درس خارج اصول استاد هادی نجفی

1402/03/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدمة/استعمال اللفظ في أكثر من معنى /جواز مطلق

ما معتقدیم استعمالِ لفظِ واحد در اکثر از یک معنا مطلقاً جایز است ؛ یعنی چنین استعمالی در الفاظ مفرد و غیر آن و نیز در جملات اثباتی و نفیی جایز می باشد. این استعمال در موارد بسیاری بسیار واقع شده و البته حُسن کلام را نیز در پی دارد به نحوی که بسیاری از محسّنات ادبی و شعری و نکان صناعی مبتنی بر چنین استعمالی است.

دلیل بر جوازِ استعمالِ لفظِ واحد در اکثر از یک معنا وجود مقتضی و عدم مانع در آن است.

از جهت وجود مقتضی برای استعمال یک لفظ در معانی مختلف همان وضع است به گونه ای که برای هر کدام از معانی یک وضع وجود دارد و در هر کدام از وضع ها تقیید به قید وحدت وجود ندارد از طرفی بین دو وضع هم تمانعی نیست تا یک لفظ از دیگری ممانعت کند، لذا معانی متعدد برای یک لفظ دارای وضع های متعددند و همه آنها قابل استعمال می باشند.

از جهت عدم مانع نیز باید گفت:مانع در استعمالِ لفظِ واحد در اکثر از یک معنا می تواند از جهتِ نفسِ وضع یا واضع یا عقل باشد که البته هر سه منتفی است.

توضیح اینکه از حیث وضع مانعی بر چنین استعمالی وجود ندارد چون همانگونه که قبلاً گذشت یک لفظ می تواند برای چند معنا وضع گردد به نحوی مشترک لفظی نامیده می شود. از حیث واضع نیز مانعی بر استعمال لفظِ واحد در اکثر از یک معنا وجود ندارد چون او در حینِ وضع، لحاظ نکرده که وضعِ دیگری وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر واضع لحاظ تفرّد در یک وضع را ندارد.

از حیث عقل نیز مانعی بر استعمال لفظِ واحد در اکثر از یک معنا وجود ندارد و عقل حکمی بر استحاله اش ندارد چرا که چنین استعمالی واقع شده و البته ادلّ دلیل بر امکان یک چیز همان وقوعش می باشد.

0.0.1- بیان محقّق خراسانی (قدّس سرّه)

ایشان مدّعی هستند که استعمالِ لفظِ واحد در اکثر از یک معنا دارای مانع عقلی است لذا می فرماید: أنّه قد اختلفوا فی جواز استعمال اللفظ فی أکثر من معنی، علی سبیل الانفراد والاستقلال - بأن یراد منه کلُّ واحدٍ کما إذا لم یستعمل إلّافیه - علی أقوال: أظهرها عدم جواز الاستعمال فی الأکثر عقلاً. وبیانه: أنّ حقیقة الاستعمال لیس مجرّدُ جَعْلِ اللفظ علامةً لإرادة المعنی، بل جَعْلُه وجهاً وعنواناً له، بل بوجهٍ نفسُهُ کأنّه الملقی، ولذا یسری إلیه قُبْحُه أو حُسْنُه، کما لا یخفی. یعنی اصولیان اختلاف دارند که آیا جایز است لفظ واحد در بیش از یک معنا استعمال شود به طوری که هر یک از معانی به تنهایی و به طور مستقل اراده شده باشند یا چنین استعمالی جایز نیست و مراد از آن این است که هر یک از معانی به گونه‌ای از لفظ اراده شده باشند چنانکه هرگاه لفظ فقط در آن معنا استعمال می‌شد و خصوص آن معنا از نفس اراده می گردید. یعنی لفظ واحد مانند عین را در استعمال واحد در چند معنا استعمال کنیم و از آن چند معنا را همزمان و به طور استقلال و انفراد اراده کنیم. روشن‌ترین اقوال جایز نبودن عقلیِ استعمال لفظ در بیش از یک معنا است.

بیان آنکه که ماهیت و حقیقت استعمال این نیست که لفظی را فقط علامتِ اراده از معنای قرار دهند - تا یک لفظ در آنِ واحد بتواند دو معنا را نشان دهد - بلکه حقیقت استعمال آن است که در را و جه و عنوانِ معنا قرار دهند، بلکه - به عبارت دیگر - لفظ، نفسِ معنا است - و پس از القاء لفظ - گویا معنا القا شده است. از این رو حُسن و قُبح الفاظ به معانی سرایت می کند، چنانکه پیدا است.

ایشان در ادامه می فرماید: ولا یکاد یمکن جعل اللفظ کذلک إلّا لمعنی واحد ؛ ضرورةَ أنّ لحاظه هکذا فی إرادة معنی ینافی لحاظه کذلک فی إرادة الآخر ؛ حیث إنّ لحاظه کذلک لا یکاد یکون إلّابتبع لحاظ المعنی فانیاً فیه، فناءَ الوجه فی ذی الوجه، والعنوان فی المعنون، ومعه کیف یمکن إرادة معنی آخر معه کذلک فی استعمال واحد؟ مع استلزامه للحاظ آخر غیر لحاظه کذلک فی هذا الحال. یعنی و ممکن نیست لفظ واحدی را بدان گونه به کار برد، مگر برای یک معنا، زیرا روشن است که ملاحظه لفظ در مقابل معنا به گونه ای که گفته شد - یعنی وجه و عنوان بودن برای معنا - با لحاظ آن لفظ در قبال معنایی دیگر، و اراده آن معنا از لفظ یادشده منافات دارد، زیرا لفظ در آنِ واحد تنها یک معنا را می تواند نشان دهد چون لحاظِ لفظ به نحوی که عنوان و نشان‌دهنده معنا باشد صورت نمی گیرد مگر به تبع لحاظ معنا،به گونه‌ای که لفظ فانی در معنا باشد. همانسان که وجه در ذی الوجه و عنوان در معنون فانی است. لذا با این فناء لفظ در معنا، چگونه ممکن است معنای دیگر را در استعمالِ واحد به همان گونه - یعنی فنای لفظ در معنای دوم نیز - از یک لفظ اراده کرد، با اینکه چنین اراده ای مستلزم لحاظ دیگری است، غیر از لحاظ لفظ نسبت به معنایی که در آن فانی شده، به نحو فناء وجه در ذی الوجه.
خلاصه آنکه نمی‌توان لفظ را در حال استعمال واحد، برای دو معنا وجه و عنوان قرار داد و آن را در دو معنا فانی ساخت، مگر آنکه لحاظ کننده دوبین و لوچ باشد.

به عبارت دیگر ایشان می‌فرماید علت واحد دارای معلول واحد است و معلول واحد صرفاً از علت واحد به وجود می آید و قاعده ای فلسفی را در اینجا مطرح و جاری کرده‌اند .

0.0.1.1- اشکال بر بیان محقّق حراسانی(قدّس سرّه)

در نقد بیان ایشان می گوئیم: این بیان از صدر تا ذیل دارای اشکال است چرا که لفظ در وضع و استعمال فانی در معنا نیست چه فنای وجه در ذوالوجه یا عنوان درمعنون باشد بلکه وضع عبارت از علامت گذاری لفظ برای افاده معناست و البته معنای استعمال نیز چنین است، لذا یک لفظ می‌تواند علامت برای چند معنا باشد چه اینکه علاوه بر امکان، واقع هم شده است و برای دریافت مراد از معنای مورد نظر نیاز به قرینه معیّنه است.

ایشان قواعد فلسفی را در مباحث ادبی و اصولی خلط کرده و آنها را در دانش اصول به کار برده اند که چنین چیزی صحیح نیست.

بنابراین معتقدیم مانع عقلی بر استعمال یک لفظ در اکثر از یک معنا وجود ندارد چرا که چنین استعمالی به وقوع پیوسته است و ادلّ دلیل بر امکان چنین استعمالی وقوعش است.

به عنوان نمونه در اشعار زیر یک لفظ در اکثر از معنای واحد به کار رفته است به گونه ای که اگر بخواهیم آن لفظ را در یک معنا استعمال کنیم ، معنای شعر ناتمام و ناقص خواهد شد.

شاعر در مدح پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) گفته است:

المُرتَمی فی دُجی، و المُبتَلی بِعَمی *** و المُشتَکی ظَمَأ، و المُبتَغی دَیناً
یَأتونَ سَدّتَهُ مِن کلّ ناحِیَةٍ *** و یَستَفِیدُونَ مِن نَعمائه عَیناً

یعنی گمگشته در تاریکی و مبتلی به نابینایی و شکوه گر از تشنگی و خواستار پرداخت بدهی،

جملگی از هر طرف به سوی او رو می کنند و از نعمتهای او "عین" استفاده می کنند.

در بیت دوم کلمه "عین" در چهار معنا استعمال شده است به گونه ای که بیت اول آنرا توضیح می دهد و روشن می کند. یعنی کلمه " عین" به ترتیب در معانی خورشید و چشم و چشمه و طلا استعمال شده است.

شاعر در جای دیگری برای پاسخ به پرسشگری گفته است؛

أیَّ المَکانِ تَروم ثمّ مَن الّذی *** تَمضی لَه فأجَبتُه المَعشُوقا
می پرسد به کجا رو می کنی و نزد چه کسی می روی. در پاسخش گفتم: معشوق را.

در این بیت کلمه "معشوق" در دو معنا استعمال شده است به نحوی که معنای اشتقاقی از آن اراده شده است چون کلمه " معشوق" نام قصری است که متوکّل در شهر سامراء بنا کرده و پاسخ از سوال اول است – یعنی به قصر متوکّل می روم – و از جهت دیگر هم در پاسخ از سوال دوم – نزد چه کسی می روی؟- می گوید به نزد معشوق و محبوب خودم می روم.

نمونه دیگر اینکه اگر کسی از طولانی شدن شب به جهت دمل و توده های درناک چرکینی که در بدن دارد، بگوید: " و ما للیلتی و ما لها فجر". یعنی عجب شب – جانکاه و طولانی – دارم که فجری ندارد. در این جمله کلمه "فجر" در دو معنای پایان شب – یعنی طلوع فجر- و انفجار توده های چرکین – که هر دو موجب آرامش است – استعمال گردیده و مانعی از آن نیست.

ناگفته نماند که دو نوع توریه وجود دارد؛ نخست توریه بدیعیه که در شعر شاعران و نثر و نظم استعمال می شود و شاعر در آن معانی چند گانه یک لفظ را استعمال می کند و دیگر توریه عرفیه که در آن دو معنا وجود دارد به گونه ای که یک معنای قریب و یک معنای بعید وجود داردو البته در هنگام استعمال ، ذهن به معنای قریب انتقال می‌یابد لکن متکلم معنای بعید را اراده کرده است. لذا گفته اند: توریه کردن برای دوری از ابتلا به دروغ جایز است و البته در کلمات بُلغاء و فصحاء و شعراء و دیگران چنین استعمالی بسیار است. مشهور علماء قائلند که توریه راه فرار از دروغ است لکن ما این بیان را نمی‌پذیریم و توریه را نیز نوعی کذب می دانیم چرا که الفاظ به معنای نزدیک خود معنا می شوند و نیز از آنجایی که توریه خلاف ظاهر است ، دروغ شمرده می شود.

خلاصه آنکه در هر دو نوع توریه – بدیعیه و عرفیه – لفظ واحد در اکثر از یک معنا استعمال شده و به وقوع پیوسته است و چنین چیزی دلالت می کند که استحاله عقلی مورد ادعای محقّق خراسانی (قدّس سرّه) قابل پذیرش نیست.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo