درس کتاب المکاسب استاد حسن خادمیکوشا
مکاسب
1400/07/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شرط ضمن عقد/شروط صحت شرط ضمن عقد /شرط اول
الکلام فی شروط صحة الشرط و هی أمور قد وقع الکلام أو الخلاف فیها.[1] بعد از بیان معنای شرط میپردازد به اصل مطلب. یعنی شروط صحت شرط. شروط ضمن عقد چه شروطی دارد صحتش. میفرماید چند تا چیز است که البته درش اختلاف هم است. و تویش حرف است. و هی امور قد وقع الکلام او الخلاف فیها. احدها، اولیش این است که باید این شرط مقدور باشد. مقدور علیه باشد. داخل و در تحت قدرت مکلف باشد. بتواند آن را تحصیلش کند و بتواند آن را تحویلش بدهد. به هر حال اگر شرطی کرده که مثلاً فلان کار را بکند باید بتواند یا فلان چیز را بهش بدهد، باید این را بتواند بهش بدهد. تحصیل آن و تحویلش. چیزهایی که خارج از قدرت مکلف است اینها را نمیشود شرط کرد. مثال زدهاند مثلاً این زراعت را بفروشد به این شرط که سنبلش کند. میگوید من این را میفروشم بهت مشروط به اینکه سنبلش کنی. یا میخرم ازت با این شرط که تو این را سنبل کنی. زرع را سنبل کنی. یعنی این کشتزار هست که درش گندم کشت شده تبدیل بشود به سنبل. یا امه و دابه را با این شرط بفروشد، چیزهایی از این قبیل. حالا اینها توضیح زیاد نمیخواهد. فکر میکنم برویم داخل متن تا متن را هم کمی جلو برویم.
أحدها أن یکون داخلا تحت قدرة المکلف. یکی از آن شروط این است که شرط داخل و تحت قدرت مکلف باشد.
فیخرج ما لا یقدر العاقد علی تسلیمه إلی صاحبه. پس چیزی که عاقد قدرت بر تسیلمش به صاحبش را ندارد، این خارج میشود با این شرط و با این قید أن یکون داخلاً تحت قدرة المکلف. شرطهایی که نشود آن را اجرا کرد و مقدور نباشد. نشود، حالا مثال است فیخرج ما لا یقدر العاقد علی تسلیمه، تسلیم کردن چیزی به صاحبش.
سواء کان صفة لا یقدر العاقد علی تسلیم العین موصوفا بها مثل صیرورة الزرع سنبلا و کون الأمة و الدابة تحمل فی المستقبل أو تلد کذا. أو کان عملا. میفرمایند که این شرط یک وقت صفتی است که صفت بیخود معنی ندارد شرط بشود. صفتی است که شرط کرده عین را با آن صفت تحویل طرفش بدهد. در حالی که این تحت اختیار این نیست. مثلاً زراعت را بفروشد با این شرط که سنبل بشود. سواء کان صفتاً فرقی نمیکند که این شرط صفتی باشد که عاقد قدرت بر تسلیم عین موصوفاً به آن صفت را ندارد مثل صیرورة الزرع سنبلاً و کون الأمة و الدابّة تحمل فی المستقبل أو تلد کذا. یا امه و دابه حمل کند و حامل بشود در مستقبل، اینجا تحمل یعنی باردار بشود. أمه را میفروشند به این شرط که باردار بشود یا بزاید یا دابه. تحمل أو تلد کذا. تلد کذا بزاید مثلاً چی میگوید دختر بزاید این امه. یا این دابه نر بزاید مثلاً. تلد کذا. یا حالا کذا میشود جایش چیز دیگری هم گذاشت. حتی شاید زمان و مکان را هم بشود گذاشت.
أو کان عملا کجعل الزرع سنبلا و البسر تمرا کما مثل به فی القواعد. عطف به آن صفتاً است. کان صفتاً، یعنی چه صفت باشد و چه عملی باشد کجعل الزرع سنبلا. مثل اینکه بگوید من این را با این شرط ازت میخرم که تو سنبلش کنی. با این شرط میخرم این تمر را و این بُسر، بُسر به خرمای نرسیده میگویند. این را میفروشم یا میخرم با این شرط که تو تمرش کنی.
کما مثل به فی القواعد. [2] در قواعد اینجوری مثال زده به چیزهای غیر مقدور. شیخ اینجا ایرادی به مثال میگیرد. میفرمایند این مثالهایی که زدهاند که کجعل الزرع سنبلا نه به این معنا که طرفش بیاید این را سنبل کند. نه. یعنی اینکه سنبل بشود یعنی خدا این را سنبل کند. و الا این را همه میدانند که دست آدم نیست و مگر دست آدم است که بخواهد سنبل کند. این مثال به این جعل زرع سنبلا، این در قواعد گفته، نه اینکه جعل صاحبه ایاه سنبلا. نه. بلکه جعل الله الزرع سنبلا. یا البسر تمرا. البته اگر جعل را مصدر معلوم معنا کنیم که قرار دادن زرع سنبلش کند و سنبل قرار بدهد یعنی سنبل بگرداندش. اگر اینجوری بگوییم باید بگویم جعل الله. اما سنبل شدن و جعل قرار داده شدن زرع سنبلا مثل همان صیرورة الزرع سنبلا میشود که این دیگر نیازی به این تأویل ندارد. چون طبیعی است که سنبل شدن دست بشر نیست. اما بالاخره تحت اختیار بشر هم نیست.
اینکه بگویم جعل الله الزرع سنبلا، این شرطی است که عقلا ممکن است بگویند که این را میفروشم با این شرط که میوه بدهد و سنبل بشود و یا عبد را میفروشم و یا این امه را میفروشم با این شرط که حامل بشود یا بزاید. این معقول است که حالا کسی یک همچنین شرطی بکند. اصل شرط کردنش چیزی نیست که بگوییم غیر معقول است. اما اینکه بگویم تو زرع را سنبل کنی، این را میگوید که عقلا همچنین کاری نمیکنند. بنابراین معنا ندارد بگوییم یکی از شروط صحت شرط. اینکه میگویم یکی از شروط صحت شرط این است که مقدور مکلف باشد، نه اینکه این چیزها را بخواهد خارج بکند. چیزهای اصلاً محال را. اصلاً محال است. اما اینکه زرع سنبل بشود که محال نیست. درست است تحت قدرت ما نیست اما محال هم نیست.
خلاصه شیخ میخواهد بگوید که با این قید محالها خارج نمیشود و چیزهایی که انجامش تحت قدرت نیست. چون اصلاً محال است. اینها را نمیخواهد. اینکه خود به خود خارج است. این دیگر اصلاً نیاز به احتراز ندارد که بخواهد بگوییم با این شرط آنها خارج بشود.
بنابراین اینجا هم که مثال زده کجعل الزرع سنبلا، منظور جعل الله الزرع سنبلا.
لکن الظاهر أن المراد به جعل الله الزرع و البسر سنبلا و تمرا. الزرع مفعول اول جعل است که اضافهی به فاعل شده است. مفعول دومش سنبلا. بسر هم که عطف به زرع است و تمر هم عطف به سنبل مفعول دوم است. و الغرض الاحتراز عن اشتراط فعل غیر العاقد مما لا یکون تحت قدرته کأفعال الله سبحانه. میفرمایند غرض این است که احتراز بشود از اشتراط فعل غیر عاقد که از چیزهایی که تحت قدرتش نیست. یا این چیزی که تحت اختیار یا دست عاقد نیست. باید عاقد بیاید کسی که این عقد را انجام میدهد اعم از اینکه خودش مالک باشد یا وکیل باشد و یا فضول باشد حتی که بعداً با اجازه بخواهد نافذ باشد. عاقد را که میگوید برای این است که همهی این اقسام را در بر بگیرد. میفرماید که بله اینکه شرط کردید که شرط باید مقدور باشد غرض احتراز از افعالی است که افعال کس دیگری است نه افعال تحت اختیار خود عاقد. افعالی که دست عاقد نیست. نه اینکه از دست عاقد برنمیاید به این جهت که محال است.
لا عن اشتراط حدوث فعل محال من المشروط علیه. نه اینکه احتراز کند و غرض این نیست که احتراز کند از اشتراط حدوث فعلی که محال است از مشروط علیه. یعنی ما بگویم شرط اینکه شرط صحیح باشد این است که داخل تحت قدرت مکلف باشد با این شرط نمیخواهیم شرط در واقع کارهای محال را بخواهیم خارج کنیم و بگویم کارهای محال را نمیشود شرط کرد و صحیح نیست شرعا. کارهای محال را که عقلا انجام نمیدهند که ما بخواهیم احتراز کنیم از آنها. بگویم شرط صحت شرط این است که باید محال نباشد. این یک چیز لغوی میشود. فعل محالی که حدوثش از مشروط علیه ممکن نیست، لا عن اشتراط حدوث فعل محال من المشروط علیه. اشتراط حادث شدن فعل محال از مشروط علیه.
لأن الإلزام و الالتزام بمباشرة فعل ممتنع عقلا أو عادة مما لا یرتکبه العقلاء، الزام و التزام نمیکنند و شرط و اشتراط نمیکنند عقلا هیچ وقت ملزم نمیکنند همدیگر را یا ملتزم نمیشوند به مباشرت فعلی که ممتنع است عقلاً یا عادة. الزام و التزام به مباشرت یک فعل این چنینی چیزی است که عقلا مرتکبش نمیشوند. حالا بگویند که احتراز کنند از یک همچنین چیزی.
و الاحتراز عن مثل الجمع بین الضدین أو الطیران فی الهواء مما لا یرتکبه العقلاء و الإتیان بالقید المخرج لذلک و الحکم علیه بعدم الجواز و الصحة بعید عن شأن الفقهاء.
احتراز از مثل جمع بین ضدین یا طیران در هوا میشود اینجا مما لا یرتکبه العقلا را خبر گرفت برای احتراز و الاتیان بشود مستأنفه و خبر اتیان بشود بعید که میآید. میشود که هم اینجا مما لا یرتکبه العقلاء را بیان گرفت برای مثل الجمع، اتیان هم عطف به احتراز بشود. بگویم اینجوری معنا کنیم که احتراز از جمع بین ضدین یا طیران در هوا از قبیل چیزهایی که و از چیزهایی که عقلا مرتکبش نمیشوند و اتیان به قیدی که مخرج این باشد و الحکم علیه بعدم الجواز، قیدی را بیاوریم که خارج کند یک همچنین موردی را مثل جمع بین ضدین را و حکم کنیم بر یک همچنین مواردی یعنی جمع بین ضدین و طیران فی الهواء که عقلا مرتکب نمیشوند، حکم کنیم به عدم جواز. قیدی بیاوریم که اینها را خارج کند که بگویم اینها اگر باشد شرط صحیح نیست و جایز نیست. احتراز بخواهیم بکنیم از یک همچنین مواردی. چیزهایی که عقلا مرتکبش نمیشوند و حکم به عدم جوازش بکنیم. بگویم که احتراز از یک همچنین چیزی و اتیان به قیدی که این چیزها را خارج کند و اینها به عدم جواز و صحت، جایز نیست و صحیح نیست، این بعید عن شأن الفقهاء. بلکه از شأن عقلاء بعید است. و اینکه بگویم فقهاء آمدهاند شروط صحت شرط را که ذکر کردهاند که گفتهاند یکیاش این است که مقدور مکلف نباشد، این کاری که فقهاء کردهاند، بگویم منظورشان این است که محال نباشد. میفرماید که این که شأن فقیه دور از شأن فقهاء است.
فقهاء یک همچنین کار غیر عقلایی را انجام نمیدهند. بعد شاهد میآورد که در اجاره و جعاله که متعلقش یک فعلی باشد و مورد اجاره یک کاری باشد، شخصی کس دیگر را اجیر کرده که کاری بکند و این مورد اجاره است. اجاره فقط خانه و مسکن و اینها نیست. طرف را اجیر کنند که کاری برایش انجام بدهد و یک دستمزدی هم برایش داده بشود. یا برای جعاله که اعلام بشود هر کس فلان کار را کرد، این قدر مزدش است که متعلقش فعل است. در خود اجاره و خود جعاله که متعلقش فعل است هیچ وقت نگفتهاند که این فعل باید مقدور باشد. خوب معلوم است که نیازی نیست که بگویند. بگویند که غیر مقدور باشد باطل است. مثلاً در شروط اینجا دیگر صحبت شرط نیست. خود اجاره و خود جعاله، نگفتهاند که شرط صحت اجاره و شرط صحت جعاله این است که این متعلقش باید مقدور مکلف باشد. همچنین چیزی نگفتهاند. چون اصلاً عقلا چیز غیر مقدور را که نمیآیند به اجاره بگذارند یا به جعاله بگذارند. کار غیر مقدور یعنی کاری که محال است. مثل اینکه بگوید جعل زرع سنبلا. بنابر اینکه فاعل این جعل شخص باشد و انسان باشد. بگویم این قدر بهت میدهم که این زرع را سنبلش کنید. البته خواهیم رسید که منظور این باشد که مقدمات سنبلیاش را بهش رسیدگی کنی که سنبل بشود. که علی القاعده اگر رسیدگی کردی سنبل میشود. منظور این باشد که از بحث خارج است و آن درست این شرط. مثلاً بگوید یک کاری بکنید که این طیران فی الهواء. یا مثالهایی که خودش زد. جمع بین ضدین. اگر یک کاری کنی که هم این باشد و در عین حالی که هست نباشد، اجتماع نقیضین، این کتاب و دفتر هر دو یک جا جمع بشود.
شاهد بر مدعا که ما اینجا گفتیم که گفتهاند یکی از شروط صحت شرط این است که داخل در قدرت مکلف نباشد، این نیست که محال نباشد. منظور این نیست. بلکه منظور این است که فعلی که احتمال وقوعش است و تحت اختیار ما نیست و دست ما نیست. دست دیگری است. خدا یا غیر خدا. اما ممکن است که اتفاق بیافتد. بگویم که من این را میفروشم به این شرط که در آینده این اتفاق بیافتد یا فلانی فلان کار را بکند یا خدا به تو بچه بدهد یا این امه را بهش بچه بدهد و بچهاش فلان باشد و اینها. از این جور چیزها باشد میشود و بعید نیست. یعنی عقلایی است که عقلا یک همچنین قول و قراری به هم بدهند و بگویند که من این را به تو میفروشم البته اگر این بشود. شدنی است نه اینکه شدنی نیست، اما دست طرفش نیست. اما احتمال وقوعش است که حالا میگویم.
و لذا لم یتعرضوا لمثل ذلک فی باب الإجارة و الجعالة، که توضیحش را دادیم. مع أن اشتراط کون الفعل سائغا یغنی عن اشتراط القدرة. شرط دوم که ذکر میشود در اینجا اگر رجوع کنید چند صفحهی بعد، اینکه یکی دیگر از شروط صحت شرط این است که فعل سائغ باشد، یعنی جایز باشد و ممکن باشد و شدنی باشد. سائغ باشد البته منظور از سائغ یعنی مجاز باشد. میفرماید مجاز شرعی باشد خوب چون شرع چیزهای غیر مقدور و محالات را در واقع هیچ وقت بهش مجاز نمیشود گفت شرعاً و معنا ندارد که چیز محال را بگویم مجاز است. وقتی میگویم فعل باید سائغ باشد و مجاز باشد شرعاً و جایز باشد، همین کفایت از اشتراط قدرت هم میکند. یعنی نیازی نیست که ما این را محالات را بخواهیم با این قید داخلاً تحت قدرة المکلف خارج کنیم. حالا روی این تأمل بفرمایید.
نعم اشتراط تحقق فعل الغیر الخارج عن اختیار المتعاقدین المحتمل وقوعه فی المستقبل و ارتباط العقد به بحیث یکون التراضی منوطا به و واقعا علیه أمر صحیح عند العقلاء مطلوب لهم. بل أولی بالاشتراط من الوصف الحالی غیر المعلوم تحققه ککون العبد کاتبا و الحیوان حاملا و الغرض الاحتراز عن ذلک. بله غیر مقدور که میگویم نمیشود شرط گذاشت، شرط غیر مقدور گذاشت، اگر منظور از غیر مقدور یعنی مقدور مکلف که خارج از تحت اختیار است، ممکن است وقوعش، ولی دست این نیست و دست کس دیگری است. میفرماید این درست است. اشتراط تحقق فعل الغیر، اشتراط و شرط تحقق فعل غیر الخارج، صفت فعل است. الخارج عن اختیار متعاقدین که خارج از اختیار متعاقدین است و المحتمل الوقوعه فی المستقبل که احتمال وقوعش در آینده وجود دارد. و ارتباط العقد به، ارتباط عطف به اشتراط است و عقد را مرتبط کردن به آن یا مرتبط شدن عقد به آن، بحیث یکون التراضی منوطاً به و واقعاً علیه، به گونهای که این رضایت طرفینی و توافق فیما بین، منوط به آن باشد، تحقق فعل غیر و واقع بر آن باشد. یعنی معامله که انجام میشود، روی آن شرط واقع بشود. این امرٌ صحیحٌ. اشتراط این چنینی و ارتباط عقد به یک همچنین چیزی، امرٌ صحیح عند العقلا مطلوب لهم. عقلایی است و مطلوب عقلا است. چیزی نیست که عقلا یک همچنین چیزی را نکنند. ولو ممکن است که شارع این را اجازه ندهد شرعاً به خاطر یک سری مفاسدی که دارد شارع این را اجازه ندهد که این شرعاً جایز نیست شرط ما اینجوری باشد. اما عقلایی است. امر صحیح عند العقلا. نزد عقلا صحیح است. چیزی که اصلاً عقلایی نباشد نمیایند بگویند که شرعاً صحیح است یا نیست. عقلا انجامش نمیدهند و نمیشود انجامش داد. بیایم برایش حکم شرعی وضع کنیم؟
بل أولی بالاشتراط من الوصف الحالی غیر المعلوم تحققه. بلکه این اولی به اشتراط است، عقلا ببینید یک کاری در عقلا رواج دارد و آن این است که چیزی را میفروشند، میگویند من این را بهت میدهم به این شرط که مثلاً فلان وصف را داشته باشد. این عبد را میفروشم به این وصف که سواد داشته باشد. ولی فعلاً در این حد مشخص نیست که سواد دارد یا ندارد. یا بگویند که من این حیوان را بهت میفروشم یا ازت میخرم به این شرط که باردار باشد و آبستن باشد. بالاخره معلوم نیست. ولی بعدش معلوم میشود. یعنی در حین عقد، شرطشان این است که در حین عقد همین وصف را داشته باشد. با این وصف این را میفروشد. میگوید وقتی وصف حالی را که تحققش الان معلوم نیست، میشود شرط کرد و میشود همچنین معاملهای کرد، عقلا میکنند همچنین کاری را و صحیح هم است، شرعاً هم صحیح است، میفرماید اشتراط یک وصفی که تحققش در آینده اتفاق خواهد افتاد. شما بگوید حالا که من این را میفروشم با این شرط که در آینده یک همچنین اتفاقی، حیوان در آینده حامل بشود یا عبد حالا یا مثلاً زرع سنبل بشود و یا بسر تمر بشود.
میفرماید اشتراط یک امری که خارج از اختیار طرفین است، اما احتمال وقوعش در آینده است، این اولی به اشتراط است. این اشتراط اولی است از وصف حالی الغیر المعلوم تحققه. از وصفی که حالی است و تحققش معلوم نیست. ککون العبد کاتبا و الحیوان حاملا. و الغرض الاحتراز عن ذلک. غرض این است که احتراز بشود از یک همچنین موردی. البته وجه اولویتش را باید توجه داشته باشید که چرا اولی است. اشتراط یک وصفی که در آینده اتفاق میافتد یا کاری که تحققش در آینده انتظارش است هرچند معلوم نیست و دست طرفین نیست.
این را گفتیم اولی به اشتراط است. اولی است به شرط کردن یک همچنین چیزی. اولی از چی است؟ از وصف حالی که تحققش حین عقد معلوم نیست. وقتی وصف حالی غیر معلوم تحققه این را میشود اشتراطش کرد، این را هم به طریق اولی. پس اولویتش شاید این باشد که در حین عقد که هنوز ما میخواهیم تازه عقد را انجام بدهیم میشود آنجا در خیلی از موارد یا بعضی از موارد شاید بشود فهمید. مثلاً عبد را میگوید میفروشم یا این را ازت میخرم با این شرط که کاتب باشد و سواد داشته باشد. نوشتن بلد باشد. معلوم نیست. میتواند امتحانش کند. میشود امتحان کرد. بنابراین نیاز به اشتراط نیست و همانجا امتحان میکند.
وقتی وصف را که معلوم نیست ولی میشود علم بهش پیدا کرد و میشود اشتراط کرد، پس چیزی را که راهی برای پی بردن بهش نیست مگر گذر زمان، ان را باید به طریق اولی بشود اشتراط کرد.
و یدل علی ما ذکرناه. ایشان میفرمایند که دلیل بر آنچه که ما گفتیم، گفتیم منظور از این مثالهایی که زدم، جعل زرع سنبلا، نه اینکه طرفش احد متعاقدین این سنبل را زرع کند. یا این بسر را تمر کند. بلکه یعنی این زرع سنبل بشود. یعنی خدا این را سنبلش کند. میفرماید شاهد بر این که گفتیم این است، چون صیرورتهما و صیرورت الزرع سنبلا و یا بلوغ الزرع سنبلا یا بلوغ البسر تمرا، دلیل بلوغ و صیرورت شده نه جعل. اکثراً این تعبیر را کردهاند. خودش میتواند شاهد باشد بر مدعای ما.
نیازی البته به این همه بحث و مطلب نبود. چون چیز واضحی است.
و یدل علی ما ذکرنا تعبیر أکثرهم ببلوغ الزرع و البسر سنبلا و تمرا أو لصیرورتهما کذلک و تمثیلهم لغیر المقدور بانعقاد الثمرة و إیناعها و حمل الدابة فی ما بعد و وضع الحامل فی وقت کذا و غیر ذلک. دلیل بر آنچه که ما گفتیم این است که اکثر فقها تعبیر به بلوغ الزرع سنبلا و البسر تمرا کردهاند. لف و نشر مرتب است. بلوغ الزرع و البسر سنبلا و و تمرا. سنبلا مال زرع است و تمرا مال بسر است. یا تعبیر به صیرورت کردهاند. و مثال زدهاند برای غیر مقدور، مثالی که زدهاند به انعقاد ثمره، میوه ببندند، انعقاد ثمره. ایناعها، رسیدنش. برای اینها مثال زدهاند. و حمل الدابه فی ما بعد دابه در ما بعد حامل بشود. یا وضع الحامل فی وقت کذا. حمل اضافه شده به دابه یا وضع اضافه شده به حامل. حامل یعنی حیوان آبستن یا انسان باردار وضع کند در فلان وقت. و غیر ذلک.
و قال فی القواعد- یجوز اشتراط ما یدخل تحت القدرة من منافع البائع دون غیره کجعل الزرع سنبلا و البسر تمرا. قال الشهید رحمه الله فی محکی حواشیه علی القواعد إن المراد جعل الله الزرع سنبلا و البسر تمرا لأنا إنما نفرض فیما یجوز أن یتوهمه عاقل لامتناع ذلک من غیر الإله جلت عظمته انتهی.
در قواعد هم باز میفرماید که اشتراط چیزی که داخل تحت قدرت باشد جایز است. چیزهایی که جزو منافع باید است و تحت قدرت بایع است، میشود اینها را اشتراط کرد. دون غیره عطف به ما یدخل اشتراط ما یدخل تحت القدره یعنی لا غیر ما یدخل تحت القدره. چیزی که داخل در تحت قدرت نباشد داخل نیست. ببینید مثالی که زده در اینجا باز مثال زده به جعل زرع سنبل.[3] این قواعد مال علامه است. شهید رحمه الله علیه در حواشیای که بر قواعد دارد، شهید اول، البته به حسب آنچه که حکایت شده ازش، که شیخ خود حواشی را ندیده است. حکایتش را شنیده یا دیده است. میفرماید که شهید گفته که منظور از این جعل زرع سنبلا و یا بسر تمرا، یعنی جعل الله. باز همین. شاهد دارد میآورد باز بر مطلبی که خودش گفته است. شاهد از حواشی قواعد. قال الشهید فی المحکی حواشیه علی القواعد، إن المراد جعل الله الزرع سنبلا و البسر تمرا.
لأنا إنما نفرض فیما یجوز أن یتوهمه عاقل لامتناع ذلک من غیر الإله جلت عظمته انتهی. میفرماید برای اینکه ما بحثمان فقط در جایی است که عاقل آن را جایز است که یعنی ممکن است که عاقل آن را تصورش کند. یجوز أن یتوهمه عاقل. قابل تصور برای یک عاقل باشد. روی اینها داریم در واقع صحبت میکنیم که جایز است شرعاً یا جایز نیست. و الا چیزی که اصلاً در وهم عاقل نمیآید این از حکم شرعیاش بحث نمیشود صحت و بطلانش. ممتنع است برای غیر اله جعل زرع سنبل و یا بسر تمر، این از غیر اله ممتنع است. بنابراین مراد این لامتناع تعلیل بر اینکه إن المراد جعل الله تفسیری که شهید کرد و تفسیری که از کلام قواعد کرد. در واقع میخواهد بگوید چون اینها ممتنع است و چون چیزی هم که ممتنع است خارج از بحث است و نمیتواند داخل در بحث باشد و مراد باشد.
لکن قال فی الشرائع و لا یجوز اشتراط ما لا یدخل فی مقدوره کبیع الزرع علی أن یجعله سنبلا و الرطب علی أن یجعله تمرا انتهی.
در شرایع باز چیزی گفته که باز مقداری باید توجیهش کرد. لکن که میگوید، قواعد که مال علامهی حلی بود، گفت جعل الزرع سنبلا. زرع را سنبل کند یا سنبل بشود، تعبیر به جعل کرده ایشان اینجوری تفسیرش کرده است. اما در شرایع دیگر یک جوری گفته که آن توجیه را هم برنمیدارد. چون دیگر خیلی صراحت دارد. میفرماید در شرایع این جور گفته است. جایز نیست اشتراط چیزی که داخل در مقدور طرفش نیست یا مقدور خودش، شرط بکند که فلان کار را بکند، داخل در مقدورش باشد، کبیع الزرع مثل فروش زرع علی أن یجعله سنبلا. بنا بر این که سنبلش کند. یعنی همان کسی که میفروشد این را بفروشد بنا بر اینکه أن یجعله سنبلا. داخل در مقدورش نیست.
لا یجوز اشتراط ما لا یدخل فی مقدوره، مقدور آن مشترط و آن آن شارط که بایع است توی این فرض. کبیع الزرع علی أن یجعله سنبلا و الرطب علی أن یجعله تمرا. رطب عطف به زرع میشود یعنی بیع زرع بنا بر اینکه تمرش کند. کی؟ همان کسی که بیع کرده است.[4] انتهی.
و نحوها عبارة التذکرة. در تذکره هم باز همچنین عبارتی آمده است.[5] این را دیگر بگویم منظورش از آن یجعله یجعل الله، دیگر خیلی دور از ظاهر و حتی خلاف صریح عبارت میشود. این را چه جور توجیه کنیم؟
ایشان میگوید که لکن لا بد من إرجاعها إلی ما ذکر إذ لا یتصور القصد من العاقل إلی الإلزام و الالتزام بهذا الممتنع العقلی. میفرمایند این هم ارجاع داد با اینکه محقق این را فرموده، باید برگرداندش به همان چیزی که ذکر شد. جعل الله نه جعل بایع. چون که تصور نمیشود و قصد از ناحیهی عاقل، قصد به چی، به الزام و التزام، به این ممتنع عقلی، الزام و التزام به این ممتنع عقلی. مگر اینکه، اللهم الا حرف خوبی است.
اللهم إلا أن یراد إعمال مقدمات الجعل علی وجه توصل إلیه مع التزام الإیصال فأسند إلی نفسه بهذا الاعتبار فافهم. مگر اینکه مراد آن کسی که شرط را کرده که سنبلش بکنی یا تمرش بکنی، مرادش این باشد که مقدمات سنبل شدنش را تو فراهم کنی. سنبلش کنی به عنوان در واقع زمینهی سنبل شدنش را فراهم کنی. با واسطه در واقع. به واسطهی اعداد مقدمات و تمهید مقدمات. علت اعدادیهاش باشی. مراد این باشد که اعمال کنی مقدماتی را که مقدمات جعل زرع سنبلا، علی وجه به وجهی که توصل الیه که این مقدمات موصل به آن جعل باشد مع التزام الایصال به همراه التزام ایصال. ملتزم هم بشوی که این ایصال را انجام بدهی.
یعنی کاری کنی که این مقدمات موصل به آن نتیجه باشد. فاَسنَد الجعل إلی نفسه بهذا الاعتبار. فاَسنَد این بایع الجعل منتهی این شارطی که بایع هم است اسناد داده و نسبت داده این شرط را به خودش با این اعتبار. مجاز است دیگر. فافهم. حالا این فافهم اینکه به کجا اشاره دارد، بعضی از محشیین فرمودهاند که اگر مراد اینها این باشد این مقدور است و دیگر غیر مقدور نیست و نباید باطل باشد. اما بعضیهای دیگر این وجه را رد کردهاند و فرمودهاند که با توجه به قیدی که شیخ گذاشت، علی وجه توصل الیه، مقدمات را فراهم کند به گونهای که این مقدمات موصل به این جعل باشد و ملتزم به ایصال هم بشود. یعنی ملتزم ایصال این مقدمات به در واقع ایصال به واسطهی مقدمات به آن نتیجه. نتیجه خیلی باز تحت اختیار نیست. احتمال تحققش است. باز بالاخره علی القاعده عادتاً اگر این اعمال انجام بدهد و مانعی نباشد، نتیجه را باید داد. اما باز دست و تحت اختیار مکلف نیست. ولی بالاخره محال هم نیست. احتمال وقوعش هم است. بنابراین شاید فافهم اشاره به این داشته باشد.
فافهم را میشود بیشتر دقت کرد. شاید چیز خاصی هم تویش نباشد و اشاره به دقت مطلب دارد.
و کیف کان فالوجه فی اشتراط الشرط المذکور مضافا، حالا بماند و وارد وجه اشتراط این میشود که علت در واقع اینکه شرط اول وجهش چی است. شرط اول از شروط صحت که گفتیم داخل تحت قدرت مکلف باید باشد و الا این شرط باطل است. استدلال میخواهیم بکنیم وجهش را. دلیلش را بگویم که حالا جلسهی بعد.