم، قدم اولمان این است که نظر این چند تفسیر را ببینیم؛ اینها را استفاده کنیم؛ منظورم این چند تفسیر هست؛ مجمع البیان، و المیزان، نمونه و تسنیم و نور؛ هر کدام از اینها هم وجهی داشته است که انتخاب کرده ایم؛ ما اینها رو انتخاب کردیم برای آن وجه خاصش؛ بنابراین گیج نمیشویم، سردرگم نمیمانیم؛ علاوه بر ظواهری را که میتوانیم استفاده بکنیم، علاوه بر آن بستهبندیهایی که آن روشهای پژوهش کیفی در اختیار ما میگذارند، و ما هم به صورت تقویت شده میتوانیم راجع به آنها فکر بکنیم و محتواهای قرآن را هم کنار هم قرار بدهیم، از فرمایشات این مفسران بزرگ هم استفاده میکنیم و بعد به تدریج نظرمان شکل بگیرد و پاسخ سوال مان یا پاسخ یک بخش از سوال مان را پیدا بکنیم.