درس خارج اصول استاد هادی نجفی

1402/04/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدمة/استعمال اللفظ في أكثر من معنى /در نظم و نثر

استعمال لفظِ واحد در اکثر از یک معنا در نظم و نثر

قبلاً گذشت که توریه بر دو قسم بدیعیه و عرفیه می باشد. توریه بدیعیه یکی از صنایع ادبی در دانش بدیع می باشد که عبارت از استعمال یک لفظ در نظم یا نثر است به گونه‌ای که آن لفظ دارای دو معنا یا بیشتر بوده و همه معانی آن مراد است. در این نوع از توریه جمیع معانی یک لفظ به ذهن می رسد و هیچ تقدّم یا تأخّری در آن نیست.

در توریه عرفیه نیز یک لفظ دارای دو یا چند معناست لکن برخی معانی بر برخی دیگر تقدّم دارند و یکی قریب بوده و دیگری بعید از ذهن است. در این نوع از توریه معنای قریب به ذهن مخاطب می رسد در حالی که گوینده معنای بعید را اراده کرده است. به عنوان نمونه کسی که بگوید " ما رأیتُ زیداً و لا کلّمتُه " آنچه به ذهن مخاطب نزدیک است این معنا می باشد که گویند زید را ندیده و با او سخن نگفته است؛ لکن مراد گوینده از استعمال این جمله معنای بعید آن می‌باشد یعنی دستگاه تنفسی او را نزدم و او را مجروح نکردم.

بنابراین دو نوع توریه فوق با یکدیگر متفاوتند و کسانی که بین آندو را خلط نموده اند دچار اشتباهی فاحش گردیده اند و نتوانسته‌اند معانی قریب و بعید را از یکدیگر تفکیک نمایند یا آنکه در برخی جملات یا اشعار معانی متکافی و مساوی را تشخیص بدهند و مراد گوینده را بدانند.

نمونه هایی بسیار از توریه بدیعیه در اشعار عرب و نیز نثر عربی وجود دارد که از صنایع ادبی شمرده شده و از محسّنات کلام محسوب می‌شود و مواردی از آن در زیر ذکر می شود.

در یک مجلس سراج الدین ورّاق – عمر بن محمد بن حسن مصری فائزی - (695 – 615 ق) با دو نفر رئیس به نامهای شمس الدین و بدر الدین ملاقات نموده ولی مجلس را ترک کرده و در عذر خویش چنین سروده است؛

لَمّا رأیْتُ الشّمسَ وَ البَدرَ مَعَاً *** قَدِ انْجَلَتْ دُونَهُما الدَّیاجِی

حَقَّرتُ نَفْسِی وَ مَضَیْتُ هَارِباً *** وَ قُلْتُ: مَاذَا مَوضِعُ السِّرَاجِ

وقتی خورشید و ماه تمام را با هم دیدم که با وجودشان تاریکی ها برطرف می شوند.

خویشتن را حقیر شمرده و فرار کردم و گفتم: دیگر جایگاه چراغ در اینجا چیست؟ ( یعنی‌ جای من اینجا نیست.)

در بیت فوق سه کلمه شمس و بدر و سراج در هر دو معنای لغوی - خورشید و ماه تمام و چراغ - و لقبی - القاب سه نفر ملاقات کننده - استعمال شده است و اصلاً لطافت و حُسن کلام در افاده چنین استعمالی می باشد.

شاعر در جای دیگری چنین سروده؛

فَهَا أنَا شَاعِرٌ سِرَاجٌ *** فَاقْطَعْ لِسَانِی أزِدْکَ نُوراً

هان بدان! من شاعرم، سراجم. زبانم را قطع کن تا روشنایی بیشتری بدهم.

در این جمله لفظ "فاقطع لسانی" در دو معنای کوتاه کردن فتیله چراغ و صله دادن به شاعر استعمال شده است. به عبارت دیگر این جمله در معنای کوتاه کردن فتیله چراغ - برای زدودن سوختگی هایش تا روشنی چراغ زیاد شود - و نیز به معنای صله دادن به شاعر - تا موجب شود مدح بیشتری بگوید - استعمال شده که از محسّنات ادبی محسوب می‌شود.

شاعری دیگر گفته است؛

قَامَ یَقطّ شَمعَةً *** فَهَل رَأیْتَ البَدرَ قَطٌّ

ایستاده و سر شمع را می چیند، پس آیا هرگز ماه تمام را دیده ای.

در این بیت لفظ "قَطّ " در دو معنا استعمال شده است و از محسّنات کلام محسوب می‌شود.

دیگری در مورد دختری زیبا رو که با پسری خوبرو قمار کرده گفته است؛

قَالَتْ أنَا قَمَرتهُ قُلْتُ اسْکُتِی فَهُوَ قَمَرٌ

دختر گفت: من زیباترم و در قمار برنده شدم. به او گفتم: ساکت باش پسر زیباست و بَرنده اوست.

در این بیت لفظ " قمر " در دو معنای زیبایی ماه و نیز پیروزی در قمار استعمال شده است.

دیگری گفته است؛

وَ اَحرَبَ القَلبُ مِن صَغِیرٍ *** عَلیّ مِن تِیهِه تَکَبّر

لفظ " تکبّر " در این بیت در دو معنای تکبیر گفتن و نیز بزرگ شدن استعمال شده است.

شاعر در بیتی دیگر گفته است؛

خدّ زها باحمرار *** عَن دَمِ قَلبی تَخَضّبُچهره ای که قرمز رنگ شده است از خون قلب خضاب گردید.

می توان گفت در این بیت لفظ "عن دم " در دو معنای "عَندَم" یعنی گیاه خونِ سیاوشان و " عَن دم " که جار و مجرور است یعنی " از خونِ قلب" استعمال شده است.

در جای دیگری آمده است؛

فَقِسهُ بِالبَدرِ إنْ تَمَّ. یعنی او را با ماه مقایسه کن اگر قیاس را قبول داری یا اگر ماه تمام باشد، او را با آن مقایسه کن.

در این عبارت ضمیر در فعل "تَمّ" می تواند به قیاس کردن یا به بدر رجوع کند. لذا در دو معنا استعمال شده است.

قابل ذکر است که ممکن است لفظی استعمال شود که دارای دو جزء بوده و از طرفی نیز می توان هر جزء را یک لفظ محسوب کرد که اصطلاحاً به آن صنعت جمع و اکتفاء می گویند.

به عنوان نمونه إبن مَکانس – فخرالدینابوالفرج عبدالرحمن بن عبدالرزاق بن ابراهیم بن مکانس مصری قبطی اصل - (1407-1345 ق) گفته است؛

أفْدَی الّذِی قَد جَاءنِی زَائِراً *** مُستَوفِراً مُرتَکِباّ لِلخَطَر

فَلَم یَقُم إلاّ بِمِقدارِ ما *** قُلتُ لَه أهلاً و سَهلاً و مَر(حبا(

کسی که مرا ملاقات کند فدیه زیادی می دهم، چرا که کاری بزرگ و خطر آفرین مرتکب شده است.

او نزد من نماند مگر به اندازه‌ی که به او گفتم : أهلاً و سَهلاً و مَر(حبا)

در این بیت از صنعت اکتفاء استفاده شده است به این معنا که یک لفظ را بتوان به دو قرائت تلفظ کرد و البته در هر دو معنا وجود داشته باشد. در بیت فوق لفظ " مرحبا" می تواند یک کلمه باشد به معنای آفرین باد و نیز می تواند یک جمله باشد " مَرّ حُبّاً " یعنی می رفت در حالی که علاقمند بود.

در برخی موارد امکان جمع بین دو صنعت اکتفاء و توریه وجود دارد و درآمیختن هر دو و استعمالش وجود دارد. به عنوان نمونه در عبارت «قَلبُ بَهرامٍ مَا رَهِبَ» یعنی‌ بهرام شیردل و نترس است. در این عبارت اگر قلب صورت گیرد یعنی حروف از آخر به اول خوانده شود باز هم همان جمله بدست می آید و البته در این عبارت کلمه قلب در دو معنای قلب شجاع و برگرداندن استعمال شده است.

ناگفته نماند که در برخی روایات راجع به مطاعن دشمنان خداوند از صنعت قلب کلمه راجع به نام ایشان استفاده شده است و به عنوان‌ نمونه لفظ " رمع" به کار رفته است.

در نمونه دیگری آمده؛ «وَ کُلّ سَاقٍ قَلبُه قَاسٍ». یعنی هر کسی که ساقی باشد، دارای قساوت قلب و سنگدل می باشد. در این عبارت نیز کلمه قلب در دو معنای قلب سنگدل و نیز برگرداندن استعمال شده است.

شاعر در ابیات زیر گفته است؛

قد نقط الخال دال صدغ *** منک کجنح الغراب حالک

کم خطّ کفّ الجمال ذالا ***و ما رأینا شبیه ذلک

بر روی حرف دال نقطه ای گذاشت مثل نوک زدن کلاغ ، چه کم است نوشتن توسط دستی زیبا که حرف ذال را زیبا بنویسد و ما تاکنون شبیه این ذال را به این زیبایی ندیده ایم.

در این بیت کلمه " ذلک" در دو معنای اسم اشاره به دور و نیز معنای "حرف ذال که تو بنویسی" استعمال شده است.

نمونه دیگر اینکه شاعر نسبت به کسی که در ملاقاتش دسته گلی یاس به عنوان هدیه آورده می گوید؛
کم من صدیق رجوت...

یعنی چه بسیار دوستانه که به آنها امیدوار بودم چون فکر می کردم وفادارند لذا در قلبم گل‌های متعدّد آرزو را خواستم - که از او خیری به من برسد - لکن برای من هیچ ثمری مگر یک دسته گل یاس یا ناامیدی و یأس نداشتند.

لذا در این بیت کلمه "یاس" در دو معنای گل یاس و ناامیدی استعمال شده است.

از آنچه گذشت چنین حاصل می شود که استعمال لفظِ واحد در اکثر از یک معنا جایز بوده و واقع نیز شده است و البته از محسّنات کلام محسوب می شود به گونه‌ای که حفظ لطافت کلام به آن بستگی دارد و بدون چنین استعمالی این لطافت و ظرافت از بین خواهد رفت.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo