درس خارج فقه استاد عباس مسلمی‌زاده

1402/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: كتاب الطهارة/ النجاسات/ ولد الکافر

 

مرحوم سید فرمودند: و ولد الكافر يتبعه في النجاسة إلا إذا أسلم بعد البلوغ أو قبله، مع فرض كونه عاقلا مميزا و كان إسلامه عن بصيرة على الأقوى.[1]

ولد الکافر در طهارت و نجاست، در حکم کافر است. با فرض اینکه در کافر قائل به نجاست شدیم، ولد او نیز نجس است. اما در یک صورت دیگر نجس نیست؛ در صورتی که ولد کافر بعد از رسیدن به سن بلوغ اسلام اختیار کند، یا حتی قبل از بلوغ با فرض اینکه عاقل و ممیز باشد؛ یعنی در سنی است که می‌تواند خوب و بد را تشخیص دهد. در این صورت اگر ولد کافر اقرار به اسلام کند و شهادتین را بر زبانش جاری کند و اسلامش از روی بصیرت باشد، حکم به اسلام و طهارت او می‌شود.

توجه به این نکته لازم است که به تکلیف نرسیدن اقتضای عدم اسلام ندارد. بنابراین، اگرچه ولد کافر به تکلیف نرسیده، ولی فرض آن است که اعتراف به اسلام دارد و شهادتین را بر زبان جاری کرده است. همان‌گونه که درباره‌ی یهودی و نصرانی و نظیر آن‌ها نیز همین گفته می‌شود که اگر کسی قبل از رسیدن به سن بلوغ اعتراف به یهودیت یا نصرانیت کرد، در آن صورت به کفر او حکم می‌شود.

فارق بین کفر و اسلام

فارق بین کفر و اسلام چیست؟ در این رابطه، سه نظریه وجود دارد:

    1. ملاک در حکم به اسلام یک شخص اعتقاد قلبی و باطنی اوست، یعنی اگر کسی قلباً معتقد به اسلام یا کفر شد، به اسلام یا کفر او حکم می‌شود.

    2. مناط در حکم به اسلام شخص، اعتقاد قلبی و باطنی نیست، بلکه اظهار اسلام یا کفر در خارج است.

    3. ملاک در اسلام یا کفر شخص، هر دو مورد با هم است؛ پس هم باید اعتقاد قلبی داشته باشد و هم اظهار کند.

اما نظریه‌ی صحیح آن است که بین کسی که از ابتدا مسلمان است و از پدر و مادر مسلمان متولد شده و شخصی که از ابتدا کافر بوده، یعنی از پدر و مادر کافر متولد شده، تفصیل دهیم. فرد نخست که از ابتدا مسلمان بوده، به هیچ‌یک از دو امر متقدم نیاز ندارد. یعنی برای حکم به اسلام او نه اعتقاد قلبی لازم است و نه اقرار به زبان. او در حقیقت مسلمان است و نیازی به این دو ندارد. بلکه مادامی که اظهار کفر نکرده باشد، محکوم به طهارت و اسلام است.

دلیل این نظریه، سیره‌ی متصله به زمان معصومین علیهم‌السلام است. سیره‌ی قطعی و مسلم وجود دارد که حضرات معصومین علیهم‌السلام احدی از مسلمانان را به محض بلوغ الزام به شهادتین نکرده‌اند.

علاوه بر سیره، دلیل دیگر برای اثبات این نظریه، روایاتی است که بیان می‌کنند که شخص متولدشده از مسلمان، برای حکم به اسلام نیازی به هیچ‌یک از ملاکات سابق ندارد:

    1. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا.[2]

یعنی اگر بندگان خدا زمانی که نمی‌دانستند و جاهل بودند، توقف می‌کردند و دست به جهد و انکار نمی‌زدند، کافر به حساب نمی‌آمدند. بنابر این بیان، همین که فردی جهد و انکار نکند کافی است که کافر محسوب نشود. نفرمودند که برای حکم به اسلام نیازمند اعتقاد قلبی یا اظهار اسلام است. کفر مترتب بر جهد است، پس اگر جهد صورت نگیرد و انکاری حاصل نشود، شخص کافر نیست ولو اینکه در اعتقادش هم اسلام نباشد.

    2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ جَالِساً عَنْ يَسَارِهِ وَ زُرَارَةُ عَنْ يَمِينِهِ فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو بَصِيرٍ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِيمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ فَقَالَ كَافِرٌ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَالَ فَشَكَّ فِي رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ كَافِرٌ قَالَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى زُرَارَةَ فَقَالَ إِنَّمَا يَكْفُرُ إِذَا جَحَدَ.[3]

محمد بن مسلم می‌گوید: در نزد امام صادق علیه‌السلام، من سمت چپ حضرت نشسته بودم و زراره سمت راست ایشان نشسته بود. ابوبصیر وارد شد و از حضرت پرسید: نظرتان درباره‌ی کسی که نسبت به خداوند شک دارد چیست؟ امام فرمود: کافر است. باز پرسید: اگر شک در رسول خدا داشته باشد، چطور؟ فرمود: کافر است. سپس حضرت به زراره رو کرد و فرمود: «إِنَّمَا يَكْفُرُ إِذَا جَحَدَ». «إنّما» مفید حصر است؛ یعنی منحصراً کفر زمانی است که شخص علاوه بر شک، جَهد و انکار نیز داشته باشد. در نتیجه، ملاک جَهد است.

حاصل آن که تعدادی از روایات دال بر این است که اگر کسی سابقه‌ی اسلام داشت، برای حکم به اسلام او نیازی به اظهار یا اعتقاد قلبی ندارد.

اما درباره‌ی کسی که از ابتدا کافر است و از پدر و مادر کافر به دنیا آمده، حکم به طهارت او متوقف بر اظهار اسلام است؛ یعنی باید شهادتین بگوید، حتی اگر باور و اعتقاد قلبی به همراه نداشته باشد.

دلیل این مطلب نیز، سیره‌ی متحققه‌ی قطعی است که پیامبر خدا درباره‌ی کافری که می‌خواست به اسلام بپیوندد، به او می‌فرمودند شهادتین بر زبان جاری کند و به صرف اجرای شهادتین، به اسلام فرد حکم می‌کردند.

دلیل دیگر، آیات مربوط به منافقین در قرآن کریم است: ﴿وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ﴾[4] ؛ خدا شهادت می‌دهد که منافقین کاذبند، یعنی در اظهارشان مبنی بر ایمان و اعتراف به رسالت پیامبر، دروغ می‌گویند. یا در جای دیگر، خدا به ادعای ایمان منافقین اعتراض می‌کند و می‌فرماید: ﴿قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾[5] ؛ تاکنون ایمان در قلب شما وارد نشده است. با اینکه خداوند متعال می‌فرماید آن‌ها ایمان و باور ندارند، اما به صرف اظهار اسلام حکم به اسلام آن‌ها می‌شود.

در این زمینه، محقق خوئی می‌فرماید: برخی از صحابه به اندازه‌ی چشم به هم زدنی ایمان نداشتند و پیامبر نیز می‌دانست که آن‌ها به دنبال مقاصد دیگری هستند، ولی هرگز حضرت به نجاست یا کفر آن‌ها حکم نکرد.[6]

سومین دلیل، روایات متعددی است که اسلام را تنها اقرار به شهادتین معرفی نموده است.[7] به عنوان نمونه، محقق خوئی نقل می‌کند که در صحیح بخاری این مضمون از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله آمده است: «إنِّي أُقاتل الناس حتى يقولوا لا إلَه إلّا اللَّه و أنّ محمّداً رسول اللَّه كي يصون بذلك دماؤهم و أموالهم منِّي».[8]

یعنی همین که شهادتین بگویند، اموال و جانشان محترم بوده و حکم به اسلام آن‌ها می‌شود. احترام جان و مال، مترتب بر اظهار شهادتین است و نیازی به اعتقاد حقیقی قلبی و باطنی نیست. البته اعتقاد و باور قلبی و باطنی برای تحقق ایمان لازم است. اگر اعتقاد قلبی نباشد، خدا آن فرد را در دنیا مسلمان حساب می‌کند، اما در آخرت با او همچون کفار برخورد می‌شود. پس اگر افراد شهادتین بگویند ولی اعتقاد و باور نداشته باشند، در دنیا مسلمان و در آخرت کافر هستند.

فتحصل، ملاک و مدار در اسلام برای کسی که مسلمان نبوده و می‌خواهد اسلام بیاورد، فقط اظهار شهادتین است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo