درس کتاب المکاسب استاد حسن خادمیکوشا
مکاسب
1400/07/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شرط ضمن عقد/شروط صحت شرط ضمن عقد /معنای شرط
و أما دعوی کونه مجازا فیدفعها مضافا إلی أولویة الاشتراک المعنوی. [1]
در جلسهی قبل بحث در شروط آغاز کردیم. منظور از شروط، شرطی است که در ضمن عقد قرار داده میشود و عقد به آن گره میخورد و عقد روی آن میآید. که در این فصل یا در این بخش از کتاب مکاسب شیخ انصاری رحمه الله علیه پرداخته به شروط صحت یک همچنین شروطی. شرطهایی که گذاشته میشود در ضمن عقد، شرط صحتشان چی است؟ و آثاری که بر صحیح و فاسد آن شروط مترتب میشود، چی است.
شیخ انصاری در ابتدا روی واژهی شرط یا مفهوم شرط ایشان یک مقدار تمرکز کردهاند و توضیح دادهاند که الان هم همچنان این بحث ادامه دارد که شرط چه معنایی دارد. ایشان فرمود در عرف دو تا معنا دارد. و بعد خواهد گفت که در اصطلاح خاص در آنجا هم دو تا معنا دارد. در اصطلاح عرف خاص که عرف نحویون و عرف اهل معقول است. معنای عرفیاش را و عرف عامش را فرمود دو تا است. یکیاش معنای حدثی شرط به معنای الزام و التزام حالا در بیع و غیر بیع یا در بیع نحو بیع. چنان که در قاموس و بعضی کتب دیگر به این صورت تعریف شده و تفسیر شده است. شرط را اینجوری معنا کردهاند، گفتهاند الزام الشی و التزامه فی البیع و غیره. که شیخ فرموده این ظهور دارد در اینکه اگر در بیع و غیر نباشد، یعنی الزام و التزام ابتدایی باشد، یک کسی الزام کند بر دیگری چیزی را و آن شخص ملتزم بشود، ولو در ضمن بیع و یا داخل بیع یا غیر بیع نباشد، این را شامل نمیشود با توجه به اینکه فی البیع و غیره را به این تعریف آوردهاند و مقید کردهاند به فی البیع و غیره، حالا غیر بیع یعنی چیزی مانند بیع. نه اینکه در بیع و در نه در بیع اینجوری نیست. فی البیع و فی لا البیع اینجوری نیست.
ظاهر عبارت چنانکه شیخ انصاری هم برداشت کرده این است که این الزام و التزام که در بیع و غیر بیع است، این مفهوم و معنای شرط هست و اگر در غیر بیع در الزام و التزام ابتدایی باشد و در ضمن یک معامله و یا عقد نباشد، این را نمیتواند بهش گفت شرط. یا اصلاً نمیشود و غلط است و یا اگر میشود حقیقتاً نمیشود و مجاز میشود. بعد ایشان اشکال کردهاند. فرمودهاند در اینکه میشود الزام و التزام ابتدایی هم شرط گفت و گفته شده، بحثی نیست. چون زیاد گفته شده است. در اخبار واژهی شرط با مشتقات شرط و اشترط اینها بر الزامها و التزامهای ابتدایی اطلاق شده است. ممکن است کسی بگوید این اطلاقات مجاز است که حالا شیخ میخواهد این را دفع کند. میخواهند بگویند که این ادعا که بگوییم این اطلاقها اطلاق مجازی است و معنای حقیقی شرط الزام و التزام ابتدایی نیست، یعنی الزام و التزام ابتدایی را شامل نمیشود، این ادعا میفرماید که چند تا دلیل داریم که این را دفع میکند.
اولاً اگر امر دایر بشود بین حقیقت و مجاز، یک لفظی میدانیم که کاربرد دارد در یک معنا، اما معلوم نیست که این حقیقت است این لفظ در این معنا یا مجاز است. یا این استعمال حقیقی است یا مجازی. اینجا ایشان میگوید که امر دایر است بین اینکه بگویم که مجاز است این لفظ در این معنای دیگری که غیر از آن معنایی که یقین داریم در آن معنا حقیقت است. غیر از آن در یک معنای دیگر هم به کار رفته است. یا اینکه بگویم در آن معنای دوم مجازی به کار میرود و زیاد هم به کار رفته است. یا این است که بگوییم آن هم از مصادیق و در واقع یکی از موارد معنای حقیقی است. معنای حقیقیاش مصادیقی دارد. یک موردش و یک مصداقش اولیه است که حقیقت است و یقین داریم و دومی هم بگویم که یک مثال دیگر است و جامع بین این دو را بگوییم معنای اصلی و حقیقی این لفظ است.
پس یا این است که بگوییم فقط در اولی حقیقت است و در دومی مجاز است. یا این است که یک قریب جامعی از این دو در نظر بگیریم بگوییم که در این جامع استعمال این لفظ در این قدر مشترک و در این جامع حقیقت است و این جامع در هر دو وجود دارد. پس بنابراین در هر کدام از این دو معنا که به کار برود، میشود حقیقت. مثل اینجا که بگویم شرط برای مطلق الزام و التزام وضع شده است. حالا چه در بیع باشد و چه در خارج از بیع و ابتدایی باشد. چه بیع ما متضمن آن باشد و این شرط در ضمن بیع باشد و چه ابتدائاً کسی یک تکلیفی را و چیزی را و مسئولیتی را از دیگری بخواهد و به گردن دیگری بگذارد و آن هم این را بپذیرید. ولو هیچ بیعی هم در کار نیست.
خوب در اینجا امر دایر است بین اینکه بگویم این هر دو چه الزام ابتدایی و چه الزام ضمنی، هر دو دو مورد و دو مصداق از مصادیق معنای حقیقی است و معنای حقیقی جامع است. این میشود مشترک معنوی. مثل رجل که مشترک معنوی است. حالا در هر انسانی و در هر مردی، حالا این مرد بزرگ باشد و کوچک باشد و ایرانی باشد و خارجی باشد، هر اوصافی داشته باشد، شامل است. اینجا هم بگویم اینجوری است. یا اینکه بیاییم بگویم فقط در الزام و التزامی که در بیع و غیر بیع است حقیقت است و در غیر آن مجاز است. خوب این را بحث کردهاند در دوارن بین مجاز و اشتراک معنوی اولویت با اشتراک معنوی است. اولویت با حقیقت است. مگر اینکه دلیلی داشته باشیم که ثابت کند یعنی به صورت قطعی برای ما ثابت کند که این استعمال دوم در معنای دوم یک معنای و با یک علاقه و با یک عنایت خاص است که بشود مجاز. با قرینه است.
و الا اگر همچنین دلیلی نداشته باشیم و هر دو استعمال شدهاند، اولی را میدانیم که استعمال اول را میدانیم حقیقی است، اما استعمال دوم را تردید داریم که حقیقت است یا مجاز است. اینجا گفتهاند وقتی امر دایر میشود بین مجاز بودن یک استعمال و حقیقت بودنش اصل یا اولی این است که حمل بر حقیقت بشود به نحو اشتراط معنوی. یعنی بگوییم این حمل یک مصداق از آن معنای جامع و کلی است. و آن اولی هم مصداق دیگر است.
اشتراک معنوی ممکن است بگوید چرا اشتراک لفظی نمیگویید؟ باز اشتراک معنوی بر اشتراک لفظی ترجیه دارد. چون اشتراک معنوی یک وضع لازم دارد و با یک وضع یک لفظ میتواند وضع بشود برای معانی متعددی که بینشان یک قدر مشترک است و آن قدر مشترک من الوضع تصور شده و اراده شده است به عنوان موضوع له لفظ. اما اشتراک لفظی وضعها متعدد است. هر کدام جدا وضع شدهاند.
اتفاقاً دو تا معنا، یک لفظ واحد را دارا شدهاند. این خوب یک مقدار مؤونهاش بیشتر است. و اشتراک معنوی آسانتر است و مؤونهاش کمتر است. اشتراک معنوی هم بر حقیقت به نحو اشتراک لفظی ترجیه دارد و هم بر مجازی. دیگر وقتی بر حقیقت به نحو اشتراک لفظی ترجیه داشته باشد، به طریق اولی بر مجاز ترجیه دارد. البته باز فتأمل. حالا میگوید که اولویت دارد اشتراک معنوی بر مجاز. یا مجازیت.
و ثانیاً لفظ شَرَطَ گاهی در جملهای میاید که در آنجا دیگر نمیشود گفت اینجا الزام و التزام ضمنی است. مثلاً میگوید شَرَطَ علی نفسه کذا. یک همچنین استعمالی شایع است. بر خودش فلان چیز را شرط کرد و فلان قرار را گذاشت. خودش فلان در واقع تصمیم را گرفت. شَرَطَ علی نفسه کذا. یعنی الزام کرد و ملتزم شد، متعهد شد که اینجا هم مشروط له و هم مشروط علیه خودش است. خودش به گردن گرفت فلان چیز را. یعنی بر خودش الزام کرد. از این مبتادر است که ابتدایی است و نه در ضمن بیع. طرف مقابل ندارد. اینجا خودش طرف حساب خودش است. خوب متبادر از این قول شَرَطَ علی نفسه مجرد التزام است نه التزام در بیع. حالا این متبادر از این این است. این تبادر تا چه حد ارزش دارد، بماند. چون همچنین تبادری ظاهراً قرینه دارد علی نفسه خودش میتواند قرینه باشد. تبادر خالی از قرینه است که میتواند دال باشد.
و إلی أن المتبادر من قوله شرط علی نفسه کذا لیس إلا مجرد الالتزام[2] استدلال الإمام ع بالنبوی: المؤمنون عند شروطهم[3] فیما تقدم من الخبر الذی أطلق فیه الشرط علی النذر أو العهد.
این از دومی. اولاً اولویت در اشتراک معنوی. ثانیاً تبادر. حداقل از بعضی از استعمالات شرط به معنای الزام و التزام است، این متبادر میشود که الزام و التزام ابتدایی است. یعنی مجرد التزام نه در ضمن چیز دیگر. بیع و غیر بیع. این دو تا. میگوید علاوه بر اینها، حالا اینها را به عنوان دلیل اصلی نمیاورد. میگوید علاوه بر اینها استدلال امام به نبوی معروف که المؤمنون عند شروطهم. امام این نبوی را در جایی به کار برده به عنوان کبری برای دلیلش. یعنی استدلالش که یک قیاس است و صغری و کبری دارد. کبرایش این است المومنون عند شروطهم. که این کبری را بر آن صغری و قتی منطبق میکنید، در موردی که امام برای آن مورد به این نبوی استدلال کرده، آن مورد، موردی است که در واقع صغری است برای شروط و شرط بهش گفته شده، در حالی در آنجا آن مورد الزام و التزام فی البیع و غیر بیع نیست و ابتدایی است. در یک کلمه بخواهیم بگویم، امام لفظ شرط را اطلاق کرده بر الزام و التزام ابتدایی. چه جوری؟ مستقیماً، هم مستقیماً به کار برده کلمهی شرط را و هم المومنون عند شروطهم در واقع با واسطه میتواند دلالت داشته باشد بر اینکه آن مورد شرط است.
حالا در خبری که اشاره کرد در جلسهی قبل که فرمود در بعضی از اخبار شرط در نکاح لفظ شرط اطلاق شده بر نذر و عهد و یا وعد. که حالا آن بعض اخبار ظاهراً خبر واردهی از منصور ؟؟؟ عن عبد صالح است. که در تهذیب و استبصار و در وسایل این خبر آورده است. در آنجا این خبر این است: قلت له. راوی میگوید که قلت له ان الرجل من موالیک تزوّج امراة ثم طلقها فبانت منه. فأراد یراجعها. فأبت علیه الّا ان یجعل للّه علیه ان لا یطلّقها و لا یتزوج علیها فأعطاها. میفرماید مردی که روای است به منصور بن بزرج؟؟ که حالا منصور بن یونس است در روایت دیگر، منصور بن یونس گفته همین مضمون درش است اما با یک تفاوت عبارت. آنجا میگوید که من به امام گفتم که یکی از موالی شما با زنی ازدواج کرده و طلاقش داده و ازش جدا شده است. حالا میخواهد که برگرد و رجوع کند. اما زن قبول نمیکند. مگر با این شرط.
فأبت علیه الّا أن یجعل مگر اینکه نذر کند این شخص که طلاقش ندهد و روی این زن ازدواج نکند. ازدواج مجدد نکند. ازدواج دیگر. این هم این قول را بهش داده است. فاعطاها. بعد پشیمان شده و تصمیم گرفته که ازدواج کند با یک زن دیگر. ثم بدا له فی التزوج بعد ذلک فکیف یصنع؟ حالا چی کار کند؟ امام اول توبیخش میکند و میگوید کار خوبی نکرده است. فقال بئس ما صنع و ما کان یدریه ما یقع فی قلبه باللیل و النّهار، بد کاری کرده است. چه میداند که در شب و روز چی قرار است که در دلش بیافتد. ممکن است که دلش بیافتد با زن دیگر یا مجبور بشود یا شرایط به گونهای بشود که بخواهد با او ازدواج کند. این قولی داده، اما حالا که قولی داده باید بهش دیگر وفادار باشد. قل له فلیف للمرأة بشرطها فانّ رسول (صلی اللّه علیه و آله) قال المؤمنون عند شروطهم. بهش بگو که باید وفا کند برای زن به شرطش. شرطی که زن گذاشته بهش وفادار باشد. شرطش این بود که این مرد نذر کند که طلاقش ندهد. أن یجعل لله علیه أن لا یطلقها. قرار بدهد برای خدا بر گردن خودش یعنی حقی باشد که خدا به گردن این پیدا میکند که لا یطلقها. یک نذر است دیگر حالا یا عهد. امام میفرماید که به شرط آن زن، اینجا به شرطها دارد.
بعد میفرماید فأن رسول الله استدلال امام این است که قال المومنون عند شروطهم. این روایتی را که میخوانم شیخ این را نیاورده است و صرفاً به این اشاره کرده است به این روایت. قبلاً هم اشاره کرده بود و الان هم باز اشاره میکند به آن روایت. روایت را از تهذیب و استبصار برایتان میخوانم که وسایل هم از همانجا این روایت را نقل کرده است. میخواهید رجوع کنید در وسائل جلد 21 صفحه 276. میفرماید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم المومنون عند شروطهم. مومنون پای شروطشان است و پایبند شروطشان هستند. اخبار به جای انشاء است. یعنی مومنها و کسی که ایمان دارد باید به شرطش پایبند باشد و وفادار باشد. پس اینجا معلوم است که این هم یک شرطی است. شرط کی است؟ شروطهم. این شخص باید به شرطش پایبند باشد. این شرط هم مرد حساب میشود و هم شرط زن. چون مرد اینجا مشروط علیه است شرط کرده یعنی ملتزم شده شرط علی نفسه، اینجا در واقع شرط کرده و ملتزم شده شرط للمرأه به نفع زن شرطی را کرده و ملتزم شده و این زن پس شرط علی الرجل. این مرد میشود مشروط علیه و زن میشود مشروط له. این همان الزام و التزام است. زنی را ملزم کرد که همچنین نذری بکند. این در ضمن یک عقد که نیست. این میخواهد رجوع بکند. رجوع که دیگر عقد ندارد. اما زن با این شرط این را میپذیرد.
حالا اگر ما این را بپذیریم که الزام و التزام ابتدایی است و ضمنی نیست. در ضمن بیع نیست و در ضمن نکاح نیست. نذری را که اینجا زن خواسته است، ان یجعل لله علیه، یعنی شرط کند، یجعل لله علیه نذر کند یعنی این شرط را بکند، گویا اینجوری برداشته میشود. شاید به قرینهی آن شرطهایی که در ادامهی روایت دارد، بشود گفت که این شرط، شرطی است که زن گذاشته و شرطی است که زن کرده است. منتهی مشروط نذر است. شرط اینجا به معنای نذر نیست. بلکه مشروط نذر آن مرد است. که حالا مشروط له عرض کردیم که زن میشود و مشروط علیه هم که میشود مرد.
حالا یک نکتهای را اشاره کردم که ان شاء الله توجه داشته باشید و بگذریم ازش.
میفرماید که پس علاوه بر اینکه مضافا إلی أولویة الاشتراک المعنوی و إلی أن المتبادر من قوله: «شَرَطَ علی نفسه کذا» لیس إلا مجرد الالتزام، استدلال الإمام ع؛ فیدفعها استدلال الامام، فاعل یدفعها است. ادعای مجاز بودنش، و أمّا دعوی کونه مجازا، ادعای بودن این اطلاق شرط بر الزام و التزام ابتدایی مجاز بودنش، دفعش میکند این ادعا را استدلال امام به نبوی فیما تقدم من الخبر. در آنچه که گذشت از خبر که البته خبر را ایشان نیاورد. اشاره کرد. در آن خبری که تقدّم الإشارة إلیه. که حالا خبرش بعداً میآید. یا شبیه این خبری که مد نظر شیخ است، شبیهش خواهد آمد که منصور بن یونس چند صفحهی بعد ذیل آن شرط چهارم که ظاهراً منظور همان خبر منصور بزرج است که عرض کردیم این دو تا یک واقعه است و یک قضیه است با دو روایت و با دو تعبیر و حالا مضمون یکی است.
فیما تقدم من الخبر الذی أطلق فیه الشرط علی النذر أو العهد در آنچه که گذشت از خبری که اطلاق شده در آن خبر که شرط بر نذر یا عهد که عرض کردیم که شاید دقیقتر این باشد که شرط بر شرط نذر یا شرط عهد اطلاق شده است. ولی شیخ میخواهد استفاده کند که چون شرط بر نذر و عهد و اطلاق شده و نذر و عهد یک نوع التزام است و التزام ابتدایی است، بنابراین شرط به معنای التزام ابتدایی هم است.
توجه داشته باشید که دارد به یک اطلاق و به یک استعمال استناد میکند. ما میدانیم استعمال اعم از حقیقت است. ایشان میخواهد مجازیتش را دفع کند، نمیشود با یک استعمال مجازیت را دفع کرد. روی این نکته تأمل بفرمایید.
و مع ذلک فلا حجة فیما فی القاموس مع تفرده به و لعله لم یلتفت إلی الاستعمالات التی ذکرناها[4]
میگوید علاوه بر این حالا یک قاموس یک حرفی زده، اما تنها قاموس آمده اینجوری تفسیر کرده و الزام و التزام را مقید کرده به فی البیع و غیره. شاید ایشان توجه نداشته به استعمالاتی که ما ذکرش کردیم آنها را. وگرنه آن استعمالات را باید اشارهای میکرد. ولو به صورتی که مشعر به مجازیتش باشد. با این وجود یعنی علاوه بر استدلال امام، حجتی نیست در آنچه که در قاموس است. چون قاموس یک لغوی است درست است، اما چون یک نفر است و تنها ایشان متفرد است به آنچه که در قاموس است و یک نوع تفسیری از شرط کرده است که الزام شیء و التزامه فی البیع و غیره متفرد در این تفسیر است، تنها ایشان گفته است. بنابراین نمیتواند قولش برای ما حجیت داشته باشد. در جایی که در مقابلش لغویهای دیگر این قید را نزدهاند. میفرماید شاید ایشان ملتفت نشده، لعله لم یلتفت إلی الاستعمالات التی ذکرناها. به آن استعمالاتی که ذکر کردیم آنها را.
و إلا لذکرها و لو بعنوان یشعر بمجازیتها. و الا اگر ملتفت میشد، این استعمالات را میگفت ولو بعنوان یشعر بمجازیتها. استعمالات را میگفت ولو به عنوانی که مشعر به مجازیتش باشد. شیخ خودش هم توجه دارد که استعمالات میتواند مجاز باشد، اما اینکه ایشان از این استعمالات استفاده کند که حقیقت است، این را مگر ضمیمه کنیم آن تبادر را و اولویت اشتراک معنوی را و مجازیتش هم ثابت نیست. مجاز موقعی ثابت میشود که بدانیم این استعمال با تکیه به قرینه بوده است. البته استعمالات را اگر شما بررسی کنید، میبینید همهشان میتواند یک قرینهای باشد که دال بر مجازیتش باشد. چنان که امام در کتاب بیعش اینها را بررسی کرده در آن بحث معاطات.
ثم قد یتجوز فی لفظ الشرط بهذا المعنی. فیطلق علی نفس المشروط کالخلق بمعنی المخلوق فیراد به ما یلزمه الإنسان علی نفسه.
پس یک معنا از آن دو معنای عرفی را در اینجا ایشان بحثش را تمام کرد و یک نکته را اینجا در پایان اشاره میکند که همین شرط یعنی معنای اول گاهی مجازاً بر مشروط اطلاق میشود. البته این شیوع دارد، کلاً مصدر در اسم مفعول اطلاق میشود. مثل خلق بر مخلوق و قصد بر مقصود. اینجا هم شرط بر مشروط. میگوید شرط چی است؟ یعنی آن چیزی که شرط کردی، مشروطات، میگوید به شرطات وفا کن. به شرطات یعنی به آن چیزی که شرط کردی، آن را عمل کند. حالا البته وفای به شرط میتواند به معنای خود شرط هم باشد.
ثم قد یتجوز فی لفظ الشرط بهذا المعنی. گاهی تجوز میشود و مجاز پردازی میشود و مجاز گویی میشود در لفظ شرط به این معنا، به معنای اول. فیطلق علی لفظ المشروط. پس اطلاق میشود بر خود آن چیزی که شرط شده است. بر چیزی که الزام شده است. مثل مسئلهی ازدواج نکردن که شخص ملتزم شده که ازدواج نکند. کالخلق به معنی المخلوق. فیراد به ما یلزم الانسان علی نفسه. پس اراده میشود از آن شرط آن چیزی که بر خود مشروط گفتیم که اطلاق میشود.
پس اراده میشود از آن شرط آن چیزی که انسان الزام کرده بر خودش. یعنی ملتزمش شده است بر خودش و به گردنش گرفته است. آن میشود چیزی که شرط شده و الزام شده است. ما یلزمه الانسان علی نفسه. یا ما یلتزمه الانسان.
این معنای اول. اما الثانی. دومین معنا از آن دو معنای عرفی را ایشان وارد میشود. که اجازه بدهید معنای دوم را در جلسه بعد ان شاء الله بیان میکنم.