< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید علی محقق‌داماد

94/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: التعادل و التراجيح/معنى التعارض /معنی التعارض

 

جایگاه تعادل و تراجیح در مباحث اصولی

امروز بحث معروف تعادل و تراجیح مطرح می کنیم .بحث استصحاب تمام شد به دنبال آن به تعبیر شیخ در رسائل، رساله تعادل و تراجیح. در شروع این بحث قبل از اینکه وارد بحث های ماهوی مطلب بشویم یک مقدار بحث‌های شکلی داریم. خیلی وقت ها در اوائل بحث ها مشابه این سوال ها مطرح می شود. بحث تعادل و تراجیح آیا از بحث های اصولی است یا نه. موضوع علم اصول چیست، تا ببینیم این بحث از مسائل علم اصول و پیرامون آن موضوع است یا نه. هو قواعد الممهده لاستنباط الاحكام این تعریف شاملش میشود، چون برای استنباط احکام نیاز به این مبحث داریم بلاشک. اما موضوع آن چه شد ؟ادله اربعه، همانطور که متقدمین می گفتند. این هم یکی از حالات ادله اربعه است. یکی از ادله اربعه سنت است و در سنت به معنای واقعی تعارض نیست اما از حالات سنت حاکی است. یا اینکه به هر دو ثابت شود سنت واقعی، باز هم می شود از حالات سنت واقعی. در جای خودش گفتیم موضوع علم اصول هو الحجه في الفقه ،آنچه که در فقه می تواند حجت قرار بگیرد. به همین بیان هم بحث در مورد خبر واحد از اصول است ،برای اینکه خبر واحد آیا می تواند حجت در فقه قرار بگیرد یا نه؟ اینجا هم میخواهیم بگوییم آیا این بحث در فقه حجت است یا نه؟ به همين تعبير تعادل و تراجیح هم وقتی دو خبر با هم تعارض کردند کدام شان حجت است. پس همانطور که بحث حجیت خبر واحد من الاصول، بحث در مورد تعادل و ترجیح هم من الاصول و از اهم مباحث است. ولی متاسفانه مورد کم لطفی قرار گرفته است. مرحوم صاحب معالم بعد از اینکه تمام می‌کند و بحث اجتهاد و تقلید هم تمام می‌کند آخرش می گوید:خاتمه! و بحث تعادل و تراجیح را مطرح می‌کند. جزو مقاصد علم اصول به حساب نمی آید،که در معالم تقسیم‌بندی می‌کند اصول را به مقاصد و این را خارج از آنها می‌داند. شیخ علیه الرحمة در رسائل هم در آنجا بحث اجتهاد و تقلید راندارد ولی استصحاب وقتی تمام می شود تعادل و تراجیح در خاتمه می آید که خارج از مباحث علم اصول است. ولیکن این مطلب را مرحوم آخوند در کفایه عنایت کرده و اجتهاد و تقلید را در خاتمه می آورد. ولی بحث تعادل و تراجیح را به عنوان بحث ثامن می‌آورد. این از نکته اول...

اما نکته دوم؛ در این بحث تعادل و تراجیح چه چیزی را میخواهیم بحث کنیم؟ دو روایت که با هم معارض شدند چه کار کنیم؟ سوال این است در رابطه با دو روایت متعارض چه کار کنیم و آن وقت جواب می‌دهیم که این دو روایت را باید دید متعادل با هم است یا ترجیح دارد، حال یا تخییر و یا اخذ به ترجیح، اینها جواب سوال است.تعادل یا ترجیح از حالات این مطلب است، وقتی می گوییم دو روایت تعارض کردند چه کنیم، آن وقت میگوییم این دو دلیل متعارض در هر شاخه ای هر کدام یک حکمی دارد، یا باید این را از حالات شمرد و امثال اینها را، یا از احکام آن.

ولی موضوع بحث در این قسمت تعارض ادله است. لذا اگر بخواهیم اسمی برای این مبحث بگذاریم باید بگوییم تعارض، و باید با این عنوان بحث را شروع کنیم.

 

معنای تعارض

تعارض به چه معناست؟ شیخ‌گوید: تعارض من العرض وهو الاظهار[1] ،مشتق از عرض است و عرض هم یعنی اظهار. در لغت هم همین را می گویند عرض الشيء له = اظهره له[2] معنایش این است که کلمه عرض متعدی است بنفسه و مفعول دوم با حرف جر میاید.

الان هم همین معنا متداول است بین اعراب، وقتی یک نمایشگاهی میزنند اسمش را می‌گذارند معرض! يعني نمایشگاه. حال اگر به این معنا شد، اشکال می‌شود که در بحث تعارض چه کسی عرضه کننده است،فاعل و مفعول کیست؟ تعبیر مرحوم مشکینی در حاشیه بر کفایه: فانه لا يعقل من الدليلين المتنافيين[3] ،دو دلیل جداگانه از هم آمدند کدام یک عرضه داشته است به دیگری؟ که به وزن تفاعل ببریم. تفاعل معنایش این است که این عرضه می کند به آن و آن عرضه می کند به این، عرضه متقابل. مرحوم مشکینی میگویند: لابد من ان يقال ان نقله الی الهذا المعنى [یک معنای جدیدی شده و از معنای قبلی خارج شده] من قبيل نقل اللّفظ الموضوع للمباين إلى مباين آخر، و المناسبة هي شباهة تنافيهما بتظاهر الشيئين كلّ واحد على الآخر [4] ، این دو تا باهم ربطی نداشته و یک معنایی بوده از اول حالا تدریجاً در اثر کثرت استعمال، شده نقل به این معنای دوم.اگر بگوییم تنافی بازهم عرضه در آن نیست و اظهاری در آن نیست. نقل شده به این معنا به صرف این شباهت.

مرحوم آقای صدر هم همین اشکال را پذیرفته و لذا آمده در اصل مطلب تردید کرده که کلمه ارض دارای معانی مختلفی است و فقط آن معنایی که شیخ گفته نیست و آن یکی از معانی است؛ العرض بمعنى جعل الشيء حذاء شيء الاخر فی قباله، چیزی را در قبال چیز دیگری قرار دادن، این هم هست و لازم نیست چیزی را به کسی اظهار کنند. وقتی دو کفه ترازوی یکسان باشند این هم یک نوع عرض است. والعرضية بهذا المعنى كما قد تكون بملاك التماثل والمباراة بين الشيئين ، فيقال عارض فلان شعر المتنبي ، بمعنى أنشد مثله ، كذلك قد تكون بملاك التناقض والتكاذب بين شيئين، تعارض دو امر گاهی به مماثله است و گاهی به تنافی. یک وقتی دو رفیق را با هم مقایسه می کنیم می‌گوییم مثل هم، یک وقتی دو دشمن را می گوییم مثل هم هستند به لحاظ قدرت و نیرو. این بیان ایشان که مفصل هم گفتند.

 

نقد تعریف مرحوم صدر

فکر میکنیم این بیان هم تفاوتی در مسئله ایجاد نمی کند،چون کلمه را آمده معنای جدیدی مطرح کرده اما عمده کلمه تعارض است که می‌آید در تعیین فاعل و مفعول. در معنای اول می گفتیم اظهار است و یک مظهِر میخواهد و یک مظهَر. حالا این معنای دوم را درست کردید. باید جعل شود یعنی یک فاعل دارد.اگر تعادل در دو روایت شد شاید هم عرضی باشد اما چه کسی آنها را جعل کرده رو به روی هم؟ و چه چیزی چیزی قرار داده شده؟ رفتن سراغ یک معنای لغوی دیگر به این معنا که بیان کردید دردی را دوا نکرده، آنجا هم باز فاعل و مفعول مبهم هستند. این که تعارض می‌تواند بر اثر تماثل یا تنافی باشد ربطی به این اشکال ندارد ولی بحث فعلی ما در تطبیق صیغه تفاعل در اینجاست؛ فاعل و مفعول اولاً، دو روایت که با هم اظهار یا جعلی ندارند و چه کسی این کار را می‌کند؟

اشکال: اینکه اگر خود روایات را در اینجا فاعل بگیریم و مفعول، مثل جان بخشیدن به اشیا و این روایت مطلب خود را عرضه کند و این روایت هم مطلب خود را، پس از نظر فاعل و مفعول مشکلی ندارد.

جواب: فرمایشات شما به طول و عرض شاید بگوییم اشکال درست است و یک معنای کنایی می‌توانیم بگیریم و این قبول اشکال است و اینکه خارج شویم از معنای حقیقی و یک معنای کنایی خودمان تصویر کنیم .فرمایش شما را می‌توان اینگونه تقریر کرد و این خروج از معنا است. این که آسان است و بگوییم لغت هر چه میخواهد باشد و مهم این است که ما چه مقصودی داریم. ما عرض می کنیم اتفاقاً این معنا درست است به معنای لغوی و اشکال به شیخ هم وارد نیست، همان معنای اظهار. در روایت یک متن روایت داریم و یک مدلول روایت. لفظش با لفظ دیگر تعارض ندارد بلکه مدلول است که تعارض دارد و با هم تنافی دارد. آن وقت در حقیقت دو روایت متعارض هر روایت آن متن دلیل است و مدلول دارد و تنافی در مدلول آنهاست. لذا در بحث بعدی که مرحوم آخوند مطرح کرده تعبیر شیخ را اشکال می‌کند در آنجا و می‌گوید بحسب مدلولهما... بعد می‌گوید در ابتدا: دلالة الدلیل بر آن مدلول. این دلالت، می شود اظهار کننده این دلیل با لفظش اظهار می‌کند چیزی را، آن هم در مقابل اظهار می کند خلاف این را. پس هر کدام از این دو لفظ اظهار می کند امری خلاف دیگری، منطبق با لغت. اتفاقاً تعارض در کلمات صفت دو دلیل است از این حیث که هر دو اظهار می کنند مدلولی خلاف دیگری. لازم نیست فاعلش را یک انسان و شخص در نظر بگیریم ، این خودش فاعل و مفعول دارد.پس همان تعبیر مرحوم شیخ به معنای اظهار، هر دلیلی اظهار می کند مدلولی خلاف دیگری، مشکل را باید با توجه به این مطلب حل کنیم که در این ادله دو حیث داریم:دلیل داریم و مدلول، و این دو حیث را نه مرحوم مشکینی توجه کرده نه مرحوم صدر. بنابراین عرض می کنیم اینکه مثل مرحوم مشکینی زود فرار کنند و بگوییم نقل شده از معنایش به معنای دیگر، یا راحت‌تر کنند که بگویند این معنا نوعی کنایه است اما می‌بینیم این کلمه مستعمل است. این حقیقت که آقای مشکینی می‌گوید وقتی است که یک کتاب اصولی نوشته شده و تعارض ادله به این عنوان مطرح شده و این اصطلاح کم کم در اثر تکرار نقل شده به این معنا اما ما میبینیم این کلمه به همین معنا در لسان ائمه و رواة در زمان ائمه ع مطرح شده:ياتي عنكم خبران متعارضان دقیقاً همین کلمه است و به همین معنا استعمال شده آن وقت هنوز نقل، معنا ندارد و باید در معنای دوم کثرت استعمال پیدا شود. شاهدی است بر این که این معنا بر همان معنای لغوی است، به همان معنای اصلی بدون هیچ تغییری.

اشکال: اینکه دوروایت با اختلاف ۸۰ سال از دو معصوم نقل شده، در یک دوره گفته شده مرگ بر آمریکا و در یک دوره گفته شده درود بر آمریکا، دو روایت با همدیگر متعارض نیستند...

جواب: این است که وقتی به شما می رسد آیا متعارض هستند یا نه؟ وقتی که یکی صادر شده و هنوز دومین صادر نشده قطعاً معارضی ندارد اما وقتی هر دو صادر شده و به گوش شما هم رسیده هر کدام متنش خبر صحیح است خبر موثق و دلیل هستند و هرکدام معنایی را عرضه می کند یکی عرضه میکند حلیت و دیگری عرضه می کند حرمت را، الان تعارض شد در حالی که قبلاً تعارضی نبود. و این تعارض قبل از بررسی این که کدام یک حجت هستند یا هر دو حجت هستند بررسی می‌شود و همچنین تحقق تعارض به زمان و مکان وابسته است اگر کسی برود وسط میدان و هیچ معارضی نباشد و معارض بطلبد تعارضی وجود ندارد.

 

فی العنوان البحث

اگر عنوان بحث را قرار بدهیم باب تعارض ادله، خاتمه فی تعارض ادله، طبعاً با این بیان که گفتیم تطبیق می‌کند با مباحث آینده اما اگر با عنوان باب را تعادل و تراجیح قرار دادیم،این چطور تطبیق میکند با مورد بحث ما؟ دوم تعارض گاهی تعادل و گاهی ترجیح است. تعادل به معنای لغوی آن یعنی تساوی است و اگر در همین مورد بحث ما اصطلاح بشود آنطور که ادعا شده می‌شود از یک اصطلاح موضوع للعام برای یک مورد خاص، این استعمال لفظ است و تطبیق آن بر مصداق به عنوان مصداق گفته بشود مجاز نیست و حقیقت است، اما اگر در این معنا استعمال بکنیم، استعمال لفظ موضوع عام در خاص مجازی است، اما تطبیق آن مجاز نیست، و استعمال آن مجاز است. اگر گفتید زید عالم، نسبت به زید تطبیق است، یک معنای کلی را منطبق می کنید بر زید، این حقیقت است اما اگر عالم را به عنوان اسم زید گفتید عالم ولاغیر می‌شود مجاز که در خود این مورد استعمال کنیم این لفظ راکه در مباحث الفاظ خیلی به آن تذکر داده شده است، استعمال لفظ موضوع للعام در خاص مجاز است اما استعمال آن به معنای عام و تطبیق آن با خاص این حقیقت است.

کلمه تعادل بحثش روشن است وقتی دو روایت با هم همسان هستند میشوند متعادلین، عدل به معنای نظیر است. اما تراجیح، البته بعضی ها گفتند ترجیح اما به چه مناسبت به صورت جمع گفته می شود؟ هم تعادل و هم تراجیح هر دو صفت دلیل هستند اینجا سوال پیش می آید که ترجیح دهنده کیست؟ عده ای گفته‌اند این هم از قبیل نقل مباین الی المباین است. برای اینکه از لحاظ لغوی ترجیح به معنای احداث المزیة، یک مزیتی در یک چیزی ایجاد کن این می شود ترجیح. چگونه می‌تواند ترجیح بدهد باید یک مرجح در میان باشد، احداث المزيه فی احد الشيئين المتساويين در حالی که ما در اینجا احداث مزیت نداریم. ترجیح یک فعل است آنچه که ما در این باب داریم ،تقدیم احد الدلیلین لمزیة موجودة فیه یک مزیتی در آن موجود است شما احداث نمی کنید. یا اینکه بگوییم ترجیح ،وجود همان مزیت است نفس مزیت و تقدیم دلیل به خاطر وجود همان مزیت. یعنی ترجیح در اینجا یا به معنای وجود مزیت خودش است یا باید بگوییم تقدیم ماست به حساب همان مزیت یا به حساب همان مزیت داشتن بگوییم ترجیح،و ما مزیتی احداث نمیکنیم. قویترین احتمال این است که بگوییم تقدمه علیه بالمزیة ترجیح باید صفت دلیل باشد نه صفت فقیه. لزومی ندارد که فاعل ترجیح یک انسان باشد بلکه خود دلیل مرجح است. گاهی فاعل به اراده است و انسان است و گاهی فاعل گاهی آن کسی که می توان فعل را به او نسبت داد، یک امر غیر اختیاری است مزیت موجب می‌شود ترجیح این روایت. ترجیح یک مصدر است که گاهی منسوب می شود به فاعل و گاهی منسوب می‌شود به مفعول. این دلیل که روایت است می‌شود مرجح برای اینکه این ترجیح روی آن واقع شده یک مزیتی دارد پس صحیح است که همین کلمه ترجیح را به کار ببریم و در عین حال نسبت به خود دلیل هم این ترجیح را نسبت بدهیم. بنابراین می‌شود گفت باب التعادل و التراجیح یا بگوییم تعادل الادله و التراجیح، نسبت به ادله داده شود. برای هر دلیلی یک ترجیح می توانیم نسبت دهیم نه تراجیح، اینجا محل اختلاف تعابیر فقها و گفتند باب تعادل و ترجیح که عبارت دقیقتری است و برخی دیگر گفته اند باب التعادل و التراجیح.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo