درس کتاب المکاسب استاد حسن خادمیکوشا
مکاسب
1400/07/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شرط ضمن عقد/شروط صحت شرط ضمن عقد /معنای شرط
الثانی ما یلزم من عدمه العدم من دون ملاحظة أنه یلزم من وجوده الوجود أو لا.[1]
بحثمان در معنای شرط بود که گفتیم دو تا معنای عرفی دارد و دو معنای اصطلاحی. معنای اول عرفیاش همان معنای حدثی و مصدری بود و شرط، شَرَطَ و شارط و مشروط له و مشروط علیه ازش اشتقاق پیدا میکند. الزام و التزام کسی چیزی را بر کسی الزام کند میشود شرط علیه و آن اگر این التزام را و الزام را بپذیرد و ملتزم بشود میشود شرط له. مشروط له آن کسی که شرط کرد با پذیرش شرط دیگری میشود مشروط له. همچنان که با الزام این شخص نسبت به آن شخص مقابل آن شخص مقابل میشود مشروط علیه و میشود شرط علیه. شرط زید علی العمر فلان چیز را. زید میشود مشروط له و عمر میشود مشروط علیه. اینها را جلسهی قبل گفتیم و مرحوم شیخ فرمود که الزام و التزام، حالا چه ابتدایی باشد و چه در بیع و غیر از بیع با شد، این بهش شرط گفته میشود.
معنای دوم که در تتمه همانجا اشارهای هم کرد که بر خود مشروط و چیزی که شرط شده بر دیگری، به آن هم شرط گفته میشود. از باب استعمال مصدر در اسم مفعول. و شواهدی هم از اخبار آورد بر این مدعا که استعمال لفظ شرط در الزامهایی که غیر از بیع است، یعنی در التزامهای ابتدایی در آنها مجاز نیست و حقیقت است. اینها را جلسهی قبل داشتیم. مروری بود بر آن جلسه.
در اینجا ایشان میگوید که معنای دیگری هم دارد که معروف است. میگویند فلان چیز شرط فلان چیز است. این مشروط به فلان شرط است. نماز مثلاً مشروط به وضو است و طهارت شرطش این است. یا فلان کار شرطش این است که شما فلان تحصیلات را داشته باشید. اگر فلان تحصیلات را داشته باشید، آن کار انجام میشود. نداشته باشید نمیشود. شرطش این است که این باشد.
اینکه این باید باشد تا فلان چیز باشد، این معنای عرفی عام است برای شرط. پس به هر چیزی که چیز دیگر وجودش به وجود این وابسته باشد، بهش میگویند شرط. حالا چه این کافی باشد برای وجود آن یا کافی نباشد. شرط چیزی است که لازم است برای وجود دیگری. اما این که کافی است یا نیست، این دیگر ملحوظ نیست در این معنا. به خلاف شرط اصطلاحی که حالا میرسیم. این شرط عرفی است. شرط عرفی یعنی تا این نباشد آن نیست.
ما یلزم من عدمه العدم، این اگر نباشد آن دیگری نیست. اگر باشد حتماً باید باشد. اما حالا بودنش کافی است یا نیست، این دیگر موارد مختلف است. بعضی جاها ممکن است همین کافی باشد، میگویند شرط اینکه شما بیایید اینجا کار کنید این است که ایرانی باشید مثلاً. همین کافی است. یک وقت میگویند نه، شرط اینکه شما بیایید اینجا کار کنید، این است که تحصیلاتش فلان باشد. شرطهای دیگر هم است. اما این یک شرط کافی نیست. به هر حال ما یلزم من عدمه العدم من دون ملاحظة أنه یلزم من وجوده الوجود أو لا. چیزی که از عدمش عدم لازم میاید بدون ملاحظهی اینکه از وجودش هم وجود لازم میاید یا نمیآید.
و هو بهذا المعنی اسم جامد لا مصدر. خوب شرط به این معنا در واقع همان اسمی است که گذاشته شده روی همان چیزی که چیز دیگر بهش وابسته است. در شرط اصطلاحی که مصطلح اهل معقول هم است این است که آنجا هم همین است و بعداً میرسیم. آنجا اسم جامد است و مصدر دیگر نیست که ازش اشتقاق پیدا کند. یعنی قابل اشتقاق نیست. جامد لفظی است که دیگر مشتق نمیشود و صرف نمیشود. معنایش هم معنای حدثی نیست، شیء است. وضو مثلاً. البته توجه داشته باشید بعضی از افعال هم از آن جهت که شیئتی دارد از آن جهت ممکن است شرط به آن معنا قرار بگیرد. حیثیت حدثی آن فعل را لحاظ نمیکنیم. مثلاً وضو خوب یک فعل است وضو گرفتن. اما ما به آن حیثیت حدثی وضو کاری نداریم وقتی که میگوییم وضو شرط است. بلکه وضو به عنوان یک واقعیت و یک شی که سنخش از سنخ افعال است، آن حیثیت فعلیاش و حیثیت حدثیاش مد نظر نیست. این در افعال و اینها اینجوری است. در تکوینیات هم که ممکن است یک چیزی شرط چیز دیگری باشد. در طبیعیات و امثال اینها. آن بیشتر با اصطلاح اهل معقول سازگاری دارد که بهش خواهیم رسید. فلیس فعلا و لا حدثا. پس نه فعل است، شرط دیگر فعل نیست، خود واژهی شرط و مفهومش فعل نیست. یعنی از سنخ کار انجام دادنی نیست. و لا حدثا. و حدث نیست. حدث عرض کردیم یعنی چیزی که حادث میشود و حدوث دارد. تجدد دارد درش. همان حرکتی درش است. فعلی است یا حالتی است. حدث البته اعم از فعل است. چون حدث حتی حالات را هم مثلاً گرمی، گرم شدن و سرد شدن، اینها هم جزو حدثها محسوب میشود. پاک شدن مثلاً.
ولو فعل انجام دادنی به صورت متعدی نباشد. و اشتقاق «المشروط» خوب ممکن است بگوید اینجا که پس شما میگویید مشتق میشود پس چرا میگوید که فلان چیز مشروط به این شرط است. این شرط یک چیزی است و اسمش شرط است اسم کلیاش. از آن جهت که چیز دیگری بهش وابسته است بهش شرط گفته میشود. اصطلاح عرفی. بسیار خوب. اما مشروط شما که گفتید جامد است و مشتق نمیشود. این مشروط چی است ازش ساختید. یا میگویید فلانی شرط کرد و فلان چیز را شرط فلان چیز قرار داد. گفت این شرط فلان چیز است. بهش شارط گفته میشود. این چی؟
ایشان میگوید اینجور اشتقاق، اشتقاق اصلی و طبق قاعده نیست. بر خلاف قاعده. از بعضی از جامدات هم بر خلاف قاعدهی اصلی که باید از مصدر یک چیزی مشتق بشود، از بعضی از جامدات هم یک اسم فاعل و اسم مفعول ساخته میشود. اما به معنای اینکه این اسم فعال انجام دهندهی آن فعل باشد یعنی مصدر باشد نیست. چون که مصدر نیست و جامد است. مثلاً تامر از تمر است یعنی خرما. جامد است. تامر یعنی تمر فروش. لابن مثلاً یا بقال، تمار و اینها. اینها از جامد ساخته میشود. اما تامر به معنی تمر کننده که نیست. و لابن لبن کننده. بلکه به معنای کسی است که شیر میفروشد و شیر دارد. نسبت دارد با یک تمر از آن جهت بهش گفته میشود. یا مشروط آن چیزی است که دارای شرط است. شارط آن کسی است که شرط را میگذارد. شرط گذار. جاعل شرط. مشروط آن چیزی که شرطی برایش جعل شده است. مثلاً نماز مشروط است به وضو. وضو شرطش است. شارطش کی است؟ شارطش خود شارع است.
این اشتقاق ربطی به آن اشتقاقی که از مصدر ساخته میشود و صرف میشود یک مفهوم و یک معنای مصدری که لفظی را دارد ان لفظش به صورت مختلف و در صیغ مختلف صرف میشود و معانی مختلف و متعددی پیدا میکند، به آن ربطی ندارد. اینجا هم معانی متعدد میشود، اما آن معنای واحد توی اینها به عنوان یک حدث وجود ندارد در این مشتقات. بلکه همان معنای جامدی را دارد.
پس هیچگونه تقابل و تضایف و نسبت طرفینی مثل فاعل و مفعول بینشان نیست. یک فعلی باشد این فعل فاعلی داشته باشد و مفعولی داشته باشد. نسبت طرفینی و متقابل بین این شارط و مشروط بوده باشد. همچنین چیزی وجود ندارد. به خلاف آن شرط مصدری که شارط و مشروط در برابر هم بودند. شارط کسی بود که شرط میکرد و مشروط له که حالا مشروط آن چیزی بود که شرط شده بود، مشروط له هم کسی بود که شرط برای آن شده و مشروط علیه کسی است که شرط بر او شده است. اینجا اینجوری نیست.
اینجا شارط کسی است که شرطی را گذاشته است. جاعل شرط. جعل. اینجا شرط دیگر به معنای شرط کردن نیست. به معنای جعل شرط است. شارط به معنای جاعل شرط است و مشروط به معنای مجعول له شرط است. اینجوری.
میفرماید که و هو بهذا المعنی اسم جامد لا مصدر فلیس فعلا و لا حدثا و اشتقاق المشروط منه لیس علی الأصل کالشارط. اشتقاق مشروط از این اسم جامد که شرط است، این بر طبق اصل و قاعده نیست. عرض کردیم قاعده این است که از مصدر اسم فاعل و اسم مفعول ساخته بشود. کالشارط. مثل شارط هم لیس علی الاصل. کالشارط نظیر یا مثال است برای نفی و نه منفی. یعنی لیس علی الاصل. کالشارط، که شارط هم لیس علی الاصل. نه اینکه شارط بر طبق اصل است. شارط و مشروط هر دو برخلاف اصل اشتقاق پیدا کردهاند.
و لذا لیسا بمتضایفین فی الفعل و الانفعال، و چون بر طبق قاعده نیست که یک مصدری بخواهد به صورت فاعل و مفعول دربیاید که آن فاعل کنندهی آن مصدر باشد و آن مبداء باشد و آن فعل باشد و آن مفعول کسی باشد که فعل روی آن انجام میشود و یک نحو تقابل و نسبت طرفینی بینشان بوده باشد، نسبت متقابل بینشان بوده باشد که تعبیر به تضایف میشود که نسبت طرفینی که هر دو با هم موجود میشوند. متضایفان دو امر وجودی هستند که هر دو با هم موجود میشوند و متکافی هستند. و لذا لیسا بمتضایفین فی الفعل و الانفعال. یک طرف فعل و فاعل باشد و یک طرف منفعل باشد. یک فعلی دو تا طرف داشته باشد یک فاعل داشته باشد و یک منفعل و یا مفعول داشته باشد.
بل الشارط هو الجاعل و المشروط هو ما جعل له الشرط کالمسبب بالکسر و الفتح المشتقین من السبب. شارط جاعل است، یعنی گذارنده و شرط گذار. و المشروط آن چیزی است که این شرط که یک شیای است یا یک کاری است قرار داده شده است برایش. مثل سبب و مسبب شنیدهاید دیگر. سبب معنای مصدری دارد، اما اینجا معنای جامد هم دارد. سبب. البته حالا اگر خود لفظ سبب معنای مصدری شاید به صورت مصدری به کار نرود و بیشتر تسبُب و تسبیب و اینها در آنجا. خوب آن هم البته تسبیب و تسبُب هم مشتق از سبب جامد است نه سبب مصدری. این را توجه داشته باشید. مثالی که زده مثال خوبی است.
سبب یک اسمی است برای جامد. مثل علت. سبب. چیزی سبب است برای چیزی دیگر. آن کسی که این سبب را گذاشته است برای چیز دیگر، میشود مسبِب. آن چیزی که سبب دارد، آن میشود مسبَب. هر دو مشتق هستند. مُسبِبَ الاسباب. خداوند مسبِب الاسباب است، سببساز و سببگذار است. سببها را خدا گذاشته است. چیزی سبب باشد برای چیز دیگر. این جوری است. بنابراین شرط به معنای جامد هم ازش اشتقاق است. اما اشتقاقش با آن اشتقاق شرط مصدری متفاوت است.
فعلم من ذلک أن الشرط فی المعنیین نظیر الأمر بمعنی المصدر و بمعنی الشیء. نظیر میآورد برایش. میگوید این شرط نظیر لفظ امر است. أمر هم دو تا معنا دارد. یک معنای جامد دارد، امر به معنای شیء میشود امر. فلان امر مثلاً میگویند فلان امر من را مشغول کرده بود. شغلنی أمر کذا. این همان به معنای فعل یا شیء است. فعل که میگویم باز حیثیت شیئتش را لحاظ میکنیم. فلان چیز. اما امر به معنای مصدری هم داریم. امر یأمر آمر ازش مشتق میشود. اما از امر به معنای شیء حتی اشتقاق از نوع دوم نداریم که به معنای جاعل امر و جاعل شیء باشد. از این جهت متفاوت است با شرط و سبب و امثالش. از اینجا گریز میزند به دو تا معنای اصطلاحی.
میفرماید دو تا معنای اصطلاحی هم داریم که مأخوذ از همین معنای دوم است. از جمله اصطلاح شرط در نحو. که حالا اختصاص به نحو هم ندارد. یعنی جملهی شرط و جملهی جزاء. در منطق هم داریم. منتهی در منطق بیشتر اصلاح مقدم و تالی به کار میرود و شرط نمیگویند. بیشتر جملهی شرطیه میگویند، اما به شرط میگویند مقدم و به جزاء میگویند تالی.
ولی در نحو اصطلاح شرط و جزاء به کار میرود. به جملهی عقیب ادات شرط گفته میشود جملهی شرط و آنی که در جواب این شرط میاید و بعد از فاء اگر فاء داشته باشد یا بدون فاء میآید، آن میشود جزاء. خوب اینجا چه تناسبی دارد با آن معنای دوم. با معنای اول هم شاید بشود تناسب برقرار کرد. حالا ما فعلاً به این کاری نداریم. چیزی که شیخ گفته را بگویم اینجا.
شیخ میگوید که و أما استعماله فی السنة النحاة علی الجملة الواقعة عقیب أدوات الشرط فهو اصطلاح خاص مأخوذ من إفادة تلک الجملة لکون مضمونها شرطا بالمعنی الثانی. اما استعمال شرط در زبان نحاة، استعمالش علی الجملة یعنی اطلاقش در جملهی واقعه، جملهای که واقع شده پشت سر ادوات شرط، این اصطلاح استعمال خاص و هو اصطلاح خاص. یک اصطلاح خاص است که البته اخذ شده است و قالب اصطلاحات از معنای عرفی و لغوی گرفته است، یعنی تناسبی با آن معنای اصلیاش دارد غالبا. این هم از آن معنای دوم میفرماید مأخوذ من إفادة تلک الجملة لکون مضمونها شرطاً بالمعنی الثانی. آن جملهی شرط مفادش این است که اگر این کار را بکنید، فلان کار را میکنم. یعنی تا این کار را نکنید، من آن کار را میکنم. اگر این را بپذیریم به این صورت است مفادش، گویا شیخ میخواهد بگوید مفادش این است که یلزم من عدمه العدم. یعنی اگر شرط نباشد جزاء نیست. روی این تأمل بفرمایید. اینجوری است یا اینکه نه، اگر این باشد آن یکی هست. میفرماید اگر زید امد اکرامش کن. خوب اگر نیامد اکرامش نکن، این از قبیل سالبه به انتفاء موضوع میشود. یا بگوییم زید اکرامت کرد، اکرامش کن. آیا حالا این به این معنا است تا اکرامت نکرد، تو هم اکرامش نکن. اگر اکرام نکرد اکرام نکن. مفهوم دارد به اصطلاح. مفهوم شرط، حالا بنا برا ینکه بگویم جملهی شرطیه همچنین مفهومی دارد هر جملهی شرطیه با هر خصوصیتی.
به هر حال ایشان میفرماید که مفاد این جملهی شرط این است که مثل همان شرطی است که در معنای دوم گفتیم که یلزم من عدمه العدم. اگر این مفاد جملهی شرط نباشد، آن جملهی جزاء نخواهد بود. حالا اعم از اینکه این اگر بود، آن هم لزوماً باشد یا نباشد. گویا شیخ میخواهند این را بفرمایند که علت اینکه در زبان نحات به این جمله، جملهی عقیب ادوات شرط گفته میشود شرط، به جهت شباهتی است که با آن شرط دارد. از این جهت، مفاد این جمله شباهت دارد به شرط به آن معنای دوم شرط. کما مأخوذ من افادة تلک الجملة.
حالا بعضیها گفتهاند مفاد جمله نیست و مفاد آن ادات شرط است. این وابستگی و اینکه اگر این نباشد آن نیست و یا این اگر باشد آن هست. این را ادات شرط اقتضاء میکند. شاید هم بشود هیئت جملهی شرطیه.
کما أن استعماله، همچنان که یک استعمال دیگر که اصطلاح دوم هست این را اینجا میگوید. یک اصطلاح که معروف است و این را هم آشنا هستید در بحث علل، علت تامه با علت ناقصه. که اجزای علت ناقصه مقتضی و سبب است و شرط است و بعضاً عدم المانع هم به عنوان یک جزء دیگر ذکر میشود یا شرط عدمی. آنجا وقتی گفته میشود که شرط در برابر سبب یا علت تامه گفته میشود. شرط جزئی از علت تامه است که حتماً باید باشد تا معلول پدید بیاید. تحقق معلول متوقف بر وجود شرط است. یعنی تا شرط نباشد معلول نیست. اما اینجور نیست که شرط اگر بود معلول باشد. بلکه بر عکس اینجا دیگر ملاحظه میشود این لحاظ شده در مفهوم شرط مصطلح اهل معقول که شرط آن چیزی است که از عدمش عدم لازم میآید، اما از وجودش وجود لازم نمیاید. نه اینکه اعم از این است که لازم بیاید یا نیاید. شرط به آنی میگویند که اگر باشد کافی نیست. باید چیزهای دیگر هم باشد. و الا اگر کافی باشد، دیگر شرط گفته نمیشود. بهش سبب طبق چیزی که شیخ اینجا فرموده که علت تامه یا سبب بهش گفته میشود. البته سبب یک اصطلاح دیگر هم دارد که به خود مقتضی گفته میشود که باز آن هم جزء العلة میشود و کافی نیست. یعنی سبب در اصطلاح معقول دو تا مفهوم دارد و دو تا اصطلاح دارد لفظ سبب. یکیاش به معنای همان علت تامه که از وجودش وجود لازم میآید و از عدمش عدم.
شرط آنی است که از عدمش عدم لازم میآید، اما از وجودش وجود لازم نمیاید. اصطلاح دیگر سبب این است که به معنای همان مقتضی است که اقتضاء میکند وجود را اما این مقتضی باید مانع نداشته باشد و شرطهایش هم باید باشد تا کامل باشد و تامه بشود و تأثیرگذار باشد.
کما أن استعماله فی السنة أهل المعقول و الأصول فیما یلزم من عدمه العدم و لا یلزم من وجوده الوجود مأخوذ من ذلک المعنی إلا أنه أضیف إلیه ما ذکر فی اصطلاحهم مقابلا للسبب.
همچنان که استعمال شرط در لسان اهل معقول و اصول استعمالش در چی، فیما یلزم در این معنا، در چیزی که لازم میآید از عدمش عدم، و لازم نمیاید از وجودش وجود، مأخوذ از همان معنا است. همان معنای دوم. از آن گرفته شده است. فقط با یک چیز اضافه. یک چیز زیادتر دارد از آن. آنجا ما یلزم من عدمه العدم بود اما دیگر ملاحظهی اینکه یلزم من وجوده الوجود أو لا، هیچ کدام از این دو تا لحاظ نشده بود. نه گفته شده بود و نسبت به این لا به شرط بود به اصطلاح. فقط آن چیزی که ملاحظه شده بود، همین بود. ما یلزم من عدمه العدم. دیگر نسبت به اینکه یلزم من وجوده الوجود أو لا هیچ ملاحظه و اعتباری نشده بود. نسبت به این لا به شرط بود.
اما در اینجا در این شرط مصطلح اهل معقول این هم لحاظ شده است. ما یلزم من عدمه العدم، علاوه بر این لا یلزم من وجوده الوجود. به شرط لا است. لا به شرط نیست.
اینجا میفرماید این هم از آن معنا گرفته شده است. اما این قید دوم را که گذاشتند، در برابر اصطلاح دیگرشان است که سبب است. إلا أنه أضیف إلیه ما ذکر فی اصطلاحهم مقابلاً للسبب. اضافه شده بهش، إلا أنه أضیف إلیه، اضافه شده به این معنای دوم ما ذکر، آنچه که ذکر شده. این لا یلزم من وجوده الوجود. این قید اضافه شده در اصطلاحشان در برابر سبب. تا با سبب متفاوت باشد. چون سبب آنی است که یلزم من عدمه العدم و یلزم من وجوده الوجود. اگر نباشد معلول نیست و اگر باشد معلول است. یعنی وجودش کافی است برای وجود معلول. که طبیعی است که اگر وجودش کافی باشد، نبودش باعث میشود که آن نباشد. البته اگر منحصر باشد. آن معلول در این علت.
فقد تلخص مما ذکرنا، خلاصهی مطلب این شد که أن للشرط معنیین عرفیین و آخرین اصطلاحیین لا یحمل علیهما الإطلاقات العرفیة. شرط دو معنای عرفی دارد و دو معنای اصطلاحی که حمل نمیشود بر این دو معنای اصطلاحی، اطلاقات عرفی. استعمالات عرفی را که نمیآیند حمل کنند بر معانی اصطلاحی خاص. هر عرفی اقتضای خودش را دارد. در عرف خاص اگر لفظ شرط به کار برود، معنای خودش را میدهد. در عرف عام به کار برود معنای خودش را میدهد. ما حمل بر همان معنای عرفی بکنیم. بل هی مرددة بین الأولین. بلکه اطلاقات عرفی مردد است بین دو تای اول. یا آن است یا این. باید دید که کدامش است. قرینه باید باشد. اگر قرینهی معینهای بود که تعین کند کدام یک مراد است، مثلاً المومنون عند شروطهم، خوب یک استعمال عرفی است. اما شروطی که اینجا میگوید منظور شرط به معنای اول است یا شرط به معنای دوم است.
فإن قامت قرینة علی إرادة المصدر تعین الأول أو علی إرادة الجامد تعین الثانی و إلا حصل الإجمال. اگر قرینه قائم شد بر ارادهی مصدر معنای اول متعین میشود و یا بر ارادهی جامد قرینه قائم بشود، تعیّن الثانی. معنای دوم که معنای جامد است متعین میشود. و الا حصل الاجمال. وگرنه یعنی اگر قرینه نبود، اجمال حاصل میشود. لفظ میشود مجمل و باید رفت سراغ اصل عملی که دیگر از این لفظ نمیشود چیزی استفاده کرد.
و ظهر أیضا أن المراد بالشرط از اینجا گریز میزند به آن اطلاقی که معروف است. المومنون عند شروطهم. از این خیلی استفادهها میشود کرد از این نبوی معروف. و زیاد هم استفاده شده است. از جمله اینکه آیا شروط شامل بیع و معاملات هم میشود که الزامات ابتدایی است بیع کردن و شراع کردن یا اینکه شروط فقط باید یک چیزی در ضمن بیع باشد. المومنون عند شروطهم منظور از این شروط چی است. مفصلاً بحث شده است. که خیلیها از این استفاده کردهاند برای لزوم بیع. المومنون عند شروطهم. یعنی بیع را هم جزو شروط دانستهاند. یا معاطات را برایش از این استفاده کردهاند برای لزوم معاطات. معاطات هم جزو شروط است. میفرماید که خوب المومنون عند شروطهم، جمع شرط به معنای اول است یا به معنای دوم؟ ایشان میگوید که هر دو محتمل است.
و ظهر أیضا أن المراد بالشرط فی قولهم ص: المؤمنون عند شروطهم هو الشرط باعتبار کونه مصدرا. این شرط مصدر است و مراد از این شرط به اعتبار مصدر بودنش است. یعنی با اعتبار مصدریتش. یعنی مصدریتش لحاظ شده است. حالا اینکه مصدر است، یا به معنای خود مصدر است به معنای همان الزام و التزام و یا به معنای ملزم. دقت کردید؟ چیزی که الزام شده به معنای مشروط که گفتیم که مجازاً به این معنا هم به کار میرود. کسی یک قراری گذاشت دیگری را ملزم کرد به کاری، آن کار بشود شرط. المومنون عند شروطهم، یعنی کاری را که به گردن گرفتی باید انجام بدهی. ملتزم بشوی. یا اینکه این الزامی که کردی باید به این الزامت پایبند باشی. یا التزامی که خودت برای خودت کردی و ملتزم چیزی شدی، این التزام را باید پایبند باشی.
إما مستعملا فی معناه أعنی إلزاما علی أنفسهم و إما مستعملا بمعنی ملتزماتهم، این شرط از شرط به اعتباری کونه مصدرا است. یا در حالی که این استعمال شده در معنای خودش، لفظ شرط، شرطی که مصدر است، یا به معنای همان مصدر است. در معنای خودش است. اعنی الزاماً علی أنفسهم، الزام بر خودشان چیزی را الزام کرده است. یا ملتزم شده و دیگری الزام کرده و این ملتزم شده است. و اما مستعملاً بمعنی ملتزماتهم یا در حالی استعمال شده به معنای ملتزمات، شروط به معنای ملتزمات، شرط به معنای ملتزم یا ملزم، چیزهایی را که به گردن گرفته را باید بهش وفادار باشد. اینجوری میشود. این در صورتی است که شرط به معنای مصدری باشد.
یا اینکه شرط اینجا مصدر است، اما نه مصدر به معنای اول. توجه داشته باشید که شیخ اینجا کاری کرده که این کار را بالا باید میکرد و نکرد. آنجا گفته شرط به معنای دوم جامد است ولی ازش اشتقاق میشود، منتهی نه به معنای اشتقاق از مصدر. بلکه این جامد یک نسبتی پیدا میکند با یک کسی میشود آن کس شارط. آن کسی که این شرط را گذاشته میشود شارط. کسی که این شرط برایش گذاشته شده است، آن میشود مشروط. دیگر آنجا نگفت که خود این شرط گذاشتن هم میشود بهش گفت شرط. شرط جامد را کسی بگذارد، این کار گذاشتن شرط هم بهش شرط گفته میشود. ایشان اینجا گفته و إما بمعنی جعل الشیء شرطاً. اما نه به معنای اول. بلکه مشتق از همین معنای دوم. خود همین مصدر به نوعی مشتق از این و برگرفته از این معنای جامد باشد. اینجا شرط به معنای جعل الشیء شرطاً باشد. جعل یک چیز شرط به معنای دوم. شرط به معنای دوم که جامد است را قرار دادن. یعنی کسی آمده یک جعلی برای کاری گذاشته است. گفته کاری میکنم با این شرط، که فلان کار را بکنی. خوب دیگری هم پذیرفته است. به آن کسی که این را پذیرفته باید پای این باشد. و یا خودش این شرط را به گردن، خودش این شرط را گذاشته و پذیرفته. گفته من این را میفروشم با این شرط که مثلاً یک چیزی باید بگویم که مثال به ضرر خودش باشد. بگوید که من این را ازت میخرم با این شرط که فلان مبلغ را به شما هدیه بدهم. شرط گذاشت. هدیه دادن شرطی بود که خودش گذاشت. جعل الشیء شرطاً این در واقع میشود شرط. شروط در واقع گذاشتن شرط، اگر مصدر بگیرید یا به معنای همان شروطی که گذاشته شده، این را دیگر شیخ اینجا نگفته و خوب بود میگفت. همان شرطهای معنای دوم که گذارده شده، همانها را، بگوییم شروط جمع آن شرط است. شرطهای معنای دوم است. شرطهایی که گذاشتند برای همدیگر در ضمن چیز دیگر، به آن باید پایبند باشد. در ضمن که میگویم البته یعنی چیز دیگر مشروط به این شرط بشود. غیر از این است که در ضمن چیز دیگر ما التزامی داشته باشیم. مثل شرطهایی که در ضمن بیع صورت بگیرد، بیع که مشروط به شرط نمیتواند باشد، اصل بیع. اما در داخل بیع میتوانیم شرطی بگذاریم. چون بیع باید معلق نباشد.
و إما بمعنی جعل الشیء شرطا بالمعنی الثانی بمعنی التزام عدم شیء عند عدم آخر. جعل الشیء شرطاً بالمعنی الثانی. شرط به معنای دوم را قرار دادن، یعنی ملتزم بشوی تا فلان چیز نبود، فلان کار را نکنید. تا شما مثلاً به من این قدر ندهید، من این کار را برایت نمیکنم. ملتزم شدهاید دیگر.
و سیجیء الکلام فی ذلک. بحث بعدی خواهد آمد.
و أما الشرط فی قوله: ما الشرط فی الحیوان قال ثلاثة أیام للمشتری قلت و أما الشرط فی غیره قال البیعان بالخیار حتی یفترقا. و قوله: الشرط فی الحیوان ثلاثة أیام للمشتری اشترط أو لم یشترط فیحتمل أن یراد ....[2]
استعمال دیگری را در اینجا شیخ بررسی میکنند که با توجه به مطالبی که در خصوص معنای شرط گفته شد، حالا این شرطی که در این دو تا روایت و امثال اینها به کار رفته، به چه معنا است و چه جور باید تفسیرش کرد و بر چه معنایی باید حملش کرد؟ از جمله این روایت که راوی میپرسد: ما الشرط فی الحیوان، امام میفرماید: ثلاثة أیام للمشتری. شرط در حیوان چی است؟ امام میفرمایند سه روز برای مشتری. قلت و أما الشرط فی غیره، شرط در غیر حیوان چی است؟ امام میفرماید البیعان بالخیار حتی یفترقا. یعنی بایع و فروشنده، طرفین بیع خیار دارند تا وقتی که از هم جدا بشوند. یعنی همان خیار مجلس. این روایتی که البته روایت صحیحه است، یا میفرماید که الشرط فی الحیوان ثلاثة أیام للمشتری، شرط در حیوان سه روز است، سه روز برای مشتری. چه شرط کرده باشد و چه نکرده باشد. یعنی چه شرط خیار کرده باشد و چه نکرده باشد.[3] اینجا ببینیم که این شرط به چه معنا است. مراد از این شرط، خیار است. و لفظ شرط حالا به تناسبی بر خیار اطلاق میشده گویا. این شرط ایشان میگوید به معنای مشروط است، یعنی آن چیزی که و آن قراری که گذاشته شده از سوی شارع یا آن چیزی که شارع مقرر کرده است و مقررش کرده و محددش کرده و متبایعان را بر آن ملزم کرده است. اینجا شرط را به همان معنای اول، معنای مصدر میگیرد. چیزی که الزام شده از سوی شارع. آن قراری که شارع گذاشته است برای اعمال خیار و برای حق فسخ. از این سوال میکند راوی شرط در حیوان چی است. یعنی آن مقرر شرعی، و آن مقدر شرعی. آن چیزی که شارع آن را تعیین کرده برای فسخ معاملات، آن چی است؟
حالا این چی است، از جهت مدت و از جهت کسی که این حق را دارد، این حق خیار را، از هر دو جهت گویا میخواهد بپرسد که آنی که شارع برای فسخ گذاشته، چند و چونش چی است؟ امام میفرماید که سه روز است آن هم برای مشتری. مشخص است منظور از شرط خیار هست. منتهی چون جوابی که امام میدهد، به مدت جواب میدهد و به کسی که این خیار برایش است، میفهمیم که این در واقع کیفیت این خیار را، یا بگویم جزئیاتش یا چند و چونش از لحاظ میزان مدت زمان یا آن کسی که این خیار را دارد، گویا سوال شده است. ما الشرط فی الحیوان؟ قال ثلاثة ایام للمشتری. خوب خیار چیزی است که گذاشته شده از سوی شارع. شارع آن را شرط کرده، یعنی اینکه شارع آن را متبایعان را بر آن ملزم کرده است. حالا ملزم کرده، به این معنا که یک طرف در واقع کسی که خیار به نفعش است، آن شخص اینجا ملزم میشود به این و در واقع آن کسی که خیار به نفعش است مورد طرف مقابل آن شخص مورد الزام است و شاهد است برای پایبندی به این حقی که شارع گذاشته است.
حالا شیخ اینجا فرموده الزمه علی المتبایعین أو أحدهما. حالا هر دو خیار داشته باشند، الزام بر هر دو است. هر دو باید ملزم باشند و رعایت کنند حق طرف مقابلشان را و حکمی را که شارع گذاشته است. حالا حکم یا حق خودش اینجا جای بحث دارد که خیار حکم شرعی است یا حق است و این دو آیا فرقی دارد یا ندارد، که حالا بحثش را فعلاً جایش اینجا نیست. یا اینکه هم یک طرف.
به هر حال ایشان میگوید که و اما شرط در این قول امام، که ما الشرط فی الحیوان، و همین طور این قولش الشرط فی الحیوان، ثلاثة ایام، فیحتمل: دو تا احتمال اینجا ذکر میکند. میگوید یک احتمال این است که بگویم مراد از این شرط در اینجا ما قرره الشارع، چیزی که شارع آن را مقررش کرده. قرار داده. خوب ببینید، مفعول گرفته است. ما قرره الشارع. چیزی که شارع آن را مقرر کرده است. نه تقریر و الزام. مصدری معنا نکرده است. مصدر است شرط اما به معنای مفعول است. همان معنای اولش است. اینجا ارادهی مفعول شده و مجازاً در مفعول به کار رفته است. مثل همان خلق و مخلوق که آنجا خودش فرمود و اشاره کرد به این شرط مصدر که گاهی در معنای مفعول به کار میرود.
یحتمل أن یراد به ما قرّره الشارع و ألزمه علی المتابیعین. چیزی که شارع آن را مقرر کرده و آن را لازم کرده بر متبایعین یا یکی از دو متابیعین. که آن چی است؟ من التسلط علی الفسخ، تسلط بر فسخی که شارع قرار داده است. من بیان آن ما، ما قرّره الشارع است. آن تسلط بر فسخ که یا هر دو را ملزم کرده یا یک طرف را، ملزم کرده به اینکه تسلّط دیگری را به رسمیت بشناسد و بهش پایبند باشد.
فیکون مصدرا بمعنی المفعول، پس این شرط به معنای مفعول است. ما قرّره الشارع چی است؟ همان خیار است. در واقع میشود گفت اینجا منظور و مراد از شرط، همان خیار است. شاید اصلاً این اصطلاح دیگر شیوع پیدا کرده بود که شرط وقتی گفته میشود در خصوص بیع، یک معنایش حداقل خیار است. شاید اصلاً بشود این را یک معنای دیگری گرفت برای شرط. بگویم یک معنایش هم خیار است، ولو مجازاً. حالا به حد حقیقت هم نرسیده باشد، یک مجاز شایع و مشهوری بوده که لفظ شرط را بر خیار به کار میبردند، شاید حالا.
در هر صورت اگر هم این را نپذیریم، به همان معنای مصدری که بگیریم، ما شرطه الشارع، یعنی ما قرره الشارع و ما الزمه الشارع، مراد از این ما الزمه یا ما قرره چی میشود؟ فیکون المراد به نفس الخیار المحدود من الشارع. خود همان خیاری که از سوی شارع حدش تعیین شده، حد و حدودش به لحاظ زمان و به لحاظ صاحب آن خیار. خود همان خیار، نه این خیار گذاشتن یا این جعل خیار. بعد میفرماید که احتمال هم دارد که منظور از شرط حکم شرعیای باشد که شارع این را مقرر کرده است. ما الشرط؟ یعنی حکم، و حکم شارع چی است در حیوان؟ خوب حکم شارع از جهت خیار دیگر. از جهت اینکه این خیار چقدر است و چند روز است و مال کی است؟ خیار حیوان میفرماید سه روز برای مشتری و اما در غیر حیوان میفرماید البیّعان بالخیار. هر دو به خیار هستند، آن هم نه تا سه روز، حتی یفترقا. اینجا در هر دو هم در خیار حیوان و هم در غیر حیوان، میبینیم زمان را مشخص کرده و آن کسی که صاحب این خیار است. به هر حال ایشان میگوید که مراد از شرط میتواند این احتمال دوم را مطرخ بکند که مراد از این شرط میتواند حکم شرعی باشد. یعنی حکم شرعی که مقرر است و حکمی که باز شارع آن را مقرر کرده است.
حالا فرق این دو تا چی است؟ گویا شیخ توی اولی خود خیار را که گرفته، شرط را به معنای مشروط گرفته، اما توی دومی میخواهد بگوید شرط به معنای مشروط نیست بلکه به معنای خوب در واقع حکم شارع است. حکم هم میتواند مصدر باشد و هم میتواند اسم مصدر باشد. اما خوب میدانیم حکم هم میتواند به معنای مفعول به کار برود. ما حکم به. چیزی که بهش حکم شده است. حکم حاکم، چیزی که بهش حکم کرده است. یعنی حکمش این است. فلان چیز را که بهش حکم کرده، میگویند حکم حاکم است. حالا به هر حال ایشان میفرماید: و هو ثبوت الخیار، حکم شرعی مقرر را دیگر نمیگوید نفس خیار، میگوید ثبوت خیار. حالا اگر میگفت اثبات خیار یا جعل خیار، شاید بهتر بود. حالا ثبوت خیار که گفته یک مقدار ابهام ایجاد میکند که اگر ثبوت خیار است، این آن وقت با آن قبلی چه فرقی میکند. خیلی واضح نیست. میشود توجیهی کرد، ولی به هر حال آن احتمال اول واضحتر است. حالا باز رویش تأمل بفرمایید.
در هر صورت میفرماید چه به معنای اول باشد و چه به معنای دوم، جواب امام خیلی تطبیق نمیکند دقیق با مورد سوال. بلکه باید یک تسامحی را اینجا بگویم، تسامحی است و یک تسامحی اینجا روی داده است که میفرماید اگر منظور از شرط خیار است، خیار در حیوان میفرماید سه روز، امام میفرماید سه روز. مدت خیار سه روز. اینکه بگویم خیار سه روز است. خیار آن تسلط بر فسخ است که در یک مدتی است. که البته با توضیحی که بنده دادم شاید بشود گفت تسامح نیست. چون آنجا که میگوید ما الشرط فی الحیوان، خیار چی است؟ این چیستی را از خود نفس خیار را نمیپرسد؟ در واقع چند و چونش را. خیار با قیود و حدود و شروطش، با همهی در واقع خصوصیاتش مورد سوال است. و میشود گفت اصلاً سوال، سوال سائل از اصل خیار هم نیست، از خصوصیاتش و جزئیاتش، یعنی از مدتش و اینکه برای هر دو هست یا برای یک نفر. یعنی مدت خیار را در واقع سوال کرده که امام میفرماید ثلاثة ایام للمشتری. مدت و صاحب خیار، ذو الخیار. ولی شیخ میفرماید که چون سوال از خیار است و یا ثبوت خیار است و حکم خیار است، بنابراین جواب به مدت دادن خالی از تسامح نیست. این ظرف خیار را، ثلاثة ایام البته للمشتریاش هم خوب بود اضافه میکرد.
و علی کل تقدیر ففی الإخبار عنه بقوله ثلاثة أیام مسامحة. در هر صورت بر طبق هر کدام از این دو احتمال، طبق هر کدام که با شد، ففی الإخبار عنه، پس در اخبار از این شرط که گفت ما الشرط، الشرط ما هو؟ جواب خبر است. الشرط ثلاثة ایام. چون این ثلاثة ایام جواب آن در واقع ما استفهامیه است. ما جای خبر نشسته است و الشرط مبتدای مؤخر است. ما چون استفهام است و صدارت طلب است و مقدم شده است، این ثلاثة جای آن ما باید بنشیند و جواب آن ما است. بنابراین اخبار و خبر است و خبر دادن از این شرط بقوله ثلاثة أیام مسامحة. مسامحه است.
بعد میفرماید بله در بعضی از اخبار جوری آمده که آنجا میشود گفت مسامحه نیست. نعم فی بعض الأخبار، مقتضای این استدراک که میگوید نعم فی بعض الاخبار، بله در بعضی از اخبار، به صورت مبتدا و خبری نیست. میفرماید فی الحیوان کله شرط ثلاثة أیام.[4]
در حیوان، هر حیوانی، همهی حیوانها شرط ثلاثة ایام. شرط سه روز است. یعنی خیار سه روز. اینجا نیازی به مسامحه نیست. چرا؟ چون که اینجا دیگر مبتداء، ثلاثة ایام خبر نیست برای خیار که بگوید ثلاثة ظرف است و مدت است و زمان است، خبر باید با مبتداء مطابقت داشته باشد. نه اینجا میگوید که فی الحیوان کله شرط، یعنی خیار سه روز، خیار در سه روز، مضاف و مضاف الیه، گاهی مضاف اضافه میشود به ظرف. مثل مکر الیل و النهار. شرط ثلاثة ایام. شرط سه روز یعنی خیار در سه روز. اگر این جور بخوانیم. مضاف و مضاف الیه بخوانیم. این باشد، دیگر مسامحه نیست.
و لا یخفی توقفه علی التوجیه. میفرماید که مخفی نیست که این هم بر توجیه، این هم متوقف بر توجیه است که بعضیها فرمودهاند که ظاهراً یک عدم افتاده اینجا، توجیه نمیخواهد. اینجا دیگر مسامحه نیست که بخواهیم توجیهش کنیم. توی بالایی که گفت ثلاثة ایام، یعنی خیار ثلاثة ایام، اما اینجا دیگر شرط ثلاثة ایام، خود شرط به معنای خیار میگیریم و دیگر اینجا نیاز نیست. البته مگر اینکه اینجا دیگر شرط را به معنای خود مصدر بگیریم. خود مصدر باشد آن وقت شرط دیگر الزام خیار سه روز. آن وقت دیگر خیار را باید در تقدیر بگیریم و توجیه کنیم. اگر شرط به معنای مشروط باشد اضافه شدنش یک مقدار تکلف دارد. مشروط ثلاثة ایام. منتهی اگر بگویم شرط به معنای خود خیار است، خوب آن از باب مجاز در کلمه میشود. دیگر از باب استعمال لفظ و مصدر در اسم مفعول نمیشود. به هر حال بعضی از محشیین فرمودهاند، مثل سید یزدی و بعضیهای دیگر که اینجا یک عدم افتاده و اینجا دیگر توجیه نمیخواهد. بعضیها هم گفتهاند که چرا اینجا هم باید یک خیار سر ثلاثه بیاید. مسئله یک مقدار قابل تأمل است. و چیز مهمی هم نیست.