درس خارج فقه استاد عباس مسلمی‌زاده

1402/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: كتاب الطهارة/ النجاسات/ ولد الکافر

 

بحث درباره‌ی طهارت یا نجاست ولد الکافر بود. مرحوم سید فرمودند:

ولد الكافر يتبعه في النجاسة.[1]

یعنی ولد کافر، تابع والدینش است؛ اگر گفتیم کافر نجس است، ولدش نیز نجس است و اگر قائل به طهارت شدیم، ولد او نیز طاهر است.

مرحوم محقق خوئی نیز فرمودند: بحث از طهارت یا نجاست ولد کافر، متوقف بر قول نجاست اهل کتاب نیست؛ یعنی حتی اگر نسبت به آن‌ها قائل به طهارت باشیم نیز این بحث در جای خود قابل طرح است.[2]

برای قول به نجاست چند استدلال ذکر شده بود. استدلال اول و دوم را نپذیرفتیم.

استناد به روایات برای اثبات نجاست ولد الکافر

استدلال سوم استناد به روایات بود؛ مثل صحیحه‌ی عبدالله بن سنان:

رَوَى جَعْفَرُ بْنُ بَشِيرٍ[3] عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ أَوْلَادِ الْمُشْرِكِينَ يَمُوتُونَ قَبْلَ أَنْ يَبْلُغُوا الْحِنْثَ قَالَ كُفَّارٌ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُوا عَامِلِينَ يَدْخُلُونَ مَدَاخِلَ آبَائِهِمْ.[4]

«حنث» به معنای گناه و کنایه از بلوغ است؛ پس «قَبْلَ أَنْ يَبْلُغُوا الْحِنْثَ» یعنی قبل از آن که به سن بلوغ برسند. امام علیه السلام فرمودند: اولاد مشرکین کافرند، و خدا آگاه‌تر است به آن چه عمل می‌کردند. گویا در ذهن راوی این سؤال بوده که چرا بچه‌ای که هنوز به سن بلوغ نرسیده و می‌میرد، به جهنم می‌رود و حال آن که او هنوز گناهی انجام نداده است؛ به همین دلیل، حضرت می‌فرماید: «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُوا عَامِلِينَ» خدا می‌دانست که اگر قرار بود زنده بمانند، چگونه عمل می‌کردند و اهل گناه و نافرمانی بودند. بنابراین «يَدْخُلُونَ مَدَاخِلَ آبَائِهِمْ» در جایگاهی داخل می‌شوند که والدینشان داخل شده‌اند و همان گونه که آن‌ها اهل جهنم هستند، فرزندانشان نیز در جهنم داخل می‌شوند.

سؤال: روایات «الشَّقِيُّ مَنْ شَقِيَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِيدُ مَنْ سَعِدَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ» به چه معناست؟

پاسخ: ممکن است این روایات اشاره به قانون توارث داشته باشد؛ بدین معنا که بعضی از ویژگی‌های مثبت یا منفی ریشه در ارث و ژنتیک دارد. هم‌چنین در برخی از احادیث، این تعبیر به معنای علم خداوند نسبت به اعمال آتی افراد بیان شده است.[5] و الامعنای این روایات با عدالت خداوند سازگار نخواهد بود.

روایت دیگر از «وهب بن وهب» بوده که به دلیل عدم توثیق این راوی[6] ، این روایت ضعیف است:

رَوَى وَهْبُ بْنُ وَهْبٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ قَالَ قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَوْلَادُ الْمُشْرِكِينَ مَعَ آبَائِهِمْ فِي النَّارِ وَ أَوْلَادُ الْمُسْلِمِينَ مَعَ آبَائِهِمْ فِي الْجَنَّةِ.[7]

اولاد مشرکین با پدرانشان در آتش و فرزندان مسلمین با پدرانشان در بهشت هستند.

دسته‌ی دیگری از روایات در ذیل این آیه‌ی شریفه آمده است‌: ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾[8] ؛ کسانی که ایمان آوردند و ذریه‌ی آن‌ها به واسطه‌ی ایمان، از آنان تبعیت کرد، ذریه‌ی آن‌ها را به ایشان ملحق می‌کنیم.

در ذیل این آیه‌ی شریفه، آمده است: أَمَّا أَطْفَالُ الْمُؤْمِنِينَ فَيَلْحَقُونَ بِآبَائِهِمْ وَ أَوْلَادُ الْمُشْرِكِينَ يَلْحَقُونَ بِآبَائِهِمْ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ.[9]

این روایات هم دلالت دارند که اولاد کفار، مثل کفار هستند.

پاسخ به استدلال

جوابی که به استدلال فوق‌الذکر داده می‌شود آن است که مضمون این روایات با عدالت خداوند سازگار نیست و با قواعد مسلم نزد امامیه و عدلیه هماهنگی ندارد؛ این که خداوند متعال بچه‌ای که درک و فهم پذیرش اسلام را ندارد، در آتش بسوزاند، مخالف با عدل الهی است. علم خداوند به ایمان یا کفر شخص، به تنهایی در صحت عقاب یا ترتب ثواب، کافی نیست. اگر این علم کافی بود، نیازی به خلقت او نبود؛ در حالی که خداوند خلقت می‌کند تا به بنده برای عمل میدان دهد که اگر خواست کافر یا مؤمن شود: ﴿إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا﴾[10] . به تعبیر دیگر، خدا خلق را می‌آفریند تا حجت را بر آن‌ها تمام کند: ﴿لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[11] .

فارغ از این مسأله، اگر مضمون این روایات را نیز بپذیریم، روایات بیان کرده‌اند که اولاد کفار به جهنم می‌روند؛ این مطلب مربوط به آخرت است و دلالتی بر نجاست دنیوی آن‌ها ندارد. علاوه بر این، بین جهنمی بودن آن‌ها و نجاست نیز ملازمه‌ای وجود ندارد؛ چرا که بسیاری از مسلمین نیز جهنمی بوده، اما پاک هستند.

سؤال: چگونه روایتی که «صحیحه» است را کنار می‌گذاریم؟

پاسخ: نه تنها یک روایت، گاهی روایات متعدد صحیحه را قبول نمی‌کنیم، یا در تعارض روایات صحیحه با یکدیگر، یکی را کنار می‌گذاریم. روایت صحیح بدین معناست که راویان آن ثقه و امامی هستند، اما امکان اشتباه یا خطا و یا فراموشی بخشی از روایت درباره‌ی آن‌ها وجود دارد. پس لزوماً نمی‌توان به مضمون هر روایت صحیحه‌ای عمل نمود. به طور کلی، در تعامل با روایات اسلوب‌هایی به ما داده شده که باید به آن‌ها توجه شود؛ نظیر عرضه‌ی روایات به قرآن و احکام قطعی اسلام.

معنای رفع قلم از صبی

در روایت چنین آمده که قلم تکلیف از صبی برداشته شده است.[12] اکنون این سؤال مطرح است که آیا می‌توان به استناد رفع قلم از صبی قائل شویم که ولد الکافر نیز چون صبی است، تکلیف ندارد و به عدم نجاست او حکم کنیم؛ آیا روایت چنین دلالتی دارد؟

پاسخ: احکام به دو صورت هستند: تکلیفی و وضعی. تفاوت بین این دو، آن است که نتیجه‌ی حکم تکلیفی ثواب و عقاب است، ولی نتیجه‌ی حکم وضعی صحت و فساد و بطلان است. وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه احکام تکلیفی هستند و طهارت، نجاست، ضمان، ملکیت و امثال آن‌ها احکام وضعی به شمار می‌روند. حدیث رفع در مقام بیان احکام تکلیفی است و قلم احکام تکلیفی را برمی‌دارد؛ یعنی صبی به واسطه‌ی کاری که انجام داده، عقاب و عذاب نمی‌شود، نه اینکه به طهارت و نجاست صبی حکم نمی‌شود. هم‌چنین اگر صبی خسارتی بر کسی وارد کرد، حدی بر او جاری نمی‌شود، اما ضامن است.

اجماع منقول بر نجاست ولد الکافر

در نتیجه به جز اجماع و تسالم اصحاب، دلیلی بر نجاست ولد کافر وجود ندارد. البته این اجماع منقول است. اجماع در صورتی که کاشف از قول معصوم باشد حجت است و این کاشفیت نیازمند اثبات است. مرحوم شیخ طوسی در خیلی از مواردی که در کتاب خلاف آورده، دلیل اجماع را مطرح کرده است، لکن این اجماع در صورتی ارزش دارد که مدرک اجماع معلوم نباشد. به بیان دیگر، با فتوای اجماعی فقها بر یک مطلب و ندانستن دلیل، می‌فهمیم که حتماً نزد آن‌ها دلیلی وجود داشته که چنین فتوا داده‌اند؛ از آن‌جایی که وظیفه‌ی معصوم، بیان است، اگر این فتوا مخالف نظر او بود، باید بیان می‌کرد. حاصل آن که، با فرض عدم بیان، اجماع مذکور کاشف از قول معصوم خواهد بود. اما در جایی که احتمال دارد اتفاق نظر فقها در این مسأله، مستند به همین روایات باشد، این اجماع ارزشی ندارد و چنین اجماعی مدرکی بوده و کاشف از قول معصوم نیست.


[3] طریق شیخ صدوق به جعفر بن بشیر در مشیخه‌ی کتاب من لا یحضره الفقیه به این شکل است: «و ما كان فيه عن جعفر بن بشير البجليّ فقد رويته عن أبي- رضي اللّه عنه- عن سعد بن عبد اللّه، عن محمّد بن الحسين بن أبي الخطاب، عن جعفر بن بشير البجليّ‌». بنابراین، تمامی روات این حدیث امامی و ثقه هستند و در نتیجه این روایت صحیحه است. ر.ک. من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج4، ص473.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo