درس خارج اصول استاد هادی نجفی

1402/05/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدمة/حقیقت و مجاز /ادله دیدگاه مختار

 

برای إثبات مسلک خویش در وضع مَجاز - که دارای همان وضع حقیقی است و وضع جدیدی ندارد - می گوئیم ؛اگر چنین نباشد پاسخی برای گوینده مثال‌ها زیر برای آن کسی که منکر است نخواهد بود.
مثلاً وقتی کسی بگوید: هو مَلِک بل ملَک - او پادشاه است بلکه فرشته است - یا بگوید: فلانٌ شجاعٌ با اسدٌ - فلانی شجاع است بلکه شیر است - چگونه امکان دارد که مراد از ملَک و أسد همان فرشته و شجاع باشد؟! در حالی که گوینده در ابتدا لفظ ملَک و شجاع را گفته است ولی از این گفته خویش روی برگردانده و از آن عدول نموده است. لذا نمی توان گفت که مجاز در غیر معنای حقیقی خودش استعمال شده باشد.
نمونه دیگر در استعمالِ الفاظی است که در آنها معنای حقیقی به صراحت نفی شده است، مانند آیه شریفه ﴿مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ﴾ [1] او بشر نیست بلکه فقط فرشته ای بزرگوار است! یعنی معنای بشر بودن را از یوسف نفی کردند و تصریح به فرشته بودنش نموده‌اند، لذا به معنای آن است که مجاز در همان معنای حقیقی خودش استعمال شده است.
نمونه های دیگر جملاتی مانند "لیس هذا بوجه بل هو بدر - اینکه می بینم صورت و گونه نیست بلکه ماه تابان- تمام- است، و نیز عبارت " لیس هذه کف بل هی بحر؟ " - اینکه دست معمولی نیست بلکه دریای ( سخاوت) است.
نمونه دیگر عباراتی است که به صورت مضاف و مضاف الیه می باشد مانند؛ " اخ البدر " - برادرِ ماه تابان - " أخت الشّمس" - خواهرِ خورشید - در بیت زیر است؛

حَکیتَ أخاکَ البدرَ عندَ تمامِه *** سِنّاً و سَناءً مُذ تشابَهتُما سِنّا
تو حکایت کننده از برادرت ماه می باشی هنگامی که کامل است ( و آنچه او دارد تو هم داری) از حیث زمان و نورانیت، هنگامی که هر دو در سن و سال به چهارده رسیده باشید.

لذا مضاف و مضاف الیه در عبارات فوق قابل تفسیر نیست مگر آنکه معنای حقیقی آنها را در نظر بگیریم و در غیر اینصورت موجب تکلَف شنونده بوده و طبع سلیم از آن روی گردان می شود.
نمونه دیگر بیت زیر از شیخ کاظم عذری است که در دیوانش گفته؛

و فی دیباجتیه فتیت مُسک *** یقال له بزعم الناس حال[2]
در گونه هایش تکه های مُشک ریخته است که مردم آنرا خال می پندارند.

نمونه دیگر بیت زیر از محمّد بن سلیمان تلمسانی ملقّب به شابّ الظریف ( ۶۸۸- ۶۶۱ ق) است که گفته؛

یا من یرینی المنایا و اسمها نظر *** من السیوف المواضی و اسمها مقل
ای کسی که مرگ ها را به من نشان می دهی و حال آنکه نامش نگاه کردن است ( یعنی با نگاهت مرگ را به من می نمایانی و مرا می کشی ) بوسیله و به سبب شمشیر های آخته و برافراخته و تیزی که نامش چشمهاست. ( سیاهی و سفیدی چشمت که به من می افتد همان شمشیر آخته است.

مُقَل جمع مُقله به معنای چشم ها المُقْلَة : شَحْمة العین التی تجمع السوادَ و البیاضَ....و إِنما سمیت مُقْلَة لأَنها تَرْمِی بالنظر یعنی با نگاه کردن پرتاب می شوند.

نمونه دیگر بیت زیر می باشد؛

تبدّت و مرآة السماء صقیلة *** فأثّر فیها وجهها صورة البدر
او نمایان شد در حالی که آینه آسمان صیقلی بود پس رخسارش در آن اثر کرد و چهره ماه تابان بر آسمان نقش بست.

اگر برای شاعر انکار بدر جایز بود و ادعا می کرد که آنچه در آسمان دیده است چهره معشوقش است پس چه چیزی او را منع می کرد از اینکه ادعا کند چهره معشوق همان ماه تمام است. لذا تعجب و حیرت از او نفی می شود وقتی که معشوقش را در شب ببیند، لذا گفته: "و لا عجب فالبدر باللیل یطلع" ولی هنگامی که در روز پدیدار شود تعجب کرده و می گوید: " و من عجب أن یطلع البدر نهاراً "
گویا کسانی که منکر این مسلک ما در مجاز می باشند همه توجّهشان در مثالهایی مانند " رأیت اسداً یرمی" و مانند آن بوده است و از موارد فوق غفلت داشته اند.
بنابراین باید گفت: الفاظ مَجازی در تمام موارد فوق در معانی حقیقیشان استعمال شده اند و آنها هیچگونه وضعی جدید ندارند.
ناگفته نماند ؛ نخستین کسی که مسلک فوق را از صاحب وقایة الأذهان پذیرفت علاّمه کبیر شیخ عبد اللّه گلپایگانی از أعاظم شاگردان محقق الخراسانی می باشد. لذا ایشان می گوید: وقتی این دیدگاه در وضع مجاز از من منتشر شد و در مجامع علمی نجف پیچید آنرا فاسد دانسته و بعید شمردند، تا آنکه شبی دوست گرامی و خوش فهم من یعنی شیخ عبد اللّه جرفادقانی به درب خانه ام به دیدارم آمد و من بر پشت بام بودم. او از همان بیرون - داخل حیاط و کنار درب - با لحنی سرزنش کننده گفت: آخر این چه حرفی است که از تو در وضع مَجاز نقل شده است؟! گفتم چه گفته اند ؟ گفت می گویند نظر تو در باب مجاز آن است که همان معنای حقیقی را دارد و وضع جدیدی ندارد؟! گفتم آنها درست نقل کرده اند، بله من گفته ام. او گفت یعنی وقتی کسی در مورد مردشجاعی بگوید: او شیر است پس یعنی یال و دُم هم دارد؟! من از روی شوخی و در مقام مدحش به او گفتم: لا خیر فی اسد ابتر یعنی در شیری که یال و دم نداشته باشد خیری نیست و فایده ای ندارد؟! سپس به پشت بام آمد و با هم به گفتگو پرداختیم و پس از آنکه دیدگاهم را برایش شرح دادم پذیرفت و گفت: آنچه در این باب گفته ای صحیح است و شکّی در آن نمی باشد. ایشان بعداً رساله ای با نام " فصل القضاء فی الانتصار للرضا" نوشتند.[3] صاحب الذریعه نیز از آن نام برده است و گفته: تفصیل داستان در کتاب " جلیة الحال فی معرفة الوضع و الاستعمال" آمده است.[4]

 


[1] . سوره یوسف ؛ آیه ۳۱.
[2] . دیوان شیخ کاظم؛ ج1، ص333.
[3] . وقایة الأذهان؛ ص18.
[4] . الذریعة؛ ج۱۷، ص۲۳۴.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo