درس تفسیر استاد محمد کاویانی

1400/11/14

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: اهداف از قصه گوئی قرآن، انبیائی که نامشان در قرآن آمده است، اشاره ای به «جامعه اسلامی» و «جامعه سازی اسلامی»

 

برای قصه ها، در قرآن اهدافی بیان شده است این اهداف را آنچه که ما تا الان بیان کردیم، مستقیماً از ظاهر آیات برداشت کردیم؛ این چند موردی را که الان می خواهم عرض بکنم، اینها مربوط می شود به بیانات و نوشته های سید قطب در کتاب «التفسیر فی القرآن»؛ ایشان تقریباً هفت، هشت مورد هدف را برای قصه گویی قرآن ذکر می‌کند.

یعنی در قصص قرآن، اثبات وحی و رسالت مورد تاکید قرار می گیرد؛ این نکته از قصص قرآن به خوبی معلوم می شود؛ وقتی قصص مختلف، ادیان مختلف، انبیا مختلف، از ابتدا تا انتها، همه را قرآن را مرور کنیم، همه اینها را دارد بیان می‌کند؛ اینها همه با یک سیاق و با یک بیان است؛ معلوم می‌شود که این ادیان که در این قصه ها آمده است، همه از طرف خداوند بوده است؛ از عصر نوح، تا عصر پیامبر خاتم؛ تمام آنچه که ایشان بیان کرده است یا بهتر است بگویم از آدم علیه السلام تا خاتم علیه السلام، اینها همه از طرف خداوند است.

همه ادیان یک اساس واحد دارند؛ ما وقتی می بینیم که در قرآن راجع به همه ادیان گفتگو می شود، و قصص شان گفته می شود، پیامبران شان گفته می‌شود و با طول و تفصیل تقریباً یکسانی به اینها پرداخته می‌شود، و از همه این قصه ها، یک کلیات کاملاً مشابه و مشترکی برداشت می شود، این یعنی اینکه، ادیان همه شان یک اساس مشترک و واحدی دارند؛ اینکه وسایل انبیا برای دعوت مردم هم یکسان بوده است؛ یعنی گویا فرقی نمی کند؛ نوع دعوت مثلاً حضرت نوح(ع)، تا زمانی که نوبت به پیامبر خاتم(ص) می رسد، نوع دعوت شان همین کلام بوده است؛ همین انذار و تبشیر بوده است؛ همین تحریض و تصدیق به مبارزه بوده است؛ و همین تکنیک های تبلیغی و آموزشی و تربیتی که ما از قرآن دریافت می کنیم بوده است؛ اینها برای همه انبیا بوده است؛ این مشترک بودن در موقعیت های مختلف برای انبیا مختلف هم خودش یک نکته قابل توجه است؛ که ما امروزه اگر در یک زمانی قرار گرفته ایم به نام «عصر ارتباطات» و این امکانات و این ظرفیت هایی که الان فراهم شده است، اینها نمی تواند جایگاه آن روشِ اصیل و آن محتواهای اصیل را بگیرد.

به عبارت دیگر در تقابل تبلیغ سنتی و تبلیغ مدرن، اگرچه تبلیغ مدرن، به لحاظ کمیت و به لحاظ گستره اطلاع رسانی، با یک سرعت خیلی زیادی اطلاعات را می رساند و کار را به نتیجه می رساند؛ اما کیفیت بیان محتوا و آن تاثیرگذاری عمیقش، در همان تبلیغ سنتی دیده می‌شود؛ و حتی المقدور، باید تلاش کرد که آن تبلیغ سنتی در در این قالب ها و در این کانال ها جاری بشود؛ کانال به معنای ابزار و مسیر منظورم است؛ تبلیغ سنتی، می تواند از مسیرهای تبلیغ مدرن، جایگاه خودش را بیش از پیش پیدا بکند؛ اما به هیچ وجه نمی شود از آن روش ها و تکنیک ها و ابزارهای تبلیغ سنتی که از قرآن استفاده می شود، صرف نظر کرد.

برای ادیان مختلف صفت خاصی را بیان می کنند؛ آن چنان که سید قطب می خواست استفاده بکند؛ منظور این است که دین را، دین حنیف می داند؛ این دین حنیف است؛ این نسبتی است که به دین پیامبر می دهد نسبت به دین خاتم می دهد؛ و ادیانِ بین اینها، قاعدتا یک دین حنیف تلقی می شوند.

خداوند در تمام قصه هایش نتیجه را اینطوری می گیرد؛ و قصه خودش را اینگونه پایان می دهد که با یاری پیامبرانش، و با تکذیب و با هلاکتِ آن کسانی که مخالف پیامبر بودند با این تمام می‌شود.

یعنی قصص قرآن عاقبت شان، عاقبت خوش است؛ به خاطر این که مربوط به انبیاء است و انبیاء، فرستاده های خداوند هستند؛ و خداوند قدرت یاری پیامبران خودش را دارد.

ما در قصص انبیاء، معمولاً پایان خوش و موفق را داریم می بینیم؛ کما اینکه خداوند در آیات متعدد خودش این بیان را هم دارد که موفقیت و پیروزی برای مومنین است؛ برای متقین است؛ برای کسانی است که عبودیت خداوند را داشته باشند.

تصدیق بشارت ها و بیم ها و نمونه هایی از موارد مختلفی که خداوند در قصص خودشان، آنها را آشکارا بیان می کند نمونه هائی را ذکر می‌کنیم:

     نعمت خداوند بر انبیاء و برگزیدگان خودش در قصص قرآن دیده می شود.

     خداوند در این قصص اش، حیله گری شیطان و ابراز دشمنی شیطان با انسان را مورد تاکید قرار می دهد؛ و قدرت خودش را، قدرت خداوند را در این قصص مختلف، به رخ مخاطبان و انسان ها می کشاند؛ و به گونه ای بیان می‌کند که به خوبی معلوم باشد که خداوند قدرت تنبیه کردن و جریمه کردن مخالفان را دارد؛ اما جریمه کردن و عذاب کردن و از بین بردن یک قوم و ....، اینها همه طبق سنتِ اعلام شده الهی صورت می گیرد؛ اینها از قصه های قرآن به درستی فهمیده می شود؛

آنچه که تا اینجا بیان شد تقریباً مربوط به گذشته ای بود که ما آیاتش را خوانده بودیم و یک شکل یکجا و جمع آوری شده پشت سر هم مرور کردیم تا جایگاه قصص قرآن آن معلوم باشد.

انبیائی که نامشان در قرآن آمده است.

خوب دوستان توجه می فرمایند که پیامبرانی که قصه هایشان در قرآن آمده است تعداد خیلی زیاد نیست؛ من اینجا نام انبیائی که در آیات قرآن آمده، آن را ذکر کردم حدود ۲۸ نام هست که البته اختلاف است؛ بعضی از اینها ممکن است به عنوان پیامبر شناخته نشوند و بعضی از آنها ممکن است دو تا اسم برای یک نفر باشد؛ بین ۲۵ مورد تا ۲۸ مورد در قرآن بیان می شود که نام انبیاء برده شده است.

علاوه بر قصه هایی که با نام انبیاء آمده است (من اینها را بیان می کنم تا آخر کار می خواهم یک نتیجه ای بگیرم که نتیجه را الان بیان بکنم بهتر است؛ اوقع فی النفوس می شود)؛ آنچه که در قرآن به شکل سرگذشت بیان می شود، با هدف ما که نگاهمان به «جامعه اسلامی» و «جامعه سازی اسلامی» است، قرابت بیشتری دارد؛ چرا؟ چون اصطلاحاً، زندگی روزمره است؛ کف میدان است؛ سوال و جواب ها و اشکال ها و داد و ستد ها، آنهائی است که بین مردم و انبیاء و موافقان و مخالفان مطرح بوده است؛ اگر مسائل اخلاقی وجود دارد، اگر مسائل کلامی وجود دارد، اگر گاهی مکانیزمی برای جا افتادن یک مطلبی یا محتوایی وجود دارد، اینها همه در این قصص قرآن، خیلی راحت خودش را نشان می دهد؛ به عبارت دیگر، ما آیاتی را که بریده از قصص قرآن به صورت مستقل، یک مطلب خاصی را برای ما بیان کند، درصدش، درصد کمتری است؛ به عبارت دیگر، حجم بیشتری از قرآن در قالب قصص قرآن آمدهن است؛ بیشتر آموزه های قرآنی در قالب سرگذشت ها و در قالب قصص القرآن بیان شده است؛ به همین خاطر ما در نوع مطالعه که بعداً خواهیم داشت و مباحثی که خواهیم داشت، بیشتر معلوم می شود که ما با قصص قرآن کار بیشتری داریم؛ وقتی صحبت از قصص قرآن می شود، یعنی الزاماً مجبور نیستیم از یک آیه شریفه که در دل یک قصه قرار گرفته، از خود همان یک آیه، یک مطلبی را استخراج بکنیم؛ ما از آن بافتی که این قصه شروع شده است، خداوند قصه را از کجا شروع کرد اصولاً؟ یا حتی به شان نزولش هم توجه بکنیم؛ موضوعات مختلفی که از بافت این آیات فهمیده می شود، مثلا، این ده تا، بیست تا آیه ای که پشت سر هم آمده است و اینها را بیان کرده، اینها را در کنار هم می بینیم؛ از همه اینها استفاده می کنیم؛ تا برسیم به اینکه یک برداشت کامل و صحیح از قرآن را داشته باشیم؛ هر کسی که این قصه را از ابتدا تا انتهایش بخواند و با یک سلامت نفسی نگاه بکند، و مقدماتِ علمی و روشی اش را داشته باشد، راحت به معنا و مفهوم آیات پی می برد؛ این دیگر جزء مباحث سخت نیست؛ نسبت دادنش به قرآن جزء موضوعات بسیار مشکل نیست؛ به همین خاطر ما با قصه های قرآن و سرگذشت هایی که قرآن بیان می کند ارتباط مان زیاد است؛ به آنها زیاد نیاز داریم؛

قصص قرآن، بیشتر است از قصص انبیاء.

علاوه بر انبیایی که نامشان گذشت و ذکرشان شد. بعضی از قصه های دیگری هم هست که اگرچه خود این قصه ها، ممکن است در قالب قصص انبیاء هم ذکر نشود، ولی در محتوا ممکن است مشترک باشد؛ بله، بعضی از مواردی است که صحبتی از یک پیامبر در آن وجود ندارد؛ اینها هم قابل استفاده است.

شما در قرآن اصحاب اخدود دارید؛ اصحاب ایکه دارید؛ اصحاب حجر دارید؛ اصحاب رس دارید؛ اصحاب رقیب دارید؛ اصحاب سبت دارید؛ اصحاب فیل و سپاه ابرهه دارید؛ اصحاب کهف دارید؛ اصحاب مدین دارید؛ ذوالقرنین دارید؛ فرعون دارید؛ هامان دارید؛ من این ها را مخصوصا پشت سر هم با حالت تلمبارگونه بیان می کنم که آن تلقی تقویت بشود در اذهان دوستان، که ما از اینها خیلی باید استفاده بکنیم؛ اینها زیاد است.

قارون، قوم الیاس، قوم فرعون، قوم تُبَّع، مومن آل فرعون، یأجوج و مأجوج، هابیل و قابیل، ...، همه اینها قصه هایی هستند که الزاما در بافت قصص انبیاء جای نمی گیرند.

پس تا اینجا من آن یک جمله که می خواستم در اینجا نتیجه بگیرم، باز تکرار می کنم؛ ما در این جلسه یک مروری کردیم بر همه برداشت هایی که از آیات قصص قرآن داشتیم؛ آیاتی که شاید حدود تقریباً ۲۰ آیه را ملاحظه کردیم و برداشت هاش را این جلسه یک یادآوری سریع و پشت سر هم داشتیم؛ بدون اینکه دوباره به آیات مراجعه بکنیم. بعد از آن، اهداف قصه گویی را از قول سید قطب بیان کردیم؛ که نُه تا هدف را برای قصه گویی قرآن بیان کرده است؛ آن نه هدف را ما ذکر کردیم و عبور کردیم تقریباً منطبق بود با همان هایی که با استفاده از ظواهر آیات، برداشت کرده بودیم و بیان شده بود؛ آن هم به عنوان یک شاهد مثالی بود.

در قصص قرآن، علاوه بر منطوق و مفهومِ تک تکِ آیات، از بافت کلیِ قصه هم مطلب می فهمیم.

بعد از آن، گفتیم که قصص قرآن تعدادش خیلی زیاد است؛ علاوه بر آنچه که قصص انبیاء تلقی می‌شود، ما اصحاب متعدد و مختلفی داریم؛ در همه اینها به دنبال این نتیجه بودیم که از بافت قصه ها، از بافت آن اصحاب مختلف، و سرگذشت های مختلف، از ابتدا تا انتهای آن، نوع بیانی که خداوند دارد و با آن بیان وارد می شود، خود اینها برای ما قابل استفاده است؛ یک جا، در یک قصه، ممکن است خداوند با حالت خشم و غضب وارد شده باشد؛ که این خشم و غضب از مجموعه آیات فهمیده بشود؛ نه از یک آیه شریفه؛ یک جا ممکن است خداوند با حالت رأفت و مهربانی وارد شده باشد و لطف خود را نشان می دهد؛ یک جا صحبت از این است که علم شماها ناقص است و باید به آنچه که برایتان بیان می‌کنم متمسک شوید؛ اگر نبود قصه های قرآن، شما علم غیبی نداشتید؛ پیامبر علم غیبی نداشت؛ از گذشته‌ها بی‌خبر می‌ماند و بی خبر می ماندید.

این نتیجه ای بود که ما می‌خواستیم بگوییم که بله بیشتر آیات قرآن رنگ و بوی سرگذشت گویی را دارد و از اینها باید استفاده زیادی برای جامعه اسلامی و جامعه سازی اسلامی داشته باشیم.

قصه در ادبیات امروزیِ ما،

تا الان چند جمله در مورد قصص قرآن بیان کردیم؛ ولی حالا می‌خواهیم بگوییم که بله، در جامعه امروزیِ ما هم، قصه جایگاه خیلی جا افتاده ای دارد. من جستجو کردم دوستان می توانند ببینند؛ در فضای عمومی اینترنت، بحث های زیادی راجع به قصه و قصه گوئی است؛ دانشنامه ای داریم به نام دانشنامه اسلامی و مطالب مفصلی در باب قصه و قصه گویی دارد؛ هم قصص اسلامی قرآن و روایات و امثال اینها را به آن می‌پردازد؛ و هم راجع به قصه گویی در زمان خودمان، مطالب مفصلی دارد؛ اینها را در واقع دارم فقط سرنخ می دهم؛ ارجاع می دهم به این مواردی که مطالعه بکنید.

قصه را به عنوان یک روش تربیتی و اخلاقی، مفصل مورد مباحثه و بررسی قرار داده اند؛ در خیلی از کتاب های تربیتی و اخلاقی می شود روش قصه گویی را به تفصیل دید.

در محافل هنری، یکی از آن مسیرها و کانال هایِ بیانِ هنر، همان مسیر قصه گویی است. از خانواده های خودمان در گذشته های دور و نزدیک و حتی همین الان، و در صدا و سیما، شما فضای قصه گویی را می توانید ببینید که چه مقدار از این استفاده می شود.

واژه های دیگری هم غیر از «ق ص ص» در قرآن داریم که باید توجه کنیم.

اینها، آنچه که تحت عنوان قصه، یقص، قصص، و با تعبیرهای مختلفی در قرآن ذکر شده است، بخشی از آیات بود؛ علاوه بر اینها، ما آیات متعدد دیگری هم داریم که نگاهش، نوع بیانش، هم همین سرگذشت گویی است؛ اما تعبیر قصص در آن نیامده است.

مثلاً واژه «حدیث» را ما داریم که آیه شریفه مربوط به

﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَىٰ إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ﴾[1]

غرض این است که در اینجا حدیث موسی آمده است؛ به جای اینکه گفته بشود قصه موسی؛ نمونه های دیگر را هم داریم در آیات شریفه قرآن؛ آیه شریفه دیگری که از واژه «نبأ» استفاده شده است؛

﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[2]

منظور این کلمه نَبَأَ بود؛ که در سیاق همان قصه و همان حدیث قرار می گیرد.

یا آیه شریفه بعدی

﴿نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَىٰ وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾[3]

یا با تعبیر(مَثَل) هم، همین معنا ارداده شده است؛

﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ ۖ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[4]

وقتی می خواهد از سرگذشت عیسی سخن بگوید با تعبیر مثل یاد می کند .

غرض از ذکر این چند تعبیر این بود؛ این تعبیرها گویا، در سیاق همان قصص و قصه گویی است.

از این قصه گویی های قرآن به تدریج در مطالب آن وارد می شویم؛ ما در قالب «روانشناسی اجتماعی» می خواهیم گفتگو بکنیم و ببینیم که ارتباط این قصه های قرآنی، با به عبارت روشن تر، ارتباط قرآن، با مفاهیم روانشناسی اجتماعی و ارتباطش با جامعه ما و جامعه سازی که مورد نظر ما هست، چگونه است؟ این ارتباط ها به تدریج باید خودش را نشان بدهد.

اشاره ای به «جامعه اسلامی» و «جامعه سازی اسلامی».

وقتی صحبت از «جامعه اسلامی» می کنیم، شما محتوایی زیادی را در ادبیات علمی انجام شده قبلی می توانید ببینید؛ مقاله می توانید ببینید؛ کتاب می توانید ببینید؛ در دانشنامه ها محتواهائی را می توانید دریافت بکنید؛ این ادبیات جاری در مورد «جامعه اسلامی»، بیشتر به این پرداخته است که یک جامعه اسلامی از نگاه قرآن، چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟ چه مراحلی باید طی بشود تا این جامعه شکل بگیرد؟ مراحل را من فقط در یکجا، در یک مقاله دیده بودم، یا شاید کتاب بود که از تعبیر «جامعه سازی» استفاده کرده بود؛ اما آن هم فقط راجع به «جامعه سازی توسط پیامبر در طول زمان نزول قرآن» بحث کرده بود؛ یعنی نگاهی تاریخی کرده بود؛ نگاه به فعلِ انجام شده توسط خود پیامبر بود؛ و راجع به این بود که قرآن، در طول زمان نازل شده و پیامبر به تناسب، در هر موقعیتی، آیات شریفه ای را که دریافت کرده است، آنها را اعلام کرده است، و به عملیاتی شدنش نزدیک کرده است؛ خود حضرت، اقدام کرده است و از دیگران هم کمک گرفته است؛ تنها مطلبی که به عنوان «جامعه سازی اسلامی» دیدم، این بود؛ خوب البته به ما کمک می کند؛ جامعه سازی پیامبر را برای ما ترسیم می کند؛ اما با «جامعه سازی» امروزی که ما می‌خواهیم، فاصله اش زیاد است؛ بله البته امور ثابت و کلی و عموماتش، مشترک است و ما هم دنبال همان ها می گردیم؛ اما تفاوت های عصری و موقعیتی هم خیلی زیاد است؛ یعنی ثابتات، کلیات، یا کل ها، یا شما بفرمایید عمومات و اطلاعاتی که دریافت می کنیم؛ همه اینها در زمان های مختلف می تواند جایگاه خاص خودش را داشته باشد؛ اما یک متغیرهای زیادی هم وجود دارد که باید به شکل یک نگاه اجتهادی، به شکل یک برداشت فنی دقیق، مبتنی بر این امورِ عام کلی انجام بشود؛ اسمش را می گذاریم «متغیرها» و امور «غیر ثابت»؛ این متغیرها، که از لوازم زندگی امروزی است، اینها دیگر، در آن قصص وجود ندارد؛ یعنی ما امروزه برای «جامعه سازی»، قاعدتاً باید آرام آرام به اینجا برسیم که امور زیادی است که باید خودمان، با روش مندیِ صحیح، آن را بیابیم؛ به عنوان مثال، ما در «جامعه سازی» خودمان نمی توانیم «فضای مجازی» را نادیده بگیریم؛ برای فضای مجازی باید چه نگاهی داشته باشیم؟ و چه مکانیزمی را برای استفاده بهتر از فضای مجازی می توان داشت؟ چه فرآیندی می شود داشت که از آسیب های فضای مجازی در امان بمانیم؟ و از فایده هاش برخوردها باشیم؟ این را به عنوان مثال عرض کردیم؛ و همه مسائلی که امروزه مطرح است و در گذشته ها مطرح نبوده است.

مثلاً فرض بفرمایید ما در روان شناسی و فرا روانشناسی امروزه، خیلی فنونی را داریم که آن موقع ها پیامبر از اینها استفاده نمی‌کرد؛ و اینها در اختیار پیامبر نبوده است؛ آن چیزی که ما الان به نام «هیپنوتیزم» می شناسیم، به عنوان «تله پاتی» می شناسیم، به نام «غیب خوانی» می شناسیم، اینها را باید چگونه ببینیم؟ آیا اینها، با مواردی که نمونه هاش در قرآن فراوان است، یکسان است؟ نمونه های قرآنی فراوانی که با معنای خاص خودش آمده است، نه با بیان امروزی؛ یعنی آنچه را که ممکن است با تعبیر «ادراکات فراحسی در قرآن» از آن یاد کنیم؛ ما می خواهیم از همه اینها استفاده بکنیم و از آسیب هایشان، در امان باشیم؛ آسیب نبینیم؛ بنابراین غرض این است که «جامعه سازی امروزی ما مبتنی بر جامعه سازی پیامبر باید باشد در امور ثابتش» در امور کلی و مسلم اش؛ اما در آنچه که در آن زمان نبوده است، ما باید مبتنی بر آنها و با یک شیوه استنباطی قوی و درست بتوانیم جامعه سازی داشته باشیم.

راجع به جامعه سازی اسلامی، کار انجام شده ای نداریم.

غرض این بود که اعلام کنیم که «راجع به جامعه سازی، کار انجام شده ای نداریم»؛ پس باید تلاش بسیاری در این جهت داشته باشیم؛ تنها کتابی که من دیدم به عنوان کتاب «جامعه سازی قرآنی» از مرحوم حکیمی است؛ که آن هم ابتدای راه بوده؛ خیلی به تفصیل نتوانسته است به این مباحثی که ما نیاز داریم بپردازد؛ ما باید به دنبال مکانیزم‌ها بگردیم؛ به دنبال فرایندها بگردیم؛ به دنبال چرایی و چگونگی اینها بگردیم؟ به دنبال ایفدای نقش هر یک از علوم انسانی در «جامعه سازی اسلامی» بگردیم؛ ایشان در آن کتاب، به این مباحث نتوانستند برسند؛ ما دغدغه اصیل و مهم مان این است؛ ادعایمان این است؛ خواهشمان از دیگران این است که جامعه سازی از مسیر علوم انسانی اسلامی را جدی بگیریم؛ حرف اصلی ما این است که ما در جامعه مان «علوم انسانی» مورد توجه قرار می دهیم؛ منتها، بیشتر از اینکه آنها در خدمت ما و اهداف ما باشند، ما ناخواسته در خدمت مسیرهای ترسیم شده توسط علوم انسانیِ غربی قرار گرفته ایم؛ البته، در این بحث و این کلای، ما به همه بین علوم انسانی نمی پردایم؛ بلکه ما رشته مان روانشناسی است؛ و فقط تخصص روانشناسی را نگاه می کنیم؛ و از بین رشته ها و گرایش های مختلف روانشناسی هم، همه اش را که با هم نمی شود مباحثه کرد؛ بنابر این، غفلا خودمان را محدود کرده ایم به روانشناسی اجتماعی؛ حالا محدود شدیم به «روانشناسی اجتماعی»؛ یعنی سِیر ما اینگونه است؛ و در روانشناسی اجتماعی هم حرف های مختلفی خواهیم داشت.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo