درس خارج اصول استاد هادی نجفی

1402/06/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدمة/حقیقت و مجاز /تتمه

تتمه

هر چند ممکن است طولانی شدن بحث و گفتگو موجب ملال و رنجش گردد لکن با توضیح و تبیین مسلک مختار در مجاز، بسیاری از مباحث دانش اصول قابل پیگیری نخواهند بود و نیازی به مطرح ندارند که به عنوان نمونه می توان به مباحثی مانند علائم حقیقت و مجاز و اشکال دور و پاسخش در آن، اصل در استعمال و اینکه آیا استعمال اعم از حقیقت و مجاز است یا نه و ... اشاره کرد چرا که ما معتقدیم مجاز همان حقیقتِ ادعائی است.
نیز یکی دیگر از مباحث محذوفه، علائق مجاز است که برخی آنرا تا بیست و پنج مورد شمرده‌اند چرا که ما مجاز را استعمال در ما وضع له می دانیم و می گوئیم که چنانچه طبع چنین استعمالی را بپسندد و آنرا حسن بداند، استعمالی صحیح بوده لکن بدون آن نیز غلط نمی باشد بلکه قبیح است بشرط آنکه از روی جهل یا خطا نباشد. ناگفته نماند که نکاتِ محسّنِ استعمال هیچ حصری ندارند بلکه شامل موارد مختلفی بوده که در هر جایی کاربرد خودش را دارد.
به عنوان نمونه علاقه مشابهت - که مشهورترین و زیباترین علاقه است - که منتج استعاره می‌باشد در مواردی حَسن و طبع پذیر است ولی در موارد دیگر قبیح می باشد و چه بسا گاهی ممکن است هیچ علاقه ای در بین نباشد یا آنکه کافی برای مجوّز مجاز بودن نباشد لکن با تکرار استعمال این علاقه حاصل یا تقویت گردد و طبع پذیر شود.
صاحب فصول یکی از علایق مجاز را علاقه استعمال می شمارد و معتقد است که مخترع آن بوده و کسی قبل از او چنین قولی را مطرح نکرده است.
ایشان می فرماید: و اعلم أن من جملة العلائق علاقة الاستعمال و لم أقف على من تنبّه لذلك و هي أن يستعمل اللفظ الموضوع لمعنى في معنى آخر لا يكون بينهما في نفسهما علاقة معتبرة لكن ينضم إليهما بحسب بعض الموارد نكات و خصوصيات تحققها فيها كما مرّ في إطلاق الطبخ على الخياطة فيستعمل فيها في المعنى الآخر مجازا فيتحقّق من جهة الاستعمال هناك و لو بعد التكرير علقة يصحّ معها الاستعمال فيه و إن تجرد عن تلك النكتة و الخصوصيّة فإن الاستعمال كما قد يوجب النقل كذلك قد يوجب تحقّق العلاقة المعتبرة و كثيرا ما يوجب الاستعمال تكميل العلاقة النّاقصة على حذو ما مرّ و لهذا ترى أنّ التجوز قد يصحّ في لفظ و لا يصح في مرادفه كما في الرقبة فإنها تطلق على العبد و الجيد يرادفها و لا يطلق عليه.[1]
باید گفت بیان ایشان صحیح و قابل پذیرش بوده و اشکالی در آن نیست و البته در مبنای ما نیز جریان دارد‌ به گونه ای که تکرار استعمال موجب پدید آمدن نکته ای محسّن شده و جواز استعمال را در پی دارد.
صاحب وقایة الأذهان می گوید: من به برادران ادیب عراقی خود بسیار می گفتم که حداقل مجازات برای کسی که استعاره دو حیوان قبیح مار و عقرب را در نیش زدن و ناراحتی استعمال کرده، هزار تازیانه است. [2] لکن بر اثر کثرت استعمال، مورد پذیرش همگان قرار گرفته و قبحی ندارد به گونه ای که حتی در اشعار فارسی نیز وارد شده است و به عنوان نمونه مولوی این بیت را سروده و گفته :

" آن سخنهای چو مار و کزدمت *** مار و کزدم گشت و می‌گیرد دمت

نیز ممکن است علاقه مجاورت یکی از محسّناتِ استعمال محسوب گردد به گونه‌ای که با قرار گرفتن دو لفظ در کنار یکدیگر حاصل شود و البته نیازمند خصوصیات دیگری می باشد که تفصیلش در علم بیان آمده است.
چه بسا مجرّد اشتراک لفظی این استعمال را نیکو می گرداند. مثلاً در این بیت که شاعر هنگام تب نوبه ای که پادشاه دچار آن شده سردوه است؛ «و هل یبقی الأمیر بغیر نوبة» یعنی آیا پادشاهی وجود دارد و سلطنت باقی می ماند بدون نوبه - نقاره و دسته موزیک جلوی کاروان شاهی -
توضیح اینکه شاعر در اینجا لفظ نوبه که مشترک لفظی است و دارای دو معنای تب نوبه و نقاره شاهی می باشد را استعمال کرده و هر چند مقام اقتضای معنای تب نوبه دارد لکن از آن در معنای دیگرش که مناسب با پادشاه باشد - یعنی نقاره شاهی - بهره برده و استعمالش کرده است.
نمونه دیگر نیز اشعار زیر در بحر مجتثّ می باشد که شاعر برای معشوق و خانواده او چنین سروده است؛

یا بدر أهلک جاروا *** و علّموک التجرّی
و حرّموا لک وصلی *** و حلّلوا لک هجری
فلیفعلوا ما یشاءو *** افإنّهم أهل بدر

ای ماه تمام،خانواده ات بر تو ستم کردند که نافرمانی را به تو آموختند
آنان رسیدنت به مرا بر تو حرام و دوری از مرا حلالت کردند
پس هر چه می خواهند انجام دهند - مهم نیست و گناهی ندارند - چرا که اهل بَدْرَند!

شاعر در ابیات فوق نخست لفظ بدر - ماه تمام - را به عنوان استعاره برای معشوقه خود ذکر کرده و خانواده او را نیز اهل بدر خوانده و سپس با مبالغه ای لفظی، حدیث پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - که عامه نقلش کردند - برای خانواده معشوقش تنزیل کرده است و به عبارت دیگر خانواده معشوق را همانند اهل بدر دانسته که در روایتی عامی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمده که در حقشان فرمود:... قَالَ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ دَعْنِي أَضْرِبْ عُنُقَ هَذَا المُنَافِقِ، قَالَ: " إِنَّهُ قَدْ شَهِدَ بَدْرًا، وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَكُونَ قَدِ اطَّلَعَ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ: اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكُمْ ".[3]
بنابراین استعمال فوق بوسیله تشابه لفظی صورت گرفته است به گونه ای که وجود تشابه بین دو لفظ می تواند مجوّزی بر حسن استعمال محسوب شود.
نوع مذکور در علم منطق با نام مغالطه لفظیه معرفی می شود که در اشعار زیر از خواجه نصیرالدین طوسی (قدّس سرّه) آمده است.

ما للقیاس الّذی ما زال مشتهرا*** للمنطقیّین فی الشرطی تندید
أما رأوا وجه من أهوی و طرّته*** فالشمس طالعة و اللیل موجود

این قیاسی که در در بین اهل منطق راجع به قضیه شرطیه مشهور شده دیگر چیست؟
آیا آنان چهره زیبا و زلف معشوق را ندیده اند و این در حالی است که خورشید پدیدار شده ولی شب است.

توضیح اینکه خواجه منکر دیدگاه اهل منطق در قیاس شرطی است چرا که به عنوان‌ نمونه آنها در این قضیه می گویند "هر گاه خورشید طلوع کند پس روز موجود است." خواجه معتقد است که این دیدگاه صحیح نیست چرا که مورد نقض بوده لذا برای بطلان آن به مثال مذکور تمسک کرده است. ایشان می فرماید اگر مراد از خورشید همان چهره معشوق و مراد از شب همان زلف محبوب باشد دیگر قضیه شرطیه بی معنا خواهد بود.
از آنچه گذشت چنین حاصل می شود که بر اساس مسلک مختارِ ما در مجاز، هیچ نیازی به علایق مجاز نمی‌باشد و همین اندازه که نکته ای در مقام مبنی بر حُسن استعمالش باشد کفایت می کند. نیز کثرت استعمال در برخی موارد مجوّز چنین استعمالی بوده هر چند که اصلاً مشابهتی در کار نباشد یا بسیار ضعیف باشد و همینطور مغالطه لفظی در مواردی دیگر می تواند این مجوّز را حاصل کند.

 


[1] . الفصول الغرویة؛ ج۲، ص۲۰۷.
[2] . وقایة الأذهان؛ ص116.
[3] . صحیح بخاری؛ ج4، ص59، ح3007 / صحیح مسلم؛ج۴، ص۱۹۴۱، ح۲۴۹۴، کنز العمال؛ ج۱۴، ص۶۹، ح۳۷۹۵۷ و ۳۷۹۵۸ .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo