درس خارج اصول استاد هادی نجفی

1402/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدمة/الحقيقة الشرعية /

 

نقد مؤسّس حائری بر محقّق خراسانی قدّس سرّهما
مؤسّس حائری قدّس سرّه در کتابشان دررالفوائد، بر کلام استاد خویش یعنی محقق خراسانی قدّس سرّه نقدی را بیان کرده و می فرماید: بر فرض که الفاظِ مورد بحث در شرایع گذشته نیز وجود داشته باشند، از آنجایی که پیامبرانشان مثل حضرت ابراهیم و موسی و عیسی علیهمالسلام عرب نبودهاند و به زبان قوم خود سخن میگفتند - چنانچه خداوند می فرماید ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ﴾ [1] یعنی و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم تا بتواند به وسیله آن زبان، پیام وحی را به روشنی برای آنان بیان كند. - لذا دلالت می کند که این الفاظ در آن شرایع نیز استعمال شده اند لکن نمی توان گفت آنها در زبان عرب نیز بر همان معانی دلالت دارند. لذا یقیناً لفظ صلاة در زبان عرب با زبان عبری متفاوت است. بنابراین نمی توان به گفتار محقق خراسانی قدّس سرّه مبنی بر اینکه اگر الفاظ در شرایع قبل استعمال گردند، نشانگر آن است که حقیقت لغوی - نه شرعی- هستند.[2]
اشکال
باید گفت اگر استدلال کامل در این مقام همان بیان محقّق خراسانی قدّس سرّه باشد، نقد فوق وارد است لکن چنین نیست چرا که اصل استدلالِ محقق خراسانی قدّس سرّه دارای رکنی اساسی بوده که ایشان از ذکر آن غفلت نمودهاند.
توضیح اینکه استدلال کامل محقق خراسانی قدّس سرّه همان عبارت صاحب فصول قدّس سرّه است. ایشان میفرمایند: فالذي يقوى عندي أن جملة من تلك الألفاظ قد كانت حقائق في معانيها الشرعية في الشرائع السابقة كالصلاة والصوم والزكاة والحج لثبوت ماهياتها فيها كما يدل عليه قوله تعالى حكاية عن عيسى بن مريم وأوصاني بالصلاة والزكاة ما دمت حيا وقوله تعالى لإبراهيم وأذن في الناس بالحج وقوله تبارك اسمه كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم إلى غير ذلك وإذا ثبت أن هذه الماهيات كانت مقررة في الشرائع السابقة ثبت كون هذه الألفاظ حقيقة فيها في لغة العرب في الزمن السابق لتدينهم بتلك الأديان وتداول ألفاظها بينهم وعدم نقل لفظ آخر عنهم بإزائها ولو كان لقضت العادة بنقله.[3] یعنی آنچه در نزد من قوی تر است آنکه این الفاظ در شرایع گذشته به عنوان حقیقت شرعیه محسوب میشوند. مثل صلاة و صوم و زکاة و حج، چرا که ماهیات آن الفاظ در شرایع گذشته ثابت بوده است. بنابراین باید گفت این الفاظ در لغت عرب و از زمان گذشته نیز حقیقت لغوی خواهند بود چرا که در میان اعراب جماعتی وجود داشتهاند که پیرو ادیان قبل بودهاند.
به عنوان نمونه در عصر شارع، قبایلی از عرب مانند بنی قریظه و بنی قینقاع یهودی و پیرو آئین حضرت موسی علیه السلام بوده اند. نیز قبایلی دیگر از عرب مانند اهل نجران، نصرانی و پیرو آئین حضرت مسیح علیهالسلام بودند. امروز هم پیروانی از ادیان گذشته وجود دارند که نژادی عربی دارند چنانچه در فلسطین و عراق و مصر، یهودیان یا مسیحیانی هستند. نیز در اعراب خوزستان پیروانی از صابئان زندگی میکنند.
بنابراین در میان اعراب قبل و بعد از اسلام نیز پیروانی از شرائع گذشته وجود داشتهاند. لذا آنها لغات و زبان خودشان را برای ماهیات مورد بحث استعمال میکردند. لذا باید گفت این لغات، حقایقی لغوی محسوب میشوند.
به عبارت دیگر رکن اساسی استدلال، از بیان محقّق خراسانی قدّس سرّه ساقط شده لذا مانند اقامهی قیاسی ناتمام بدون وجود صغری یا کبری خواهد بود. لذا نقد محقق حائری بر کلام محقق خراسانی قدّس سرّهما وارد است لکن با ضمیمهی رکن استدلال از کلام صاحب فصول قدّس سرّه معلوم میشود که اشکال وارد نیست.
چنانچه خداوند کلماتی را از غیر عرب نقل کرده و از زبان آنها سخن گفته است و البته نقل به معنا محسوب میشوند نه اینکه عین آن الفاظ باشند.
به عنوان نمونه خداوند از زبان حضرت ابراهیم علیه السلام آیاتی را ذکر کرده - در حالی که زبان او آرامی است - که عبارتند از:
﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا﴾ [4]
﴿إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ﴾ [5]
﴿قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکُون﴾[6]
خداوند نیز از زبان انبیاء دیگر مانند حضرت موسی و عیسی و سلیمان و ... نقل کرده است و البته از زبان پیروان یا حتی دشمنان ایشان - مانند فرعون و نمرود یا ملکه سبأ - نیز کلماتی را در قرآن ذکر نموده و این در حالیست که اصلاً زبان آنان عربی نبوده است. لذا خداوند گفتار ایشان را به زبان عربی ترجمه کرده است.
بنابراین روش اعراب پیرو ادیان گذشته بر این نحو بوده که الفاظ و زبان خود را بر ماهیاتِ وضع شده در الفاظِ عبادات، استفاده میکرده اند. لذا ممکن است لفظ صلاة در شریعت حضرت ابراهیم یا موسی یا عیسی علیهم السلام با همین لفظ در زبان عربی متفاوت باشد. چنانچه در زبان فارسی نیز چنین است که مسلمانان لفظِ صلاة را به نماز و لفظِ صوم را به روزه میشناسند و ترجمه میکنند. در نتیجه باید گفت الفاظِ مذکور حقایقی لغوی - نه شرعی - محسوب میشوند.
از آنچه گذشت چنین حاصل میشود که استدلال بر نفی حقیقت شرعیه بر اساس بیان صاحب فصول قدّس سرّه دارای تتمّه و رکنی بوده که از کلام محقق خراسانی قدّس سرّه ساقط شده است، لذا اشکال محقق حائری قدس سره دفع میگردد.
نقد بیان صاحب فصول قدّس سرّه
کلام صاحب فصول قدّس سرّه از جهتی دیگر دارای اشکال بوده که البته از پایان بیانشان قابل برداشت است.
توضیح اینکه صاحب فصول قدّس سرّه گفته اند این الفاظ - صلاة، صوم، حج - به عنوان موضوعی برای ماهیات عبادی در همان لغت و زبان پیامبران گذشته قرار گرفتهاند.
صاحب فصول قدّس سرّه فرموده اند: ثم على تقدير تحقق هذه الحقائق في الشرائع السابقة فهل هي بوضعه تعالى لها فيها أو بوضع أول نبي شرعت تلك الماهيات في شرعه أو بغلبة الاستعمال في لسانه أو لسان متابعيه أو الجميع وجوه يمكن معرفتها بما فيها مما يأتي من الحجج فعلى ما اخترناه تكون تلك الألفاظ حقائق لغوية في معانيها الشرعية حيث إن الحقيقة اللغوية هي الحقيقة التي تكون قبل زمن النبي صلى الله عليه وآله كما هو الظاهر.[7]
این حقایق در شرایع گذشته بنابر وجودش، مبتنی بر وجوه زیر است.
1) اینکه الفاظِ مذکور را خداوند برای ماهیات عبادی وضع کرده است.
2) نخستین پیامبری که صلاة و صوم در شریعتش جعل شده، وضع کرده است.
3) این الفاظ بر اساس غلبه و کثرت استعمال - وضع تعیینی - و در زبان نخستین پیامبر یا پیروانش، وضع شده است.
4) اینکه همه موارد مذکور در این وضع دخیل باشند.
بنابراین اشکال بر کلام صاحب فصول قدّس سرّه آن است که از کلمه ی " هی" در عبارت " فهل هی بوضعه..." استفاده کرده اند که مراد الفاظِ عربی است، لذا در اینصورت باید گفت الفاظی که در شرایع گذشته استعمال می شدند به زبان و لغت عربی نبودند بلکه به زبان پیامبر همان قوم - که مثلاً زبان آرامی یا عبری و... داشتند - بوده است.
لذا اگر مراد از الفاظِ شرایع گذشته باشد - یعنی غیر عربی است - اشکالی نیست لکن وقتی ایشان عبارت " فهل هی بوضعه..." را به کار برده‌اند به معنای لفظِ صلاة یا صیام یا حجّ است، پس اشکال برمی‌گردد چرا که در ادیان و شرایع گذشته چنین الفاظی وجود نداشته‌اند چون زبانشان عربی نبوده است.
ناگفته نماند که آیة الله شیخ محمّد حسین حائری غروی - صاحب فصول - قدّس سرّه استدلال خویش را از استاد و برادر خود یعنی آیة الله شیخ محمّد تقی رازی نجفی اصفهانی - صاحب هدایة المسترشدین - قدّس سرّه اخذ کرده‌اند.
توضیح اینکه صاحب هدایة قدّس سرّه در اثبات حقیقت شرعیه استدلالهایی را اقامه کرده و فرمودند: ومنها: أنّ جملة من تلک الألفاظ قد صارت حقائق فی المعانی الشرعیّة فی الشرائع السابقة، کالصلاة والصوم والزکاة وقد عبّر بها فی القرآن حکایة عن الأنبیاء السابقین، وهو معلوم أیضا من الخارج فهی حقیقة فیها قبل مجیء هذه الشریعة أیضا. وما یورد علیه من مخالفة هذا اللسان للغاتهم فغایة الأمر أن یکون للمعانی المستحدثة عندهم ألفاظ موضوعة من لغاتهم، ولا یلزم من ذلک وضع هذه الألفاظ بإزائها، ومن أنّ هذه المعانی امور جدیدة لم یکونوا یعرفونها وإنّما اتی بها فی شرعنا، فعلی فرض کون هذه الألفاظ حقیقة فی المعانی الثابتة فی شرائعهم لا یثبت به کونها حقیقة فیما ثبت فی شرعنا، بل لا بدّ فی ثبوته عندنا من وضع جدید. مدفوع، أمّا الأوّل فبانّ الظاهر أنّ العرب کانوا یعبّرون عنها بهذه الألفاظ، ولذا وقع التعبیر بها فی الکتاب العزیز، وقد کان کثیر من العرب متدینین ببعض تلک الأدیان وکانت تلک الألفاظ معروفة عندهم وإن کان المعبّر به عنها فی أصل شرعهم من غیر اللغة العربیّة. وأمّا الثانی فبما مرّت الإشارة الیه من أنّ الاختلاف إنّما وقع فی المصداق کاختلاف کثیر من تلک العبادات فی شرعنا بحسب اختلاف الأحوال، وأمّا المفهوم العامّ المأخوذ فی وضع تلک الألفاظ فهو یعمّ الجمیع. فقد ظهر ممّا قرّرناه من الوجوه قوّة القول بالثبوت مطلقا.[8]
یعنی از جمله استدلال ها بر اثبات حقیقت شرعیه آن است که برخی از این الفاظ در شرایع گذشته به عنوان حقیقت شرعیه محسوب می‌شوند؛ مانند لفظِ صلاة و صوم و زکاة. این الفاظِ عبادی در قرآن از زبان پیامبران گذشته نقل شده است لذا باید گفت آنها حقیقت شرعیه در همان ادیان گذشته قبل از اسلام هستند. نقدِ این استدلال آن است که اصلاً زبان ادیان و شرایع گذشته عربی نبوده است و البته اشکالی نداشته که آنها به زبان خود لفظی را برای این ماهیات عبادی قرار داده باشند، لذا ارتباطی به اعراب ندارد. پس از آنکه شریعت محمّدیه صلی الله علیه و آله و دین اسلام آمد، الفاظِ مذکور وضع و جعل گردید.
ایشان در ادامه می فرماید: استدلال مذکور دفع می‌گردد، چون اعراب نیز همین الفاظ را برای ماهیاتِ عبادات، استعمال و تعبیر می‌کنند. لذا در قرآن نیز عین همین الفاظ آمده است.
از طرف دیگر باید گفت در میان عرب هم کسانی بودند که متدین به شرایع گذشته - مانند یهودی و مسیحی - بودند، لذا این الفاظ در میان اعراب نیز وارد شده است و آنها همان الفاظ را استعمال می‌کردند. اعراب از زمان گذشته الفاظی مثل صلاة و صوم و حجّ را می‌شناختند. هر چند که در شرایع گذشته - مثل شریعت حضرت ابراهیم و موسی و عیسی علیهم‌السلام - لفظِ نماز را به زبان خویش استعمال می‌کردند لکن عرب همان را صباة می‌نامید.
صاحب هدایه در ادامه وجوهی دیگر را در دفاع از اثبات حقیقت شرعیه ذکر کرده است و در پایان می فرماید:ولو نوقش فی استقلال کلّ واحد من الوجوه المذکورة فی إفادة الظنّ فلا مجال للإنکار بعد ضمّ بعضها الی البعض، لحصول المظنّة بمؤدّاها، وهی کافیة فی المقام قطعا، بل یکتفی بما دون ذلک فی مباحث الألفاظ.[9]
اگر مناقشه‌ای بر تک تک این استدلالها وارد باشد لکن با ضمیمه شدن برخی از آنها به برخی دیگر و از مجموع این استدلالها، ظنّ به ثبوت حقیقت شرعیه علی نحو جزئی ایجاد می‌شود که در مقام کافی است و البته حصول چیزی کمتر از ظنّ، برای اثبات یک مطلب در مباحث الفاظ کفایت می‌کند.
ما در تأیید ایشان میگوئیم: به عنوان نمونه کلام امام حسن عسکری علیه السلام در ردّ اسحاق کندی مبنی بر اینکه ممکن است مراد خداوند از آیات قرآن چیزی بر خلاف فهم او باشد، از همین بحث الفاظ محسوب می‌شود.[10]
نمونه دیگر اینکه مثلاً شرابخواران با استفاده از اشعار حافظ به کار خود می‌پردازند و بر آن استدلال می‌کنند لکن مؤمن متهجّد نیز از همان اشعار استفاده کرده و به عبادت و مناجات خویش مشغول می‌شود.
بنابراین لازم است که برای واضح شدن مطلب به قرائن موجود در اشعار حافظ مراجعه کرد تا بتوان معنا و برداشت صحیح را اخذ کرد.
تنبیه
1) هر گاه حقیقت شرعیه در لغتی ثابت شود، قابل پذیرش است لکن چنین چیزی برای ما حاصل نشد. لذا هرگاه لفظی در زبان شارع استعمال شود در صورتی که قرینه در کار باشد بر همان حقیقت شرعیه حمل می‌شود و در غیر اینصورت بر معنای لغوی حمل می‌گردد.
2) حمل بر حقیقت شرعیه - بر فرض ثبوتش - متوقف بر تأخّر استعمال از وضع است.
توضیح اینکه حمل لفظ بر حقیقت شرعیه - بر فرض ثبوتش - متوقف است بر اینکه نخست آن لغت در معنای حقیقتِ شرعیه وضع گردد و سپس شارع آنرا استعمالش کند، لذا این استعمال، بر معنای جدید خودش حمل می‌شود.
لکن اشکال آن است که غالباً ما طریقی برای اثبات وضع شرعی قبل از استعمالِ شرع نداریم. ناگفته نماند که تمسّک به اصل مبنی بر تقدّم وضع بر استعمال در اینجا بی‌فایده است چرا که از اصول مثبته محسوب می‌شود که حجّیّت ندارد.
از طرفی دیگر نیز بر فرض پذیرش اصل، باز هم نمی‌تواند مطلب را ثابت کند چرا که مبتلا به معارض می‌باشد چرا که در اینجا شک در جریان دو اصل تقدّم وضع یا استعمال وجود دارد چون هیچگاه شارع روزی را به عنوان یوم الوضع - برای وضع الفاظ عبادات - نداشته است بلکه بر اثر کثرت استعمال - وضع تعیّنی - چنین وضعی حاصل شده است.
به عبارت دیگر در اینکه آیا این استعمال قبل از وضع تعیّنی حاصل می‌شود یا پس از آن، شک وجود دارد. لذا برخی معتقدند پس از وضع و برخی دیگر معتقدند قبل از وضع حاصل شده‌است. لذا این اصل مبتلا به معارض می‌باشد.
از آنچه گذشت چنین حاصل می‌شود که بحث از حقیقت شرعیه قلیل الجدوی بوده و فایده بسیار اندکی در فقه دارد، لذا به همین مقدار از مباحث بسنده کردیم.

 


[2] دررالفوائد، ج1، ص17-16.
[3] الفصول الغرویة، ج۲، ص۴۱۳.
[7] فصول الغرویة، ج۲، ص۴۱۵.
[10] «ابن شهر اشوب» مى ‌نويسد: «اسحاق كِنْدى» كه از فلاسفه اسلام و عرب به شمار مى‌ رفت و در عراق اقامت داشت، كتابى تأليف نمود به نام «تناقضهاى قرآن»! او مدتهاى زيادى در منزل نشسته و گوشه نشينى اختيار كرده و خود را به نگارش آن كتاب مشغول ساخته بود. [فیلسوفى كه چنین كتابى نوشته بوده، پسر اسحاق كندى به نام «یعقوب» بوده است و نه خود اسحاق، و بنا به نوشته «محمد لطفى جمعه»، «اسحاق» حاكم كوفه در زمان سه نفر از خلفاى عباسى یعنى مهدى و هادى و هارون بوده است (تاریخ فلاسفه الاسلام فى المشرق و المغرب، المكتبه العلمیه، ص1). گویا نام پدر و پسر با هم اشتباه شده و یا در موقع نقل و استنساخ، نام پسر از قلم افتاده است.]. روزى يكى از شاگردان او به محضر امام عسكرى(عليه السلام) شرفياب شد. هنگامى كه چشم حضرت به او افتاد، فرمود: آيا در ميان شما مردى رشيد وجود ندارد كه گفته‌ هاى استادتان «كندى» را پاسخ گويد؟ شاگرد عرض كرد: ما همگى از شاگردان او هستيم و نمى‌ توانيم به اشتباه استاد اعتراض كنيم. امام فرمود: اگر مطالبى به شما تلقين و تفهيم شود مى‌ توانيد آن را براى استاد نقل كنيد؟شاگرد گفت: آرى، امام فرمود: از اينجا كه برگشتى به حضور استاد برو و با او به گرمى و محبت رفتار نما و سعى كن با او انس و الفت پيدا كنى. هنگامى كه كاملاً انس و آشنايى به عمل آمد، به او بگو: مسئله‌ اى براى من پيش آمده است كه غير از شما كسى شايستگى پاسخ آن را ندارد و آن مسئله اين است كه: آيا ممكن است گوينده قرآن از گفتار خود معانى اى غير از آنچه شما حدس مى‌ زنيد اراده كرده باشد؟او در پاسخ خواهد گفت: بلى، ممكن است چنين منظورى داشته باشد. در اين هنگام بگو شما چه مى‌ دانيد، شايد گوينده قرآن معانى ديگرى غير از آنچه شما حدس مى‌ زنيد، اراده كرده باشد و شما الفاظ او را در غير معناى خود به كار برده ‌ايد؟ امام در اينجا اضافه كرد: او آدم باهوشى است، طرح اين نكته كافى است كه او را متوجه اشتباه خود كند.شاگرد به حضور استاد رسيد و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنكه زمينه براى طرح مطلب مساعد گرديد. سپس سؤال امام را به اين نحو مطرح ساخت: آيا ممكن است گوينده‌اى سخنى بگويد و از آن مطلبى اراده كند كه به ذهن خواننده نيايد؟ و به ديگر سخن: مقصود گوينده چيزى باشد مغاير با آنچه در ذهن مخاطب است؟ فيلسوف عراقى با كمال دقت به سؤال شاگرد گوش داد و گفت: سؤال خود را تكرار كن. شاگرد سؤال را تكرار نمود. استاد تأملى كرد و گفت: آرى، هيچ بعيد نيست امكان دارد كه چيزى در ذهن گوينده سخن باشد كه به ذهن مخاطب نيايد و شنونده از ظاهر كلام گوينده چيزى بفهمد كه وى خلاف آن را اراده كرده باشد.استاد كه مى ‌دانست شاگرد او چنين سؤالى را از پيش خود نمى‌تواند مطرح نمايد و در حدّ انديشه او نيست، رو به شاگرد كرد و گفت: تو را قسم مى‌ دهم كه حقيقت را به من بگويى، چنين سؤالى از كجا به فكر تو خطور كرد؟شاگرد: چه ايرادى دارد كه چنين سؤالى به ذهن خود من آمده باشد؟ استاد: نه، تو هنوز زود است كه به چنين مسائلى رسيده باشى، به من بگو اين سؤال را از كجا ياد گرفته‌اى؟شاگردگفت: حقيقت اين است كه، «ابو محمد» (امام حسن عسكرى (علیه السلام)) مرا با اين سؤال آشنا نمود. استاد: گفت اكنون واقع امر را گفتى. سپس افزود: چنين سؤالهايى تنها زيبنده اين خاندان است (آنان هستند كه مى‌توانند حقيقت را آشكار سازند). آنگاه استاد با درك واقعيت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشى روشن كردند و آنچه را كه به عقيده خود درباره «تناقضهاى قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند! این قضیه را ابن شهر اشوب در كتاب «مناقب» (ج‌4، ص424) از كتاب «التبدیل» نوشته ابوالقاسم كوفى نقل كرده است. برخى از دانشمندان معاصر، در صحت این قضیه ابراز تردید نموده و نوشته‌ اند: این قضیه نشان مى‌ دهد كه كندى در یك بى ثباتى فكرى به سر مى‌ برده و به اسلام عقیده نداشته است، و این موضوع گرچه امكان‌پذیر است، اما چون تنها در كتاب ابوالقاسم كوفى آن هم به صورت مرسل (بدون سند) آمده و ابن شهر اشوب نیز از او نقل كرده است، نمى‌ توان براى اثبات قضیه تاریخى به آن اكتفا كرد (محمد الصدر، تاریخ الغیبه الصغرى، ص‌ 196). اما با توجه به گوشه هایى از تفكر كندى كه در كتب مربوط به تاریخفلاسفه اسلامى آمده، چنین قضیه اى بعید به نظر نمى‌ رسد. چنانكه «حنا الفاخورى » و «خلیل الجر» ضمن تحلیل مبانى فكرى و فلسفى وى نوشته‌ اند: «...اما گاه شود كه میان تعلیمات فلسفه و آیات قرآن تناقضى مشهود شود، و این تناقض است كه پاره اى را به مخالفت با فلسفه واداشته است. كندى حل این مشكل را در تأویل آیات یافته است. او مى‌ گوید: كلمات عربى را یك معنى حقیقى است و یك معنى مجازى، و بدین طریق متفكر مى‌ تواند از منطوق برخى آیات، معانى مجازى آنها را از راه تأویل دریابد...» (تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ج‌ 2، ص‌ 380)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo