< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد هادی نجفی

1400/03/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: التعادل و التراجيح/تدوین حدیث /

بیان کردیم که دستور منع تدوین حدیث از ناحیه دستگاه سلطه بعد از پیامبر خاتم ص صادرشد که این دستور از روزهای پایانی عمر رسول اکرم که منع کردند حضرت را ازنوشتن حدیث شروع شد.

در آن حال حضرت فرمودند: : ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ وخلیفه دوم با کمال بی ادبی وجسارت گفتند: إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ غَلَبَهُ الوَجَعُ، وَعِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا

وبیان کردیم که هیچ منعی از ناحیه رسول خاتم وارد نشده است بلکه بالعکس از ناحیه پیامبر ترغیب وتشویق به تدوین حدیث بوده است لذا مانعین هم تمسکی به منع پیامبر نکرده اند به جهت اینکه منعی نبوده است

سلطه وقت چگونه منع از تدوین حدیث را اغاز می کنند

مرور می کنیم منع کتابت حدیث را با ذکر منابع عامه

ذهبی در تذکرة الحفاظ ج1ص5

قال الذهبي: " إن أبا بكر جمع أحاديث النبي (ص) في كتاب، فبلغ عددها خمسمائة حديث، ثم دعا بنار فأحرقه".[1] (تذکرة الحفاظ ذهبی ج1 ص5 وعلوم حدیث لصبحی ص39)

سلطه وقت بعد از رسول خدا ص یعنی خلیفه اول پانصد حدیث از احادیث پیامبر ص را آتش زد و این مطلب در مصادر عامه وجود داشته و به آن مطلب تصریح دارند "خمس مأه حدیث"...پاتصد حدیث را خود شخص خلیفه مباشرت کرد وآتش زد واین داستان در زمان خلیفه دوم نیز تکرار شد و قسم داد مردم را وگفت : هر کس از احادیث پیامبر در دست دارد برای من بیاورد و وقتی احادیث را آوردند اَمَرَ بتحریقها (دستور داد آنها را به آتش بکشند)

در آتش زدن این احادیث خلیفه متمسک به روایتی از پیامبر نمی شود اما در داستان غصب فدک تمسک کردند به حدیث

نحن معاشر الأنبياء لا نورث ما تركناه صدقة [2] که این ذیل در هیچ روایتی نیست وتنها راوی (ماترکناه صدقه) خود ابوبکر است در واقع تمسک کرده در داستان غصب فدک به روایتی که خود راوی اوست لاکن در منع تدوین حدیث به هیچ روایتی تمسک نمی کند

روى القاسم بن محمد( أحد أئمة الزيدية متوفی1029 )عن الحاكم بسنده إلى عائشة قالت: جمع أبي الحديث عن رسول الله فكانت خمسمائة حديث فبات يتقلب ولما أصبح قال أي بنية هلمي بالأحاديث التي عندك فجئته بها فأحرقها وقال خشيت أن أموت وهي عندك فيكون منها أحاديث عن رجل ائتمنته ووثقت به ولم يكن كما حدثني فأكون قد تقلدت ذلك. (الاعتصام بحبل الله المتین ج1 ص30 چاپ اردن 1403)

از این روایت معلوم می شود که طبق نقل خلیفه همه روایات می تواند مستقیم از پیامبر ص نقل نشده باشد بلکه برخی از روایتها از وسائطی است که از پیامبر نقل شده است یعنی این پانصد حدیث را همه را خود نشنیده است به جهت اینکه در این روایت آمده است که ممکن است آن راوی ثقه نباشد ودر نقل اشتباه کند لذا روایات را آتش زد.

توجه دارید که اگر منعی از جانب پیامبر بود ابوبکر تمسک به آن می کرد و می بینیم که در جواب دخترش عائشه به منع نبوی تمسک نکرده است معلوم می شود از ناحیه رسول خدا منعی نرسیده است به همین جهت به این تعلیل تمسک کرده است

ذهبی در تذکرة الحفاظ

أن الصديق جمع الناس بعد وفاة نبيهم فقال: إنكم تحدثون عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أحاديث تختلفون فيها والناس بعدكم أشد اختلافا فلا تحدثوا عن رسول الله شيئا، فمن سألكم فقولوا بيننا وبينكم كتاب الله فاستحلوا حلاله وحرموا حرامه.[3]

عروه بن زبیر در کتاب تقیید العلم( ص49 از خطیب بغدادی متوفی 463 اعاده چاپ 1395 ه ق)

 

50-أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، أَرَادَ أَنْ يَكْتُبَ السُّنَنَ، فَاسْتَشَارَ فِي ذَلِكَ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ ، فَأَشَارُوا عَلَيْهِ أَنْ يَكْتُبَهَا فَطَفِقَ عُمَرُ يَسْتَخِيرُ اللَّهَ فِيهَا شَهْرًا ، ثُمَّ أَصْبَحَ يَوْمًا وَقَدْ عَزَمَ اللَّهُ لَهُ ، فَقَالَ: «إِنِّي كُنْتُ أَرَدْتُ أَنْ أَكْتُبَ السُّنَنَ وَإِنِّي ذَكَرْتُ قَوْمًا كَانُوا قَبْلَكُمْ كَتَبُوا كُتُبًا فَأَكَبُّوا عَلَيْهَا وَتَرَكُوا كِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى ، وَإِنِّي وَاللَّهِ لَا أُلْبِسُ كِتَابَ اللَّهِ بِشَيْءٍ أَبَدًا»[4]

عمربن خطاب تصمیم گرفت حدیث را تدویین کند با اصحاب مشورت کرد گفتند کار خوبی است جمع آوری بشود یک ماه خلیفه از خدا طلب خیر کرد و صبح کرد روزی وخداوند این اراده را در او به وجود اورد وگفت: من می خواستم سنن را جمع اوری کنم و یاد افرادی افتادم در امتهای قبل از شماکه تدوین کردند کتابهایی را وتوجه به کتب خود داشتند واز کتاب الله دور شدند اما من کتاب خدا را با هیچ چیز عوض نمی کنم

با توجه به این روایت باید به این چند نکته توجه کنیم:

اولااگر نهیی از پیامبر رسیده بود خلیفه بیان می کرد و عمر به آن تمسک می کرد

وثانیا باعده ای از اصحاب پیامبر مشورت کرد واین نشان می دهد که خود قادر به جمع آوری حدیث نبوده است و اصحاب همه گفتند: کار خوبی است اما رأی آنها را اخذ نکرد و از کتابت حدیث منع کرد

در همان کتاب خطیب بغدادی

[53]-عَنْ يَحْيَى بْنِ جَعْدَةَ -، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، اَرَادَ أَنْ يَكْتُبَ السُّنَّةَ، ثُمَّ بَدَا لَهُ أَنْ لَا يَكْتُبَهَا ، ثُمَّ كَتَبَ فِي الْأَمْصَارِ مَنْ كَانَ عِنْدَهُ مِنْهَا شَيْءٌ فَلْيَمْحُهُ ،[5]

یحی بن جعده:خلیفه می خواست بنویسد سپس بدا حاصل شد وننوشد وبخشنامه صادر کرد به شهرها هرکس نوشته ای در دست اوست باید آن را از بین ببرد

عمر با راویان حدیث چه رفتاری داشته است

مطلب اول

گروهی از صحابه را به کوفه فرستاد و آنها رامنع کرد از تدویین حدیث

(طبقات ابن سعد ج6 ص 7،سنن ابن ماجه ج1 ص12،مستدرک حاکم نیشابوری ج1 ص110 تذکره الحفاظ ج1 ص7،کنزالعمال ج2 ص284 و285،جامع بیان ج2 ص120،سنن دارمی ج1 ص73)

28- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَيْدٍ، عَنْ مُجَالِدٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ قَرَظَةَ بْنِ كَعْبٍ، قَالَ: بَعَثَنَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى الْكُوفَةِ وَشَيَّعَنَا، فَمَشَى مَعَنَا إِلَى مَوْضِعٍ يُقَالُ لَهُ صِرَارٌ، فَقَالَ: «أَتَدْرُونَ لِمَ مَشَيْتُ مَعَكُمْ؟»

قَالَ: قُلْنَا: لِحَقِّ صُحْبَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَلِحَقِّ الْأَنْصَارِ، قَالَ " لَكِنِّي مَشَيْتُ مَعَكُمْ لِحَدِيثٍ أَرَدْتُ أَنْ أُحَدِّثَكُمْ بِهِ، فأردْتُ أَنْ تَحْفَظُوهُ لِمَمْشَايَ مَعَكُمْ، إِنَّكُمْ تَقْدَمُونَ عَلَى قَوْمٍ لِلْقُرْآنِ فِي صُدُورِهِمْ هَزِيزٌ كَهَزِيزِ الْمِرْجَلِ، فَإِذَا رَأَوْكُمْ مَدُّوا إِلَيْكُمْ أَعْنَاقَهُمْ، وَقَالُوا: أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ، فَأَقِلُّوا الرِّوَايَةَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ أَنَا شَرِيكُكُمْ "[6]

 

قرظة بن کعب: عمر ما را فرستاد به کوفه وما را همراهی کرد تا مکانی به نام صرار پس گفت:

می دانید چرا شما را مصاحبت کردم گفتیم به خاطر صحابه رسول خدا وحق انصارگفت لاکن مشایعت کردم به خاطر سخنی که با شما بگویم که شما یادتان نرود شما وارد بر قومی می شود که قران در سینه های انها مانند دیگ جوشان است و(ودر بعضی از نسخه ها دارد:زبانهای آنها می چرخد مثل شاخهای نخل

یا صوت قران شنیده می شود مانند زنبورکندوی عسل) وقتی شما را دیدند گردنشان را به سوی شما می کشند شما که می روید می گویند: اصحاب رسول خدا هستید وروایت کم بگویید ومن مشارکت می کنم با شما[وباز ندارید انها را از طلب قران با مشغول کردن به حدیث]

مطلب دوم

جماعتی از صحابه بزرگ را منع کرداز تدوین حدیث

ابن عساکردر تاریخ دمشق ج39 ص108

مورد اول

"بعث عمر الی ابی مسعود وابن مسعود انصاری فقال ما هذا الحدیث الذی تکثرونه عن رسول الله"[7]

عمر فرستاد به دنبال ابی مسعود واین مسعود وگفت:: اینها چیست که زیاد قال رسول الله می گویید

قَال: بَعَثَ عُمَر بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى عَبد اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ، وَإِلَى أَبِي الدَّرْدَاءِ، وَإِلَى أَبِي مَسْعُودٍ الأَنْصَارِيِّ فَقَالَ: مَا هَذَا الْحَدِيثُ الذي تكثرون عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟ فَحَبَسَهُمْ بِالْمَدِينَةِ حَتَّى اسْتشْهِدَ.[8]

مورد دوم

نسبت به ابوهریره واورا تهدید کرد

وَقَالَ أَبُو زُرْعَةَ الدِّمَشْقِيُّ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ زُرْعَةَ الرُّعَيْنِيُّ، ثَنَا مَرْوَانُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثَنَا سَعِيدُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ، عَنِ السَّائِبِ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: سَمِعْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ يَقُولُ لِأَبِي هُرَيْرَةَ: لَتَتْرُكَنَّ الْحَدِيثَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَوْ لَأُلْحِقَنَّكَ بِأَرْضِ دَوْسٍ[9]

 

مورد سوم

در مورد ابو موسی اشعری است وقتی می خواهد اورا به سمت عراق بفرست همان بیانی که برا قرظه بن کعب داشت به او می گوید( مستدرک حاکم ج1 ص125)

 

مطلب سوم

نهی عام است که عمر، عموم مردم را از نقل حدیث منع کرد

خطبه ای خوانده در تاریخ المدینه المنوره( ابن شبه ج 3 ص 800)

وَمِنْ كَلاَمٍ لَهُ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ -
أَلَا لَا أَعْلَمَنَّ مَا قَالَ أَحَدُكُمْ: إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ مَنَعَنَا أَنْ نَقْرَأَ كِتَابَ اللهِ، إِنِّي لَيْسَ لِذَلِكَ أَمْنَعُكُمْ، وَلَكِنْ أَحَدُكُمْ يَقُومُ لِكِتَابِ اللهِ وَالنَّاسُ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْهِ، ثُمَّ يَاتِي بِالْحَدِيثِ مِنْ قِبَلِ نَفْسِهِ، إِنَّ حَدِيثَكُمْ هُوَ شَرُّ الْحَدِيثِ، وَإِنَّ كَلَامَكُمْ هُوَ شَرُّ الْكَلَامِ، مَنْ قَامَ مِنْكُمْ فَلْيَقُمْ بِكِتَابِ اللهِ وَإِلَّا فَلْيَجْلِسْ، فَإِنَّكُمْ قَدْ حَدَّثْتُمُ النَّاسَ حَتَّى قِيلَ: قَالَ فُلَانٌ وَقَالَ فُلَانٌ، وَتُرِكَ كِتَابُ الله. [10]

عمرخطبه ای خواند وگفت من نمی دانم آنچه را که شما می گویید : که همانا عمر منع کرد ما را از قرائت قران ومن از آن منع نمی کنم لاکن یکی از شما کتاب خدارا اقامه وقرائت می کند ومردم به او گوش می دهند سپس یک حدیث را از طرف خودش نقل می کند هما نا روایت شما بد روایتی است وکلام شما بد کلامی است

هر کس خواست، قران بخواند والا سر جایش بنشیند پس همانما شما برای مردم روایت می خوانید ومردم را مشغول حدیث می کند تا اینکه گفته می شود: قال فلان و قال فلان وکتاب خدا متروک شده است

 

مورد چهارم

خلیفه اصحاب پیامبر را تهدید ونهی می کند از تدوین حدیث

(صحیح مسلم ج 3 ص 1694،موطأ ابن مالک ج2 ص 964،الرسالة الشافعی ص430)

نسبت به ابو موسی اشعری

33 - (2153) حَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُكَيْرٍ النَّاقِدُ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَةَ، حَدَّثَنَا وَاللهِ يَزِيدُ بْنُ خُصَيْفَةَ، عَنْ بُسْرِ بْنِ سَعِيدٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا سَعِيدٍ الْخُدْرِيَّ، يَقُولُ: كُنْتُ جَالِسًا بِالْمَدِينَةِ فِي مَجْلِسِ الْأَنْصَارِ، فَأَتَانَا أَبُو مُوسَى فَزِعًا أَوْ مَذْعُورًا قُلْنَا: مَا شَأْنُكَ؟ قَالَ: إِنَّ عُمَرَ أَرْسَلَ إِلَيَّ أَنْ آتِيَهُ، فَأَتَيْتُ بَابَهُ فَسَلَّمْتُ ثَلَاثًا فَلَمْ يَرُدَّ عَلَيَّ فَرَجَعْتُ فَقَالَ: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَأْتِيَنَا؟ فَقُلْتُ: إِنِّي أَتَيْتُكَ، فَسَلَّمْتُ عَلَى بَابِكَ ثَلَاثًا، فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيَّ، فَرَجَعْتُ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ «اِذَا اسْتَأْذَنَ أَحَدُكُمْ ثَلَاثًا فَلَمْ يُؤْذَنْ لَهُ، فَلْيَرْجِعْ» فَقَالَ عُمَرُ: أَقِمْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَةَ، وَإِلَّا أَوْجَعْتُكَ. فَقَالَ: أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ: لَا يَقُومُ مَعَهُ إِلَّا أَصْغَرُ الْقَوْمِ، قَالَ: أَبُو سَعِيدٍ: قُلْتُ أَنَا أَصْغَرُ الْقَوْمِ، قَالَ: فَاذْهَبْ بِهِ [11]

به ابو موسی اشعری گفت والله لتقیمن علیه البینه والا لا وجعتک( شما حدیث از پیامبر اوردی باید دوشاهد بیاری والا کتک سخت از خلیفه می خوری)

در طبقات ابن سعد( ج4 ص13 و 14)

نسبت به ابی بن کعب

فَأَخَذَ عُمَرُ بِمَجَامِعِ ثِيَابِ أُبَيِّ بْنِ كَعْبٍ وَقَالَ: جِئْتُكَ بِشَيْءٍ فَجِئْتَ بِمَا هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ. لِتَخْرُجَنَّ مِمَّا قُلْتَ.
فَجَاءَ يَقُودُهُ حَتَّى أَدْخَلَهُ الْمَسْجِدَ فَأَوْقَفَهُ عَلَى حَلْقَةٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - فِيهِمْ أَبُو ذَرٍّ فَقَالَ: إِنِّي نَشَدْتُ اللَّهَ رَجُلا سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - يَذْكُرُ حَدِيثَ بَيْتِ الْمَقْدِسِ حِينَ أَمَرَ اللَّهُ دَاوُدَ أَنْ يَبْنِيَهُ إِلا ذَكَرَهُ. فَقَالَ أَبُو ذَرٍّ: أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - وقال آخر:
أنا سمعته. وقال آخَرُ: أَنَا سَمِعْتُهُ. يَعْنِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَس[12] َلَّمَ - قَالَ فَأَرْسَلَ عُمَرُ أُبَيًّا.

عمر یقه ابی بن کعب را گرفت وگفت باید از این حدیثی که گفتی از عهده آن بر بیایی آمدند تا به مسجد وبه جمعی از صحابه رسیدند و گفت قسم می دهم به خدا مردی را که این حدیث را شنیده باشد یکی از این افراد ابوذر غفاری است ابوذر گفت من هم این حدیث را شنیده ام چندی از صحابه هم تایید کردند تااینکه عمر ابی را رها کرد

تذکره الحفاظ ج1ص12

عمردر حدیث دیگری به ابی گفت:

وروى صفوان بن عيسى أنا محمد بن عمارة عن عبد الله بن أبي بكر قال: كان للعباس بيت في قبلة المسجد فضاق المسجد على الناس فطلب إليه عمر البيع فأبى، فذكر الحديث وفيه فقال عمر لأبي: لتأتيني على ما تقول ببينة فخرجا فإذا ناس من الأنصار قال: فذكر لهم قالوا: قد سمعنا هذا من رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال عمر: أما إني لم أتهمك ولكني أحببت أن أتثبت [13]

لتاتینی علی ما تقول بینه :باید نسبت به حدیثی که گفتی بینه بیاوری

با دقت در این روایات وگزارشات تاریخی در می یابیم که خلیفه اول یک جو ارعاب وتهدید براصحاب پیامبر ایجادکرده بود

مطلب پنجم

خلیفه حبس واقامت اجباری نسبت به صحابه پیامبر انجام می دهد

(المحدث الفاصل مهریزی ص553 رقم 744،الالماع للقاضی عیاض ص217 )

أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ حَبَسَ بَعَضَ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِيهِمُ ابْنُ مَسْعُودٍ وَأَبُو الدَّرْدَاءِ فَقَالَ قَدْ أَكْثَرْتُمُ الْحَدِيثَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ بْنُ الْبُرِّيُّ يَعْنِي بِحَبْسِهِمْ مَنْعَهُمُ الْحَدِيثَ وَلَمْ يَكُنُ لِعُمَرَ حَبْسٌ [14]

(حاکم نیشابوری در مستدرک علی الصحیحین ج1 ص193)

374 - حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ بَالَوَيْهِ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ غَالِبٍ، ثنا عَفَّانُ، ثنا شُعْبَةُ، وَأَخْبَرَنِي أَحْمَدُ بْنُ يَعْقُوبَ الثَّقَفِيُّ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ أَيُّوبَ، أَنْبَأَ أَبُو عُمَرَ الْحَوْضِيُّ، ثنا شُعْبَةُ، عَنْ سَعْدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، قَالَ لِابْنِ مَسْعُودٍ وَلِأَبِي الدَّرْدَاءِ وَلِأَبِي ذَرٍّ: «مَا هَذَا الْحَدِيثُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَحْسِبُهُ حَبَسَهُمْ بِالْمَدِينَةِ حَتَّى أُصِيبَ [15]

 

ذهبی در تذکره الحفاظ ج1 ص12

عبد الله بن إدريس عن شعبة عن سعد بن إبراهيم عن أبيه أن عمر حبس ثلاثة: ابن مسعود وأبا الدرداء وأبا مسعود الأنصاري فقال: قد أكثرتم الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم. [16]

(عبد الرحمن عوف در کنزل العمال ج1 ص229)

قال إبراهيم بن عبد الرحمن بن عوف: ما مات عمر بن الخطاب حتى بعث إلى أصحاب رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فجمعهم من الآفاق، عبد الله وحذيفة وأبي الدّرداء وأبي ذر وعقبة بن عامر، فقال: ما هذه الأحاديث التي قد أفشيتم عن رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ في الآفاق؟ قالوا: أتنهانا؟ قال: لا أقيموا عندي، لا والله لا تفارقوني ما عشت، فنحن أعلم ما نأخذ ونرد عليكم. فما فارقوه حتى مات.

عمربن خطاب نمرد تا اینکه همه اصحاب را جمع کرد پس گفت :این روایات چیست که منتشر می کنید گفتند آیا تو نهی می کنی ما را از نقل حدیث؟ گفت نه شما پیش خودم بمانید وبه خدا قسم از من جدا نشوید تا زمانی که زنده هستم وما بهتر است که احادیث را بشنویم واگر حدیث اشتباه خواندید تذکر بدهیم ما میدانیم شما چه می گویید پس ترک نکردند مدینه را تا زمانی که مرد

(ابن عساکر در مختصر تاریخ دمشق اضافه می کند ج17 ص101)

وما خرج ابن مسعود إلى الكوفة ببيعة عثمان إلاّ من حبس عمر في هذا السبب.[17]

عبدالله ابن مسعود نتوانست کوفه برود تاوقتی که عمر مرد

تااینجا منعی که توسط دوخلیفه نسبت به احادیث وکلمات پیامبرص بود را بیان کردیم

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo