درس خارج اصول استاد هادی نجفی

1402/07/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدمة/كيفية استعمال المجازي /حکایت


حکایت
حکایت به معنای آن است که کسی نظم یا نثر یا حدیث یا آیه یا داستان و قصه و جمله ای را از دیگری نقل و بازگو کند.
به عنوان نمونه کودکی بخشی از دیباچه گلستان سعدی را حکایت می کند که گفته:منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب.

از دست و زبان که برآید     کز عهده شکرش به در آید

﴿اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور﴾[1] . [2]
یا اشعار شاعرانی مانند فردوسی یا ملّای رومی یا حافظ یا دیگران را می خواند و چه بسا هیچ معنایی از آن درک نمی کند.
مثلاً بیتی را از جواهری[3] حکایت می کند که در وصف دجله گفته:

حَیّیتُ صَفحَکَ عَنْ بُعدٍ فَحَیّیني *** یَا دَجلَةَ الخَیرِ یَا اُمَّ البَساتِینِ
از این مکان دور بر تو سلام و تحیت می فرستم، پاسخم را بده
ای دجله ای که خیر و برکت هستی، ای که مادر باغها و بوستان ها می‌باشی.

در روایتی نیز آمده که امام صادق علیه‌السلام فرمود: وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ.[4] [5] [6] چه بسا کسانی که فقه را به افرادی منتقل می‌کنند که از خود آنان (انتقال دهندگان) بهتر می‌فهمند.
به عنوان نمونه روایاتی صحیح که در باب استصحاب از زراره نقل شده مبنی بر اینکه امام به او فرمود: لَا تَنقُضِ الیَقیِنَ بِالشّکّ[7] ، چه بسا دانای به یک دهم مباحث و دقایقی که اصولیان از این روایت برداشت کرده و فهمیده اند، نباشد بلکه یقیناً دانای به استصحاب کلّی و اقسام چهارگانه آن نبوده است. در موارد مذکور راوی صرفاً گفتار امام علیه السلام را برای دیگری حکایت و نقل می کند و چه بسا مانند طفلی است که فقط جملات را تکرار می کند.
لذا ممکن است کسی درکی از جمله ای نداشته باشد و بالعکس هر کس برداشت ها و معانی مختلفی از آن اخذ کند و بدست آورد.
برای برخی این توهّم پیش آمده که وقتی کسی عین جمله ای را از دیگری حکایت کند و سخنی را از کسی دیگر نقل نماید، آنرا در مفرداتش استعمال نکرده است و معنایی بر آن مترتّب نمی شود و به عبارت دیگر مفردات جمله در معنای خودش استعمال نشده است چرا که ممکن است حکایت کننده اصلاً معنا را نداند.
باید گفت نادرستی و فساد پندار فوق واضح است چرا که لازمه اش آن است که برای جمله معنایی وجود نداشته باشد در حالی که چنین نیست بلکه جملات در حکایت، بر معنای خودشان دلالت می کنند که از استعمالِ مفردات در معنای خودش ناشی می شود چرا که إفهام معنای یک چیز به دیگری، فرعِ بر استعمالِ آن است.
به عبارت دیگر إفهام چیزی به دیگران قابل تحقق نیست مگر آنکه مفردات در معنای خودشان استعمال شده باشند.
بنابراین صحیح آن است که الفاظِ جمله محکیه در معانی خودشان استعمال شده اند؛ چنانچه در جملات دیگر نیز چنین است، لکن نکته مهم در اینجا آن است که مستعمِلِ لفظ در معنا، شخصِ حکایت کننده نیست بلکه این محکی عنه بوده که لفظ را در معنایش استعمال کرده است.
به عنوان نمونه فردوسی یا سعدی یا دیگران محکی عنه محسوب می شوند و در واقع آنانند که مستعمِل هستند و الفاظ را در معانی خودشان به کار برده اند و در این بین طفلی که اشعار ایشان را به کار می برد و معنا را منتقل و بازگو می کند همان حاکی است. بنابراین ممکن است حاکی هیچ علمی به وضع و استعمال و معنا نداشته باشد لکن با نقل و بازگو کردنِ یک جمله از دیگری، همان معنای مراد صاحب سخن را منتقل می کند.

اشکال شیخ اعظم انصاری
بنا بر آنچه از ایشان در بحث قصد دعا در قرائت آیات دعایی در قرائت واجب نماز - مثل آیه ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ [8] یعنی ما را به راه مستقیم راهنمایی کن.- نقل شده که چنین قصدی جایز نیست چرا که با قصد قرائت تنافی دارد.
به عبارت دیگر قرائت جزء نماز است و به این معناست که باید سوره حمد در آن حکایت گردد، لذا چنین چیزی با قصدِ معنا منافات دارد؛ یعنی قصد قرائت و حکایت با معنای دعا در تنافی یکدیگرند چرا که در حکایت هیچ معنایی راه ندارد.
در واقع باید گفت: شیخ اعظم قصدِ حکایت را مانند إخبار دانسته و قصدِ دعا را مانند إنشاء محسوب کرده است لذا نمی توان هر دو را در یک جمله قصد نمود.
ناگفته نماند که گفته‌اند اشکال مذکور از سید هاشم حدّاد نیز نقل شده است.[9]
پاسخ
در پاسخ نخست باید گفت: هیچ گونه تنافی بین حکایت و إنشاء وجود ندارد چرا که می توان جمله ای را حکایت کرد و در عین حال بوسیله آن معنایی را نیز ایجاد و إنشاء نمود.
توضیح اینکه اگر استعمالِ لفظِ واحد در اکثر از یک معنا را بپذیریم - چنانچه مبنای ما بر آن قرار گرفت - و قائل به اشتراک لفظی گردیم، هیچ منافاتی در اینجا نیست چرا که نمازگزار با گفتن یک جمله یا لفظ، دو قصد دارد؛ نخست قصدِ قرائت و دیگر قصدِ دعا. هر چند که دیدگاه مشهور بر خلاف ماست.
پاسخ دیگر آنکه در صدقِ قرائت، دعا بوسیله الفاظِ قرآن نیز کفایت می کند البته به این قصد که آنچه می گوید همان آیات قرآن است. به عبارت دیگر نمازگزار آیات را به قصدِ قرآن بودنشان قرائت می کند و در عین حال نیز دعا می خواند، بنابراین حکایت هیچگونه منافاتی با قصدِ معنا ندارد.
شاهد بر این پاسخ نیز آن است که اگر کسی بوسیله شعری از دیگران پادشاهی را مدح کند، صحیح است و اشکالی بر او نیست و او در عین حال علاوه بر حکایت شعر از شاعر، پادشاه را نیز مدح کرده است و چه بسا مشمول لطف او قرار گیرد و به عنوان نمونه بیت زیر را از نابغه ذبیانی - زیاد بن معاویه - بخواند که سروده است ؛

فَاِنّکَ شَمسٌ وَ المُلُوکُ کَواکِبٌ *** إذا طَلَعتَ لَم یَبدُ مِنهُم کَوکَبٌ
تو همان خورشیدی و دیگر پادشاهان ستارگانند،پس هر گاه تو آشکار شوی، هیچ نُمودی از ستارگان نیست.

بنابراین مدّاح در بیت مذکور علاوه بر حکایت شعر شاعر پادشاه را نیز مدح و آفرین نیز گفته، پس هر دو قصد در آن تحقق پیدا کرده است.
پاسخ سوم آن است که می توان قرائت را به نحو حکایت دانست و دعا را به عنوان داعی و انگیزه‌ای بر آن محسوب نمود.
توضیح اینکه قصد نمازگزار صرفاً قرائت قرآن است لکن آنچه داعی بر آن می‌شود همان دعا است و البته همین مقدار در تحقق دعا کفایت می کند. چنانچه در عبادات استیجاری مانند صوم و صلاة یا حجّ نیابتی چنین است که نائب عمل را به داعی مبلغ انجام می دهد ولی در عین حال آنرا به قصد قربت اتیان می کند.
نتیجه
از آنچه گذشت چنین حاصل می شود که حکایت مانند بازگشت و انعکاس یک صدا در برابر کوه یا پخش صدایی ضبط‌شده یا بازگویی. پرنده سخنگو می باشد به طوری که کوه یا دستگاه پخش یا پرنده سخنگو هیچ درکی از معنا ندارند لکن محکی عنه به آن توجّه داشته و استعمالش نموده است.
در پایان باید گفت: آنچه در این مبحث ذکر شد بر اساس فکر و آگاهی بود و گفتار دیگران انعکاسی از آن است، لذا این گفتار و رساله را با بیتی از متنبّی می بندیم که چنین سروده است؛

وَ دَع کُلَّ صَوتٍ غَیرَ صَوتِی فَإنَّنِی *** أنَا الصّائِحُ المَحکِیّ وَ الآخَر الصَّدَی
همه‌ی صداها غیر از صدای مرا رها کن چرا که من *** همان کسی هستم که فریاد می زنم و بیانم متداول است اما آنچه دیگران گفته‌اند انعکاس فریاد من است.

 


[2] دیباچه گلستان سعدی.
[3] او محمّد مهدی جواهری – بزرگترین شاعر کلاسیک عراق - است که در زمان صدام و در پی تعقیبش به سوریه رفت و قصیده ای را در آنجا در وصف دجله و وطن خودش عراق سرود.
[9] 7 روح مجرّد؛ ص162.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo