< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد هادی نجفی

1400/03/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: التعادل و التراجيح/تدوین حدیث /

 

نتایج منع از تدوین حدیث در حیات علمی مسلمانان

نتیجه اول

سیاست منع از تدوین حدیث توسط سه خلیفه،معاویه وحکومت امویان استمرار یافت که متجاوز ازیک قرن ،منع از تدوین حدیث ادامه داشته است

نتیجه دوم

منع از تدوین حدیث موجب خلق احادیث جعلی شدوعده ای از منافقین برای جعل احادیث وارد میدان شدند واحادیثی که به نفع حاکمان بود جعل کردند

در واقع منع از تدوین حدیث مربوط به احادیث واقعی وفضائل علی واولاد طاهرینش علیهم السلام بوده است

نتیجه سوم

وقتی احادیث تدوین نشد موجب شد که بعضی از ناقلان حدیث اموری را با وهم خودشان برای مردم نقل کردند

نتیجه چهارم

که از روایت علی ع استفاده می کنیم:

وَ رَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص شَيْئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ يَنْهَى عَنْ شَيْ‌ءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَ لَمْ يَحْفَظِ النَّاسِخَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ-

 

شخص سوم کسی است که از رسول خدا (ص)شنیده است که به چیزی امر کرده است سپس از آن نهی کردند اما این شخص نهی را نشنیده است یا اینکه شنیده پیامبر از چیزی نهی کرده است اما امر به آن را نشنیده است( یعنی در روایات هم مثل آیات قران ناسخ ومنسوخ داریم)منسوخ را شنیده وناسخ را نشنیده ومنسوخ را برای مردم نقل می کند پس منسوخ حدیث را حفظ کرده است وناسخ را نشنیده ونمی داند

آدم خوبی است اگر می دانست آنچه که دارد نقل می کند منسوخ است این را قبول نمی کرد و رد می کرد ومسلنانان هم همینطور اگر می دانستند این مطلبی را که نقل می کند منسوخ است از او قبول نمی کردند اما نه خود ونه مسلمانان می داند که این مطلب منسوخ است

این مشکلی بود که به خاطر اینکه نگذاشتند احادیث در صدر اول تدوین شود ومقابله شود و به قرینه بقیه احادیث ناسخ از منسوخ مشخص شود خصوصاٌ تحت اشراف جماعتی از مؤمنینی که در امر حدیث تخصص داشتند که در رأس آنها امیرالمؤمنین ع ایجاد شد

وقتی نگذاشتند ناسخ از منسوخ مشخص شود نتیجه این شد که این احادیث با هم مخلوط شد

صحیحه زراره در تهذیب شیخ طوسی ص 361 حدیث 1091باب صفة الوضوء والغرض منه

سندش صحیح است

(١٠٩١) ٢١ ـ عنه عن حماد عن حريز عن زرارة عن أبي جعفر عليه‌السلام قال سمعته يقول : جمع عمر بن الخطاب اصحاب النبي عليه‌السلام وفيهم علي عليه‌السلام وقال ما تقولون في المسح على الخفين؟ فقام المغيرة بن شعبة فقال رأيت يا رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله يمسح على الخفين فقال علي عليه‌السلام قبل المائدة أو بعدها؟ فقال لا أدري فقال علي عليه‌السلام سبق الكتاب الخفين إنما أنزلت المائدة قبل ان يقبض بشهرين أو ثلاثة.[1]

زراره می گوید:

عمر اصحاب پیامبر را جمع کرد ودر بین اصحاب امیرالمؤمنین هم هستند وگفت آیا می شود روی چکمه مسح کرد مغیرة بن شعبه گفت من دیدم رسول خدا ص را که روی کفش مسح می کند علی ع فرمودند آیا قبل از نزول سوره مائده دیدی یا بعد از نزول مائده گفت: نمی دانم علی ع فرممود: سوره مائده تکلیف مسح برخفین را در آیه شش سوره مائده مشخص کرده است

﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ﴾

با دقت در آیه شریفه متوجه می شویم که خف، رجل محسوب نمی شود

وقبل از اینکه رسول خدا ص قبض روح شود به دو ماه یا سه ماه، سوره مائده نازل شد یعنی

اخرین سوره ای که نازل شد سوره مائده است وعلی ع به مغیره می فرمایند:اگر دیدی رسول خدا مسح بر خفین می کند قبل از نزول مائده است و بعد نزول مائده مسح بر خفین دیگر الغا شده است

در حال حاضر عامه واهل سنت مسح برخفین را جائز می دانند و در فقه ما وارد شده است در مورد مسح بر خفین هیچ گونه تقیه ای نیست چون در قران تصریح دارد که باید مسح بر رجل باشد دومین مورد که تقیه درآن نیست شرب نبیز است که قران صراحت به حرمت دارد وسومین مورد در برائت از علی ع است

امیرالمؤمنین می فرمایند:روزگاری می رسد واز شما می خواهند که مرا سب کنید ، من را سب کنید اما از من برائت نکنید.....

أَمَّا إِنَّهُ سَیَظْهَرُ عَلَیْكُمْ بَعْدِی رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ یَأْكُلُ مَا یَجِدُ وَ یَطْلُبُ مَا لَا یَجِدُ فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ أَلَا وَ إِنَّهُ سَیَأْمُرُكُمْ بِسَبِّی وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّی فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِی فَإِنَّهُ لِی زَكَاةٌ وَ لَكُمْ نَجَاةٌ وَ اما الْبَرَاءَةُ فَلَا تَتَبَرَّءُوا مِنِّی[22]؛[2]

امير المؤمنين به مردمان كوفه فرمود: پس از من، مردى گشاده‌گلو و شكم‌بر‌آمده بر شما غالب مى‌شود. آنچه بیابد، بخورد و آنچه نیابد، بخواهد. او را بكشید، ولى هرگز نخواهید كشت. او شما را به ناسزا گفتن به من و بیزارى از من فرمان مى‌دهد. در صورت اجبار بدگویى كنید، زیرا مایه پاكى و علوّ درجه من و نجات شما خواهد بود، ولى از من بیزارى نجویید.

 

بنابراین اگر اجازه می دادند که احادیث تدوین شود وناسخ از منسوخ مشخص شود ودر رأس آنها علی ع باشد دیگر مشکلی پیش نمی آمد

نفر چهارم: که حدیث نقل می کند

وقال امیرالمومنین فی نهایه کلامه

وَ آخَرَ رَابِعٍ لَمْ يَكْذِبْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ تَعْظِيماً لِرَسُولِ اللَّهِ ص لَمْ يَنْسَهُ‌ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ فَجَاءَ بِهِ كَمَا سَمِعَ- لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ وَ عَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَ رَفَضَ الْمَنْسُوخَ

دروغ بر رسول خدا نمی بندد وسهو نمی کند وهر چه از رسول خدا شنیده وهم آنی را که شنیده نقل می کند چیزی را اضافه وکم نمی کند وناسخ از منسوخ را می شناسد ،به ناسخ عمل می کند و منسوخ را رها می کند

اگر احادیث زیر نظر این گروه چهارم تدوین می شد در همان صدر اول بسیاری از اختلافات از بین می رفت

نتیجه پنجم

نا اهلان متصدی نقل روایت شدند کسانی متصدی شدند که هیچ گونه اهلیتی نداشتند به علت اینکه آنهایی که اهل بودند دستگاه خلافت بعد پیامبر جلوی آنها را گرفت وخانه نشین کرد ونااهلان را میدان دادند و روی کار آمدند

نتیجه این شد که یک جَوّی به وجود آمد که هرکس حدیثی را از پیامبر می دانست از نقل آن امتناع می کرد و مردم با اتکال بر حافظه خود آنچه را که از پیامبر شنیده بودند نقل می کردند و این بدیهی است که اتکال بر حافظه در یک قرن وبیش از یک قرن مطالب را فاسد می کند واز بین می برد ودر نهایت از حافظه می رود وبسیاری از مردم آنچه که از پیامبر شنیده بودند فراموش کردند به جهت اینکه مطالب محفوظه در ذهن و شرائط وقیود آن مطالب با گذشت ایام وبالا رفتن سن انسان به جهت پیری از بین می رود واحادیث زیاده ونقیصه پیدا می کند و اتکال بر حافظه به مدت 150 سال ممکن نیست

به عنوان مثال یک صوتی از بنده در مورد لیله الرغائب نقل شده که الان در حافظه بنده نیست چون چند سال گذشته است وانسان به مرور زمان حتی سخنان خود را نیز فراموش می کند چه برسد به سخنان پیامبر آن هم به مدت 150 سال که هر 30 سال را محدثین یک طبقه حساب میکنند بنابراین 150 سال دراینجا 5 طبقه یعنی5 نسل را می گیرد وچگونه امکان دارد پنج نسل یک مطلبی را در حافظه خود نگهداری کنند پدر به پسر بگوید وپسر به نوه بگوید ونوه به نتیجه بگوید ونتیجه به نبیره بگوید آیا یک مطلب با اتکال بر حافظه به این مدت زمان باقی می ماند؟ بدیهی است که نمی شود

بعد از اینکه این وضع به وجود آمد و بزرگان وکسانی که در زمان پیامبر کبیر وصحابه بودند از دنیا رفتند کسانی متصدی نقل حدیث شدند که در زمان پیامبر طفل و صغیر بدند واز پیامبر نقل حدیث کردند مثل ابوهریره ، ابوسعید خدری وابن عباس و شاید اصلا قدرت ادراک نداشتند در واقع زمانی که مدت منع حدیث گذشت آنهایی که پیامبر را درک کرده بودند از دنیا رفتند ونوبت به این افرادی رسیدکه در زمان پیامبر صغیر بودند وغالب این افرادی که از پیامبر حدیث نقل می کردند با واسطه بوده است لاکن در مجامع حدیثی بدون واسطه ثبت شده است مانند ابن عباس که ظاهر روایات ابن عباس از رسول خدا این است که واسطه ندارد اما جماعتی از محققین می گویند احادیث ابن عباس که از پیامبر نقل می کند فقط به چهار حدیث می رسد وبقیه همه با واسطه است لاکن در مجامع حدیثی همه بدون واسطه ذکر شده است

بزرگترها وآنها که حوادث وجریانات را در بطن آن بودند از دنیا رفتند ونوبت رسید به افرادی که در آن زمان بچه وصغیر بودند بنابراین به جهت صغیر بودن چیزی را از آن زمان درک نکردند و مجبورشدند از دیگران نقل کنند واگر در صدر اول اجازه می دادند افرادی که عمری با پیامبر بودند مانند عمار (که هم سن وهم بازی پیامبر بوده است واز ابتدای نبوت عمار با پیامبربوده است) یا مقداد وابوذر وسلمان ودر صدر آنها امیرالمؤمنین ع نقل حدیث کنند واگر مجاز بودند حلقه درس داشته باشند نوبت به نقل حدیث اطفال مثل ابوهریره شیخ المُضیره (محمود ابوریه کتابی دارد به نام ابوهریره شیخ المُضیره یعنی شیخی که حلوا دوست دارد)نمی رسید چون روایات او مرسل است واو زمان پیامبر طفل بوده وصلاحیت نقل حدیث را نداشته چون قوه ادراک آن را نداشته است وهرچه روایت نقل می کند مرسل است

پس سیاست منع از تدوین حدیث موجب شد که کسانی که متخصص تدوین حدیث هستند منع شوند ونا اهلان متصدی شدند

نتیجه ششم

در هر دستگاه حکومتی ودولتی احتیاج به یک قوه قضائیه است وباید جماعتی متصدی امر قضا شوند و اختلافات مردم را رفع کنند ودولت وحکومت بعد از پیامبر ص متوجه شد که مساحت زیادی از سرزمینها را تحت تصرف دارد و چندین کشور بزرگ را فتح کرده است از یک طرف تا جنوب روسیه از طرفی تا افریقا واز طرفی دیگر تا اروپا پیش رفتند ویک دولت بسیار پهناوری شد که احتیاج داشتند به قضاتی که مسائل مردم را حل و فصل کنند برای اداره امر قضا احتیاج به قانون و کتاب قانون است اما قانون مدونی نبود مانند قضات الان که کتابهای قانونی دارند واستناد می کنند به این قوانیین و حکم می کنند

احادیث پیامبر به جهت منع از تدوین جمع آوری نشد تا به عنوان یک کتاب قانون در اختیارشان قرار بگیرد و فقط کتاب قران بود وحال آنکه همه اموری که در آن اختلاف می شود در قران به آن نپرداخته است در نتیجه قضات مجبور بودند به اراء خودشان یا آرا قضات دیگرحکم کنند بنابراین در نظرات و آراء قضات یک اتحاد رویه وجود نداشت وهر کس به رویه خودش بود وغالبا آن کسی که بیشتر قاضی را تطمیع می کردند به نفع او رای صادر می شد وداستان قضاوت وحکم کردن سست شد و حال آنکه کار قضا بیشتر روی دماء مسلمین، اعراض مسلمین( آیا این زن فلانی هست یا خیر) اموال مسلمین بود واگر احادیث در زمان پیامبر تدوین می شد طبق احادیث پیامبر می توانستند حکم کنند وقتی نگذاشتند تنظیم شود دیگر قانونی نداشتند که به آن استناد کنند در نتیجه در امرقضاوت طبق اراء خودشان حکم می کردند

علی ع می فرماید:

(کافی ج1 ص55حدیث 6 باب البدع وارای والمقاییس،ارشاد شیخ مفید ج1 ص231،نهج خطبه 17،امالی شیخ طوسی مجلس نهم حدیث هشتم ص 234 چاپ بعثت رقم مسلسل حدیث416)

این روایت در کافی سه سند دارد

سند اول:(محمد بن یحیی عن بعض اصحابه) این یک سند است ومرسل است

سند دوم: (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع) معتبر است

سند سوم: (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ‌ رَفَعَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ) مرفوعه است

 

6- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ‌ رَفَعَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَرَجُلَيْنِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ مَشْعُوفٌ‌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ قَدْ لَهِجَ بِالصَّوْمِ وَ الصَّلَاةِ فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ‌ مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ

- امير المؤمنين (ع) فرمود كه: مبغوض‌ترين خلق در آستانه خداى عز و جل دو كسند:

1- مردى كه خدايش به خودش واگذارده و از راه راست سرگردان (خلافكار خ ل) مانده است و شيفته سخن بدعت است و روزه و نماز ورد زبان اوست، او وسيله فتنه كسانى است كه در دامش افتند، از روش درست اسلاف خود گمراه است و گمراه‌كننده هر آن كس است كه در زندگى و پس از مرگش به او اقتداء كند، حمال خطاى ديگران است و گرو خطاى خود.

[شاهد ما روی این قسمت روایت است]

وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا فِي جُهَّالِ النَّاسِ عَانٍ‌ بِأَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَمْ يَغْنَ‌ فِيهِ يَوْماً سَالِماً بَكَّر فَاسْتَكْثَرَ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ آجِنٍ‌ وَ اكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ وَ إِنْ خَالَفَ قَاضِياً سَبَقَهُ لَمْ يَأْمَنْ أَنْ يَنْقُضَ حُكْمَهُ مَنْ يَأْتِي بَعْدَهُ كَفِعْلِهِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ وَ إِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ الْمُعْضِلَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ غَزْلِ الْعَنْكَبُوتِ لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْ‌ءٍ مِمَّا أَنْكَرَ وَ لَا يَرَى أَنَّ وَرَاءَ مَا بَلَغَ فِيهِ مَذْهَباً إِنْ قَاسَ شَيْئاً بِشَيْ‌ءٍ لَمْ يُكَذِّبْ نَظَرَهُ وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ لِكَيْلَا يُقَالَ لَهُ لَا يَعْلَمُ ثُمَّ جَسَرَ فَقَضَى فَهُوَ مِفْتَاحُ عَشَوَاتٍ‌[ رَكَّابُ شُبُهَاتٍ خَبَّاطُ جَهَالاتٍ لَا يَعْتَذِرُ مِمَّا لَا يَعْلَمُ فَيَسْلَمَ وَ لَا يَعَضُّ فِي الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ فَيَغْنَمَ يَذْرِي الرِّوَايَاتِ ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ‌تَبْكِي مِنْهُ الْمَوَارِيثُ وَ تَصْرُخُ مِنْهُ الدِّمَاءُ يُسْتَحَلُّ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَرَامُ وَ يُحَرَّمُ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَلَالُ لَا مَلِي‌ءٌ بِإِصْدَارِ مَا عَلَيْهِ وَرَد وَ لَا هُوَ أَهْلٌ لِمَا مِنْهُ فَرَطَ مِنِ ادِّعَائِهِ عِلْمَ الْحَقِّ.[3]

(دوم( مردى كه از نادانى در ميان مردم نادانتراست و رو به موجهاى تاريك آشوب و فتنه دارد و در آن بپايد و بماند و مردم نماها او را عالم خوانند و يك روز علمى سالم نگذرانده، بامدادان شتاب كرده و از چيزى فراوان خواسته كه كمش به از افزون آن است (مانند مال و جاه و علوم شعر و ادب و اوضاع دنيا كه كمش لازم است و بهتر از فزون آن است كه اسباب گرفتارى است) تا چون از آب بوگند و سير شده و مطالب بيهوده گنج كرده ميان مردم به مسند قضاوت قاطع نشسته، و تعهد كرده موضوعى كه بر ديگرى مشتبه است حل كند و اگر بر خلاف نظر قاضى پيش از خود حكم كند اطمينان ندارد كه قاضى آينده حكم او را هم نقض كند چنانچه او با سلف خود رفتار كرده و چون به يك موضوع مبهم و پيچيده دچار شود يك مشت نظريات پوچ خود را براى آن آماده دارد و آن را حكم قاطع شمارد او است كه شبهه و مطالب مورد ترديد را چون تار عنكبوت بهم بافته و نداند كه در ما وراء آن مقامى كه بدان رسيده مذهب درستى هست، در قياس چيزى به چيزى نظر خود را تكذيب نكند، و بدان اعتماد كند و چون موضوع بر او تاريك باشد به روى خود نياورد و نادانى خود را پنهان كند، چون درك مى‌كند نمى‌داند و مبادا به او بگويند نمى‌داند، به خود جرأت دهد و حكمى صادر كند، او كليد موجهاى تاريك و پر مرتكب شبهات است و شناگر ماهر نادانى، و از آنچه نداند عذر نخواهد تا سالم ماند و در مسائل علمى روشن نباشد كه به ضرس قاطع حكم كند تا بهره‌اى برد، روايات را چون گياه خشك دم باد بدور ريزد، مواريث از احكام خلاف او بگريند و خونهائى كه به ناحق به حكم او ريخته شود شيون كنند و فرج حرام به قضاوت او حلال شود و فرج حلال حرام گردد، از سر چشمه مقامى كه بخود بسته سيراب نگشته و اهل علم حقى كه از آن دم زند نيست.

نتیجه اینکه با توجه به روایت امیر المومنین در زمان خلافت عمر وعثمان وما بعد به جهت اینکه امر قضا در بلاد اسلام به خاطر منع حدیث وبه جهت اینکه یک قانون منضبطی بین قضات نبود امر قضاوت رسید به آنچه امیر المومنین فرمودند قضات برای رای دادن یا به رای وقضاوتهای قضات دیگر تمسک کنند یا قضاوتهای امیرالمومنین وتمام این خللها در قضاوتها نتیجه منع تدوین حدیث بود اگر اجازه تدوین حدیث می دادند زیر نظرکارشناسان حقیقی قضات برای رای دادن کتاب قانون داشتند ومتاسفانه رسید به آنجاییکه در خطبه 18 نهج البلاغه دارد: ج1 ص59

تَرِدُ عَلَی أَحَدِهِمُ الْقَضِیَّهُ فِی حُکْمٍ مِنَ الْأَحْکَامِ فَیَحْکُمُ فِیهَا بِرَأْیِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْکَ الْقَضِیَّهُ بِعَیْنِهَا عَلَی غَیْرِهِ فَیَحْکُمُ فِیهَا بِخِلاَفِ قَوْلِهِ ثُمَّ یَجْتَمِعُ الْقُضَاهُ بِذَلِکَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ [ فَیُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِیعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ کِتَابُهُمْ وَاحِدٌ -أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالاِخْتِلاَفِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ!.[4]

گاهى يك دعوا نزد يكى از آنان مطرح مى‌شود و قاضى به رأى خود حكم مى‌كند، پس از آن عين اين جريان نزد قاضى ديگرى عنوان مى‌گردد، او درست برخلاف اوّلى رأى مى‌دهد.

سپس همه نزد پيشوايشان كه آنان را به قضاوت منصوب داشته گرد مى‌آيند، او رأى همه را تصديق مى‌كند، و فتواى همگان را درست مى‌شمارد! در صورتى كه خداى آنها يكى، پيغمبرشان يكى و كتابشان يكى است! ...

 

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo