درس تفسیر استاد محمد کاویانی
1400/11/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تحلیل روانشناختی چیست؟
سوال: تمام ابعادش رو باید در نظر میگیریم؟
استاد: آفرین، همه جوانبش را، هم علتش را و هم پیامدهایش را و هم بعضی از موضوعات قصهگویی را؛ به تعبیری، آنچه که ما اسمش میگذاریم «تحلیل روانشناختی»؛ یعنی اگر بخواهیم واژه قصه را بررسی کنیم، باید آن را «تحلیل روانشناختی» کنیم؛ واژه قصه در قرآن رو تحلیل روانشناختی بکنیم، معنایش این هست که ببینیم که چه ریشههایی برای این قصهگویی وجود داره؟ چرا باید قصه گفته بشه؟ شیوه قصهگویی چطوره؟ چه ویژگی در خود این قصهگویی وجود دارد؟ در چه موضوعاتی قصهگویی انجام می شود؟ و پیامدها و آثاری که برای قصهگویی بار می شود، کدام است؟ اگر این چند قدم را کسی بردارد، راجع به «قصهگویی»، این همان چیزی هست که ما میگوییم قصه را از دیدگاه قرآن را «تحلیل روانشناختی» کرده و خیلی هم مفید واقع می شود؛ و روانشناسان هم تحلیل به این معنا را روانشناختی میدانند؛ چرا؟ چون که در تعریف «روانشناختی» وقتی که گفته میشود «بررسی رفتار و تجلیات روانی»، آن واژه «بررسی»، همینها را در خودش دارد؛ همین ها را میآورند؛ توصیف میآید و ویژگیهایش چی هست؟ تبیین میآید که ریشهها و عللش چی هست؟ پیشبینی میآید که پیامدها و آثارش چی میخواهد باشد، اینها همون تحلیل رواشناختیست که درش هیچ تردیدی نداریم، بنابراین موضوعات و مفاهیم دینی دیگر رو کسی بخواهد تحلیل روانشناختی کند، همین چند مرحله را ما به عنوان تحلیل روانشناختی میشناسیم؛ و کارهایی هم با همین عنوان «تحلیل روانشناختی» انجام شده است و مقالههایی هم شکل گرفته است؛ الآن لابلای بحثهای مربوط به «قصه»، در واقع، معنای «تحلیل روانشناختی» را هم عرض کردم.
﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللهُ مُوسى تَكْليماً﴾.
یا همین آیه بود که قبلاً خواندیم و یا احتمالاً تکرار شده است، چون ما الآن در آیههایی که در اسلایدهای قبلی که این آیه رو تلاوت کردیم، و استفادههایی هم ازش داشتیم، قصه گذشتگان لازم نیست که به صورت کامل باشه، یعنی ما از اینکه خداوند میفرماید.
﴿وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾.
استفاده میکنیم که مثل اینکه قصهگویی یک حد اشباعی داره؛ خداوند وقتی که ببینید برای پیامبر (ص) و مؤمنین اون حدّ اشباع از قصهگویی حاصل شده، یعنی اینکه هدف تربیتیِ مورد نظر در این مقدار قصهگویی حاصل شده است؛ در این مقدار بیان سرگذشت ها حاصل شده است؛ دیگر بقیهاش را نمی گوید، یعنی اینگونه نیست که برای نتیجهگیری از سرگذشت گذشتگان، لازم باشد صفر تا صدِ همه اقوام و همه انبیاء و همه ریزهکاریها بیان بشود؛ ما از این آیات این استفادهها را می بریم. لازم نیست کامل و جامع باشه.
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ﴾ ·
ای پیامبر! ما سرگذشت گذشتگان رو ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ رو برای شما گفتیم.
به واسطه وحی که برای تو داشتیم و این قرآن رو در اختیارت قرار دادیم، ولو اینکه قبل از این وحی آنها را نمیدانستی؛ بله، پیامبر (ص) که فی نفسه، علم غیب نداشت، گذشتهها را بلد نبود؛ خداوند در قالب قصص قرآن به پیامبر (ص) فرمود.
اینجا یک تعبیر ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ هم داریم؛ که ما حداقل استفاده را که می توانیم بکنیم، این است که قصههای قرآنی، قصههایی هست که بیشترین استفاده را میشود ازش برد؛ یکی این هست؛ یکی اینکه شاید بگوییم به لحاظ محتوا، احسن قصص هستند؛ به لحاظ قصهگویی هم احسن قصص هستند؛ یعنی مثلاً شما قصههای حضرت موسی (ع) را ببینید که خداوند در مراحل بسیار متعددی بیانش میکند؛ در هر بخشی به یک تکههایی از قصههای حضرت موسی (ع) میپردازد؛ خوب در نوع گفتن، شاید این حالت هم یک احسنِ روشی تلقی بشه؛ یعنی نیامده بگوید که من الآن میخواهم قصه حضرت موسی (ع) رو از اول تا آخر، همه فرازهای قصه حضرت موسی (ع) را بیان بکنم.
یا همه فرازهای قصه حضرت ابراهیم (ع) را بیان بکنم؛ همه آزمایشاتی که داشته رو پشت سر هم به ترتیب تاریخی 1و 2و 3 و 4 و 5 ...؛ اینطوری نبوده است؛ هم بیانش احسن است؛ هم محتوایش میتواند معنای احسن قصص رو به من ارائه بکند؛
﴿قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾.
اینجا من این استفاده رو خیلی روشن میبینم که قصهگویی یکی از آثارش، و یک دسته از آثارش، اثرگذاری در عواطف مخاطب هست؛ یعنی شما با قصهگویی برای فرزندتان و خداوند با قصهگویی برای پیامبرش (ص) و مؤمنین، میتوانیم و خداوند این کار رو انجام داده که عواطف ما و احساسات ما رو هم تحت تأثیر قرار داده است؛ یعنی در قالب عاطفی بیان می کند؛ یعقوب (ع) به صورت خشک و خالی نمی گوید «آقای یوسف»، خوابت را برای برادرانت نگو؛ بلکه با تعبیر ﴿یا بُنَیَّ﴾ بیان می کند؛ پدرش حضرت یعقوب (ع) می گوید: فرزندم، فرزند عزیزم ﴿لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ﴾.
رؤیایت رو برای برادرانت، قصه نکن؛ بیان نکن، سرنوشت رؤیای خودت رو ذکر نکن، چرا، ﴿فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا﴾.
کید میکنند، علیه تو، این کید کردن، اگر نگاه عاطفیِ قبلش، عاطفی مثبت و منفی دارد، یک نگاه عاطفی و احساساتی منفی برای آنها حاصل می شود، براساس اون نگاه عاطفی منفی به کِید عملی خودشون اقدام میکنند؛ خوب ما این استفاده را هم می بریم؛ استفاده روشنی هست، حالا من دیگه آیات رو بیشتر نخوانم؛ الا اینکه اون استفادههایش رو سریعاً بگویم؛
اینها سرگذشت است نه افسانه؛
قصص برای عبرت هست، نه برای تفریح و سرگرمی؛
عبرت برای اولالباب حاصل می شود؛
ممکن که قصه را بشنود، اما عبرتی برایش حاصل نشود؛ اینها مطالبی هست که از آیات بعدی استفاده می شود؛
قصه معمولاً ناظر به گذشته است، آینده را قصه نمیگویند؛
البته، امروزه راجع به آینده هم سناریو پردازی می شود، اما آن را قصه نمیگویند، به اصطلاح امروزه میگویند آیندهپژوهی، سناریوهای مختلفی را ترسیم میکنند؛ ترسیم می کنند که مثلا، اگر اینطور باشد، ما اینگونه تصمیم بگیریم؛اگر اینطور بشود ما اینگونه عمل بکنیم؛ و ...؛
پس قصه مربوطه به آینده نمی شود؛
بسته به اینکه در این آیه شریفه «بالحق» را متعلق به «نقصّوا» بدانیم، یا متعلق به «نبأ» بدانیم، دیگر ما میتوانیم بگوییم که «قصه» حق و ناحق دارد؛ یا «بیان قصه» هم میتواند حق و ناحق داشته باشد؛ یا هر دو تایش رو هم ببینیم که به لحاظ ادبی میتوانیم از این آیه شریفه استفاده بکنیم یا نه؟ این رو دقیق بگوییم که
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً﴾.
البته درباره اصحاب کهف هم خداوند میفرماید که ای پیامبر(ص) ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ ﴾.
این بالحق اگر مربوط به نقصوا باشد، نقصوا بالحق، یعنی اینکه قصهگویی میتواند حق و ناحق داشته باشیم، اگر مربوط به نبأ باشد، نبأ میتواند حق و ناحق داشته باشد.
یک سوره هم داریم به نام «قصص»؛ این نام گذاری در قرآن هم تأکید بر همین معناست؛ ما این چند جمله رو خواستیم استفاده بکنیم؛ قصص قرآن فواید خاص خودش را دارد؛ جهتگیریهای خاص خودش را دارد؛ جای تأمل دارد؛ اولی الالباب باید باشد؛ مربوط به گذشتهها هست؛ مربوط به موضوعات خاص هست؛ اون موضوعات خاص رو باید ما استفاده بکنیم.
جمع بندی سخنان جلسه قبل:
در جلسات قبل صحبت اصلی من این بود که با قصه های قرآن زیاد کار داریم، تعدادی از آیات را که مربوط به قصه های قرآن بود، با همدیگر یک مروری کردیم. بعضی از
برداشت هایی که از آیات شریفه می شد، ذیل هر آیه یک نگاه سریعی داشتیم؛ حالا می خواهم که در ابتدای سخنان، آن برداشت هایی که از آیات مختلف قرآن که بحث قصه و قصه گویی در آن مطرح بود، یک بار به صورت جمع بندی شده، پشت سر هم یک مروری بکنیم. البته یادمان هست که صحبت از قصه وقتی می شود منظور از آن «قصه عامیانه»ای که ما می فهمیم نیست؛ در قرآن، قصص قرآن، یعنی سرگذشت هایی که خداوند از اقوام مختلف از احوال انبیای مختلف بیان می کند؛ قصص قرآن ویژگی های خاص خودش را دارد؛ آن محتوایی که قبلا گفتیم؛ الان به نوعی احتمالاً در بعضی از موارد من چیزهایی اضافه کردم اینها هست.
خداوند خودش اهل قصه گویی است آن هم خیلی زیاد؛ یعنی اگر قرآن را ملاحظه بفرمایید درصد بسیاری از آیات شریفه قرآن حالت حکایت دارد؛ حالا یا از طرف خود خداوند است؛ یا خداوند قول انبیا و اقوام مختلف را نقل می کند؛ شأن قصه، به این معنا در حدی بالاست که خداوند قصه می گوید و سرگذشت می گوید.
آنچه که در قرآن آمده، سرگذشت های همه انبیا نیست؛ فقط بعضی از آنهاست؛ گفتن قصه های گذشتگان در حدی که مورد نظر ما باشد، مورد هدف ما باشد، می تواند برای بحث ما فایده داشته باشد؛ و بیشتر از آن برای بحث ما لازم نیست؛ به عبارت دیگر خود قصه گفتن هدف نیست؛ آنچه که هدف است این است که ما بتوانیم مقصود خودمان را در قالب بیان سرگذشت ها بیان کرده باشیم؛ خداوند قصه های انبیا و اقوام آنها را بیان میکند؛ نه هر قصه ای را؛ یعنی خداوند قصه هایش جهت دار است؛ خداوند قصه واقعی و حقیقی را بیان می کند؛ افسانه بیان نمیکند؛ به تعبیر ما، ساخته های خیالی ما، واقعی نیست؛ اما قصه های که خداوند بیان می کند، مربوط به واقعیت هاست؛ و مربوط به انبیایی است که بوده اند؛ این قصهها، موضوعات مختلفی را پوشش می دهد؛ گاهی موضوعش آیات الهی است؛ گاهی سرگذشت گذشتگان است؛ اقوام مختلف، انبیا مختلف، گاهی هم یکی دوتا مورد هم داریم که سر گذشت خود را با تعبیر قصه از آن یاد میکنند؛ و گذشته خود فرد را از دو سال پیشش یا پنج سال پیش بیان می کنند، بیان سرگذشت می کند؛ این قصه ها، گفتن و شنیدن این قصه ها، بررسی و مطالعه این قصه ها، موجب تقوا و اصلاح می شود؛ قصص قرآن، مسیر کلی اش هم، اینها است حتی برای انیباء هم، این قصه ها موجب تقوا و اصلاح میشود؛ یعنی اینگونه نیست که بگوییم فقط برای پیروان انبیاست؛ نه برای خود انبیاء هم هست؛ موارد مختلفی هست؛ آنچه که اینجا عرض می کنیم همه مربوط میشود به آیاتی که در کلاس خواندیم و عبور کردیم.
قصه گویی فقط برای بنی آدم نیست؛ برای جن هم هست؛ به دنبال قصه گویی های قرآن انذار آمده است، تبشیر آمده است؛ اینها مواردی است که در آیات به صورت خیلی صریح بیان می شود؛ آیات الهی در قصه ها مورد تاکید قرار می گیرد؛ انذار نسبت به روز قیامت از مواردی است که در قصه ها مورد توجه قرار گرفت؛ این قصه ها ناشی از علم خداوند است و حکایت از حضور خداوند در گذشته ها و سرگذشت انبیاء مختلف دارد؛ از باب اینکه ما انسان های مادی زمانمند هستیم؛ گذشته ، حال و آینده داریم؛ و فقط حالِ خودمون را دریافت می کنیم؛ نه از گذشته دریافت مستقیمی داریم؛ نه از آینده دریافت داریم؛ اما خداوند این ویژگی را ندارد؛ خداوند گذشته حال و آینده برایش معنا ندارد. بنابراین قصه گویی خداوند ناشی از علم خداوند است؛ و خللی به لحاظ صحَّتش در آن وارد نمی شود. شامل همه سرگذشت های مربوط به روز قیامت است؛ موعظه و ذکر را بیان می کند؛ بعضی از موضوعاتش، شهرها و آبادانی های مختلف، قلعه ها و قراء متعددی هست که خداوند در مورد آنها قصه بیان کرده است؛ قصه گوها در قرآن متفاوتند؛ گاهی خداوند است؛ گاهی پیامبران هستند؛ گاهی بعضی از مومنین هستند؛ از زبان بعضی از خود مومنین هم مواردی ذکر شده؛ نتایج قصه را تکرار کردیم؛ ایمان، تقوا، عمل صالح، گاهی تکذیب آیات الهی توسط کسانی که کافر هستند؛ اگر خداوند قصه می گوید، این قصه گویی خداوند موجب آرامش پیامبر می شود؛ موجب تقویت اراده پیامبر می شود؛ اگر خداوند قصه می گوید این قصه ها را به شکل احسن بیان میکند؛ احسن القصص را بیان میکند، ولی به شکل احسن؛ هر دوتا را در آیات داشتیم. معنای احسن و حسن بودن را هم در جلسه قبل اشاره کردیم؛ حالا باز توضیح مختصری را خواهیم داشت .
در قصه گویی، دو نکته مهم است؛ یکی این است که آن سرگذشت و قصه در عواطف شنوندگان می تواند تاثیر جدی داشته باشد؛ اینها افسانه نیست؛ افتراء نیست؛ این تکرار می شود از باب اینکه در آیات مختلف تکرار شده بود؛ به همان ترتیب در اینجا بیان شده است؛ این تکرارهای ما، ناشی از تکرار در قالب آیات متعدد هست.
قصه گویی ها برای عبرت است نه برای تفریح و سرگرمی؛ عبرت مربوط به کسانی است که صاحب عقل باشند، اولواالألباب باشند؛ هرکسی این عبرت گیری از آیات الهی قرآن و قصص القرآن را ندارد؛ همه نمی توانند عبرت بگیرند؛ اولواالالباب عبرت می گیرند؛ و تصدیق آن چیزی است که برای پیامبر ارائه شده است؛ مربوط به قرآن و همه وحی که خداوند برای پیامبر نازل کرده است.
قصه، معمولاً مربوط به گذشته است و آینده را قصه نمی گویند؛ ما در تمام قصص قرآن وقتی نگاه می کنیم، اسمش روی اش است، ترجمه ای که بیان می شود سرگذشت است، سرگذشت را نمی آورند راجع به آینده صحبت بکنند؛ راجع به آینده تعبیر امروزی اش «آینده پژوهی» می گویند؛ این اصطلاح، حدود ده سال است که رسم شده است؛ تقریباً یک دهه است که این تعبیر زیاد به کار برده می شود؛ منظور این است که فروض مختلفی که در آینده متصور است، این فروض مختلف، مورد توجه و بررسی قرار بگیرد؛ افراد گاهی گذشته خودشان را قصه می کنند؛ مثل حضرت موسی علیه السلام، و همراهش یوشع؛ اشاره ای هم شد به این که در قرآن سوره ای به نام سوره قصص هم داریم.
از ظواهر آیات، خیلی مطالب به دست می آید:
اینها یک مرور خیلی سریعی بود بر آنچه که ما از ظواهر آیات برداشت کردیم؛ و توجه داشته باشید که ما در این آیات، این نکاتی را که اینجا ذکر شد، هیچ کدامش یک برداشتی فراتر از ظاهر آیات نبود؛ اما در عین حال توجه داشته باشید محتواهایی که ارائه شد، محتواهای زیادی بود؛ که همه اینها در زندگی های روزمره ما به کار می رود.
راجع به قصه و قصه گویی مطالعات زیادی شده است؛ ما قصص قرآن مورد نظرمان است؛ اما در غیر فضای قران هم، قصه گویی خودش یک فنی به حساب می آید برای ارائه مطالبی که به شکل های معمولی نمی توان آنها را به راحتی به افراد رساند؛ گفتن مطلب، به صورت مستقیم و نقل قول های مختلف و متعدد به صورت خشک و معمولی، ممکن است برای افراد جاذبه نداشته باشد؛ شیرینی خاص خودش را نداشته باشد؛ و چه بسا حتی در یک بیان معمولی گفتنش زشت باشد.
مثلاً فرض بفرمایید، شما در ذهن خودتان مرور بکنید قصه حضرت یوسف علیه السلام و زلیخا را، یا قصه قوم لوط، یا قصه فلان افترائی که به آن بانو زده شد، و قرآن توبیخ کرد مسلمانان را که چرا مقابله نکردید؟ چرا اصلا شنیده اید و عنایتی کردید؟ این گونه مطالب را اگر فرض بفرمایید در غیر قالب قصه و غیر قالب سرگذشت بیان کنیم، نوعی زشتی دارد؛ ولی وقتی در قالب قصه می آید و یک قبل و بعد مناسبی برایش ترسیم می شود و آن را در آن قالب قصه بخواهیم جا بدهیم، دیگر آن زشتی را ندارد.