< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد هادی نجفی

1400/03/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: التعادل و التراجيح/تدوین حدیث /

 

جهت دوم بحث، علل منع از تدوین حدیث بود

علت اول:اختلاف الناس

علت اول را از زبان خلفا نقل کرده اند که منع تدوین حدیث به جهت اختلاف الناس بوده است به این بیان که می خواهند بین مردم اختلاف نشود واین اختلاف به جهت این است که در حدیث محکم ومتشابه ،ناسخ ومنسوخ است ومردم در آن زمان فرهنگ شناخت محکم از متشابه وناسخ از منسوخ را نداشته اند وخلفا منع از تدوین حئیث کردند تا مردم به این فرهنگ برسند بعد ازاین منع، ارجاع به قران داده اند

و واضح است که اگر این بیان خلفا را بپذیریم باید حدیث پیامبر را مطلقاٌ کنار بگذاریم در حالی که در حال حاضر اهل سنت احادیث پیامبر را به طور مطلق کنار نمی گذارندحدیث پیامبر را می خوانند اما از روی صحیح مسلم وبخاری ،در واقع پیروان مدرسه خلفا حدیث پیامبر را از حجیت ملغی نمی دانند

بنابراین

اولاٌ پیروانشان از روش خلفا تبعیت نکرده اند ومطلقاٌ احادیث را کنار نگذاشتند

ثانیا: ارجاع خلفا به قران مشکل اختلاف مردم را حل نمی کند به جهت اینکه مشکلات موجود در سنت به عینه در کتاب خدا نیز وجود دارد زیرا در قران نیز محکم ومتشابه وناسخ ومنسوخ وجود دارد پس روی مبنای خلفا باید کتاب خدا را کنار گذاشت

ثالثاٌ: این بیانات مخالف است با محکمات قران به جهت اینکه قران امر می کند به اینکه آنچه پیامبر به شما امر می کند باید اخذ کنید پس فعل خلفا با محکمات قران در تعارض است

علت دوم:مهجوریت قران

علت دوم را مهجوریت قرآن بیان کرده اند وقتی مردم بگویند قال رسول الله دیگر قال الله نمی گویم به جهت اینکه قرآن مهجور می ماند و چون خلفا خود را انسان های خوبی نشان می دادند از تدوین حدیث منع کردند تا قرآن مهجور نماند

در کتاب جامع البیان وفضله از ابن عبد البرج1 ص64

إِنِّي كُنْتِ أُرِيدُ أَنْ أَكْتُبَ السُّنَنَ وَإِنِّي ذَكَرْتُ قَوْمًا كَانُوا قَبْلَكُمْ كَتَبُوا كُتُبًا فَأَكَبُّوا عَلَيْهَا وَتَرَكُوا كِتَابَ اللَّهِ وَإِنِّي وَاللَّهِ لَا أَشُوبُ كِتَابَ اللَّهِ بِشَيْءٍ أَبَدًا[1]

می گوید من اراده کرده بودم که جمع آوری کنم احادیث پیغمبر را اما متذکر ومتوجه شدم قومی را که قبل از شما بودند و یک کتاب هایی را نوشتند و تمام حواسشان وتوجهشان به سمت کتابی که خودشان نوشته بودند رفت و نتیجه این شد که کتاب خدا را ترک کردند به خدا قسم کتاب خدا را با چیزی مشوب ومخلوط نمی کنم همه توجه شما باید به کتاب خدا باشد و حق ندارید توجهتان به کتاب دیگری باشد.

در نقل دیگری از همین خلیفه آورده شده است

عمر بن خطاب در تقییدالعلم خطیب بغدادی ص49 وکتاب المصنف صنعانی ج11ص258

 

"إِنِّي كُنْتُ أَرَدْتُ أَنْ أَكْتُبَ السُّنَنَ وَإِنِّي ذَكَرْتُ قَوْمًا كَانُوا قَبْلَكُمْ كَتَبُوا كُتُبًا فَأَكَبُّوا عَلَيْهَا وَتَرَكُوا كِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى ، وَإِنِّي وَاللَّهِ لَا أُلْبِسُ كِتَابَ اللَّهِ بِشَيْءٍ أَبَدًا"[2]

به خدا قسم کتاب خدا را با چیزی نمی پوشانم

به نظر خلیفه کتاب خدا باید مرکز توجه باشد بنا براین اگر کتابی نوشته شود توجهات به سمت آن کتاب دیگر می‌رود به همین جهت از نقل حدیث منع کردند

حال باید ببینیم آیا این سخنان صحیح است ؟ یعنی آیا می شود قومی را به جهت توجه به کتاب هایی که نوشته اند توبیخ کنند و به فرض کتاب خدا را کنار بگذارند آیا می‌شود آن مردم را از کتابت حدیث منع کرد به جهت اینکه قومی چنین کرده اند وکتاب خدا را ترک کرده اند بنابراین شما حق کتابت حدیث را ندارید؟ این چه استدلالی است؟

گنه کرد دربلخ آهنگری    به شوشتر زدند گردن مسگری

ولی توجه داشته باشید با این استدلال بوده است که در فتح مصر کتابخانه اسکندریه مصر به آتش کشیده شد آنها برای توجیه کار خود این گونه استدلال کردند که این مطالبی که در این کتاب‌ها هست یا در کتاب خدا موجود است که احتیاجی دیگر به آنها نیست یا این مطالب در کتاب خدا موجود نیست پس باید معدوم شود به جهت اینکه هرچه غیر قرآن است باطل است.

وبا این تفکر واستدلال است که می گویند هیچ کتابی غیر از کتاب خدا نباید باشد اینها با این کاری که کردند روی داعشیان را سفید کردن چون داعشیان کتاب‌ها را فروختند به کشورهای اروپایی اما اینها کتاب ها را آتش زدند

به عنوان نمونه در سوریا یک کتاب تورات بود با قدمت چند هزار ساله آنها سرقت کردند و فروختند

پس اولا این علت نمی‌تواند مانع از تدوین حدیث باشد که چون مردم قرآن و کتاب الهی را ترک می کنند باید آنها را از کتابت حدیث منع کرد

مضافاً به اینکه نه تنها سنت نبوی مانع از توجه مردم به کتاب خدا نیست بلکه سنت نبوی شارح کتاب خداست و موجب احاطه به کتاب خدا می شود مانند روایات تفسیری شیعه که فهم مشکلات آیات قرآن را سهل و آسان می کند یعنی وقتی آیه را در کنار روایت اهل بیت علیهم السلام قرار می دهیم مفهوم آیه برای ما مشخص می شود

علت سوم:عدم اختلاط قران با احادیث

علت سوم را خلفا اینگونه بیان می کنند ؛ علت منع از تدوین حدیث این است که احادیث با قرآن مختلط نشود

بیهقی المدخل الی السنن الکبری باب من کره کتابة العلم وحفظه

731 - أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ بْنُ بِشْرَانَ الْعَدْلُ، بِبَغْدَادَ أبنا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّفَّارُ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ مَنْصُورٍ الرَّمَادِيُّ، ثنا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أبنا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَرَادَ أَنْ يَكْتُبَ السُّنَنَ فَاسْتَشَارَ فِي ذَلِكَ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَشَارُوا عَلَيْهِ أَنْ يَكْتُبَهَا فَطَفِقَ عُمَرُ يَسْتَخِيرُ اللَّهَ فِيهَا شَهْرًا ثُمَّ أَصْبَحَ يَوْمًا وَقَدْ عَزَمَ اللَّهُ لَهُ قَالَ: إِنِّي كُنْتُ أَرَدْتُ أَنْ أَكْتُبَ السُّنَنَ، وَإِنِّي §ذَكَرْتُ قَوْمًا كَانُوا قَبْلَكُمْ كَتَبُوا كُتِبَا فَأَكَبُّوا عَلَيْهَا وَتَرَكُوا كِتَابَ اللَّهِ وَإِنِّي وَاللَّهِ لَا أَلْبَسُ كِتَابَ اللَّهِ بِشَيْءٍ أَبَدًا " [3]

بیهقی نقل می کند از خلیفه به همان مطلبی که از ایشان خواندیم؛

به خدا قسم من نمی خواهم کتاب خدا مشوب ومشتبه به چیز دیگری شود

عنوان باب را اگر دقت کنیم "من کره کتابة العلم وأمر بحفظه"

می گوید :کتابت نکنید اما حفظش کنید یعنی اگر احادیث پیامبر را بنویسید و تدوین کنید اینها با کتاب خدا مشتبه می شود به همین جهت باید از تدوین حدیث منع شود، آیا این بیان صحیح است؟

در جواب باید بگوییم : اسلوب قرآن و فصاحت و بلاغت قرآن به گونه ای است که چیزی با قرآن قابل اشتباه نیست کسانی که با اسلوب قرآن آشنا باشند به خوبی فرق بین آیات قرآن و غیر قرآن را می دانند امیرالمومنین علی علیه السلام که امیر بیان است اگر در کلمات ایشان دقت کنید متوجه می شوید اگر امیرالمومنین استشهاد به یک آیه بکنند آن آیه قرآن در کلمات امیرالمومنین مانند یک نگین درخشان می‌درخشد و از کلمات امیرالمومنین جداست

نسبت به فرمایشات رسول خدا همین گونه است با وجود اینکه ایشان افصح عرب هست اما کلمات ایشان با قرآن از حیث فصاحت و بلاغت متفاوت است ایشان در کلامی نورانی می فرمایند:" انی افصح العرب بید انی من قریش" [4] پیامبر می فرمایند: من به جز اینکه از قریش هستند فصیح ترین افراد عرب هستم سخنان ایشان نسبت به قران فاصله از زمین تا آسمان است بی جهت نیست که کافری بنام شبلی شمیل وقتی با قرآن رو برو می شود می گوید :

التمهید ج4 ص 296

و لقد قال شِبْلي شُمَّيْل (الملحد) كلمته المشهورة في وصف القرآن الذي جاء به‌

النبيّ محمد صلى الله عليه و آله:

إنّي وإنْ أَكُ قد كفرتُ بدينه‌     هل أكفُرنَّ بمحكم الآيات؟![5]

 

شبلی شمیل مادی است و خدا را قبول ندارد چه برسد به این که پیغمبر را قبول داشته باشد

ایشان می‌گوید: هرچند محمد را قبول ندارم اما چگونه کتاب او را رد کنم هرچند او را به عنوان پیامبری قبول ندارم اما محکم آیات اورا ؛کتاب او را چگونه رد کنم این سخن یک مادی است بنابراین فصاحت و بلاغت قرآن اینقدر بلند است که هیچ چیز با قرآن قابلیت خلط شدن ندارد و قرآن برای خودش در بیان مطالب روش خاصی دارد و آیات قران را از احادیث جدا می کند بنابراین علتی که دستگاه خلافت آورده‌اند برای منع حدیث(که به این جهت منع از حدیث کردیم که چیزی با قرآن مخلوط نشود) چنین مطلبی اصلاً وجود خارجی نمی تواند داشته باشد

تا آنجا که حتی خلیفه که می خواست ایه جعلی رجم(کان فيما أنزل من القرآن، الشيخ و الشيخة إذا زنيا فارجموهما البتة؛ اگر پيرمرد و پيرزن زنا کردند، حتماً آن دو را رجم کنيد(. را درقران درج کند که بعضی از صحابه با اومقابله کردند

آیا می دانید فرق حدیث قدسی باقران چیست؟ در قرآن معنا و لفظ هر دو از آن خداست برخلاف نظریه دکتر سروش که میگوید خداوند معانی را به پیامبرش منتقل کرده است والفاظ مال پیامبر است لکن مسلمانان لفظ و معنا را از ناحیه خداوند می دانند یعنی قران به همین الفاظ نازل شده است اما در حدیث قدسی فقط معنا به پیامبر منتقل شده است و پیامبر با الفاظ خود احادیث را نقل کرده اند حال احادیث قدسی وقتی در کنار قرآن قرار میگیرد اصلاً رنگ و بوی آیات قرآن را ندارند یعنی فصاحت و بلاغت آیات قرآن آنقدر بالاست که قابل تشخیص و تمیز است چون این الفاظ الفاظ خاصی است حتی کسانی که کافر به قرآن هستند وقتی آیات قرآن را گوش می دهند بعضاً مسلمان می شوند این معجزه قرآن است وقتی که آیات قران را گوش می دهند هر چند از معانی ایات چیزی متوجه نمی‌شوند اما می گویند چقدر این الفاظ روح بخش است و چقدر احساس آرامش داریم یعنی خود صوت قرآن و موسیقی قرآن معجزه و آرام بخش است در واقع محور اصلی در تبلیغ و جذب در زمان پیغمبر همین قرآن بوده است پیامبر قران می خواند و کافران گوش می‌دادند و به واسطه صوت قرآنِ پیامبر ایمان می آوردند یکی از این افراد بنا بر قول اهل سنت خود خلیفه دوم است که شراب خورد و گفت من میروم و پیامبر را می کشم در حال مستی و با شمشیر کشیده آمد بالای سر پیامبر و گفت می خواهم تو را بکشم پیامبر فرمود: می خواهی قبل از کشتن چند آیه از قرآن را بشنوی گفت بخوان شروع کردند به تلاوت آیاتی از قرآن و شمشیر آهسته آهسته پایین آمد و قرائت قران پیامبر ص مستی را از سر او برد و اسلام آورد طبق نقل قول اهل سنت عمر پنجاهمین نفر بود که اسلام آورد و ابوبکر جزء دهمین نفر بود که به اسلام روی آورد

[بسياري از علماي اهل سنت و از جمله ذهبي در تاريخ الاسلام ، محمد بن سعد در الطبقات الكبري و ابن عساكر در تاريخ دمشق ، اسلام آوردن عمر را اين گونه نقل كرده اند

تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 1 ، ص 174 - 175 و تاريخ المدينة ، ابن شبة النميري ، ج 2 ، ص 657 - 659 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 44 ، ص 34 - 35 و الطبقات الكبري ، محمد بن سعد ، ج 3 ، ص 267 - 269 و... .

 

عن أنس بن مالك قال : خرج عمر رضي الله عنه متقلدا السيف فلقيه رجل من بني زهرة فقال له : أين تعمد يا عمر ؟ قال : أريد أن أقتل محمدا !

قال : وكيف تأمن في بني هاشم وبني زهرة وقد قتلت محمدا ؟

فقال : ما أراك إلا قد صبأت . قال : أفلا أدلك علي العجب إن ختنك وأختك قد صبآ وتركا دينك .

فمشي عمر فأتاهما وعندهما خباب فلما سمع بحس عمر تواري في البيت فدخل فقال : ما هذه الهينمة ؟ وكانوا يقرءون طه قالا : ما عدا حديثا تحدثناه بيننا قال : فلعلكما قد صبأتما ؟ فقال له ختنه : يا عمر إن كان الحق في غير دينك ؟ فوثب عليه فوطئه وطئا شديدا فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بيده فدمي وجهها فقالت وهي غضبي : وإن كان الحق في غير دينك إني أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله .

فقال عمر : أعطوني الكتاب الذي هو عندكم فأقراه وكان عمر يقرأ الكتاب فقالت أخته : إنك رجس وإنه لا يمسه إلا المطهرون فقم فاغتسل أو توضأ فقام فتوضأ ثم أخذ الكتاب فقرأ ( طه ) حتي انتهي إلي : * ( إنني أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدني وأقم الصلاة لذكري ) *

فقال عمر : دلوني علي محمد فلما سمع خباب قول عمر خرج فقال : أبشر يا عمر فإني أرجو أن تكون دعوة رسول الله صلي الله عليه وسلم لك ليلة الخميس : اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بعمرو بن هشام . وكان رسول الله صلي الله عليه وسلم في أصل الدار التي في أصل الصفا .

فانطلق عمر حتي أتي الدار وعلي بابها حمزة وطلحة وناس فقال حمزة : هذا عمر إن يرد الله به خيرا يسلم وإن يرد غير ذلك يكن قتله علينا هينا قال : والنبي صلي الله عليه وسلم داخل يوحي إليه فخرج حتي أتي عمر فأخذ بمجامع ثوبه وحمائل السيف فقال : ما أنت بمنته يا عمر حتي ينزل الله بك من الخزي والنكال ما أنزل بالوليد بن المغيرة ؟ فهذا عمر اللهم أعز الإسلام بعمر فقال عمر : أشهد أن لا إله إلا الله وأنك عبد الله ورسوله .

از انس بن مالك روايت شده است كه عمر در حاليكه شمشير به همراه داشت از خانه بيرون شد ؛ پس شخصي از بني زهره او را ديد وگفت : اي عمر ، قصد كجا داري؟

پاسخ داد : مي خواهم محمد را بكشم !!

گفت : اگر محمد را بكشي ، چگونه از بني هاشم وبني زهره در امان خواهي بود ؟

عمر پاسخداد : به گمانم كه تو نيز دست از دين خود برداشته اي ( و مسلمان شده اي )

آن شخص گفت : آيا مي خواهي تو را بر چيزي شگفت ، راهنمايي كنم ؟ داماد تو و خواهرت نيز از دين خويش بيرون شده اند !!!

پس عمر به راه افتاده و به نزد ايشان رفت ؛ خباب نيز در آنجا بود و وقتي كه آمدن عمر را احساس كرد در خانه پنهان شد ؛ عمر گفت : اين سر و صداها چيست ؟ - ايشان سوره طاها را تلاوت مي كردند - پاسخ دادند : چيزي جز سخناني كه به هم مي گفتيم نبود ؛ عمر گفت : و شايد شما از دين بيرون شديد ؟

داماد عمر به او پاسخ داد : اي عمر ؛ اگر حق در غير دين تو باشد چه خواهي كرد ؟

عمر بر او جهيده و او را لگد كوب نمود ، پس خواهرش هم آمد تا از شوهرش دفاع كند اما عمر چنان با دست بر صورت او كوبيد كه صورت او خونين شد ؛ پس خواهرش در حال عصبانيت گفت : اگر حق در غير دين تو باشد پس من شهادت مي دهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست .

پس عمر گفت : كتابيرا كه در نزد شماست به من بدهيد - عمر خواندن مي دانست - پس خواهرش به او گفت : تو كثيف هستي و غير از پاكيزگان نبايد اين كتاب را لمس كنند ؛ برخيز و غسل بنما يا وضو بگير ؛ پس او وضو گرفت و كتاب را گرفته و خواند : طه ؛ تا به اين جا رسيد كه « انني انا الله لا اله الا انا فاعبدني وأقم الصلاة لذكري »

عمر گفت : من را به نزد محمد ببريد ؛ وقتي كه خباب كلام عمر را شنيد گفت : بشارت بادت اي عمر ؛ اميدوارم كه دعاي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در شب پنجشنبه كه گفتند : « خدايا اسلام را به وسيله عمر بن خطاب يا عمرو بن هشام عزيز بنما » در مورد تو مستجاب شده باشد ؛ و در اين هنگام رسول خدا در خانه خويش در پاي كوه صفا بودند .

پس عمر به راه افتاده و به در خانه رسول خدا رفت ؛ و حمزه و طلحه و عده اي نيز درب خانه حضرت بودند ؛ پس حمزه گفت : اين شخص عمر است كه اگر خدا در مورد او خير مقدر كرده باشد مسلمان مي شود ؛ و اگر غير اين را اراده كرده باشد كشتن او براي ما آسان است ؛ رسول خدا نيز در خانه بودند در حاليكه به ايشان وحي صورت مي گرفت ؛ پس از خانه بيرون آمدند و به كنار عمر رسيدند ، پساودست به كمر بند و محل بستن شمشير برد ؛ پس حضرت فرمودند : اي عمر نمي خواهي بس كني ؟ تا اينكه خداوند همان ذلتي را كه بر وليد بن مغيره وارد كرد ، بر تو نيز فرود آورد ؟ اين شخص عمر است ، خدايا اسلام را با عمر عزيز بنما !!! پس عمر گفت : شهادت مي دهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست و اينكه تو بنده و فرستاده خدايي [6]

.

 

نکته:

ممکن است کسی اشکال کند که این عدم اختلاط حدیث با قران در زمان حاضر که قرآن در اختیار ماست وقران به صورت یک مصحف است صحیح است اما در آن زمان که هنوز قرآن به طور کامل در اختیار مردم نبوده است و ممکن بود یک مواردی در آن روزگار با قرآن اشتباه شود

به فرض که تنزل کنیم واین سخن را بپذیریم این در فرضی است که هنوز مصاحف به بلاد فرستاده نشده است اما وقتی که قرآن جمع آوری شد و یک نسخه از قرآن به شهرها فرستاده شد که همه بدانند این قرآن است وقتی مصاحف به شهرهای اسلامی فرستاده شود دیگر چیزی قابل اشتباه با قران نیست یعنی به فرض هم که بگوییم: تا قبل از جمع‌آوری مصاحف ممکن است که حدیث مخلوط به قرآن شده باشد دیگر بعد از جمع آوری مصاحف وارسال آنها به بلاد اسلامی که گفتند: این قرآن است و غیر این قران نیست دیگر چیزی نمی تواند اشتباه با قرآن شود به جهت اینکه اگر به موردی برخورد می کردند واختلاف بود نگاه می کردند که آیا در قرآن هست یا خیر و اگر در قرآن نبود آن را حذف می کردند این سخن در صورتی است که ما از موضع خود تنزل بکنیم و بگوییم: علی فرضی که چیزی با قرآن مخلوط شده باشد اماوقتی که مصاحف یکی شد هرچه مخلوط شده باشد از قرآن حذف شده است

پس اگر تنزل بکنیم و مقوله خلیفه را قبول کنیم که در زمان خودش قرآن اشتباه به حدیث شده باشد این تا قبل از جمع آوری مصاحف وارسال آنها به بلاد اسلامی است اما ما می بینیم این علت تا بعد از ارسال مصاحف حتی تا زمان معاویه و یک قرن بعد هم وجود داشته است در حالی که علت(اختلاط حدیث با قران) موجود نبوده است پس چرا منع از تدوین حدیث هنوز باقی بود

تا اینجا سه علت در کلمات خلفا بیان شد که هیچکدام صحیح نبود

علت چهارم: تسلط علی رقاب الناس

قول خلیفه دوم است

فنحن اعلم ما ناخذ منکم ونرد علیکم

(عبد الرحمن عوف در کنزل العمال ج1 ص229)

قال إبراهيم بن عبد الرحمن بن عوف: ما مات عمر بن الخطاب حتى بعث إلى أصحاب رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فجمعهم من الآفاق، عبد الله وحذيفة وأبي الدّرداء وأبي ذر وعقبة بن عامر، فقال: ما هذه الأحاديث التي قد أفشيتم عن رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ في الآفاق؟ قالوا: أتنهانا؟ قال: لا أقيموا عندي، لا والله لا تفارقوني ما عشت، فنحن أعلم ما نأخذ ونرد عليكم. فما فارقوه حتى مات.

 

بعد از این‌که خلیفه جماعتی از اصحاب پیامبر مانند ابن مسعود، ابودرداء، ابی مسعود انصاری را در مدینه حبس کرد یعنی اقامت اجباری در مدینه برای آنها قرار داد خلیفه گفت: اگر می خواهید حدیث نقل کنید اول بیایید برای ما نقل کنید آنهایی که صحیح است از شما میگیریم و آنهای که درست نیست می‌گوییم: اشتباه است. این سخن به این معنی است که خلیفه صراحتاً اعلام می‌کند منع از تدوین حدیث عبارت است از تسلط بر رقاب ناس یعنی حکومت و ریاست ، به جهت اینکه ممکن است آن چه که در حدیث پیامبر می آید به نفع حکومتِ این حاکمان خاص نباشد بنابراین نباید حدیثی بگویید

اصل اساسی منع از تدوین حدیث همین علت است

در واقع اگر احادیث برای مردم نقل می شد دیگر حکومت به این افراد نمی‌رسید به همین جهت دستور دادند که کسی حق نقل حدیث را ندارد چون ممکن بود آن حدیث به نفع غاصبان خلافت نباشد بنابراین تسلط علی رقاب الناس علت اصلی و تامه بر منع حدیث است

احمد حنبل مطلبی را در مسند خود و کتاب دیگری به نام فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب نقل می کند :

در زمان خلفای ثلاث شخصی از کوفه به مدینه می آید در حالی که حدیث غدیر را شنیده بود اما نمی‌دانست حدیث غدیر درست است یا درست نیست آمد مدینه و گفت یکی از اصحاب پیامبر را می خواهم انها سعد ابی وقاص را به او نشان دادند ( سعد ابی وقاص مرد شجاعی است و فاتح ایران است و زیر بار خلفا نمیرود می‌گوید من از این خلفا چیزی کم ندارم چون در جنگها و فتوحات من بوده ام و اینها نبودند و استحقاق من نسبت به خلافت از اینها بیشتر است سعد ابی وقاص جزء کسانی است که با امیرالمومنین بیعت نکرد لاکن در هیچ کدام از جنگ ها بر علیه علی شرکت نکرد دو نفر بودند با علی ع بیعت نکردن با او هم نجنگبدند و در واقع مخالفان سیاسی علی بودند و علی ع هیچ گاه متعرض اینها نشد یکی سعد ابی وقاص بود و دیگر عبدالله بن عمر این دو نفر با امیرالمومنین بیعت نکردند هیچ کدام هم در هیچ جنگی بر علیه علی شرکت نکردند و امیرالمومنین هم با اینها هیچ کاری نداشت و آنها را آزاد گذاشت علاوه بر آزادی محترم هم بودند) آمد پیش سعد ابی وقاص وگفت: تو درغدیرخم بودی آیا واقعاً پیامبر این جمله را گفت :"من کنت مولا فهذا علی مولا "؟گفت: یا اخ الکوفی چه میگویی؟ آن شخص کوفی فهمید که سعد ترسیده است سعد ابی وقاص است لاکن از دستگاه خلافت می ترسد قسم میخورد برای او که من کاری به دستگاه خلافت ندارم واقع مطلب را برای من بگو: آیا این جمله از پیامبر را شنیدهای یا نه ؟ وقتی سعد اطمینان پیدا می‌کند می‌گوید بله من خودم با گوش های خودم درغدیرخم شنیدم از رسول خدا که فرمود:" من کنت مولاه فهذا علی مولا اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره واخذل من خذله"

وقتی اینها را گفت شخص کوفی گفت سعد شما اینها را از پیغمبر شنیدید و امر خلافت رفت جای دیگری چرا امر خلافت مستقر برای علی نشد؟ وقتی این جملات را این شخص کوفی گفت سعد ابی وقاص گفت: یا اخ الکوفی لااسمع صوتک ای شخص کوفی من نمی شنوم تو چه می گویی یعنی ازترس ،قدرتِ جواب دادن ندارد که بگوید کودتا شد و کاری به ما نداشت یک عده ای آمدند و خلافت را ازمسیرش عوض کردند و کودتا کاری به صحابه پیامبر ندارد

به جهت ترس از دستگاه حکومت سلطه وقت سعد ابی وقاص خود را به کری زد چون آنها با زور و تهدید حکومت را به دست گرفته بودند و هر کسی را که روایت نقل می‌کرد او را به ضرب یا حبس یا تهدید اورا ساکت می کردند

تمام این عللی که از زبان خلفا نقل شده است همه به عنوان پوشش است و علت اصلی نیست علت اصلی این است که اینها به حکومت و سلطه بر رقاب مردم برسند به جهت اینکه اگر روایات نقل می شد مردم متوجه می شدند وحکومت به این افراد نمی‌رسید بنابراین منع کردند از نقل روایت و تدوین حدیث

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo