درس خارج اصول استاد هادی نجفی

1401/06/14

بسم الله الرحمن الرحیم

 


دلیل سوم؛ عدم رضایت شارع به تصدی عامی بر منصب قضاوت

محقق خوئی ره دلیل مذکور را ذکر می کند و می گوید: لأن منصب القضاء لا يرضى الشارع بتصدى العامي له يقينا فدعوى أن الرواية لا إطلاق لها مما لا وجه له.[1]

یعنی یقیناً شارع رضایتی نسبت به تصدی منصب قضاوت برای عامی ندارد و ادعای اینکه روایت در این مورد اطلاقی ندارد بلاوجه است.
باید گفت این مطلب که قضاء منصبی مهم و عالی باشد صحیح است لکن آنچه در قضاوت به عنوان اساس و رکن محسوب می‌شود اقامه قسط و عدل است به نحوی که اگر عامی و قاضیِ مقلّد بتواند آنرا اقامه کند،حکمش نافذ است و اشکالی بر آن نخواهد بود و تصدی چنین شخصی منافاتی با عظمت منصب قضاء ندارد.


دلیل چهارم؛ روایات
شیخ طوسی ره در کتاب خلاف روایاتی عامی را بر اثبات مدعای مذکور می آورد - البته شبیه آن نیز در روایات ما وجود دارد - که به شرح زیر می باشد.

1) روي عن النبي عليه السلام أنه قال: «القضاة ثلاثة: واحد في الجنة و اثنان في النار، و الذي في الجنة رجل عرف الحق فاجتهد، فحكم فعدل، و رجل عرف فحكم فجار فذاك في النار، و رجل قضى بين الناس على جهل فذاك في النار»[2]

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «قضاوت [كنندگان‌] سه گروه‌اند: دو گروه [از آنان‌] در جهنّم خواهند بود و يك گروه در بهشت، شخصى كه حقّ را دانست و به آن حكم كرد، او در بهشت است و شخصى كه بر اساس نادانى براى مردم قضاوت كند، او در جهنّم خواهد بود، و شخصى كه حقّ را شناخت و در داورى ستم روا داشت او [نيز] در جهنّم است».

شیخ در ادامه گوید: و من قضى بالفتيا فقد قضى على جهل.

شاهد در عبارت " و الذي في الجنة رجل عرف الحق فاجتهد، فحكم فعدل " است که حکم از روی علم را معتبر دانسته است.

2) روى الشافعي في حديث رفعه الى ابن عمر، قال في رجل قضى بغير علم: فذاك في النار.[3] و من قضى بالفتيا فقد قضى بغير علم، لأن الفتيا لا‌ تقضي الى علم.

شافعی در حدیثی مرفوعه از ابن عمر نقل کند که او در مورد کسی که قضاوت بغیر علم نموده است، گفته : او در آتش است و کسی که قضاوتش از روی فتوای دیگری باشد ، قضاوتی بغیر علم نموده است چرا که آن از مواردی که قضاوت از روی دانش و علم باشد شمرده نمی شود.
3) و روي أن النبي عليه السلام لما بعث معاذا الى اليمن قال: بم تقضي بينهم يا معاذ؟ قال: بكتاب الله، قال: فان لم تجد؟ قال: فبسنة رسول الله، قال: فان لم تجد؟ قال: اجتهد رأيي- و في بعضها استأذن جلسائي- فقال النبي: الحمد لله الذي وفق رسوله صلى الله عليه و آله.[4]

از پيامبر (ص) روايت است كه: چون معاذ را به سوى يمن فرستاد (كه امير آنجا باشد) به او فرمود: با چه مدركى بین آنان حكم خواهى كرد؟ پاسخ داد: به قرآن مجيد كه كتاب خدا است، فرمود: اگر حكم را در كتاب خدا نيابى؟ پاسخ داد: به سنت رسول خدا ، فرمود: اگر در سنت رسول خدا هم نيافتى؟ گفت: به اجتهاد خودم كه رأيم را استخراج كنم و قضاوت نمايم و در بعضی از قضاوتها از همنشینانم کمک می گیرم. آن حضرت فرمود: سپاس خدا را كه موفق كرده فرستاده رسول خدا را بدان چه پسند خدا و رسول او است‌.

شیخ بعد از این روایت می گوید: و لم يقل اقلد العلماء. یعنی معاذ نگفت برای قضاوت از علما تقلید می کنم.

ایشان در ادامه می گوید: و لأنه إجماع الصحابة فإن الكل اجتهدوا و تركوا التقليد في مسألة الحرام و المشتركة، و ميراث الجد، و العول، و لم يرجع بعضهم الى بعض في تقليد، فثبت بذلك أنهم أجمعوا على ترك التقليد، و عند أبي حنيفة يقلد العالم و يقضي بقوله.[5]
4) و روي عنه عليه السلام أنه قال: «من قضى بين الناس على جهل فهو في النار»[6] . [7]

از پیامبر خدا روایت شده که فرمود: آنکه بر اساس نادانى براى مردم قضاوت كند، او در جهنّم خواهد بود.

ظاهراً نظر شیخ در کتاب خلاف در مقام احتجاج با عامه ایراد شده است و به همین دلیل است که برای اثبات مطلب به روایات عامه تمسک می کنند ، هر چند شبیه آنها در احادیث ما نیز وارد شده است که چند مورد آن به شرح زیر است.
1) مرسله صدوق

قَالَ الصَّادِقُ ع‌ الْقُضَاةُ أَرْبَعَةٌ ثَلَاثَةٌ فِي النَّارِ وَ وَاحِدٌ فِي الْجَنَّةِ رَجُلٌ قَضَى بِجَوْرٍ وَ هُوَ يَعْلَمُ فَهُوَ فِي النَّارِ وَ رَجُلٌ قَضَى بِجَوْرٍ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ فَهُوَ فِي النَّارِ وَ رَجُلٌ قَضَى بِحَقٍّ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ فَهُوَ فِي النَّارِ وَ رَجُلٌ قَضَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ يَعْلَمُ فَهُوَ فِي الْجَنَّةِ[8] .

امام صادق عليه السّلام فرمود: قاضيان بر چهار دسته‌اند: سه دسته‌ آنها در آتش و يك دسته از آنان در بهشت مى‌باشند، پس امام سه دسته اوّل را به اين ترتيب معرّفى كردند: اوّل مردى كه حكم به ستم و ناروا مى‌كند و خود هم مى‌داند كه چه كرده است پس او أهل دوزخ است، دوم، مردى كه حكم به ناروا مى‌كند ولى نمى‌فهمد كه حكمش نادرست است او نيز اهل آتش است. سوم مردى كه حكم به حقّ و راستى مى‌كند ولى خود نمى‌داند كه چه كرده است يعنى طبق موازين اسلامى حكم نكرده بلكه همين طور به سليقه خود حكم به صواب كرده است او نيز اهل آتش است، و امّا چهارم آنكه حكم بحقّ مى‌كند و خود نيز حقّ و باطل را مى‌شناسد اين مرد اهل بهشت خواهد بود.

این روایت هر چند مرسل است لکن مضمون آن قابل پذیرش می باشد.
اشکال
روایت مذکور دلالتی بر اثبات مطلوب ندارد چرا که حکم نمودن از روی تقلید از اقسام افتاء بعلم محسوب می شود و داخل در قسم چهارم از اقسام افتاء است که در روایت جایز می‌باشد.

2) مرسله عیاشی

عن أبي عبد الرحمن السلمي‌ أن عليا ع مر على قاض- فقال: هل تعرف الناسخ من المنسوخ فقال لا فقال: هلكت‌ و أهلكت‌، تأويل كل حرف من القرآن على وجوه‌.[9]

از ابوعبد الرحمن سلمی گوید: امیرمومنان علی علیه السلام به یکی از قضات فرمود:آیا ناسخ را از منسوخ باز می شناسی؟ گفت: نه. حضرت فرمود: در این صورت هم خود را هلاک کردی و هم دیگران را به هلاکت انداختی ، تاویل و حقیقت هر حرفی از قرآن بر وجوهی است.

شاهد در آن است که فهم ناسخ از منسوخ یکی از شئون فقیه و مجتهد است لذا غیر او نمی تواند دارای این جایگاه باشد.
اشکال
باید گفت روایت مذکور نیز قابل پذیرش برای اثبات مدعا نیست چرا که دارای سندی مرسل و ضعیف است و دیگر آنکه شناخت مدخلیتِ ناسخ از منسوخ در قضاء موضوعیت ندارد بلکه طریقیت دارد و عامی می تواند از روی تقلید مجتهدش که بر اساس ناسخ حکم نموده ، قضاوت کند. لذا هر چند عامی قدرت تشخیص ناسخ از منسوخ را ندارد لکن هنگام قضاوت، از روی فتوای مجتهد حکم می کند و اشکالی در آن نیست.
3) خبر عقبه بن خالد
أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِیهِ عُقْبَةَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ رَأَیْتَ غَیْلَانَ بْنَ جَامِعٍ وَ اسْتَأْذَنَ عَلَیَّ فَأَذِنْتُ لَهُ وَ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّهُ کَانَ یَدْخُلُ إِلَی بَنِی هَاشِمٍ فَلَمَّا جَلَسَ قَالَ أَصْلَحَکَ اللَّهُ أَنَا غَیْلَانُ بْنُ جَامِعٍ الْمُحَارِبِیُّ قَاضِی ابْنِ هُبَیْرَةَ قَالَ قُلْتُ یَا غَیْلَانُ مَا أَظُنُّ ابْنَ هُبَیْرَةَ وَضَعَ عَلَی قَضَائِهِ إِلَّا فَقِیهاً قَالَ أَجَلْ قُلْتُ یَا غَیْلَانُ تَجْمَعُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ تُفَرِّقُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ تَقْتُلُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ تَضْرِبُ الْحُدُودَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ تَحْکُمُ فِی أَمْوَالِ الْیَتَامَی قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ بِقَضَاءِ مَنْ تَقْضِی قَالَ بِقَضَاءِ عُمَرَ وَ بِقَضَاءِ ابْنِ مَسْعُودٍ وَ بِقَضَاءِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ أَقْضِی مِنْ قَضَاءِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ بِالشَّیْ ءِ قَالَ قُلْتُ یَا غَیْلَانُ أَ لَسْتُمْ تَزْعُمُونَ یَا أَهْلَ الْعِرَاقِ وَ تَرْوُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ- عَلِیٌّ أَقْضَاکُمْ فَقَالَ نَعَمْ قَالَ قُلْتُ وَ کَیْفَ تَقْضِی مِنْ قَضَاءِ عَلِیٍّ ع زَعَمْتَ بِالشَّیْ ءِ وَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ عَلِیٌّ أَقْضَاکُمْ قَالَ وَ قُلْتُ کَیْفَ تَقْضِی یَا غَیْلَانُ قَالَ أَکْتُبُ هَذَا مَا قَضَی بِهِ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ لِفُلَانِ بْنِ فُلَانٍ یَوْمَ کَذَا وَ کَذَا مِنْ شَهْرِ کَذَا وَ کَذَا مِنْ سَنَةِ کَذَا ثُمَّ أَطْرَحُهُ فِی الدَّوَاوِینِ قَالَ قُلْتُ یَا غَیْلَانُ هَذَا الْحَتْمُ مِنَ الْقَضَاءِ فَکَیْفَ تَقُولُ إِذَا جَمَعَ اللَّهُ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ فِی صَعِیدٍ ثُمَّ وَجَدَکَ قَدْ خَالَفْتَ قَضَاءَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَلِیٍّ ع قَالَ فَأُقْسِمُ بِاللَّهِ لَجَعَلَ یَنْتَحِبُ قُلْتُ أَیُّهَا الرَّجُلُ اقْصِدْ لِسَانَکَ- قَالَ ثُمَّ قَدِمْتُ الْکُوفَةَ فَمَکَثْتُ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنِّی سَمِعْتُ رَجُلًا مِنَ الْحَیِّ یُحَدِّثُ وَ کَانَ فِی سَمْرِ ابْنِ هُبَیْرَةَ قَالَ وَ اللَّهِ إِنِّی لَعِنْدَهُ لَیْلَةً إِذْ جَاءَهُ الْحَاجِبُ فَقَالَ هَذَا غَیْلَانُ بْنُ جَامِعٍ فَقَالَ أَدْخِلْهُ قَالَ فَدَخَلَ فَسَأَلَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ مَا حَالُ النَّاسِ أَخْبِرْنِی لَوِ اضْطَرَبَ حَبْلٌ مَنْ کَانَ لَهَا قَالَ مَا رَأَیْتُ ثَمَّ أَحَداً إِلَّا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع قَالَ أَخْبِرْنِی مَا صَنَعْتَ بِالْمَالِ الَّذِی کَانَ مَعَکَ فَإِنَّهُ بَلَغَنِی أَنَّهُ طَلَبَهُ مِنْکَ فَأَبَیْتَ قَالَ قَسَمْتُهُ قَالَ أَ فَلَا أَعْطَیْتَهُ مَا طَلَبَ مِنْکَ قَالَ کَرِهْتُ أَنْ أُخَالِفَکَ قَالَ فَسَأَلْتُکَ بِاللَّهِ أَمَرْتُکَ أَنْ تَجْعَلَهُ أَوَّلَهُمْ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَفَعَلْتَ قَالَ لَا قَالَ فَهَلَّا خَالَفْتَنِی وَ أَعْطَیْتَهُ الْمَالَ کَمَا خَالَفْتَنِی فَجَعَلْتَهُ آخِرَهُمْ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ فَعَلْتَ مَا زِلْتَ مِنْهَا سَیِّداً ضَخْماً حَاجَتُکَ قَالَ تُخَلِّینِی قَالَ تَکَلَّمْ بِحَاجَتِکَ قَالَ تُعْفِینِی مِنَ الْقَضَاءِ قَالَ فَحَسَرَ عَنْ ذِرَاعَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَنَا أَبُو خَالِدٍ لَقِیتُهُ وَ اللَّهِ عِلْباً مُلَفِّقاً نَعَمْ قَدْ أَعْفَیْنَاکَ وَ اسْتَعْمَلْنَا عَلَیْهِ الْحَجَّاجَ بْنَ عَاصِمٍ.[10]

عقبة بن خالد گويد: امام صادق عليه السّلام به من فرمود: كاش غيلان بن جامع را مي‌ديدی! او از من اجازه ورود خواست و من نیز به او اجازه دادم. و به من خبر رسید که او با بنی هاشم رفت و آمد دارد.
هنگامي كه نزد من نشست، گفت: خداوند كارهاي شما را اصلاح كنيد! من غيلان بن جامع محاربى، قاضى برگزيده ابن هبيره هستم.
گفتم: ای غیلان! گمان می‌کنم ابن هبیره فقیه را بر قضاوت برگزیده است.
گفت: آرى.
گفتم: ای غیلان! تو ميان مرد و همسرش را آشتي می دهی؟
گفت: آرى.
گفتم: و بین مرد و همسرش جدایی می‌اندازی؟
گفت: آرى.
گفتم: و می‌کشی؟
گفت: آرى.
گفتم: و حد جارى مي كنى؟
گفت: آرى.
گفتم: و در مورد اموال یتیمان حکم صادر می‌کنی؟
گفت: آرى.
گفتم: و به قضاوت چه كسى حكم مى‌كنى؟
گفت: به قضاوت عمر، ابن مسعود و ابن عباس. و به اندکی از قضاوت امیر مؤمنان علیه السّلام نیز حکم می‌کنم.
گفتم: ای غیلان! مگر شما، ای اهل عراق! ادعا نمی‌كنيد از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله که فرمود: «على عليه السلام بهترين قاضى شماست»؟
گفت: آرى.
گفتم: و چگونه ادعا می‌کنی که اندکی از قضاوت علی علیه السّلام استفاده می‌کنی، در حالى‌که پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «على علیه السّلام بهترین قاضى شماست»؟!
و گفتم: چگونه قضاوت می‌کنی؟ ای ابن غیلان!
گفت: می‌نويسم: «اين قضاوتى است كه فلانى پسر فلانى انجام شد، براى فلانى پسر فلانى، روز فلان از ماه فلانى از سال فلانى». سپس آن را در دفترها قرار می‌دهم.
گفتم: ای غیلان! این کارها كه در قضاوت لازم است. ولی چه می‌گویى در زمانى كه خداوند اولين و آخر را در يك خاك گرد هم آورد، سپس تو را بيابد كه با قضاوت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مخالفت كرده است؟!
گفت: پس به خدا سوگند!(که سخن نگویم). و شروع به گریه كردن.
گفتم: ای مرد! زبانت را كنترل كن!
عقبة بن خالد گويد: سپس به كوفه رفتم و مدتى در آنجا ماندم. آنگاه از مردی از اهالی منطقه و از ندیمان ابن هبیره شنیدم که می‌گفت: به خدا سوگند! من شبى نزد ابن هبيره بودم كه ناگاه دربان نزد او آمد و گفت: «اين، غيلان بن جامع است»
ابن هبیره گفت: او را وارد كن!
غيلان وارد شد و از پرسش‌هايى پرسيد. آنگاه ابن هبیره به او گفت: حال مردم چگونه است؟ اگر اتفاقی بیفتد و حکومت متزلزل گردد ، چه كسى سزاوار به آن است و توانايى تصدی آن را دارد؟
گفت: من براى اين كار كسى را، جز جعفر بن محمد عليهما السّلام نديده‌ام.
ابن هبيره گفت: به من خبر ده كه با آن مالي كه همراهت بود چه كردی؟ زيرا به من خبر رسيد كه آن حضرت آن مال را از تو خواست و تو خودداري كردى.
گفت: آن را تقسيم كردم.
ابن هبیره گفت: آن چه را که از تو خواست به او ندادی؟
گفت: كراهت داشتم و ترسیدم كه با تو مخالفت نمايم.
ابن هبیره گفت: پس تو را به خدا! از تو می‌پرسم: آیا به تو دستور دادم که آن حضرت را اولین افراد قرار دهی؟
گفت: آرى.
ابن هبیره گفت: پس انجامش دادی‌؟
گفت: نه.
ابن هبیره گفت: پس چرا با من مخالفت کردی و مال را به ایشان دادی؟ بدان به خدا سوگند! اگر آن را انجام می دادی، هميشه به خاطر آن، بزرگ مرتبه‌ بودی.

حال بگو حاجتت چیست؟ گفت: می‌خواهم در خلوت بگویم.
ابن هبيره گفت: خواسته‌ ات را بگو.(اینان از خودمان هستند.)
گفت: مرا از قضاوت معاف كن. ابو خالد گوید دیدم ابن هبيره آستين‌هايش را بالا زد و زود پی به مطلب برد آنگاه گفت: به خدا سوگند! تو او (جعفر بن محمد) را والامرتبه و باتجربه ديده‌اى. آرى، تو را از قضاوت معاف نموديم و حجاج بن عاصم را بر قضاوت گمارديم.

شاهد در این روایت همان اعتراض امام علیه السلام است که قضاوت غیلان را از روی تقلید دانسته و آنرا باطل و ناصحیح شمرده اند.
اشکال
روایت مذکور نیز برای اثبات مدعا ناتمام است چرا که علاوه بر ضعف سندی از نظر دلالت قاصر است چرا که در آن از قضاوتی که بر اساس نظرات کسانی همچون عمر بن خطاب - که به اقرار خودش حتی زنان پرده نشین از او داناترند - صورت پذیرد نهی شده است و به عبارت دیگر نقد امام علیه السلام بر غیلان به خاطر مقلَّد اوست نه اصل تقلید.
از طرفی نیز بیان امام علیه السلام که فرمود: ابن هبیره فقهاء را برای قضاوت منصوب می کند می تواند ناظر به آن باشد که اگر قضاوت کسی بر اساس تقلید از فقیه مجتهد باشد لامحاله حکمی فقاهتی محسوب می‌شود که اشکالی در آن نیست. لذا روایت مذکور نمی تواند اثبات کند که منصب قضاوت نیاز به فقاهت مستقیم دارد و چنین ادعایی خود اول الکلام است.


[1] . التنقیح فی شرح العروه الوثقی؛ ج۱، ص۴۲۸.
[2] . سنن أبي داود؛ ج3، ص299، ح3573، و سنن ابن ماجة؛ ج2، ص776، ح2315، و تلخيص الحبير؛ ج4، ص185، ح2082 و كنز العمال ؛ ج6، ص91، حح14980- 14982 و في الجميع باختلاف يسير في اللفظ.
[3] . در مصادر از شافعی یافت نشد.
[4] . سنن أبي داود؛ ج3، ص303، ح3592، و سنن الترمذي ؛ ج3، ص616، ح1327، و سنن الدارمي ؛ ج1، ص60، و مسند أحمد حنبل؛ ج5، صص230 و 236 و 242، و نصب الراية ؛ ج4، ص63، و تلخيص الحبير ؛ ج4، ص182، ح2076 باختلاف في اللفظ.
[5] . انظر حلية العلماء ؛ ج8، ص115، و بداية المجتهد ؛ ج2، ص449، و المغني لابن قدامة؛ ج11، ص383، و الشرح الكبير ؛ ج11، ص38، و بدائع الصنائع؛ ج7، ص5، و الأحكام السلطانية للماوردي؛ صص65 و 66، و الفتاوى الهندية؛ ج3، ص307.
[6] . سنن أبي داود؛ ج3، ص299، ح3573، و سنن ابن ماجة؛ ج2، ص776، ح2315، و تلخيص الحبير؛ ج4، ص185، ح2082 و كنز العمال ؛ ج6، ص91، حح14980- 14982.
[7] . الخلاف، ج‌6، صص208 و 209‌.
[8] . من لا يحضره الفقيه، ج‌3، ص: 5 و شبیه آن در کافی ؛ ج7، ص407 و تهذیب ؛ ج7، ص218 آمده است.
[9] . تفسير العياشي ؛ ج‌1 ؛ ص12. وسائل الشيعة ؛ج27، ص207، ح5.
[10] . الكافي؛ ج‌7 ؛ ص429، ح13.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo