< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد هادی نجفی

1400/03/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: التعادل و التراجيح/تدوین حدیث /

نتیجه هفتم :ورود اسرائیلیات در احادیث

مراد ما از اسرائیلات آن مطالبی است که کعبُ الاحبار و وهب بن مُنَبَّه وامثال این افراد یعنی کسانی که غالباً یهودیانی بودن که مسلمان شده بودند در بین مسلمین رواج دادند خلفای وقت، بازار این اسرائیلیات را رواج می دادند واین اشخاص را بزرگ می شمردند به عنوان نمونه ؛کعب احبار؛ ابو اسحاق کعب بن ماتع الحمیری است ازقبیله ذوالکلاع یمن است در زمان عمر اسلام آورده است از احبار ودانشمندان یهودی است وتورات وانجیل(عهدین) را به خوبی میدانسته است ودر زمان خلافت عمر رشد زیادی کرد

وهب بن مُنَبَّه؛ در سال ۳۴قمری در یمن به دنیا آمد و در سال 114قمری در صنعاء درگذشت.

هشام بن عبد الملک خلیفه وقت بر او نماز خوانده است روایاتش را را از ابوهریره وعبدالله بن عمر و عبدالله بن عمربن عاص اخذ کرده است اکثر روایات از اسرائیلیات وکتابهای اهل کتاب است

زمانی باب این اسرائیلیات باز شد که احادیث واقعی پیامبر را سد و منع کردند واین اسرائیلیات را به جای آن وارد کردند ورواج دادند وگویندگان آنها را نیز تکریم کردند

ابن کثیر در تفسر ج7ص28

وَهَذِهِ الْأَقْوَالُ وَاللَّهُ أَعْلَمُ كُلُّهَا مَأْخُوذَةٌ عَنْ كَعْبِ الْأَحْبَارِ فَإِنَّهُ لَمَّا أَسْلَمَ فِي الدَّوْلَةِ الْعُمَرِيَّةِ جَعَلَ يُحَدِّثُ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ كتبه قديما فَرُبَّمَا اسْتَمَعَ لَهُ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَتَرَخَّصَ النَّاسُ فِي اسْتِمَاعِ مَا عِنْدَهُ وَنَقَلُوا ما عنده عَنْهُ غَثَّهَا وَسَمِينَهَا[1]

کعب احبار در دولت عمریه اسلام آورد و به عمر نزدیک شد وبرای او حدیث نقل می کرد و عمر به احادیث او گوش فرا می داد وبه مردم جازه می داد احادیث کعب را گوش بدهند و او حدیث نقل می کرد از غث وسمین(یعنی از خود داستان می بافت)

اضواء علی السنة المحمدیه153

(وأسلم في عهد عمر على التحقيق وسكن المدينة في خلافته، وكان معه في فتح القدس، ثم تحول إلى الشام في زمن عثمان فاستصفاه معاوية وجعله من مستشاريه لكثرة علمه، كما كانوا يفهمون، وهو الذي أمره أن يقص في بلاد الشام وبذلك أصبح أقدم الأخباريين في موضوع الأحاديث اليهودية والاسلامية، وبواسطة كعب وابن منبه وسواهما من اليهود الذين أسلموا تسربت إلى الحديث طائفة من أقاصيص التلمود۔ الإسرائيليات - وما لبثت هذه الروايات أن أصبحت جزءا من الأخبار الدينية والتاريخية.

 

کعب الاحبار در زمان خلافت عمر ساکن مدینه شد وبا عمر در فتح بیت المقدس شرکت کرد ودر عهد عثمان به شام برگشت در زمان خلافت معاویه اورا تحویل گرفت و به خاطر کثرت علمش از مشاورین مخصوص معاویه شد ،او کسی است که در بلاد شام اسرائیلیات را رواج داده است ووقدیمی ترین اشخاصی که احادیث یهودیت را وارد اسلام کرده است کعب الاحبار ووهب ابن منبه هستند وغیر این افراد از یهودیانی که اسلام آوردند واحادیث طایفه یهود وقصه های تلمود که اسرائیلیات است را به عنوان روایات واخبار دینی وتاریخی برای مسلمین نقل کردند ومسلمانان هم از آنها تلقی به قبول کردند.

کعب الاحبار همان است که سه روز مانده به کشته شدن عمر می آید پیش او به او می گوید : جناب خلیفه سه روز عمرت باقی است هرچه می خواهی وصیت کن وهرکاری می خواهی انجام بده عمر باور نمی کند دوباره فردای آن روز می آید وسخنش را تکرار می کند دو روز دیگر مانده وصیت کن باز باور نمی کند روز سوم می آید ومی گوید یک روز دیگر مانده است وفردای آن روز کشته شدن عمر است وبعضی می گویند کعب الاحبار وطایفه یهود در قتل عمر دست داشته اند ومعلوم است از نقشه ترور باخبر است وبه عمر می گوید واقای جعفریان حفظه الله یک مقاله دارد با عنوان نقش یهود و کعب الاحبار در ترور خلیفه دوم ایشان از این واقعه که از سه روز پیش از کشته شدن خلیفه دوم به او خبر می دهد نتیجه می گیرد که کعب الاحبار از نقشه ترور خبر و اطلاع داشته است[2] [کعب به عمر گفت که تا سه روز دیگر خواهی مرد. این روایت را ابن ابی الدنیا در ذکر الموت (عجمان، 1423، ص 22) و کتاب المحتضرین (دار ابن حزم، 1417، ص 54) آورده است. در این روایت آمده است: کعب به عمر گفت: ای امیرمؤمنان! وصیت کن؛ تو تا سه روز دیگر مرده خواهی بود. عمر گفت: آیا تو اجل و عمر مرا در تورات می یابی؟ (و در نقلی دیگر : الله انک تجد عمر بن الخطاب فی التوراة؟)]

ذهبی در تذکره الحفاظ ج1 ص52 رقم 33 چاپ دوم کتاب

وقال عنه الذهبي في تذكرة الحفاظ: إنه قدم من اليمن في دولة أمير

المؤمنين عمر، فأخذ عنه الصحابة وغيرهم، وروي عن جماعة من التابعين مرسلاً

اضواء علی السنةالمحمدیه 148

مات بحمص في سنة (۳۲ ه.) أو (۳۳ ه.) أو (۳۸ ه.) بعدماملا الشام وغيرها من البلاد الإسلامية اليهودية برواياته وقصصه المستمدة من الأخبار، كما فعل تميم الداري في الأخبار النصرانية) .

کعب الاحبار از یمن آمد در دولت عمر وصحابه وغیر صحابه از او اخذ حدیث کردند واو از جماعتی از تابعین به صورت مرسل نقل می کند در سال 32 یا 33 یا 38 هجری در حمص از دنیا رفته است بعد از این که شام وغیر شام ازبلاد اسلامیه را با روایات یهودیان و با داستانهایی که از کتابهای یهودیان استخراج کرده بود پر کردهمانگونه که تمیم الداری که نصرانی بوده است دراخبار مسیحیان چنین کرده است

وقد ذكر رشيد رضا في تفسيره:المنار ج9 ص398

(قد علم ماذكره الحافظ أن بطلي الإسرائيليات، وينبوعي الخرافات، هماکعب الأحبار ووهب بن منبه، قد دسا في هذه الأمة خرافة تحديد عمر الدنيا).[3]

رشید رضا در تفسر المنار (ایشان به شدت گرایش سلفی داشته اند)

دوقهرمان اسرائیلیات که به خورد مسلمانان دادند ودو چشمه خرافاتی که بین مسلمانان رواج پیدا کرد این دو نفرکعب الاحبار و وهب ابن منبه هستند که در خرافه تعیین عمر دنیا را نیز دست داشته اند که در گذشته عمر دنیا چقدر بوده ودر اینده چقدر است.

 

بنابراین بزرگان اهل سنت خود اقرار دارند که این دو نفر مروج خرافات وقصه ها واباطیل یهودیان بین مسلمین هستند ودستگاه خلافت وقت از این احادیث اسرائیلیات استقبال کرده است واین اسرائیلات رابین عامه در کتب اهل سنت بخصوص تفسیر رواج دادند که درصد زیادی از روایات تفسیری اهل سنت اسرائیلیات است وچه بسا سرایت به تفاسیر شیعه کرده است

علمای گذشته ما مقید بودند که از این دو(کعب الاحبار و وهب بن منبه) روایت نقل نکنند لذا در کتب ما نامی از این دو شخص نیست تازمان محمد بن احمد بن یحیی اشعری قمی در کتاب نوادر الحکمه که بعضی از روایات وهب بن منبه را در کتاب نوادر الحکمه آورده است

محمد بن حسن بن ولید استاد شیخ صدوق( 343 ه) بعضی روایات از جمله روایات وهب بن منبه را ایراد می کند ومی گوید باید طرد شود

شیخ صدوق نیز همین مطلب را قائل است وعجیب اینکه شیخ صدوق در کتاب علل الشرایع بعضی از روایات وهب بن منبه را ذکر می کنند ومی دانید که در نزد اهل فن ضعیف ترین کتاب علل الشرایع است

حال چرا شیخ صدوق در این کتاب روایات وهب بن منبه را را ذکر می کند نمی دانیم

نتیجه هشتم

ظهور پدیده ای به نام قُصّاصین

یعنی باب قصه گویی باز شد

در مقدمه صحیح مسلم ج1 ص20

حَدَّثَنَا أَبُو كَامِلٍ الْجَحْدَرِيُّ، حَدَّثَنَا حَمَّادٌ وَهُوَ ابْنُ زَيْدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَاصِمٌ، قَالَ: كُنَّا نَأْتِي أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِيَّ وَنَحْنُ غِلْمَةٌ أَيْفَاعٌ، فَكَانَ يَقُولُ لَنَا: «لَا تُجَالِسُوا الْقُصَّاصَ غَيْرَ أَبِي الْأَحْوَصِ،[4]

ما نوجوان بودیم ودر صورتمان مو در نیامده بود وپیش ابا عبد الرحمن سلمی می رفتیم اومی گفت :در مجالس قصه گوها نروید الا ابی الاحوص

نشان می دهد در آن زمان بازار قصه گوها گرم بوده است

در کتاب السنه قبل التدوین محمدعجاج الخطیب ص210

ظهرت حلقات القصاصين والوعاظ في أواخر عهد الخلافة الراشدة وكثرت هذه الحلقات فيما بعد في مختلف مساجد الأقطار الإسلامية وكان بعض القصاص لا يهمه إلا أن يجتمع الناس عليه، فيضع لهم ما يرضيهم من الأحاديث التي تستثير نفوسهم، وتحرك عواطفهم، وقد كان معظم البلاء من هذا الصنف الذي يكذب على رسول الله - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -، ولا يرى في ذلك إثمًا ولا بُهتانًا.[5]

ظهور حلقه های قصاصین و وعاظ در اواخر عهد راشده(عهدعثمان)ایجاد شد وآنقدر زیاد شد که در سرزمینهای اسلامی ودر مساجد ازاین قصه گوها پر می شد وبعضی از این افراد قصدی نداشتند مگر اینکه حلقه قصه گویی آنها زیاد شود و احادیثی که باعث تحریک عواطف انها شود را جعل می کردند وبزرگترین بلایی که این صنف افراد ایجاد کردند این بود که دروغ بر پیامبر می بستند و این دروغ را گناه وبهتان نمی دانستند.

این قصه گویی ها در دوران خلافت سه خلیفه رواج داشت مگر در دوران خلافت امیرالمؤمنین ع که این افراد را جمع کردند وبعد از خلافت حضرت مجدد رواج پیدا کردند

از عجایب آنچه درکتابهای تاریخی وحدیثی رواج پیدا کرده است داستانی است که یکی از این قصه گوها با یحیی بن معین واحمد حنبل دارد که در این جریان قصه گویی

المجروحین ابن حیان ج1 ص85 ،تاریخ دمشق ابن عساکرج65 ص26،موضوعات ابن جوزی ج1ص46،تفسیر قرطبی ج1ص79

أَنْبَأَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْبَاقِي الْبَزَّارُ قَالَ أَنْبَأَنَا هَنَّادُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ النَّسَفِيُّ قَالَ أَنْبَأَنَا يَحْيَى بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُزَكِّي قَالَ حَدَّثَنَا الزُّبَيْرُ بْنُ عَبْدِ الْوَاحِد قَالَ حَدثنَا إِبْرَاهِيم ابْن عَبْدِ الْوَاحِدِ الطَّبَرِيُّ قَالَ سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الطَّيَالِسِيُّ يَقُولُ صَلَّى أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ وَيَحْيَى بْنُ مَعِينٍ فِي مَسْجِدِ الرَّصَافَةَ فَقَامَ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ قَصَّاصٌ فَقَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ وَيَحْيَى بْنُ مَعِينٍ قَالا حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ عَنْ مَعْمَرٍ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ أَنْسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلا اللَّهُ خَلَقَ اللَّهُ كُلَّ كَلِمَةٍ مِنْهَا طَيْرًا مِنْقَارُهُ مِنْ ذَهَبٍ وَرِيشُهُ مِنْ مُرْجَانٍ " وَأَخَذَ فِي قِصَّةِ نَحْوِ عِشْرِينَ وَرَقَةً فَجَعَلَ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ يَنْظُرُ إِلَى يَحْيَى بْنِ مَعِينٍ وَيَحْيَى يَنْظُرُ إِلَى أَحْمَدَ، فَقَالَ لَهُ: أَنْتَ حَدَّثْتَهُ بِهَذَا، فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا سَمِعْتُ بِهَذَا إِلا السَّاعَةَ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِصَصِهِ وَأَخَذَ الْقُطَيْعَاتِ، ثُمَّ قَعَدَ يَنْتَظِرُ بَقِيَّتَهَا قَالَ لَهُ يَحْيَى بْنُ مَعِينٍ بِيَدِهِ تَعَالَ فَجَاءَ مُتَوَهِّمًا النَّوَالَ، فَقَالَ لَهُ يَحْيَى مَنْ حَدَّثَكَ بِهَذَا الْحَدِيثِ، فَقَالَ: أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ وَيَحْيَى بْنُ مَعِينٍ، فَقَالَ أَنَا يَحْيَى بْنُ مَعِينٍ وَهَذَا أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ مَا سَمِعْنَا بِهَذَا قَطُّ فِي حَدِيثِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَإِنْ كَانَ لابُدَّ وَالْكَذِبَ فَعَلَى غَيْرِنَا فَقَالَ لَهُ: أَنْتَ يَحْيَى بْنُ مَعِينٍ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: لَمْ أَزَلْ أَسْمَعُ أَنَّ يَحْيَى بْنَ مَعِينٍ أَحْمَقَ مَا تَحَقَّقْتُهُ إِلا السَّاعَةَ، قَالَ لَهُ يَحْيَى كَيْفَ عَلِمْتَ أَنِّي أَحْمَقَ؟ قَالَ كَأَنَّ لَيْسَ فِي الدُّنْيَا يَحْيَى بْنُ مَعِينٍ وَأَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ غَيْرُكُمَا، قَدْ كَتَبْتُ عَنْ سَبْعَةَ عَشْرَ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ وَيَحْيَى بْنُ مَعِينٍ، فَوَضَعَ أَحْمَدُ كُمَّهُ عَلَى وَجْهِهِ، وَقَالَ: دَعْهُ يَقُومُ فَقَامَ كَالْمُسْتَهْزِئِ بهما.[6]

أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ وَيَحْيَى بْنُ مَعِينٍ در مَسْجِدِرصَافَةَ بغداد نماز خواندند یکی از این قصاص برای نقل قصه بلند شد این شخص می گوید: حدیث کرد برای ما أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ وَيَحْيَى بْنُ مَعِينٍ که این دو گفته اند حدیث کردند برای ما عَبْدُ الرَّزَّاقِ از مَعْمَرٍ از قَتَادَةَ از أَنْسٍ که رسول خدا فرمودند: هرکس لَا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بگوید خداوند برای هر کلمه اش یک پرنده ای برای او می آفریند که منقارش از طلا وپر او از مرجان است ودر این داستان پردازی نزدیک بیست صفحه دروغ بافت که از این دو نفری که در مسجد حضور داشتند نقل کرد أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ شروع کرد به َيَحْيَى بْنُ مَعِينٍ نگاه کردن و گفت:تو این حدیث رابرای این شخص نقل کردی گفت به خدا قسم من این مطلب را الان می شنوم وقتیاین شخص از قصه پردازیش منصرف شد و معرکه گرفت و پولها را جمع کرد ونشست تا بقیه پولها برای او بیاید یحیی بن معین جلو آمد و گفت:چه کسی این حدیث را برای تو نقل کرده است گفت :احمد ویحیی گفت :من یحی واین احمد است و تا الان چنین چیزی در حدیث پیامبر ص نشنیده ایم پس اگر می خواهی دروغ بگویی اسم ما را نیاور گفت: تو یحیی وآن احمد است گفتم:بله گفت: من می شنیدم که یحیی بن معین احمق است الان فهمیدم

از کجا فهمیدی گفت: مثل اینکه غیر از شما یحیی بن معین واحمد نیست و فقط شما دو نفر هستید من از هفده تن به اسم یحیی واحمد روایت نقل می کنم و احمد بن حنبل آستینش را در دهانش قرار داد از تعجب وخنده وگفت رهایش کن وآن شخص قصه گو به این دو نفر می خندید.

این قصه هرچند به یک مطلب فکاهی وخنده دار شبیه است اما واقعیت دارد به جهت اینکه وقتی تدوین حدیث منع شد بازار دروغ پردازان وقصه گوها رونق یافت وهر کدام به جهت اینکه بگوید حلقه جمعیت من شلوغ تر است شروع می کردند مهملاتی را به هم بافتن که این جریان از زمان خلفا شروع شد ودر زمان امیرالمؤمنین جمع ومتوقف شد و در زمان بنی امیه به اوج خود رسید شبیه آن چیزی که در کشور خودمان به نام نقالی در قهوه خانه ها می بینیم این شخص شاهنامه می خواند وبه خدا ورسولش دروغ نمی بندد اما این افراد به خدا وپیامبر دروغ می بستند ومانعین از حدیث با این افراد کاری نداشتند واجازه دادند هر قصه و دروغی را نقل کنند

تا اینجا پایان دور دوم

ادواری را که بحث کردیم ؛

دور اول: در زمان حیات پیامبر ص

دور دوم: روزهای اخر عمر پیامبر تا اوائل قرن دوم

دور سوم :از اوائل قرن دوم تا سال شهادت اما جعفر صادق ع یعنی نیمه اول قرن دوم

 


[2] - برخی از محققان با توجه به سخنانِ کعب الاحبارِ یهودی قبل از ترورِ عُمَر احتمال داده اند که کعب الاحبار از نقشه ی ترورِ عُمَر آگاه بوده است. حجة الاسلام استاد رسول جعفریان در تاریخ خلفا این دیدگاه را نقد کرده اند.ر.ک. تاریخ خلفا صفحه 105تا 109.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo